نمازخانه محله؛ روایت حداد عادل از یک الگوی موفق


خبرگزاری تسنیم:کاری که این صاحبخانه مومن و مخلص انجام داده، کاری است ابتکاری که می‌تواند الگو بشود تا به جای ساختن مساجد بزرگ و پرهزینه با گلدسته‌های بلند و گنبدهای بزرگ پرخرج، نمازخانه‌های ساده و کوچک بسازیم.

به گزارش خبرگزاری تسنیم، غلامعلی حدادعادل در سایت نماینده نوشت:کاری که این صاحبخانه مومن و مخلص انجام داده، کاری است ابتکاری که می‌تواند الگو بشود برای ما در محلات شهرهای بزرگ و کوچک، تا کار مسجدسازی را آسان کنیم و به جای ساختن مساجد بزرگ و پرهزینه با گلدسته‌های بلند و گنبدهای بزرگ پرخرج، نمازخانه‌های ساده و کوچک بسازیم.
 بعد از ظهر سه‌شنبه، پانزدهم مهرماه نود و سه، از تهران به شیراز رفتم برای سخنرانی در جشنواره شعر غدیر که به همت بنیاد غدیر در شیراز برگزار می‌شد. از فرودگاه، مستقیم به خانه یکی از بستگانم رفتم تا از آنجا به حافظیه بروم که محل برگزاری مراسم بود. ورود من به خانه مقارن با غروب آفتاب بود. چند دقیقه‌ای گذشت و صدای اذان از تلویزیون برخاست. صاحبخانه، که استاد دانشگاه شیراز بود، پیشنهاد کرد نماز مغرب و عشا را در مسجد روبه‌روی خانه آنها، آن طرف خیابان، بخوانیم. وضویی گرفتم و با هم از خانه خارج شدیم. اذان تازه تمام شده بود که ما به نمازگزاران پیوستیم و در صف آخر جایی برای خود پیدا کردیم.  بین دو نماز و بعد از نماز عشا، هرچه در و دیوار و ساختمان داخل مسجد را نگاه کردم، دیدم به بقیه مسجدها شباهتی ندارد. از میزبان که مرا به این مسجد راهنمایی کرده بود پرسیدم قضیه چیست و او که تعجب مرا دیده بود این‌طور پاسخ داد:
این مسجد در این محله نوساز، یک واحد آپارتمان در طبقه اول از یک ساختمان چهارطبقه است. صاحب این مجموعه، که مرد متدینی است و شغلش خیاطی بوده و حالا خود را بازنشسته کرده، یک دستگاه از مجموعه خود را که هم‌سطح خیابان بوده وقف نماز خواندن مردم محله کرده است. کمتر از نیمی از این آپارتمان صد و چند ده متری با پرده‌ای جدا شده و به خانم‌ها اختصاص یافته و بقیه قسمت مردان است. در داخل این نمازخانه (از این به بعد، از نمازخانه به جای مسجد استفاده خواهم کرد) از کاشیکاری‌های مفصل خبری نیست، از کاشیکاری‌های مختصر هم خبری نیست. تنها بر دیوار بیرونی در خیابان، یک سطر آیه قرآن با کاشی به چشم می‌خورد. محراب با یک صفحه پلاستیکی منقش به عکس محراب مشخص شده و منبر کوچکی هم در کنار آن است.

مردم محله، از زن و مرد و پیر و جوان و تحصیلکرده و استاد دانشگاه تا کاسب و مغازه‌دار و مهندس، از وجود این نمازخانه ساده که هیچ گنبد و گلدسته و حیاط بزرگی ندارد به خوبی استقبال کرده‌اند و سر وعده، صبح و ظهر و مغرب، در آنجا جمع می‌شوند و نماز جماعت می‌خوانند. امام جماعت راتب هم دارد که روحانی جوانی است. آن شب که ما نماز خواندیم، امام جماعت در سفر بود و به جای او دکتر داروسازی از اهالی محل امام جماعت بود که همه از فضل و تقوای او تعریف می‌کردند. دوست خویشاوند من تعریف می‌کرد که این اقدام ابتکاری و خداپسندانه و هوشمندانه آن خیاط محترم تقریبا نیاز همه مردم این محله را به یک مسجد برآورده کرده است. نمازخانه پاکیزه و منظم و مرتب بود. پرسیدم نظافت این مسجد را چه کسی برعهده دارد، پاسخ داد هفته‌ای یک روز خانم به کمک خانم صاحبخانه می‌آید و داخل نمازخانه را نظافت می‌کنند. تمیز کردن دستشویی‌های این نمازخانه محله را خود صاحبخانه، یعنی همان خیاط محترم، برعهده گرفته و نذر کرده که این کار را شخصا انجام دهد. فرش نمازخانه را هم یکی از خیرین محل به مبلغ شش میلیون تومان خریده و اهدا کرده است. دوست ما می‌گفت در تابستان‌ها نماز را در حیاط بیرون نمازخانه می‌خوانیم و جمعیت در عید فطر به خیابان کشیده می‌شود.

بعد از نماز مغرب و عشا، یک صفحه قرآن خواندند با ترجمه. از قضا، آن شب، شب جلسه هفتگی بود. امام جماعت شرکت نمازگزاران را در مراسم بعدی اختیاری اعلام کرد. بعضی رفتند و بعضی ماندند و به خواندن قرآن ادامه دادند. نمازخانه کوچک بود، با ظرفیتی در حدود 150 تا 200 نفر که اگر نمازخانه نشده بود یک آپارتمان سه خوابه معمولی می‌شد. نور کافی بود و بوی بد عرق پا به هیچ وجه استشمام نمی‌شد. همه چیز آرام و طبیعی و روحانی بود. به نظرم رسید که کاری که این صاحبخانه مومن و مخلص انجام داده، کاری است ابتکاری که می‌تواند الگو بشود برای ما در محلات شهرهای بزرگ و کوچک، تا کار مسجدسازی را آسان کنیم و به جای ساختن مساجد بزرگ و پرهزینه با گلدسته‌های بلند و گنبدهای بزرگ پرخرج (که تازگی‌ها خیلی هم مد شده و گویا در روستاها و بر سر مزار امامزاده‌ها نوعی وسیله رقابت هم شده)، نمازخانه‌های ساده و کوچک بسازیم. بی‌اختیار یاد دو چیز افتادم. یکی به یاد عبارت «کوچک زیباست» افتادم که عنوان کتاب معروف نویسنده و متفکر آلمانی، شوماخر است. من، در این نمازخانه، دقیقا به علت سادگی و کوچکی و بی‌پیرایگی آن، زیبایی دلپذیری احساس می‌کردم. علاوه بر این، یادم آمد که در نوروز هزار و سیصد و پنجاه که همراه با دکتر کمال خرازی و دوست دیگری به سفری از شمال شرقی تا جنوب شرقی ایران رفته بودیم، یکی دو روز در طبس ماندیم. آن وقت هنوز آن زلزله ویرانگر سال پنجاه و هفت در طبس رخ نداده بود.

در کوچه پس کوچه‌های قدیمی طبس که قدم می‌زدیم توجه من جلب شد به نمازخانه‌های ساده‌ای که اینجا و آنجا مردم از حیاط خانه‌هاشان برای رهگذران ساخته بودند. بعضی از صاحبخانه‌ها به اندازه یک اتاق سه در چهار از گوشه حیاط را که بر کوچه بود از حیاط خانه با دیوار ساده معمولی (که نوعا خشتی بود) جدا کرده بودند و آن سمت رو به کوچه را بدون در و دیوار باز گذاشته بودند و کف اتاق را با حصیری پوشانده بودند. رهگذران در طول روز اگر وضو می‌داشتند می‌توانستند وقت نماز، نمازشان را در این نمازخانه ساده بخوانند و به راه خود ادامه دهند.

در مدت کوتاهی که در این نمازخانه محله بودم به نظرم رسید خوب است این تجربه را به هموطنان عزیزم منتقل کنم. سعی کردم همان‌طور نشسته، بی‌آنکه توجه کسی را جلب کنم، با دوربین تلفن همراهم یکی دو عکس هم بگیرم که اگر خوب از آب درنیامده، لابد خواهید بخشید. راستی چه عیبی دارد ما آنجا که توانایی ساختن مساجد بزرگ و پرخرج را نداریم از الگوی این خیاط متدین شیرازی پیروی کنیم و نمازخانه محله بسازیم؟ الگویی که در عمل جواب داده و نیاز مردم را تامین کرده است. در حل مسائل از راه‌های ساده غفلت نکنیم و دینداری و سادگی را با هم بیازماییم.

انتهای پیام/