آقای «چنارستان» ببخشید که انقلاب شد و کلاغ‌ها ترسیدند

خبرگزاری تسنیم: دیروز عصر دومین نمایش «چنارستان» در جشنواره سینما حقیقت صورت گرفت. هادی آفریده کارگردان این فیلم، آن را با سرمایه مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی درباره تاریخ خیابان ولیعصر ساخته، اما «چنارستان» نشانه خوبی برای تحلیل جریانی جدید است.

خبرگزاری تسنیم: حمیدرضا بوالی

"چه کسی واقعا زنده است؟ اگر تنها شرط زنده بودن ما متعهد کردن خودمان با چنان حدت و شدتی باشد که ما را به ورای زندگی صرف می برد، چه؟ -اگر آن بمب‌گذار شهادت‌طلب فلسطینی، درست در لحظه عمل به معنای موکد کلمه زنده‌تر باشد از آن تازه به دوران رسیده‌ی نیویورکی که دارد در ساحل رودخانه هودسن می‌دود تا تناسب اندام خود را حفظ کند، چه؟

بدین ترتیب  بزرگترین بازنده در چسبیدن به زندگی در مقابل همه آرمان‌های متعالی، خود زندگی واقعی است. آنچه زندگی را واجد زیستن می‌کند، همان مازاد زندگی است، وقوف بر اینکه چیزی هست، که به خاطر آن آدمی حاضر است، زندگی خود را به خطر اندازد(می توان این مازاد را آزادی، شرافت، عزت نفس، خودآیینی و غیره نامید.) و مازادی که انسان را از حیوان اعتراف کننده به موجود اجتماعی و سیاسی بدل کرده و گفتار و نوشتار را واجد حیات و حقیقت می‌کند و در نهایت به سیاست، مبارزه و مقاومت در برابر سلطه منتهی می‌شود، چرا که «تنها» وقتی واقعا زنده‌ایم که به استقبال این خطر می‌رویم.

اسلاوی ژیژک/به برهوت حقیقت خوش آمدید/فتاح محمدی، ،نشر هزاره‌ی سوم

***

1. باید ستایش کرد جریان اول روشنفکری در ایران را. شاملو، گلشیری، دولت‌آبادی،... که اگر به هر دلیلی روزگاری  با انقلاب ایران، چپ افتادند، حکومت راضی‌شان نکرد و عصبانی‌شان می‌کرد، یک سابقه طولانی از مخالفت با ظلم و استبداد و فساد دوران پهلوی داشتند و این‌قدر شرف داشتند که نتوانند به بهانه «نارضایتی» از «جمهوری اسلامی»، بدیهیات دوران حکومت پهلوی‌ها را نادیده بگیرند. بعضی‌هایشان با جمهوری اسلامی جنگیدند و باز هم نتوانستند خودشان را راضی کنند که ستایش کنند دورانی را که برای آدم‌ها جز طبقه‌ای خاص از آدم‌ها، چیزی به نام هویت وکرامت انسانی وجود نداشت.

باید ستایش کرد اخوان ثالث را، جریانی از روشفکری را که طبق یک کلیشه روشنفکری می‌گفت ما «برَ» حکومت‌ها هستیم نه «با» حکومت‌ها و پشت سرش سابقه‌ای طولانی از مبارزه با «پهلوی‌ها» هم بود و هیچ‌گاه به ذلت ستایش پهلوی‌ها نیفتاد.

و باید ستایش کرد جریانی از روشنفکری سیاسی ناراضی ایرانی که مخالف جمهوری اسلامی بود و با آن می‌جنگید، اما «مرد» بود و رودرو می‌ایستاد و هزینه می‌داد. برای مبارزه از نهادهای دولتی جمهوری اسلامی پول نمی‌گرفت و پول جمهوری اسلامی را خرج مبارزه با خودش نمی‌کرد.

2. روزگار عوض شده است. آقای «چنارستان»، روشنفکر تازه وارد ایرانی، با پول مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی که یک نهاد دولتی است فیلمی می‌سازد و حکومت پهلوی را ستایش می‌کند و جمهوری اسلامی را تحقیر می‌کند و آن وسط آن‌قدر هم «مرد» نیست که وقتی به این تفصیل شعار‌های ضدحکومتی می دهد، حداقل ننگ «وابستگی دولتی» را به جان نخرد و با یک وصله ناچسب، یک رپرتاژ آگهی غلیظ برای دولت برصدر روحانی نرود.

 آقای «چنارستان» ساده‌لوحانه به ما می‌گوید که رضاشاه راه‌آهن ایران را «مردانه» کشید و مملکت را به سمت پیشرفت سوق داد. هرگاه تصاویری از شاهنشاهش نمایش می‌دهد مردمی را هم نشان می‌دهد که به استقبال و تشویق او برخاسته‌اند. به ما می‌گوید که پارک ملت را شاهنشاه ساخت و بعد تصاویر تمیزی پخش می‌کند از ایرانیان مدرن‌شده‌ای که قبل از انقلاب مشغول تفریح هستند و با موسیقی متن شادی هم آن را همراه می‌کند و همه خوش و خرم مشغول «زندگی» هستند و بعد کات می‌زند به دوران پس از انقلاب که چند دلقک ریخته‌اند در پارک و مشغول مسخره‌بازی هستند با تکرار شعار «مرگ بر شاه». کافه‌‌ها را نشان می‌دهد که قبل از انقلاب آدم‌های متمدن مشغول تفریح و خوش بودن بودند و بعد از انقلاب ریختند و زدند و بستند و بردند و آخر سر هم «بار» تبدیل به «نمازخانه» شد و یک عضو گروه موسیقی کافه رو به دوربین می‌نشیند و با آقای «چنارستان» حسرت می‌خورند که آن دوران گذشته است دورانی که به گفته او فقط مخالفت سیاسی ممنوع بود آن هم علیه شخص اول ممکلت. و ملت ایران حتما باید عذرخواهان و شرمنده بابت این انقلاب. بابت این که قدر روزگار شیرین را ندانستند. روزگاری که طبق فرموده «آقای چنارستان» همه در امن و امان بودند، بین ونک تا پارک‌وی میلیون‌ها گنجشک در آرامش زندگی می‌کردند و اگر کسی می‌خواست پرنده‌های درخت‌ها را بزند پلیس حکومت پهلوی دستگیرش می‌کرد و پلیس پهلوی ایستاده بود در خیابان‌ها که کسی گنجشک شکار نکند.

3. آقای «چنارستان» را رها می‌کردیم با نوستالژی زمان پهلوی‌هایش، اگر به همین‌جا محدود می‌شد. اما آقای «چنارستان» نمونه خوبی برای بررسی حیات جدید روشنفکران در ایران است. فیلم مداما در حال تزریق الگو‌ها و معیارهای جدید برای ارزش‌گذاری و قضاوت است. معیارهای که نهایتا در بهترین حالت، نتیجه‌اش به بار آمدن یک روزمرگی در نهایت احترام «گیاهی» است. آقای «چنارستان» کاری ندارد که برای چه انقلاب شد و برای چه جمهوری اسلامی به پا شد و برای چه با حکومت پهلوی مبارزه شد. برایش فقط مهم این است که آثار تاریخی و باستانی سالم بماند، مردم بتوانند در کوتاهترین زمان ممکن جایی را برای رقصیدن پیدا کنند، همه شیک‌پوش و باحال به نظر برسند، حیوانات کوچه و خیابان احساس امنیت کنند، چنارهای خیابان ولیعصر روز به روز بیشتر شوند و شناسنامه درخت‌ها دست نخورد.

آرمانی وجود ندارد و همه چیز در نهایت حالت خنثی است و چه بلایی بر سر روشنفکران ایرانی آمده است که از آرمان بزرگ تغییر دنیا به ناتوانی در تغییر خود رسیده است.روزگاری روشنفکری در ایران، نماد جنبش، کنش و آرمانخواهی بود، کمونیست‌ها و لیبرال‌ها و مذهبیون می‌جنگیدند بر سر آرمان‌هایشان و حالا روشنفکری به روزگاری افتاده است که ترویجش بیهودگی و چسبیدن به روزمره‌گیهاست.

این نمادی است برای وضعیت آنچه امروز به جریان روشنفکری جدید وتازه به دوران رسیده ایرانی موسوم است. با عوامانه‌ترین شیوه‌ها فکر و استدلال می‌کند و در عین حال دادش از زمین و زمان بلند است. نگاه تحقیرآمیز به مردم را حفظ کرده است و هیچ آرمان، هدف و ایده‌الی ندارد جز اینکه خوب بخورد و بخوابد و زندگی را منحصر کند در همین خوردن‌ها و خوابیدن‌ها و روزمرگی‌ها و تمام.

و این پایان دوران تازه به دوران رسیدگان روشنفکری است.در روزگاری که جنگ بر سر آرمان‌ها و ایده‌آل‌ها در دنیا بالا گرفته است، آقای «چنارستان» توصیه به بی‌خیالی و بیهودگی می‌کند. آقای «چنارستان» چیزی برایش نمانده است که به آن تکیه کند و روزگار به آدم‌هایی که به چیزی تکیه نمی‌کنند رحم نخواهد کرد.

انتهای پیام/