مثنویای از «دلواپسیهای اویس» تقدیم به ساحت شهدای کربلا
خبرگزاری تسنیم: «دلواپسیهای اویس» مجموعهای از سرودههای آیینی و به ویژه عاشورایی حجتالاسلام و المسلمین جواد محمدزمانی است که توسط نشر جمهوری روانه بازار کتاب شده است.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، «دلواپسیهای اویس» مجموعهای از سرودههای حجتالاسلام و المسلمین جواد محمدزمانی است که در موضوعات مختلف شعر آیینی به نظم درآمدهاند. بخش قابل توجهی از این اثر به ارائه سرودههای عاشورایی شاعر اختصاص دارد که هر کدام از آنها در قالبهای مختلف از جمله غزل و مثنوی به یکی از شهدای کربلا تقدیم شده است.
«دلواپسیهای اویس» چندی پیش از سوی انتشارات جمهوری روانه بازار کتاب شده و برخلاف مجموعه سرودههای معمول، عنوانی برای اشعار انتخاب نشده و شاعر تنها آن را به ساحت یکی از ائمه اطهار(ع) تقدیم کرده است. هرچند تعدادی از سرودههای این اثر قبلاً در رسانهها و یا فضای مجازی منتشر شده است، اما زمانی برخی از آنها را با ویرایشی مجدد در این کتاب به چاپ رسانده است. یکی از سرودههای مندرج در این کتاب، مثنویای است که شاعر آن را خطاب به حضرت رباب سروده و در ضمن آن وقایع مختلف عاشورا از جمله شهادت حضرت عباس(ع)، شهادت حضرت علی اصغر(ع) و در پایان شهادت امام حسین(ع) روایت میکند. بخشهایی از این مثنوی زیبا به شرح ذیل است:
لختی بیا به سایه نخلها رباب
سخت است ماندن این همه در زیر آفتاب
لختی بیا و خاطرهها را مرور کن،
ای راوی حماسه، مرا غرق نور کن
مهمان سفرههای فراهم نمیشوی؟!
عیسی شده است طفل تو، مریم نمیشوی؟
بانو بیا که سایه بیفتد به پای تو
تلخ است اگرچه سایهنشینی برای تو
بانو بیا! بیا و ز جانسوزها بگو
از مکه و مدینه، از آن روزها بگو
آن روزها که مژده باران رسیده بود
از کوفه نامههای فراوان رسیده بود
آن نامهها که از تب کوفه نوشته بود
از باغهای سبز و شکوفه نوشته بود
یادت که هست آن سحر نغمهساز را
راه عراق رفتن و ترک حجاز را؟!
همدوش آفتاب شدی، پا به پای نور
آن ماهپاره، داشت در آغوش تو حضور
رفتید تا به مرز شهادت قدم نهید
در سرزمین سبز سعادت قدم نهید
رفتید تا مسافر عهد ازل شوید
مضمون شوید شعر خدا را غزل شوید
اما امان ز حیله گرگان روزگار
هر سو جفا به جای وفا بود آشکار
خود را میان دشت بلا واگذاشتید
باشد! شما به کوفه دعوت نداشتید
خیمه در آن زمان غزل انتظار بود
مضمون آب بر کلماتش سوار بود
بهبه ز همتی که به احساس زنده شد
مشکی که با سقایت عباس زنده شد
تکبیر گفت و ذائقه خیمه شد خنک
میشد گلوی حمزه و کوه احد خنک
چشمش به غیر خیمه نمیدید در مسیر
اما امان نداد به او هجمههای تیر
جسمش به روی خاک پر از مشک و نافه شد
ای باغ لاله! حسرت و داغی اضافه شد
هاجر! به سعی خیمه به خیمه مکن شتاب
پایانپذیر نیست تماشای این سراب
این خاطرات چنگ غمآهنگ میزند
این خاطرات قلب تو را چنگ میزند
*
لختی بیا به سایه این نخلها رباب
سخت است ماندن این همه در زیر آفتاب
این گریههای بیحد کودک برای چیست؟
این گریهها که گریه قحطی آب نیست
این بار گریه، گریه ی عشق است و شوق و شور
رفتن ز سمت معرکه تا قلههای نور
گهواره کوچک است به شش ماههات رباب
بشکن قفس که بال زند سمت آفتاب
مسپر به نیل آسیه پیدا نمیشود
با این ردیف قافیه پیدا نمیشود
این طفل را فقط سوی آسمان فرست
تا سمت معرکه پی اهدای جان فرست
بشتاب که درنگ در این کارها جفاست
حتی زره به قامت این طفل نارساست
وقت وداع همسفر آمد، نگاه کن
هنگام بوسه پدر آمد، نگاه کن
حنجر شد از سه شعبه مشبک، ضریح شد
بخشید جان به حادثه، از بس مسیح شد
گل را نصیب صاعقه کردند کوفیان
از آب هم مضایقه کردند کوفیان
بانو! جهانیان به فدای غریبیات
آری ورقورق شده قرآن جیبیات
کم مانده بود عالم از این داغ جان دهد
ای مادر شهید خدا صبرتان دهد
حالا به پشت خیمه پدر ایستاده است
مشغول دفن پیکر خورشیدزاده است
*
بگذار از این حکایت خونبار بگذریم
نفرین به هرچه حرمله! بگذار بگذریم
اما از این گذشته تماشا کن ای رباب
حالا حسین مانده و این خیل بیحساب
تنها به سمت معرکه باید سفر کند
زینب کجاست دختر او را خبر کند؟
آه ای رباب! جان من این دل، دل تو نیست؟!
این جان که هست در کف قاتل دل تو نیست؟
این باغ لاله چیست به گودال قتلگاه
آیا حسین بود؟ نکردیم اشتباه؟
آه ای رباب قاتل خودسر چه میکند؟
با جای بوسههای پیمبر چه میکند؟
حالا چه عاشقانه محاسن کند خضاب
سبط رسول، تشنه میان دو نهر آب
*
لختی بیا به سایه این نخلها رباب
سخت است ماندن این همه در زیر آفتاب
مهمان سفرههای فراهم نمیشوی؟!
عیسی شده است طفل تو، مریم نمیشوی؟
غمگین مباش، آخر این ماجرا خوش است
پایان شب به میمنت «والضحی» خوش است
آید به انتقام کسی از تبارتان
«عجّل علی ظهورک یا صاحب الزمان»
انتهای پیام/