شهید زیبایینژاد: پای خویش را در جای پای امام گذارید/ نماز را سبک نشمارید
خبرگزاری تسنیم: در بخشی از وصیت نامه شهید زیبایینژاد آمده است: پای خویش را در جای پای امام گذارید که در جریان زندگی، بدون امام به هدف منتهی نخواهید شد و نسبت به امام خویش عشق بورزید و او را از دل و جان دوست داشته باشید.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از شیراز، زمان زیادی از روزگارانی که کوچههای شهر ما بزرگمردانی جوان و نوجوان را با اشک و اسفند بدرقه میکردند، نمیگذرد. بزرگ مردانی که با دم مسیحایی امام خمینی(ره) یک شبه ره صد ساله رفتند و اکنون گاه و بیگاه پناهگاه دلخستگیهای ما هستند.
محمدمهدی زیبایینژاد یکی از آن بزرگمردان است که در سن 18 سالگی به جبهه رفته و در سن 20 سالگی عروج کرده است. مادر شهید زیبایینژاد که فرزندانش را با ملاک ایمان و قرآن تربیت کرده در گفتوگو با تسنیم میگوید: زمان شنیدن شهادت محمدمهدی باوجود تب شدید برای کسب آرامش بلافاصله نماز خواندم.
مهیندخت سپاسدار، مادر شهید، که تمام لحظات زندگی محمدمهدی برایش خاطره است درباره اصرار و علاقه فرزندش برای جبهه رفتن چنین میگوید: آن روزی که مهدی به جبهه میرفت 13 دوست داشت که با یکدیگر اتحاد میکنند که با هم به جبهه بروند، همه آن 13 نفر شهید شدند، ظهر ناهار خانه ما بودند و وقتی که ناهار را خوردند، مهدی به آشپزخانه آمد و دستان من را بوسید و گفت مادر من میخواهم چیزی را از شما بپرسم، گفت اگر من شهید بشوم ناراحت میشوی؟ گفتم: اگر 45 نفر از کافران را بکشی من ناراحت نمیشوم. گفت: وای 45 نفر را بکشم؟ گفتم خب 20 نفر از کافران را بکش! این سوال و جوابها ادامه داشت تا اینکه من گفتم مهدی میدانی راضیام به رضای خدا تا گفتم هر چه خدا بخواهد یک دفعه من را بغل کرد و بوسید و گفت همین را میخواستم بگویی.
محمدمهدی به جبهه میرود و پس از دو سال در عملیات کربلای 8 شهید میشود، مادر اما قبل از شهادت فرزندش از شهادت وی آگاه میشود، درباره این موضوع چنین میگوید: روز قبل از شهادت مهدی خوابی دیدم که یک روحانی به خوابم آمد و مقداری خون داد و گفت با این خون وضو بگیر که انگار شربت بود و وقتی وضو میگرفتم انگار خون بود. صبح که بیدار شدم به شدت دلشوره داشتم و به بچهها گفتم خیلی نگران مهدی هستم اگر میتوانید تلفنی بزنید تا اینکه یکی از پسرانم گفت مهدی زخمی شده گفتم مهدی نه زخمی میشود و نه اسیر، مهدی شهید شده است. وقتی خبر شهادتش را شنیدم آنقدر حالم بد شده بود که قلبم میخواست از جا کنده شود با این حال بلافاصله برای آرامش نماز خواندم.
دیدار با مقام معظم رهبری در سال 87 از خاطرات شیرین مهیندخت سپاسدار است، وی در وصف آن روز چنین میگوید: وقتی رهبری آمدند من پایم شکسته و در گچ بود. رهبری سر مزار مهدی رفته بودند و خبر این دیدار از تلویزیون مستقیم نشان میداد و محمد، پسرم، که همراه رهبر بود به من میگفت کاش که اینجا بودی. گفتم با این پا که نمیتوانم. زمانی که رهبری به خانه ما آمدند بسیار خوشحال شدم.
زمان جنگ به فرزندانم گفتم بروید امام حسین (ع) را یاری کنید
پس از آن که نشستند من کنارشان نشستم و گفتند از وضع بچههایتان بگویید؟ وقتی از وضع بچهها گفتم و اینکه همه به جبهه رفته بودند رهبری پرسیدند چی به بچهها گفته بودید؟ گفتم به بچهها گفتم امام حسین(ع) الآن هست همهتان بروید امام حسین(ع) را یاری کنید.
درباره مهدی پرسیدند وعکس مهدی را آوردند و سفارش کردند که ارزش شهید چقدر زیاد است و شما چقدر در پیش خداوند ارج دارید.
مریم زیبایینژاد، استاد دانشگاه، از خاطرات برادرش میگوید از اینکه چگونه در مراسم وی اشک نریخته و افتخار کرده از اینکه خواهر شهید است.
مهدی وقتی متولد شد، بسیار زیبا بود به صورتی که به علت چهره زیبائی که داشت دائم مورد توجه دوستان و همسایگان بود. من خواهر بزرگتر مهدی بودم مواقعی که مادر برای تظارات و راهپیمایی بیرون میرفتند، یا مهدی را همراهمان میبردیم یا نزد من میماند.
دوران کودکی محمدمهدی اواخر سالهای رژیم پهلوی بود و معلمان در مدارس معمولا بیحجاب بودند. محمدمهدی در دوران دبستان یا کودکستان بود و از رفتن به کلاس امتناع کرده بود وقتی مدیر مدرسه علت را جویا شده بود محمدمهدی گفته بود چون معلم این کلاس بیحجاب است.
تغییر فکر و اندیشه سبب تحول شهید زیبایینژاد شد
محمدمهدی از نظر هوش، درس و معدل و هم از نظر دین در سطح بالایی قرار داشت و پسر خوبی بود. در دوره انقلاب در مسجد حبیب بمبگذاری کرده بودند و مهدی به مسجد حبیب رفته بود و وقتی برگشت سراسیمه بود وقتی پرسیدیم چه اتفاقی افتاده؟ گفت: بمب گذاشتند و به شدت ترسیده بود و کسی که اینگونه ترسیده بود در زمان جنگ برای رفتن به جبهه و شرکت در جنگ التماس میکرد.
پدرم در ابتدا رضایت نمیداد و به مهدی میگفت برو درست را بخوان ولی مهدی با التماس چندین مرتبه صورت مادر را بوسیده بود تا بلاخره رضایت پدر و مادرم را گرفت. آنچه برای خود من جالب بود تغییر و تحولی ایجاد شده در مهدی بود، بچهای که آنگونه از بمبگذاری ترسیده بود چطور برای جبهه رفتن اینگونه اصرار میکرد.
به نظر من تغییر فکری و تغییر اندیشهای سبب ایجاد این رفتار و تحول در مهدی شده بود، علاوه برتغییر فکری و اندیشهای، عامل دیگر تبعیت از رهبری و ولایت بود که در وصیتنامه مهدی هم آمده، من فکر میکنم به خاطر این تبعیت توانسته بود خیلی زود خودش را تغییر بدهد، بهگونهای که وقتی میآمد پدرم هر چه میگفت، مهدی جواب میداد درس من جبهه است و من همانجا کارهایم را انجام میدهم و همانجا نیز درس میخوانم.
حقوق جبهه خود را صرف خانواده شهدا میکرد
یکی از ویژگیهای محمدمهدی علاقه زیادش به کمک به دیگران بود، بهعنوان مثال من یادم است که وقتی پولهای جبهه را به مهدی داده بودند، میدیدیم که وقتی مهدی میآید و به اینطرف و آن طرف میرود ولی اطلاع درستی نداشتیم کجا میرود. بعد که مهدی شهید شد متوجه شدیم مهدی تمام حقوقی را که از جبهه میگرفته بدون اینکه کسی اطلاع داشته باشد، صرف خانواده شهدا میکرده است.
محبت و علاقه به خانواده ویژگی بارز شهید زیبایینژاد بود
مهدی علاقه زیادی به اعضای خانواده داشت، هر وقت به منزل ما میآمد به بچههای ما علاقه زیادی نشان میداد و بچهها را میبوسید، حالتهای محبتآمیز مهدی شدید بود. با وجود اینکه از من کوچکتر بود و من ازدواج کرده بودم و اما نمیتوانست ناراحتی من را ببیند. موقعی بود که من بابت مسالهای ناراحت میشدم به سرم دست میکشید من را بغل میکرد و میگفت: مریم ناراحت نباش.
در آن زمان تمام کسانی که فرزندانشان در جبهه بود با هر عملیات احتمال شهادت میدادند، همرزمان مهدی با توجه به حالات معنوی مهدی میگفتند بهطور حتم او جزء شهدا قرار میگیرد.
به پدر و مادر و خانواده بسیار احترام میگذاشت بهعنوان مثال مواقعی که پدرم ناراحت و عصبانی میشد مهدی اصلاً چیزی نمیگفت. اگر پدر به دلیل ناراحتی چیزی به مهدی میگفت مهدی اصلا جواب نمیداد.
شهید زیبایینژاد به نماز اول وقت بسیار پایبند بود
به نماز و بهویژه نماز اول وقت بسیار پایبند بود. آن زمان که مسجد الزهراء دایر شد، خانههای امروزی در اینجا نبود و همه جا باغ بود و سگ هم زیاد رفت و آمد میکرد و فضای ترسناکی ایجاد میشد. آقای طاهری که در حال حاضر امام جماعت مسجد هستند، صبحها نمیآمدند نماز بخوانند و میگفتند وضعیت خیابان اینگونه است و رفت و آمد مشکل است. مهدی میگفت اشکالی ندارد، من خودم با دوچرخه دنبالتان میآیم. آقای طاهری تعریف میکنند که مهدی با دوچرخه دنبال ما میآمد و سگها هم دنبال ما بودند. مهدی این همه با دوچرخه میآمد که من بیایم و صبح اول وقت نماز جماعت صبح را در مسجد بخوانم.
محمد مهدی عملیات کربلای 8 در شلمچه شهید شده بود و براساس آنچه دوستانش تعریف کردند تیر به قلبش اصابت کرده بود و روزی هم که ما رفتیم بنیاد شهید و مهدی را دیدیم به همین صورت بود و تیر در قلبش اصابت کرده و شهید شده بود.
زمانی که خبر شهادت مهدی را آوردند من باردار بودم ولی آمدیم و در مجلس من وصیتنامه مهدی را برای همه خواندم، چون خیلی شلوغ شده بود مردم میخواستند ببینند خانواده شهید در این موقع چه کار میکند؟ یا چه وضعیتی دارند؟ من و دو تا خواهرم میایستادیم، برای اینکه مردم بدانند که ما اصلاً هیچگونه ناراحتی از شهادت برادرمان نداریم، شعار " این گل پرپر ما است هدیه به رهبر ما است" را سر میدادیم. اصلا گریه نکردیم البته مهدی نیز در وصیتنامهاش ما را از گریه کردن منع کرده بود.
خواهر شهید زیبایی نژاد پس از گذشت 30 سال شهدا را در زندگیاش احساس میکند و میگوید: شهدا پیش خداوند آبرو دارند به همین دلیل میتوانند برای ما واسطهگری کنند. هر موقع مشکلی در زندگی دارم سر قبر محمد مهدی رفته و او را واسطه حل مشکل خود قرار میدهم.
تربیت درست مادر را عامل موفقیت خود و شهادت محمدمهدی میداند و میگوید: مادر روی پول حلال و دینداری ما خیلی تأکید داشتند. همچنین روی دوست و اینکه با چه کسانی رابطه داشته باشیم خیلی حساس بودند و به ما میگفتند دوستانتان را به خانه دعوت کنید و دورادور مراقب ما و رفتارهایمان بودند.
نباید از شهدا شخصیتهای فراواقعی ساخت
در تشریح تفاوت شهدا و جوانان امروز میگوید: شهدا هم همین جوانها بودند ولی چیزی که هست و من به دانشجویان خودم هم میگویم این است که اندیشههای شهدا تغییر کرد و والا شد و سبب تغییر در رفتار، روش و گفتار شهدا شد. من به دانشجویانم میگویم آنها هم مثل شما بودند ولی چیزی که هست دغدغه شهدا دفاع از دین، مملکت، شرف و آبرویشان بود. این را باید به جوانها گفت نباید از شهدا شخصیتهای فراواقعی و فرشتهگونه ساخت.
ما باید به گونهای به جوانها نشان بدهیم که شهدا هم مثل شما بودند مثل شما جوان بودند، علاقه و شهوت داشتند اما جوانی و شهوتشان را در جهت درست انداختند. اگر به جوانان نگوییم واقعاً در این مقوله وارد نمیشوند چون از شهدا نمیدانند باید آنها را نسبت به شهدا آگاه کرد. شهدا انسانهایی بودند که واقعاً دلسوز مملکت و دینشان بودند و حاضر بودند به خاطر دین و مملکتشان از خودشان بگذرند.
فرازی از وصیتنامه شهید:
پای خویش را در جای پای امام گذارید/ نماز را سبک نشمارید
« پای خویش را در جای پای امام گذارید که در جریان زندگی بدون امام به هدف منتهی نخواهید شد و نسبت به امام خویش عشق بورزید و او را از دل و جان دوست داشته باشید و بغض اعداء او را در دل بگیرید.
نماز را سبک نشمارید و به وقت نماز اهمیت دهید و جماعت را ترک ننمائید. اوقات خویش را به بطالت تلف نکنید که یکی از اموری که اهل دوزخ بر آن تاسف میخورند اتلاف وقت است.
شما معلمان در سرنوشت بچهها دخالت عظیم دارید/ درس را باید به شیوهای نرم به بچهها بیاموزید
اگر میخواهید نیل به سعادت پیدا کنید باید از وجود خویش مایه بگذارید و مشکلات را برای رضای حق به جان خریدار باشید. سخنی هم برای معلمان دارم شما در سرنوشت بچهها دخالت عظیم دارید. سعی کنید از همان ابتدا شاگرد را با مدرسه و با معلم و با درس مأنوس کنید تا درس برایشان حلاوت داشته باشد. یکی از علل عقب ماندگی کشورمان کوتاهی در امر آموزش و تربیت دانش آموزان است. درس را باید به شیوهای نرم به بچهها بیاموزید و همچنین دست نوازش و زبان ملایم برای بچهها بگشایید که گفتهاند: درس معلم ار بود زمزمه محبتی / جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را.
در مورد تربیت اسلامی برادر کوچکم خیلی سفارش میکنم
مطلب دیگری هم باید بگویم و آن این است که پس از شهادت این حقیر خواهش میکنم خانه را به خانه عزا تبدیل نکنید و کلمه ناکام را که در مورد شهیدان واقعی اصلاً معنی ندارد به اول اسم من اضافه نکنید. اگر جنازه من را به شما نشان دادند شیون و فغان سر ندهید. من از این مساله خیلی در فکر هستم امیدوارم که خداوند به شما صبر عظیم عطا نماید و سرور در قلب مومن شما وارد سازد. در مورد تربیت برادر کوچکم خیلی سفارش میکنم و امیدوارم که در امر تربیت اسلامی او سستی نشان ندهید.
بر سرنوشت شهید تأسف سزاوار نیست
برادران، خواهران، دوستان و والدین گرامیم بدانید که مرگ آغوش خویش را برای تمامی ما گسترده است و خاک از زمان پیدایش خلقت تاکنون آرامگاه ما را در میان خویش آماده کرده است. مرگ لاجرم به سراغ یکایک ما میآید و پیر و جوان نمیشناسد و بر صغیر و کبیر و محتاج و غنی ترحم نمیکند. سرانجام تمامی ما در این دنیای فانی مرگ است. و بالاخره انسان میماند و اعمالش و پروردگار عادل و رحمانش. چرا خود را آماده رجعت نکنیم؟ و برای زندگی پایدار توشه فراهم نسازیم؟ بر سرنوشت شهید تأسف سزاوار نیست. تأسف بر اعمال خویش باید خوردن و بیم از عدل پروردگار باید کردن. ما رفتیم و شما نیز خواهید آمد و دیر یا زود یکدیگر را ملاقات خواهیم کرد. شاید مرگ من بر اثر تصادف یا سکته یا بیماری میبود. بنابراین شماها مخصوصاً والدین باید خدا را شکر کنید و خدا را صد هزار مرتبه شکر کنید که توفیق کشته شدن در میان سربازان امام حسین(ع) و حجت بن الحسن(ع) را به این بنده گناهکار عطا فرمود و شما را از رحمت خاصه خود بهرهمند فرمود».
انتهای پیام/