یک راه برای در امان ماندن از افراط و تفریط از نگاه آیت‌الله قرهی

خبرگزاری تسنیم: آیت‌الله قرهی گفت: یکی از راه‌های دوری از افراط و تفریط طبق فرمایش اولیاء، پناه بردن به حضرت حجّت (عج) است اگر کسی خودش را به آقا جان سپرد، از قضایای افراط و تفریط دور می‌شود.

به گزارش خبرگزاری تسنیم، دویست و نود و ششمین جلسه درس اخلاق آیت‌الله قرهی با موضوع «ثمره مراقبه، به دست آوردن حال دائمی خوف و رجا است» در محل مهدیه القائم المنتظر (عج) برگزار شد.

مشروح بیانات آیت‌الله قرهی را در ادامه می خوانید:

ثمره مراقبه، به دست آوردن حال دائمی خوف و رجا

یکی از نشانه‌های بندگی پروردگار عالم، عند الاولیاء، همین حال دائمی مراقبه است که اگر کسی، دائم به وضع خود رسیدگی کند و مراقب خودش باشد، در حقیقت معنی بندگی را چشیده و می‌فهمد که بنده در خطر است.لذا حال مراقبه عند الاولیاء، حال غذای روح و نگاه به حیات است.

اعاظم، بزرگان و اولیاء خدا، توصیفات عجیبی را راجع به این حال، بیان فرمودند. از جمله این که ثمره مراقبه، این است که هم امید حقیقی به انسان می‌دهد و هم خوف حقیقی. این مطلب دلیل دارد و یک دلیل اصلی آن، این است: بندگان حقیقی خدا، این دو خصلت خوف و رجا را هم دائم در وجود خودشان دارند و هم توأمان با هم دارند. مسئله دیگر این است که هیچکدام بر دیگری، ارجح نیست.

به فضل الهی در باب این مطلب خوف و رجا، بحث را شروع می‌کنیم که این هم یکی از آن حالات بندگی پروردگار عالم است. این دو خصلت عظمی بایستی به حقیقت، در حال مراقبه، در وجود بشر پدیدار شود و تا لحظه مرگ، انسان مراقب این دو حال خودش که یک حال، حال رجا و یک حال، حال خوف است، باشد و این دو حال را درون خودش حفظ کند.

آن مرد عظیم‌الشّأن و الهی، سلطان‌العارفین، آیت‌الله ملّافتحعلی سلطان‌آبادی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) یک نکته بسیار عالی و زیبایی را در این زمینه بیان می‌فرمایند. ایشان می‌فرمایند: اگر این حال خوف و رجا، دائم، تا لحظه مرگ، با مراقبه دائمی، در وجود انسان بود، بداند که از خصّیصین بندگان، عندالله تبارک و تعالی، محسوب می‌شود. نکته، نکته بسیار مهمّی است؛ چون کسی این بیان را می‌فرماید که خودش، طیّ طریق کرده و حالش، مدام حال خوف و رجا بوده است.

پس معلوم می‌شود عندالاولیاء، این دو حال، اوّلاً دائمی است. ثانیاً یکی بر دیگری، ارجح نیست. ثالثاً این دو، عامل برای این است که انسان، جزء بندگان مخصوص حضرت حقّ شود.

لذا بیجا نیست که ملّای نراقی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان می‌فرمایند: از نشانه‌های حقیقی اخلاق، این است که انسان در این دو مقام خوف و رجا، سیر کند و این دو خصلت خوف و رجا، دائم در وجود متخلّقین به اخلاق الهی هست.

رابطه خوف و رجا، و عقل و جهل

لذا اگر یک کدام از این دو، به اشتباه برداشت شود، عین جهل است. امّا اگر به درستی تبیین شود، عین عقل است. اگر خاطرتان باشد، در جلسات دو سال گذشته، جنود عقل و جنود جهل را عندالمعصومین(علیهم صلوات المصلّین)، از جمله حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(صلوات اللّه و سلامه علیه) تبیین کردیم. حضرت، روایتی را در این باب بیان کردند که این روایت از لحاظ سندی، هم از باب علم الدرایه و هم علم الرجال، بسیار عالی است.

مرحوم آیت‌الله کلینی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن مرد الهی بیان می‌فرمایند: «عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَدِیدٍ عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَان»[1]. سماعه، از کسانی است که روایات او، روایات بسیار عالی است و در صدق اللسان و صدق القول و الفعل است و شاگرد حضرت صادق القول و الفعل(صلوات اللّه و سلامه علیه) می‌باشد. لذا در باب رجال، او را ثقه عظمی هم تبیین کردند. سماعه می‌گوید: «قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع» در محضر وجود مقدّس امام صادق(صلوات اللّه و سلامه علیه) بودم. «وَ عِنْدَهُ جَمَاعَةٌ مِنْ مَوَالِیهِ» و یک عدّه از دوستان حضرت هم در آن‌جا بودند. «فَجَرَی ذِکْرُ الْعَقْلِ وَ الْجَهْلِ»، بحث عقل و جهل پیش آمد. «فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع اعْرِفُوا الْعَقْلَ وَ جُنْدَهُ وَ الْجَهْلَ وَ جُنْدَهُ تَهْتَدُوا»، حضرت فرمودند: عقل و جنود آن و جهل و جنود آن را بشناسید. چرا؟  «تَهْتَدُوا»، تا هدایت شوید. رئیس مذهب بیان می‌فرمایند: اگر به جنود عقل و جهل شناخت پیدا کردید، آن‌وقت هدایت می‌شوید. لذا باب هدایت، فقط در همین راه است.

اظهار نفهمی؛ نشانه عقل!

«قَالَ سَمَاعَةُ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ»، سماعه با ادب خاصّی بیان کرد: به فدایت شوم ... . این همان ادبی است که بیان کردم: ادب و اطاعت، دو بال پرواز برای بندگی می‌باشند. «لَا نَعْرِفُ إِلَّا مَا عَرَّفْتَنَا»، فدایت بشوم، ما نمی‌توانیم متوجّه شویم، ما نمی‌توانیم بفهمیم مگر این که شما به ما این شناخت را بدهید.

خوب است انسان در محضر بزرگان و صاحبان حقیقی علم که در مقطع اوّل، معصومین و انبیاء عظام هستند و بعد اولیاء خدا و مردان الهی، اعلان کند که هیچ نمی‌داند. این، خودش رشد است.

آیت‌الله العظمی شاه‌آبادی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در بحث رشحات البحار فرمودند: یکی از نشانه‌های عقل سلیم، این است که انسان، در مقابل اولیاء خدا، اظهار ندانستن و حتّی تعبیر ایشان این است که اظهار نفهمی کند. نفهمی به تعبیر ما، عنوان فحش می‌شود که منظور، آن نیست، منظور این است که واقعاً بگوید: من نمی‌فهمم، درک نمی‌کنم و مطلب را متوجّه نمی‌شوم.

معمولاً آن‌هایی که عقل ندارند، می‌گویند: من می‌دانم. وقتی هم آن‌ها را نصیحت می‌کنند، مدام می‌گویند: من خودم می‌دانم و خود این، عامل برای گرفتاری می‌شود. باید به این مطالب، خیلی دقّت کنیم. اصل اخلاق، همین نکات ریز است.

جالب است که سماعه بن مهران که این‌چنین بیان می‌کند، یکی از کسانی است که مانند جابر، در اکثر درس‌های حضرت صادق القول و الفعل(صلوات اللّه و سلامه علیه) هم شرکت کرده است. امّا وقتی به آقا می‌رسد، بسیار مؤدّب است. لذا از آن «جُعِلْتُ فِدَاکَ» که می‌گوید، معلوم می‌شود که عاقل است. نمی‌گوید حالا که کنار آقا قرار گرفته، برای خودش دیگر کسی شده است و بی‌ادب شود.

من هر موقع این‌گونه مطالب را می‌بینم، ناخودآگاه یاد حاج سیّد احمد آقا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) می‌افتم. انصافاً در مقام ادب نسبت به حضرت امام راحل، این‌طور بود. نمی‌گفت حالا من پسرش هستم و از نزدیکانش هستم. جالب این بود که هر چه بیشتر می‌گذشت، ادب و احترام ایشان هم بیشتر می‌شد.

وقتی کسی این حال را داشت، بیان می‌کند: «فِدَاکَ لَا نَعْرِفُ إِلَّا مَا عَرَّفْتَنَا»، ما نمی‌فهمیم، مگر شما مرحمت کنید و بدهید. «فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ الْعَقْلَ وَ هُوَ أَوَّلُ خَلْقٍ مِنَ الرُّوحَانِیِّینَ عَنْ یَمِینِ الْعَرْشِ مِنْ نُورِهِ»، این کلام حضرت، غوغایی است و یک بحث معرفتی دارد که در این‌جا نمی‌توان بیان کرد و این بحث حضرت، یک بحث رشحاتی است که خداوند عقل را از روحانیین و از سمت راشت عرش و از نورش، خلق کرده است!

می‌دانید قبل از خلقت عرش و فرش، نور خدا بود و پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: ما آن انوار قدسی بودیم. لذا اگر بخواهیم این قسمت از روایت را که می‌فرمایند: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ الْعَقْلَ وَ هُوَ أَوَّلُ خَلْقٍ مِنَ الرُّوحَانِیِّینَ عَنْ یَمِینِ الْعَرْشِ مِنْ نُورِهِ»، به صورت خیلی مختصر بیان کنیم، باید بگوییم یعنی از نور حضرات معصومین است.

«فَقَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ»، پس به او فرمود: برو، رفت. «ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ»، سپس به او فرمود: برگرد و او برگشت و جلو آمد. «فَقَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی خَلَقْتُکَ خَلْقاً عَظِیماً وَ کَرَّمْتُکَ عَلَی جَمِیعِ خَلْقِی».

آرزوی آیت‌الله اصفهانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) برای کمک گرفتن از پیرزن نخ‌ریس در فردای قیامت!

خیلی جالب است، این روایت را شنیدید، پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) با صحابه خودشان از جایی رد می‌شدند، یک پیرزنی جلوی درب خانه نشسته بود و نخ‌ریسی می‌کرد. پیامبر را دید، با آن حال ضعف پیری و ...، بلند شد و سلام و تعظیم کرد. پیامبر فهمید که او با معرفت است. پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمود: خدا را چگونه شناختی؟ پیرزن چون برای تعظیم و تکریم پیامبر بلند شده بود، دیگر نخ‌ریسی خود را رها کرده بود. وسیله نخ‌ریسی او آرام آرام می‌چرخید تا بایستد. پیرزن گفت: یا رسول الله! این چرخ دستی را که من با آن، نخ‌ریسی می‌کنم، خودم دارم می‌چرخانم و وقتی آن را رها می‌کنم، آرام آرام می‌ایستد. این عالم باعظمت هم دارد می‌چرخد و یک ید قدرتی می‌خواهد که آن را بچرخاند و إلّا همه چیز نابود می‌شد. پیامبر رو به اصحابش کرد و فرمود: خداشناسی را از این پیرزن یاد بگیرید.

آیت‌الله العظمی سیّد ابوالحسن اصفهانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) ذیل این روایت شریفه نکته‌ای را بیان فرمودند که غوغاست. ایشان می‌فرماید: این پیرزن، نشانه این نکته پروردگار عالم است: «خَلَقْتُکَ خَلْقاً عَظِیماً وَ کَرَّمْتُکَ عَلَی جَمِیعِ خَلْقِی»؛ یعنی عقل داشت.

آیت‌الله مولوی قندهاری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) می‌فرمودند: آیت‌الله العظمی سیّد ابوالحسن اصفهانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) دو، سه مرتبه فرمودند: من از خدا خواستم که فردای قیامت هر جایی لنگ ماندم، طوری باشد که از این پیرزن کمک بگیرم. چرا؟ چون او در باب معرفت و عقل است. پس عقل یعنی این. عقل، خلقت عظیم است. هیچ چیزی هم نداشته باشی، امّا عقل داشته باشی، همه چیز داری. امّا همه عالم به صورت ظاهر در ید تو باشد، ثروت عظیم، مقام و ... هم داشته باشی، ولی عقل نداشته باشی، گویی هیچ چیزی نداری.

«قَالَ ثُمَّ خَلَقَ الْجَهْلَ مِنَ الْبَحْرِ الْأُجَاجِ ظُلْمَانِیّاً»، سپس عقل را از آن دریای به ظلمت پیچیده شده خلق کرد - همان‌طور که بیان کردم، این‌ها از مطالب حکمتی است - «فَقَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ»، پس به او گفت: برو، رفت. «ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَلَمْ یُقْبِلْ»، سپس به او گفت: برگرد، برنگشت. «فَقَالَ لَهُ اسْتَکْبَرْتَ فَلَعَنَهُ».

هیچ احدی از دایره عبودیّت، خارج نیست!

نکته‌ای را بیان کنم که جا دارد بعدها به باب کبر که رسیدیم، مفصّل بیان کنم. تواضع عین عقل و تکبّر عین جهل است. همه امور جهل از بستر تکبّر برمی‌خیزد. «أَبی وَ اسْتَکْبَرَ»[1]، ابلیس، تکبّر کرد. کبریایی، مختصّ ذوالجلال و الاکرام است. لذا این جمله‌ای را که بارها از اولیاء خدا بیان کردم، اگر در کنار این مطلب قرار دهید، معنی پیدا می‌کند و آن، این که: هیچ احدی در دنیا نیامده که آقا باشد، همه باید بنده باشند و هیچ احدی در دنیا از دایره بندگی خارج نیست، منتها یا نعوذبالله عبد شیطان است، یا عبد نفس، آن « أَعْدَی عَدُوِّ»[2] است و یا عبدالله است. از این سه حال خارج نیست و هیچ کسی هم آقا نیست. اگر از دایره عبودیّت پروردگار عالم، انسان، برون آمد، فکر نکند دیگر خودم حرّ هستم و آقا شدم. بلکه یا عبد شیطان است و یا عبد نفس. پس هیچ احدی از دایره عبودیّت خارج نیست. این یک قاعده کلّی است که اگر مدام به آن مراجعه کنیم، برنده هستیم.

ما نعوذبالله یا عبد شیطان هستیم، یا عبد نفس که فرمودند: « أَعْدَی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْک»[3] که هزاران بار تأسّف بر چنین کسی و یا عبدالله هستیم. از هر کدام هم خارج شدیم، آقا نیستیم، در هر صورت عبدیم.

اوّلین اعتراض حسود، به پروردگار عالم است!

لذا تکبّر، عامل اصلی خود جهل است. «فَقَالَ لَهُ اسْتَکْبَرْتَ فَلَعَنَهُ»، عامل لعنت هم همین تکبّر است. «ثُمَّ جَعَلَ لِلْعَقْلِ خَمْسَةً وَ سَبْعِینَ جُنْداً»، سپس برای عقل، هفتاد و پنج سپاه قرار داد که این‌ها را قبلاً بیان کردیم و به سرعت از آن‌ها عبور می‌کنیم.

«فَلَمَّا رَأَی الْجَهْلُ مَا أَکْرَمَ اللَّهُ بِهِ الْعَقْلَ وَ مَا أَعْطَاهُ أَضْمَرَ لَهُ الْعَدَاوَةَ»، کسی که مستکبر شود، همین خصوصیّت را پیدا می‌کند که اگر ببیند از ناحیه خداوند کرامتی به کسی شده، دشمنی می‌کند. من این را بارها بیان کردم که حسود، اوّلین ایراد و دشمنی‌اش به پروردگار عالم است؛ یعنی می‌گوید: او لیاقت نداشت، چرا به او دادی؟! نعوذبالله تو بلد نبودی! این اصلاً قیافه ندارد، حالا ببین چه ثروتی دارد! این اصلاً دو دو تا چهار تا هم بلد نیست، آن‌وقت خدا چقدر به او ثروت داده و ...؛ این‌ها یعنی اعتراض به پروردگار عالم.

لذا ما باید وحشت کنیم که نکند نعوذبالله به کسی حسادت کنیم، اگر حسادت کردیم، بدانیم اوّل داریم به پروردگار عالم اعتراض می‌کنیم. بعد هم طبیعی است که دشمنی می‌کنیم و این حسادت، عامل برای دشمنی می‌شود «لَهُ الْعَدَاوَةَ».

مستکبرین عالم خود را حتّی برتر از خوبان عالم می‌دانند!

«فَقَالَ الْجَهْلُ یَا رَبِّ هَذَا خَلْقٌ مِثْلِی خَلَقْتَهُ»، جهل می‌گوید: عقل هم خلقی است مثل من! چه پررو است! یکی از خصوصیّات مستکبرین عالم که ناشی از جهل آنان است، این است: خودشان را با خوبان عالم یکی می‌دانند. خودشان را با علی‌بن‌أبی‌طالب(صلوات اللّه و سلامه علیه) یکی می‌دانند. در دهه محرم داشتم قضایای عبدالله بن أبی را بیان می‌کردم که نتوانستم تمام کنم. همان‌طور که بیان کردم، حسب روایات خود اهل جماعت، یکی از آن‌ها به سینه پیغمبر می‌زند که تو می‌خواهی بر یک منافق نماز بخوانی! یعنی خودش را در رده انبیاء و اولیاء و امیرالمؤمنین و ... می‌داند. خود بزرگ‌بین می‌شود و احساس می‌کند کسی شده است.

همین است که بارها و بارها بیان کردم و تا زنده باشم هم بارها و بارها بیان می‌کنم - که اوّل از همه برای خودم است و بینی و بین الله من بحث اخلاق را خطاب به نفس خودم بیان می‌کنم - و گفتم که با همین سبک و سیاق هم یادداشت کنید و آن، این که: هر کس ولو به لحظه‌ای تصوّر کند کسی شده است، همان لحظه، لحظه سقوط اوست! آینده سقوط نمی‌کند، بلکه در همان لحظه سقوط می‌کند.

خصوصیّت تکبّرورزی همین است. خودش را در مقام پیغمبر می‌بیند، بی‌ادب می‌شود و ... . در ابتدای بحث از سماعه‌بن‌مهران صحبت کردیم که می‌گوید: «جُعِلْتُ فِدَاکَ لَا نَعْرِفُ إِلَّا مَا عَرَّفْتَنَا» و این‌طور با ادب است که می‌گوید: ما نمی‌دانیم، مگر این که شما به ما بگویید. نمی‌گوید: من بلدم، خودم برای خودم کسی هستم و ... .

لذا جهل در این‌جا دشمنی می‌کند و می‌گوید: «یَا رَبِّ هَذَا خَلْقٌ مِثْلِی خَلَقْتَهُ وَ کَرَّمْتَهُ وَ قَوَّیْتَهُ وَ أَنَا ضِدُّهُ وَ لَا قُوَّةَ لِی بِهِ فَأَعْطِنِی مِنَ الْجُنْدِ مِثْلَ مَا أَعْطَیْتَهُ». رده خودش را با رده عقل یکی می‌داند که این از همان نشانه‌های تکبّر است. استکبار حتّی خودش را از دیگران برتر هم می‌داند. در عالم، از اوّل خلقت تا حال چنین کسانی بودند. در ابتدا شیطان بود که گفت: «أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طین»، بعد پایین آمد و ابناء آدم را با همین فریب که تو برتری، تو این‌گونه هستی و تو آن‌گونه هستی و ... وسوسه کرد. میان هابیل و قابیل هم این فکر را انداخت که چه فرقی میان من و اوست و آن جنایت صورت گرفت! یعنی قابیل را به نهایت عداوت و قتل رساند که به همین صورت شروع شد که الآن هم می‌بینیم همین‌گونه هست.

لذا اگر بخواهیم از ابتدای خلقت و ابناء آدم تا حال را بگوییم، همین است که بارها و بارها بیان کردیم و آن این که همه این‌ها برای بی‌اخلاقی‌هاست. مکر و نیرنگ‌ها که الآن به سیاست‌بازی معروف شده و آیت‌الله العظمی شاه‌آبادی می‌فرمودند: لفظ سیاست را خراب نکنید، همه برای همین بی‌اخلاقی‌هاست.

«یَا رَبِّ هَذَا خَلْقٌ مِثْلِی خَلَقْتَهُ وَ كَرَّمْتَهُ وَ قَوَّیْتَهُ وَ أَنَا ضِدُّهُ وَ لَا قُوَّةَ لِی بِهِ فَأَعْطِنِی مِنَ الْجُنْدِ مِثْلَ مَا أَعْطَیْتَهُ»، جهل می‌گوید: مثل آن چیزی که به عقل عطا کردی، به من هم بده. یعنی خودش را در ردیف عقل می‌بیند. «فَقَالَ نَعَمْ فَإِنْ عَصَیْتَ بَعْدَ ذَلِكَ أَخْرَجْتُكَ وَ جُنْدَكَ مِنْ رَحْمَتِی قَالَ قَدْ رَضِیتُ فَأَعْطَاهُ خَمْسَةً وَ سَبْعِینَ جُنْداً فَكَانَ مِمَّا أَعْطَى الْعَقْلَ مِنَ الْخَمْسَةِ وَ السَّبْعِینَ الْجُنْدَ»، ما همین روایت را هم مدیون این مرد بزرگوار، سماعه‌بن‌مهران هستیم که در باب آن ادبش تبیین می‌کند: «جُعِلْتُ فِدَاكَ لَا نَعْرِفُ إِلَّا مَا عَرَّفْتَنَا » و إلّا علّامه مجلسی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) ذیل همین روایت شریف، در باب عقل و جهل بیان می‌فرمایند: اگر ادب و اطاعت این مردان خدا که دو بال بندگی است، نبود، این روایت به دست ما نمی‌رسید و ما شاخصه‌های عقل سلیم و جهل را نداشتیم.

لذا اگر حضرات معصومین که آن ذوی العقول حقیقی هستند، شاخصه‌های عقل را تبیین نمی‌فرمودند، ما با بی‌عقلی خودمان، عقل را تعبیر و تفسیر و معنا می‌کردیم.

پس از اوّل خلقت، همین اخلاق رعایت می‌شد، آن درگیری‌های هابیل و قابیل و ... نبود و هابیلی به شهادت نمی‌رسید. همه از باب تکبّر و جهل و ردیف دانستن خود در مقابل اولیاء خداست. این گاهی در داشتن سواد و خواندن سیاهی‌ها پیش می‌آید. خیلی مراقب باشیم، جوان‌های عزیز! دانشجویان عزیز! طلبه‌های عزیز! هر چه بیشتر درس می‌خوانیم، خیلی مراقب باشیم، اگر از ترمی به ترم دیگر و از مقطعی به مقطع بالاتر رفتیم و مدرک بالاتری گرفتیم و ...، بدانیم آن موقعی بنده‌ایم که خودمان را در اخلاق بیشتر پیش ببریم و إلّا تصوّر کس شدن می‌کنیم و گرفتار می‌شویم و همان می‌شود که جهل است و خصوصیّت مستکبرین عالم چه زیاد و چه کم در ما به وجود می‌آید. آن‌وقت این دور از عقل است.

خدا 75 لشگر برای عقل قرار داد و درست به همان تعداد، یعنی 75 لشگر برای جهل هم قرار داد که یک موقع جهل نگوید عدالت را در مورد من رعایت نکردید. در حالی که جهل یعنی حماقت و هر چه کمتر بدهند، بهتر است. عقلای عالم می‌فهمند و می‌گویند: ای کاش جهل می‌فهمید و این‌گونه نمی‌گفت که مثل آنچه به عقل دادی، به من بده. «فَأَعْطِنِی مِنَ الْجُنْدِ مِثْلَ مَا أَعْطَیْتَهُ»، این روایت را معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) دارد می‌گوید. سند روایت را بیان کردیم که چقدر عالی است. اگر غیرمعصوم، این روایت را بیان می‌کرد، آن کسانی که عقل را ظواهر تعبیر می‌کنند، باورشان نمی‌شد می‌گفتند: مگر عقل جان دارد که به او گفتند: برو، رفت، گفتند: بیا، آمد. مگر جهل جان دارد که گفتند: برو، رفت، گفت: بیا، برنگشت؟! می‌خندد و نمی‌فهمد. چون می‌خواهد با تعبیر عقل ظاهری روایت را معنی کند و درک نمی‌کند و تازه إن‌قلت هم می‌آورد و برایش سؤال هم پیش می‌آید که چگونه ممکن است و ...؟! لذا معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) باید بیان کند. اگر معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) نمی‌گفت و اگر سماعه‌بن‌مهران عامل نمی‌شد که معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) بگوید، ما هیچ نداشتیم؛ تازه الآن هم خیلی‌ها متوجّه نمی‌شوند. بزرگان فرمودند: این روایت به معنای حقیقی در زمان وجود مقدّس آقا جانمان، حضرت حجّت‌بن‌الحسن‌المهدی(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) معنا می‌شود. لذا معلوم است که این روایت خیلی سنگین است. هنوز ما نمی‌دانیم یعنی چه. امّا بالاخره برای برون‌رفت از بداخلاقی‌ها، زشتی‌ها، پلشتی‌ها و گناهان به ظاهر این روایت تمسّک می‌جوییم.

بهره‌گیری ابلیس و نفس از اضداد سپاه عقل

بعد حضرت آن 75 لشگر را توضیح می‌دهند: «الْخَیْرُ وَ هُوَ وَزِیرُ الْعَقْلِ وَ جَعَلَ ضِدَّهُ الشَّرَّ وَ هُوَ وَزِیرُ الْجَهْلِ» که ما در باب خیر و شرّ، صحبت‌هایی کردیم. معلوم می‌شود هر کسی که شرور است، عقل ندارد. وزیر جهل، شرّ است و وزیر عقل، خیر است. وقتی وزیر بیان می‌شود؛ یعنی بقیّه می‌روند در زیرمجموعه آن قرار می‌گیرند. لذا هر چه در خیر قدم برداریم، نشانه این است که عقلمان کامل‌تر است.
«وَ الْإِیمَانُ وَ ضِدَّهُ الْکُفْرَ- وَ التَّصْدِیقُ وَ ضِدَّهُ الْجُحُودَ وَ الرَّجَاءُ وَ ضِدَّهُ الْقُنُوطَ»، این بحثی که در ابتدا بیان کردیم که ثمره مراقبه‌های دائمی تا لحظه مرگ این است که بندگان خدا مدام در خوف و رجا هستند. امّا رجا یک ضدّی دارد و ضدّ آن، مأیوس بودن است که مدام بگویید: نه و ناامید باشید.
اتّفاقاً جهل و ابلیس و نفس امّاره (آن «أَعْدَى عَدُوّ‏»)، برای هر کدام از این‌ها که از سپاه عقل هستند، ضدّش را استفاده می‌کند. مثلاً در مورد امید که یکی از خصایص مؤمنین حقیقی است و همان‌طور که در اوّل بحث بیان کردیم، این رجا باید با خوف با هم و توأمان با هم باشد و یکی بر دیگری ترجیح داده نشود و...؛ امّا ابلیس از بیرون که قرآن کریم و مجید الهی آن را به عنوان «عدوّی و عدوّکم» بیان می‌فرماید و نفس امّاره در درون که به عنوان «أَعْدَى عَدُوّ‏» است، سعی می‌کنند همه این مطالب عقل را ضدّش را برای ما تبیین کنند و از ضدّ آن‌ها بهره ببرند. لذا حضرت جلو‌تر دارند انذار و پند می‌دهند که مراقب باشید ضدّ امیدواری، ناامیدی است.

تخلّق به اخلاق الهی، شناخت حدّ هر چیز و دوری از افراط و تفریط

حالا این امیدواری چیست؟ لذا از این‌جا به بعد‌‌ همان بحث خوف و رجا را که بیان کردیم از ثمرات مراقبه دائمی است، بیان خواهیم کرد. در این روایت ضدّ رجا و امیدواری را قنوط و ناامیدی بیان کردند که حالا بررسی خواهیم کرد که قنوط یعنی چه و برای چه تبیین شده، حالاتش چیست و روایت شریفه رجا را کدام رجا می‌دانند، حدّ امید کجاست و....
این نکته را هم که بسیار اساسی و مهم است به ذهن خود بسپارید که برای هر مطلبی، عندالمعصومین و عندالاولیاء، از ناحیه خدا، حدّی وجود دارد که اگر این حدّ رعایت نگردد، یا در افراط می‌افتیم و یا در تفریط!

لذا درست گفتند که رجا از سپاه عقل است، امّا آن هم حدّ دارد. اگر آن حدّ رعایت نشود و کمتر باشد، تفریط است و بیشتر باشد، افراط است. در چه حالی انسان را می‌اندازد؟! اصلاً نکات ریز اخلاق، همین مطالب است. اینکه امام راحل عظیم‌الشّأنمان در سال 40 یا 41 که درس اخلاق می‌دادند، بیان فرموده بودند: اگر شما جامع‌السّعادات و دیگر کتب اخلاقی را هم خودتان به تنهایی بخوانید، متخلّق نمی‌شوید و باید انسان در محضر بزرگان زانوی تلمّذ بزند؛ چون نکات ریز، از ناحیه عالمان عامل و متخلّق به اخلاق الهی باید تبیین شود - که این، مایه تأسّف است که آن‌گونه نداریم، کجاست آن آیت‌الله خوشوقت، آن عزیزالله و عزیزالحجّه؟! کجاست آیت‌الله حقّ‌شناس و آیت‌الله مشکینی و امثال این بزرگواران که واقعاً متخلّق به اخلاق الهی بودند. آن‌ها که وقتی یک کلام می‌گفتند؛ چون انصافاً عامل بودند، نافذ در قلب بود. آن‌ها که آن حال معنوی و حال عامل بودن را داشتند و آن اثرات را بر جا می‌گذاشتند؛ کجا هستند؟! - رجا چیست؟ حدّ رجا کجاست؟! هر مطلبی، حدّی دارد که اگر حدّ آن رعایت نشود، یا به تفریط می‌افتیم و یا افراط. اگر این را رعایت کنیم، غوغا و محشر است و خیلی چیز‌ها به دست آوردیم. امّا اگر رعایت نکنیم، صورت ظاهر، گاهی دلمان هم می‌خواهد متخلّق باشیم، امّا چون بلد کار نیستیم، می‌زنیم و خرابش می‌کنیم. علّت مباحث اخلاق همین است که بار‌ها بیان کردم، بحث اخلاق نداریم، درس اخلاق است؛ چون ما باید متخلّق به اخلاق الهی شویم. این درس مانند مباحثی که در دانشگاه و حوزه خوانده می‌شود، مانند جبر و آنالیز و فیزیک و شیمی و کلام و... نیست.

اخلاق، روز ما است، شب ما است، رفتار ما است، کردار ما است، حتّی خواب ما است، بیداری ما است، نشستن با دیگران، برخاستن با دیگران، چه نوع رفتاری کنیم؟ کجا رحمت باشیم؟ کجا طوری باشیم که حتّی اشداء باشیم. دیگر بالا‌تر از پیامبر که رحمه للعالمین بودند که نداریم. آن پیامبری که خداوند به او فرمود: «وَ إِنَّکَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظیم‏». آن پیامبری که همه عالم به وجود اوست. ولی این‌طور نیست که فکر کنیم رأفت خالی است، بلکه یک جایی اشداء یعنی شدید‌ترین و باب افعل التفضیل است. حالا کجا باید این‌گونه بود و حدّ آن چیست؟ لذا حتّی آن اشداء علی الکفّار هم حدّ دارد. یعنی با اینکه اشداء از باب افعل التفضیل است و به معنی شدید‌ترین می‌باشد، ولی عندالاولیاء برای آن هم حدّی قائل هستند. همه چیز حساب و کتاب دارد. امّا مهم این است که ما این حساب و کتاب را بفهمیم. اگر این را بفهمیم، برنده‌ایم و می‌توانیم گام‌های بندگی پروردگار عالم را برداریم.
لذا در اوّل بحث بیان کردم که همه ما در دایره بندگی هستیم و هیچ احدی از دایره بندگی خارج نمی‌شود، منتها یا نعوذبالله عبد شیطان است و یا عبد نفس دون است. یا اینکه عبدالله شده است. اگر می‌خواهیم عبدالله شویم، باید راین راه‌ها را بدانیم و گام‌هایمان براساس بندگی پروردگار عالم باشد.

اصلاً گفتند: یک معنی شیعه یعنی کسی که پیرو است و در جای پای معصوم (علیه الصّلوة و السّلام)، پا می‌گذارد. یعنی نه یک قدم جلو‌تر می‌رود و نه یک قدم عقب می‌ماند. گام به گام با معصوم (علیه الصّلوة و السّلام) پیش می‌رود و دقّت می‌کند که حالش، حال معصومین (علیهم صلوات المصلّین) شود. البته منظور این نیست که ما معصوم شویم، نمی‌توانیم معصوم شویم. امّا چرا بعضی‌ها آن‌قدر جلو رفتند که تالی تلو معصوم شدند؟ علّت العلل تالی تلو معصوم شدن آن اولیاء خدا، این است که آن‌ها مطیع محض هستند و گام به گام با معصوم (علیه الصّلوة و السّلام) پیش می‌روند. یعنی‌‌ همان دو بال پرواز، ادب و اطاعت را دارند. پس هر چه جلو‌تر می‌رویم، معلوم می‌شود که چرا این‌قدر بر این دو بال پرواز برای بندگی خدا تأکید شده است. وقتی گام به گام با هم شد، طبیعی است دیگر افراط و تفریطی نیست. اگر کسی افراط کرد و احساس کرد ذوی العقول شده، می‌بازد.
 

گام با معصوم (علیه الصّلوة و السّلام) پیش می‌رود و دقّت می‌کند که حالش، حال معصومین (علیهم صلوات المصلّین) شود. البته منظور این نیست که ما معصوم شویم، نمی‌توانیم معصوم شویم. امّا چرا بعضی‌ها آن‌قدر جلو رفتند که تالی تلو معصوم شدند؟ علّت العلل تالی تلو معصوم شدن آن اولیاء خدا، این است که آن‌ها مطیع محض هستند و گام به گام با معصوم (علیه الصّلوة و السّلام) پیش می‌روند. یعنی‌‌ همان دو بال پرواز، ادب و اطاعت را دارند. پس هر چه جلو‌تر می‌رویم، معلوم می‌شود که چرا این‌قدر بر این دو بال پرواز برای بندگی خدا تأکید شده است. وقتی گام به گام با هم شد، طبیعی است دیگر افراط و تفریطی نیست. اگر کسی افراط کرد و احساس کرد ذوی العقول شده، می‌بازد.

همان‌طور که بیان کردیم مختار ثقفی با اینکه دل اهل‌بیت (علیهم صلوات المصلّین) را شاد کرد، مقامش به مقام هیچ یک از شهدای کربلا نمی‌رسد. شاید کسی بگوید: چرا این‌طور می‌گویید؟ او که آن موقع در زندان بود! شاید اگر آزاد بود، می‌آمد. باید گفت: این‌طور نیست و اصلاً خدا می‌خواست که آن موقع در زندان باشد واجازه به او ندادند که به صف شهدای کربلا وارد شود. خدا نخواست و نگذاشت این‌چنین شود. چون در مقابل امام مجتبی (علیه الصّلوة و السّلام)، اظهار فضل کرد که اگر الآن با این سپاهی که تو داری، برویم، شکست می‌خوریم. البته همان‌طور که عرض کردم، به صورت ظاهر همه چیز همان‌گونه که مختار گفته بود، شد و اتّفاقاً دو دو تا چهارتاهای او هم درست بود و در‌‌ همان جنگ به ران مقدّس امام ضربه‌ای زدند و شکاف دادند و حضرت تا آخر عمر، می‌لنگیدند. یعنی حضرت در آن جنگ به صورت خیلی بدی، جراحت دیدند. ابن عبّاس را هم خریدند. لذا درست بود و در ظاهر هم شکست خوردند. امّا مختار یادش رفته بود که بادی مطیع محض باشد، یادش رفت او امام است و من، مأموم هستم. بنا نیست در یک جامعه، دو امام باشد.
چرا این‌گونه هستند؟ چون متخلّق به اخلاق الهی نیستند. البته این، بدین منظور نیست که مختار، اخلاق بدی داشت، بلکه متخلّق به اخلاق الهی یعنی انسان هر آنچه را پروردگار عالم می‌گوید، یک به یک انجام بدهد. نه افراط کند و نه تفریط.

پروردگارا! به اولیاء و انبیائت، ما را همان‌گونه که خودت می‌خواهی، قرار ده (چون خداوند برای همه ما خوبی می‌خواهد و ما هستیم که بلد نیستیم و با خدا لجبازی می‌کنیم و می‌خواهیم طور دیگری باشیم).

خدایا! ما را از بندگان صالح خودت قرار بده. ما را متخلّق به اخلاق الهی قرار بده.ای خدا! ما را از جهل و نادانی دور بگردان و مزیّن به عقل سلیم قرار بده.خدایا! به اولیاء و انبیائت، آن عقل کلّ، آقا جانمان، امام زمان به فریادمان برسان. نائبش، رهبر عظیم‌الشّأنمان محافظت بفرما.

یک راه برای در امان ماندن از افراط و تفریط

«السّلام علیک یا مولای یا صاحب العصر و الزّمان»

یکی از راه‌های پناه بردن از اینکه به افراط و تفریط نیافتیم، خود آقا جان، حضرت حجّت (روحی له الفداء) است. این توسلّی که من عرض می‌کنم که هرشب با آقا جان داشته باشید، یکی از خصایص آن طبق فرمایش اولیاء، این است که اگر کسی خودش را به آقا جان سپرد، از قضایای افراط و تفریط دور می‌شود. چون ما خودمان خیلی از چیز‌ها را نمی‌دانیم و بدون این توسلات گرفتار می‌شویم و به چه کنم چه کنم می‌افتیم. وقتی انسان با آقا جان هر شب حرف بزند، آن امام رئوف و کریم، آن آقای خوبی‌ها، آن آقایی که آنچه همه خوبان عالم دارند، او یک‌جا دارد؛ عنایت می‌کند. آن آقایی که جدّ مکرّمش فرمود: «لو ادرکته لخدمته مادام حیاتی»، آن آقایی که انبیاء منتظرش بودند. آن آقایی که خیلی‌ از بزرگان و اولیاء، تمام عمر گریه کردند و ناله و فغان زدند، اعمال نیک انجام دادند و اعمال متسحبّی خود را وقف آقا کردند و یا به مادرش حضرت نرجس خاتون (علی‌ها الصّلوة و السّلام) دادند و گفتند: هر عمل مستحبّی که انجام می‌دهیم، برای حضرت نرجس خاتون (علی‌ها الصّلوة و السّلام) باشد، همه این کار‌ها را کردند که یک بار آقا جان را ببینند. یا توفیق داشته باشند زمانی که آقا جان، می‌آیند؛ در آن زمان باشند که اگر بشود، چه می‌شود.

«السّلام علیک یا مولای یا بقیة اللّه»
آقا جان! اگر یک شبی هم خواست این توسل یادمان برود، شما کریمی، قسمت می‌دهیم به مادرت حضرت نرجس خاتون که اجازه نده که ما یاد شما را فراموش کنیم. قربانت بروم، یاد تو چه شیرین است!
امّا این آقایی که ما مدام می‌گوییم هر شب یادش کنید، خودش همیشه (نه فقط هر شب) یاد یک آقایی است و خودش فرموده: یا جداه! من هیچ لحظه آن مصیبت‌هایی که در کربلا برای شما پیش آمد را فراموش نمی‌کنم. یکی از آن لحظاتی که آقا هیچ موقع فراموش نمی‌کنم آن احظه‌ای است که این بدن مطهّر را محاصره کردند.....
«السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى‏ الْأَرْوَاحِ‏ الَّتِی‏ حَلَّتْ‏ بِفِنَائِکَ‏ عَلَیْکَ‏ مِنِّی‏ سَلَامُ اللَّهِ أَبَداً مَا بَقِیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهَارُ وَ لَا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّی لِزِیَارَتِکَم.السَّلَامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلَى أولاد الحسین و علی أَصْحَابِ الْحُسَیْن‏».

انتهای پیام/