دلایل مسلط شدن نظریههای غربی چیست؟
خبرگزاری تسنیم: چیرگی و سلطهی نظریات غربی در دوران کنونی، ارتباطی به تناسب و درستی این نظریات ندارد، بلکه این سلطهی سیاسی و قدرت مادی غرب است که باعث گسترش جهانی این نظریات شده است.
به گزارش گروه رسانههای خبرگزاری تسنیم، آنچه در مقالهی قبل گفته شد، این ایده را به ذهن میرساند که نظریههای کنونی روابط بینالملل، نظریاتی غربی محسوب میشوند و علیرغم دخیل بودن جوامع غیرغربی در روابط بینالملل معاصر و بعضاً نقشآفرینی مؤثر آنها در برخی موضوعات، هنوز نظریهای جامع و منسجم از سوی این جوامع غیرغربی و یا اندیشمندان آنها و یا نظریاتی الهامگرفته از مبانی غیرغربی مطرح نشده است. اما علت این مسئله چیست؟ چرا نظریههای کنونی روابط بینالملل بهمثابهی یک علم غربی هستند و چرا جوامع غیرغربی موفق به ارائهی نظریهای جهانشمول در این حیطه نشدهاند؟ یقیناً این مسئله با پیچیدگیهای خاص را نمیتوان در یک علت جستوجو کرد، بلکه باید با توجه به ابعاد مختلف موضوع، دلایل متعدد تأثیرگذار در این مهم را مورد بررسی قرار داد. البته تاکنون پاسخهای متعددی نیز به این پرسش داده شده است که نمیتوان همهی آنها را نیز صادق دانست. در ادامه بهمنظور پاسخ به این پرسشها، ضمن معرفی و بیان برخی دلایل و پرسشهای مطرحشده، به بررسی صحت و سقم آنها پرداخته میشود.[1]
1.نظریههای غربی روابط بینالملل راه درست شناخت روابط بینالملل را ارائه دادهاند: قائلان به این فرضیه، در پاسخ به این سؤال که چرا نظریهی غیرغربی روابط بینالملل وجود ندارد، معتقدند نظریههای غربی روابط بینالملل پاسخگو نیازهای این رشته هستند و نیازی به ارائهی نظریهای جدید از سوی جوامع غیرغربی نیست. این فرضیه، نظریههای روابط بینالملل بهعنوان بخشی از علوم اجتماعی را همپایهی نظریات فیزیک، شیمی و ریاضی قرار داده و معتقد است نظریات کنونی برای توضیح مسائل و تحولات همهی کشورها با تفاوتهای فرهنگی کافی است. در بررسی این فرضیه و با استناد به مطالب بخش قبلی، باید گفت این فرض نمیتواند درست باشد؛ چراکه نظریههای غربی روابط بینالملل ریشه در مبانی فکری و تاریخی غرب دارند که کاملاً متفاوت با وضعیت جوامع غیرغربی است و از این نظر، نمیتوانند پاسخگوی مسائل مربوط به جوامع غیرغربی و درک مسائل آنها باشند. در واقع نمیتوان نظریههای روابط بینالملل را همانند نظریات علوم تجربی فرض کرد و عمومیت آنها را برای همهی بازیگران گسترش داد.
2. شرایط محیطی مانع نظریهپردازی در جوامع غیرغربی است: این فرضیه بیشتر از سوی اندیشمندان غربی مطرح شده است. بدین شکل که غربیها در ریشهیابی چرایی فقدان نظریهی غیرغربی روابط بینالملل، علل این امر را در داخل این جوامع جستوجو میکنند و تلاش دارند به مؤلفههایی مانند سلطهی غرب و یا قوممحوری توجه نکنند. این فرضیه معتقد است در برخی جوامع غیرغربی، حکومتهای غیردموکراتیک با انگیزهی جلوگیری از هرگونه تهدید علیه خود، در صورت بروز گفتمانهای جدید، مخالف هرگونه نظریهپردازی جدید بوده و در این راستا، مانع بسط نظریههای روابط بینالملل در جوامع خود شدهاند. این گروه همچنین به خصوصیت علمستیز بودن حاکمان برخی جوامع غیرغربی و تأثیر آن بر مطرح نشدن نظریات جدید تأکید میکنند. در رابطه با این فرضیه، نباید دیدگاهی مطلق ارائه داد؛ بدین شکل که این فرض در مورد برخی جوامع معدود در کشورهای غیرغربی ممکن است صادق باشد و نمیتوان آن را بهطور کلی رد کرد، اما با بررسی برخی دیگر از جوامع غیرغربی، به این نکته پی میبریم که نه تنها ممانعتی برای نظریهپردازی وجود ندارد، بلکه برخی از رهبران این کشورها بر لزوم نظریهپردازی بومی نیز تأکید دارند. برای مثال، لزوم نظریهپردازی بومی در علوم انسانی بارها از سوی مقامات برخی کشورها، بهخصوص رهبران جمهوری اسلامی ایران، مورد تأکید قرار گرفته است. ولی تاکنون این امر محقق نشده است. پس بخش اصلی ناکامی در مطرح شدن نظریههای غیرغربی را باید در مسائلی فراتر از وضعیت سیاسی جوامع غیرغربی جستوجو کرد و نباید تکعلتی موضوع را بررسی نمود.[2]
3. نظریههای غربی روابط بینالملل چیرگی یافتهاند: این فرضیه به بحث نقش نظریهها در ایجاد سلطه و همچنین ارتباط قدرت و دانش مرتبط است. بدین شکل که معتقدان به این فرضیه، بیان میکنند نظریههای غربی روابط بینالملل، صرفنظر از درستی یا نادرستیشان، به این دلیل که سلطهی سیاسی و قدرت غرب در طی سدهها و دهههای گذشته پشتیبانشان بوده است، چیرگی یافتهاند. در واقع این فرضیه معتقد است چیرگی و سلطهی نظریات غربی در دوران کنونی، ارتباطی به تناسب و درستی این نظریات ندارد، بلکه این سلطهی سیاسی و قدرت مادی غرب است که باعث گسترش جهانی این نظریات شده است. لذا از آنجا که غلبهی این نظریات تابع پشتیبانی غرب است، در این صورت، برای بسط نظریات غیرغربی، فرصت و دلیل کافی وجود دارد، زیرا در صورت رفع این پشتیبانی و سلطه، زمینه برای مطرح شدن نظریات غیرغربی فراهم میشود. در واقع طبق این فرضیه، در شرایطی مانند افزایش قدرت جوامع شرقی و اسلامی در تقابل با سلطه غرب، باید منتظر ظهور نظریههای غیرغربی بود.
4.نظریههای غیرغربی روابط بینالملل وجود دارند، اما از نظر پنهاناند: برخی فرضیات در پاسخ به چرایی عدم وجود نظریهی غیرغربی، مفروض در نظر گرفتهشده در این پرسش را زیر سؤال برده و ابعاد دیگری از موضوع را مورد تأکید قرار میدهند. این دسته از صاحبنظران ادعا میکنند نظریههای غیرغربی نیز همانند نظریات غربی وجود دارند، اما به دلایلی مانند مشکل زبان یا قوممحوری موجود در رشتهی روابط بینالملل، پنهان ماندهاند. عواملی مانند مشکل زبان و بهطور کلیتر، فرهنگ متفاوت با فرهنگ و زبان مسلط در نظام بینالملل کنونی، مانع توجه کافی به تلاشهای نظری در برخی جوامع غیرغربی شده است. مثلاً دانش ضعیف زبان انگلیسی در برخی کشورها، باعث عدم ارائهی نظریات برخی جوامع و در نهایت، ناشناخته ماندن یا بیتوجهی به تلاشهای نظری این رشته از جوامع شده است. همچنین با توجه به مؤلفههای قوممحوری در نظام بینالملل کنونی، تمایلاتی برای نادیده گرفتن گفتمانهای غیرغربی وجود دارد و این امر بهطور خاص منجر به فقدان روحیهی کافی برای پذیرش تلاشهای نظری غیرغربی از سوی جوامع مسلط شده است.
5.جوامع غیرغربی در حال جبران عقبماندگی خود هستند: یکی از فرضیات و پاسخهای دیگر در قبال چرایی عدم ظهور نظریههای غیرغربی، به مسئلهی زمان برمیگردد؛ بدین شکل که برخی معتقدند هرچند غرب خیلی زودتر از دیگر جوامع وارد عرصهی نظریهپردازی در روابط بینالملل شده است، ولی مشکل اصلی جوامع غیرغربی در این مسئله تنها وقت و منابع است. یعنی با گذشت زمان، شاهد مطرح شدن نظریههایی از سوی جوامع غیرغربی باید باشیم و این زمانی محقق میشود که این جوامع به منابع کافی دسترسی داشته باشند. این موضوع با مسئلهی عقبماندگی و توسعه، ارتباط مستقیم دارد؛ به شکلی که ادعا میشود در صورتی که مشکل توسعهنیافتگی جوامع غیرغربی برطرف شود، شاهد مطرح شدن نظریاتی از سوی این جوامع در عرصهی روابط بینالملل خواهیم بود. نکتهی مهم دیگر در این ارتباط، استفاده از نظریات جدید و رویکردهای میانی در عرصهی نظریهپردازی در یک دههی اخیر است. در واقع با توجه به فرصت پدیدآمده متعاقب مطرح شدن مجموعهای از نظریات جدید در جوامع غربی، به نظر میرسد این نظریات جدید میتوانند بستر مناسبی بهمنظور وارد کردن مفاهیم و ارزشهای غیرغربی در عرصهی نظریهپردازی شوند و در نهایت، زمینه را برای ارائهی نظریات بومی فراهم کنند.[3]
مطالعهی جوامع غیرغربی: چرایی فقدان نظریهپردازی در چین و جوامع اسلامی
اگر مکتب کنفوسیوس چینی و اسلام را بهعنوان دو فرهنگ اصیل در مقابل غرب در نظر بگیریم و کشور چین و برخی از کشورهای اسلامی را نیز بهعنوان بازیگرانی که رقابتهایی در عرصهی بینالمللی با گفتمان غرب دارند مدنظر قرار دهیم، میتوانیم چین و برخی کشورهای مسلمان را بهمثابهی جوامع غیرغربی در رابطه با نظریهپردازی در روابط بینالملل در نظر بگیریم که البته با وجود پتانسیلهای متناسب، تاکنون موفق به ارائهی نظریات منسجم و جامع نشده و یا خواستار ورود به این حوزه نشدهاند. شایان ذکر است هرچند دیدگاههای مختلفی در رابطه با رویکرد چینی به روابط بینالمللی مطرح شده و دیدگاههای درستی نیز در رابطه با پتانسیلهای اسلام و جوامع مسلمان برای نظریهپردازی معرفی شده است، اما با توجه به ویژگیهایی که در ابتدای این نوشتار در مورد یک نظریه بیان شد، میتوان گفت تاکنون شاهد مطرح شدن نظریههایی جامع و منسجم از سوی این جوامع غیرغربی در رشتهی روابط بینالملل نبودهایم.
اما آنچه در این میان، قابلتوجه به نظر میرسد، به چرایی این موضوع برمیگردد؛ یعنی چرا با وجودی که چین و جوامع اسلامی همانند ایران یا اندونزی از بازیگران مهم روابط بینالملل بهشمار میروند و گفتمانهای فرهنگی غالب در این کشورها نیز دارای ظرفیتهایی برای نظریهپردازی هستند، هنوز نظریهای منسجم در مورد روابط بینالملل از سوی این جوامع یا اندیشمندان آن مطرح نشده است. بهمنظور پاسخ به این سؤال، بهتر است وضعیت چین و جوامع اسلامی با شرایط متفاوت و البته ظرفیتهای غنی بهطور جداگانه مورد بررسی قرار گیرد. گفتنی است در بررسی این موارد و ضمن در نظر گرفتن شرایط خاص هریک از این جوامع، از فرضیات ارائهشدهی فوق در پاسخ به چرایی عدم مطرح شدن نظریات غیرغربی نیز استفاده خواهد شد.
چین علاوه بر پیشرفتهای اقتصادی و افزایش قدرت و جایگاه سیاسی در عرصهی بینالمللی، دارای پتانسیلهای فکری مناسبی نیز هست. به همین دلیل، بحث نظریهی چینی روابط بینالملل، بهعنوان یک نظریهی غیرغربی مورد توجه زیادی قرار گرفته است. چین کشوری با ریشههای فکری باسابقه است و علاوه بر این پتانسیل، در سالهای اخیر نیز برنامههای مطالعاتی روابط بینالملل را جدیتر و بیشتر دنبال کرده است.[4] با در نظر داشتن هریک از این شرایط، این مسئله که چرا تاکنون یک نظریهی چینی در روابط بینالملل مطرح نشده، به یکی از دغدغههای پژوهشگران تبدیل شده است.
با در نظر داشتن شرایط خاص چین، میتوان گفت عواملی نظیر عدم آگاهی از شأن بینالمللی، غلبهی گفتمان غربی در موضوع روابط بینالملل در چین، فقدان یک دال مرکزی انکارناپذیر در فرهنگ متکثر چینی و شاید مهمتر از همه، فقدان انگیزهی سیاسی برای مطرح کردن خود بهعنوان رقیب جهان غرب، از مهمترین دلایل مطرح نشدن یک نظریهی چینی در روابط بینالملل بهعنوان نظریهی غیرغربی بودهاند. با معرفی این دلایل، این ایده نیز به ذهن متبادر میشود که برخی از فرضیات ارائهشدهی بخش پیشین در مورد علل مطرح نشدن نظریهی غیرغربی در روابط بینالملل، در مورد چین، بهعنوان یک جامعهی شرقی، صدق میکنند؛ چراکه شرایط محیطی و عامل زمان در مورد عدم اقدامی جدی از سوی پژوهشگران چینی صادق است و در آینده و در صورت تغییر برخی شرایط داخلی در چین، ممکن است شاهد ظهور یک دیدگاه نظری چینی به روابط بینالملل باشیم.
همچنین میتوان مدعی شد هرچند تاکنون شاهد معرفی یک نظریهی جامع و منسجم اسلامی در رشتهی روابط بینالملل نبودهایم، اما اسلام و جوامع اسلامی، بهخصوص ایران، با کمک برخی مبانی تمدن ایرانی، قابلیت و پتانسیل سازمان دادن به دانش ناظر بر روابط بینالملل را داراست. این ظرفیتها را میتوان در وجود مفاهیمی مانند عدالت در اندیشهی اسلامی بهخوبی مشاهده و درک کرد. با وجود این پتانسیلها، جهان اسلام بهعنوان یک منطقه و کشورهای اسلامی بهعنوان بازیگران کنونی، دچار مشکلاتی در تدوین نظریات منسجم روابط بینالمللی و به اجرا گذاشتن مفاهیم اسلامی هستند. یکی از دلایل اصلی این مسئله نیز در کنار فقدان استقلال مادی و یا قدرت کافی، به چندپاره بودن گفتمان اسلام در میان جوامع اسلامی برمیگردد.[5]
علاوه بر مشکل فوق در مورد یک نظریهی اسلامی روابط بینالملل، میتوان این موضوع را در قالب فرضیات ارائهشده در مورد عدم نظریهپردازی در جوامع غیرغربی نیز مورد بررسی قرار داد. این فرضیه که جوامع غربی راه درست شناخت را پیدا کردهاند، نمیتواند دلیل مناسبی برای عدم ارائهی یک نظریهی اسلامی روابط بینالمللی باشد؛ چراکه نظریات رایج غربی، نه مفاهیم مورد نظر اسلام و نه دغدغههای نخبگان جهان اسلام را پوشش دادهاند. پس نمیتوانند راه درست شناخت را حداقل برای جوامع اسلامی ارائه کنند.
فرضیهی چیرگی و سلطه، بحث مناسب و تا حدودی قانعکننده در مورد فقدان نظریهپردازی در برخی جوامع اسلامی است. در واقع سلطهی تاریخی غرب بر جوامع اسلامی، یکی از زمینههای عدم تلاش برای ارائهی یک نظریهی اسلامی بوده است. همچنین برخلاف برخی جوامع شرقی که با تکیه بر افزایش قدرت مادی، از سلطه گریختهاند، جهان اسلام بهاستثنای چند کشور، هنوز از نظر اندیشهای، تحت نفوذ غرب قرار دارند و در کشورهای دیگر نیز نظریهی اسلامی روابط بینالملل برای آنکه به بدیلی برای نظریههای غربی تبدیل شود، با دشواریهایی روبهروست.
مسئله و فرض بعدی به مسئلهی زمان و منابع برمیگردد. طبق این فرض، در صورتی که جوامع اسلامی منابع (قدرت) کافی را در آینده کسب نمایند، با گذشت زمان، شاهد ارائهی نظریههای اسلامی خواهیم بود. طبق این فرضیه، از آنجا که اسلام دارای مفاهیم نظری غنی است، در صورتی که جوامع اسلامی بتوانند بازیگری خود را افزایش دهند و بر مؤلفههای قدرت خود بیفزایند، زمینهی لازم برای نظریهپردازی در آینده را بهعنوان بدیلی در کنار نظریههای غربی خواهند داشت.
نتیجهگیری
نظریه به دلایلی مانند فراهم کردن قالب شناخت و معنادار کردن جهان و مسائل آن، یک حوزهی ضروری در علم روابط بینالملل بهشمار میرود. اما اهمیت نظریه تنها به این عوامل محدود نمیشود. از آنجا که نظریات بیطرف نبوده و همواره برای هدفی و در راستای منافع گروه خاصی مطرح شدهاند، در شکلگیری معانی خاص، گفتمانهای سلطه و روابط احتمالاً برتریجویانه، تأثیرگذار هستند. پس میتوان گفت وجود و سلطهی نظریات غربمحور در روابط بینالملل کنونی، نه تنها معانی خاصی از تعاملات را ارائه کرده است، بلکه در راستای چرخهی دانش-قدرت، در ایجاد نوعی سلطهی گفتمانی نیز تأثیرگذار بوده است. لذا ارائهی نظریات بدیلی در کنار نظریات رایج غربی ضروری است. اما ضرورت دیگر، به ظهور و افزایش اهمیت بازیگران غیرغربی برمیگردد. همانطور که بیان شد، کارکرد نظریه، توصیف، تبیین و پیشبینی است و یقیناً نظریاتی با مبنا و ریشههای غربمحور برای معنادار کردن تعاملات بازیگران غیرغربی کافی نخواهند بود و وجود نظریاتی غیرغربی، ضروری است.
با وجود این ضرورت ارائهی نظریههای غیرغربی در مورد روابط بینالملل، این سؤال در این نوشتار در اولویت قرار گرفت که چرا شاهد مطرح شدن نظریههای غیرغربی روابط بینالملل نبودهایم؟ قبل از پاسخ به این سؤال، این موضوع مورد تأکید قرار گرفت که نظریات رایج از سوی اندیشمندان غربی و برمبنای تاریخ سیاسی و اندیشهی سیاسی غرب با محوریت اروپا مطرح شدهاند و تحت تأثیر قدرت سیاسی اروپا در قرون و دهههای گذشته نیز بودهاند. پس از نشان دادن غربمحور بودن نظریات رایج روابط بینالملل، پاسخ به سؤال فوق، در قالب ارائهی فرضیات چندگانه و ارزیابی صحت و سقم آنها، مورد بررسی قرار گرفت.
یقیناً این پاسخ یا فرضیه که نظریات رایج غربی برای فهم روابط بینالملل کنونی کافی بوده و شناخت درست را ارائه کردهاند، نمیتواند پذیرفتنی باشد، زیرا نه تنها این دسته از نظریات فقط ریشه در تاریخ و اندیشهی غربی دارند و برای جوامع غیرغربی با فرهنگ و تاریخ متفاوت کافی نخواهند بود، بلکه ظهور دغدغههایی برای نظریهپردازی در جهان غیرغربی نیز نشان از ناکافی بودن این نظریات و نارضایتی از آنها دارد. همچنین استدلال شد که عوامل داخلی بهتنهایی نمیتواند مانعی برای نظریهپردازی در حوزهی روابط بینالملل در جوامع غیرغربی باشد، زیرا با وجودی که شرایط داخلی در همهی جوامع غیرغربی یکسان نبوده و در برخی جوامع فرصتها و امکاناتی وجود داشته است، شاهد ظهور و مطرح شدن نظریههایی در هیچیک از این جوامع با شرایط متفاوت نبودهایم.
یکی از دلایل اصلی رایج شدن نظریات غربی و عدم ظهور نظریات غیرغربی، به تفاوت در میزان قدرت این جوامع در زمان مطرح شدن نظریات برمیگردد؛ بهطوریکه میتوان مدعی شد قدرت مسلط غرب در جامعهی بینالمللی، طی دهههای گذشته و در طول قرن بیستم، ضرورت مطرح کردن نظریاتی در مورد روابط بینالملل را در این جوامع ایجاد کرده و حاشیهای بودن جوامع غیرغربی نیز عامل تأثیرگذاری در عدم حرکت آنها در جهت نظریهپردازی بوده است. پس چیرگی غرب، از علل اساسی عدم مطرح شدن نظریات غیرغربی روابط بینالملل محسوب میشود. در واقع قدرت مادی غرب، در چیرگی نظریات تأثیرگذار بوده و طبق چرخهی قدرت-دانش، میتوان انتظار داشت در صورت افزایش قدرت و ارتقای بازیگری جوامع غیرغربی، نظریهپردازی از سوی آنها نیز مطرح شود.
مسئلهی قدرت و چیرگی در راستای فرض دیگری قرار دارد که یکدیگر را در ارائهی پاسخ به سؤال این نوشتار کامل میکنند. یکی از دلایل دیگر عدم نظریهپردازی جوامع غیرغربی، به مسئلهی زمان و منابع برمیگردد و در صورت کسب منابعی در زمان آتی، این انتظار وجود دارد که شاهد نظریهپردازی باشیم و عقبماندگی در حوزهی نظریهپردازی ممکن است جبران شود.
با در نظر داشتن همهی این مؤلفهها، میتوان انتظار داشت در صورت فراهم شدن مسائلی نظیر افزایش قدرت مادی، انسجام داخلی، استفاده از پتانسیلهای فکری و اندیشههای دینی یا سنتی، پرورش آموزههای رهبران و مهمتر از همه، وجود دغدغهی نظریهپردازی و آگاهی به اهمیت آن، شاهد مطرح شدن پیشنظریه و متعاقب آن، نظریههایی در حوزه روابط بینالملل باشیم. این مسئله بهخصوص در مورد جوامع اسلامی همانند ایران، با داشتن پتانسیلهایی از جمله اندیشهها و مفاهیم اسلامی مانند عدالت و منابعی مانند قرآن، سنت و اجتهاد و استفاده از ظرفیتهای تمدنی تاریخی، امکانپذیر است؛ هرچند با دشواریهای زیادی نیز مواجه خواهد بود.*
منابع:
[1]. آکاریا، آمیتاو و بری بوزان، پیشین، ص 50 تا 60.
[2]. سنگ سفید، محمدرضا، «چرا نظریهی اسلامی روابط بینالملل نداریم؟»، شهریور 1389.
http://af-bargesabz.blogfa.com/post-37.aspx
[3]. مشیرزاده، حمیرا، «تحولات جدید نظری در روابط بینالملل؛ زمینهی مناسب برای نظریهپردازی بومی»، پژوهشنامهی علوم سیاسی، سال ششم، 1390، شمارهی 2، ص 166 تا 169.
[4] - Agnew, John (2010), “Emerging China and Critical Geopolitics: Between World Politics and Chinese Particularity”, Eurasian Geography and Economics, 2010, 51, No. 5, pp. 570-573
[5]. آکاریا، آمیتاو و بری بوزان، پیشین، ص 356.
منبع:برهان
انتهای پیام/
خبرگزاری تسنیم: انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانههای داخلی و خارجی لزوما به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانهای بازنشر میشود.