به گزارش گروه رسانههای خبرگزاری تسنیم،از نخستین دهههای قرن بیستم، موجی از نوگرایی و نوخواهی در ترکیب با انقلابیگری و تجدیدنظرطلبی، اغلب کشورهای خاورمیانه را درنوردید. چنانکه در گفتارهای پیشین گفته شد، در ترکیه گفتمان کمالیسم و در ایران پهلویسم راه خود را از جهان عرب جدا کردند و شتابان در راه مدرنیزاسیون و غربی شدن گام نهادند. مشکل عمدهی هر دو این کشورها، استبداد داخلی و تحجر سنتی بود که در ترکیه خلافت عثمانی و در ایران استبداد سنتی قاجار، نمایندگان آن بودند. مسئله در برخی کشورهای عربی خاورمیانه چون مصر و سوریه، متفاوت بود. چالش اصلی این کشورها رهایی از چنگ امپریالیسم اروپایی انگلیس و فرانسه بود و چنانکه دیدیم، در مصر ناصریسم و در سوریه و عراق بعثیسم، که هر دو گفتمانهایی عرَبگرا، ضدامپریالیستی و سوسیالیست بودند، تبدیل به گفتمانهایی هژمونیک شدند. به این ترتیب تا نیمههای قرن بیستم، کل خاورمیانهی عربی و غیرعربی کموبیش در تسخیر گفتمانهای هژمونیک سکولار و مدرنیست درآمده بود. اما در عربستان، تاریخ به شکل دیگری رقم میخورد. عربستان سعودی هرگز نه سکولاریسم را تجربه کرد و نه ناسیونالیسم و یا ایدئولوژیهای چپ را. این کشور در سال 1932 شاهد بنیانگذاری پادشاهی عربستان سعودی توسط عبدالعزیز ابنسعود بود (تمام شاهان بعدی عربستان سعودی تاکنون، پسران ابنسعود بودهاند:
سعود، فیصل، خالد، فهد و عبدالله)؛ پادشاهیای که مبتنی بر اندیشههای دینی محمدبنعبدالوهاب بود و تبدیل به باثباتترین و طولانیترین حکومت خاورمیانه از آن پس گردید.
گفتمان سعودی-وهابی
بررسی وهابیت بهمثابهی یک گفتمان واحد منسجم به همان چالشی گرفتار می شود که در برخورد با بعثیسم تجربه کردیم. وهابیت حتی در شکل متأخر قرن بیستمیاش، یک طیف است که در یک سر طیف، سنتی فوقالعاده سازشگرا و پراگماتیست وجود دارد که با وهابیت رسمی حکومتی در پیوند است و در سر دیگر طیف هم نمونهی انقلابی وهابیت قرار دارد که اغلب با گروههای جهادی در پیوند است. تمام گروهها از نظر اجتماعی محافظهکارند؛ اگرچه پراگماتیسم وهابیت رسمی ممکن است حتی در مسائل اجتماعی هم انعطافهایی از خود نشان دهد.
تفاوت عمده بین جریانهای وهابی-سلفی مختلف، به گفتمان سیاسی و استراتژی آنان در قبال مقاومت، روابط با حاکمان و نامسلمانان و کنشگرایی سیاسی مربوط است. ما با پیگیری طرح پیشینمان در مطالعهی گفتمانهایی که توانستهاند برای مدتی قابل توجه در خاورمیانه، هژمونی سیاسی کسب کنند (و نه هژمونی در ذهن مردم)، در اینجا نیز آن گرایشی از وهابیت را دنبال میکنیم که در کالبد دولت عربستان سعودی دمیده شده و دینی دولتی را برای حدود یک قرن آفریده است. چنین گفتمانی را با اندکی اغماض، گفتمان وهابیت سعودی مینامیم. گفتنی است این گفتمان تنها یکی از شاخههای درون طیف تفاسیری است که سلفیگری را میسازند. دالهای اساسی این گفتمان را میتوان به شکل زیر استخراج و تبیین کرد.
1. اسلام وهابی
مذهب، ستون فقرات گفتمان سعودی-وهابی و دال مرکزی آن است. درست برخلاف بیشتر رژیمهای عربی که به در پیش گرفتن درجات مختلفی از سکولاریسم (علمانیت) اعتراف دارند، پادشاهی عربستان سعودی مدعی حکومتی اسلامی است. در مادهی نخست قانون اساسی عربستان سعودی آمده است:
«پادشاهى عربستان سعودى، حکومتى اسلامى، عربى و مستقل است که مذهب آن اسلام، قانون اساسى آن کتاب خدا و سنت پیامبر (ص)، زبان آن عربى و پایتخت آن ریاض است.»
گفتمان سعودی-وهابی و بهطور کلی اسلام سلفی، اسلام را دال برتر در اجتماعات مسلمین میداند و همان نقشی را که واژهی ملت در برخی از جوامع امروزی بازی میکند، برای اسلام در جوامع اسلامی قائل است. در این پیوند، دال برتر بهعنوان انتزاعیترین اصل عمل میکند و دیگر فضاهای گفتمانی توسط آن تامیت مییابند. (نبوی، 1389: 183)
اما سابقهی حضور پررنگ اسلام در این گفتمان، تنها به مرحلهی هژمونیک شدن و کسب قدرت سیاسی توسط آلسعود محدود نمیشود. برخلاف گفتمانهای ناصریسم و بعثیسم که در آنها اسلام تنها بهصورت پسینی و بهعنوان ابزار مشروعیتبخش صرف در بزنگاههای حساس مورد استمساک قرار میگرفت، در گفتمان سعودی-وهابی، اسلام (با قرائت خاص محمدبنعبدالوهاب و پیش از او ابنتیمیه و ابنحنبل) در مرحلهی پیشاهژمونیک گفتمان نیز توسط پدران فکری آن مورد تأکید بوده است. اندیشهی محمدبنعبدالوهاب (1703-1795) چیزی جز نوعی مکتب احیای اسلام نبود و توحید محض (با تفسیر خاص او از آن) در مرکز تعالیم مذهبی او قرار داشت. همین اندیشه، بنیان اتحاد محمدبنعبدالوهاب و محمدبنسعود حاکم درعیه، در سال 1744 را تشکیل داد؛ اتحادی که برمبنای آن، ابنعبدالوهاب و ابنسعود توافق کردند که اعراب شبهجزیره را به اصول اسلام حقیقی بازگردانند. رشید مضاوی در کتاب «تاریخ عربستان سعودی» گزارش میدهد هنگامی که این دو نخستینبار یکدیگر را ملاقات کردند، ابنسعود گفت: «این آبادی [درعیه] مال توست. از دشمنانت مترس. به یاری خدا، اگر تمام نجد گرد آیند که بر تو بشورند، ما هرگز تو را اخراج نخواهیم کرد.»
و محمدبنعبدالوهاب پاسخ داد: «تو حاکم این سرزمین و مردی خردمندی. من از تو میخواهم که قسم بخوری که علیه کافران به جهاد برخیزی. در ازای آن، تو امام خواهی بود؛ یعنی رهبر جماعت مسلمین و من در مسائل مذهبی، رهبر خواهم بود.»
نفر دوم از سمت راست بنعبدالوهاب و نفر دوم از سمت چپ ابنسعود است.
این بیعت که بر بنیاد دین استوار شده بود، تبدیل به یک پیمان حمایت دوجانبه و ترتیبات تقسیم قدرت بین آلسعود و شیخ و پیروان او شد که پس از 300 سال همچنان پابرجاست و در حکم انگیزانندهی ایدئولوژیک دولت سعودی بهشمار میرود. ملک عبدالعزیزبنسعود در اوایل قرن بیستم، اتحاد میان خانوادهی خود و جنبش وهابی را زنده کرد و در سال 1932، با بنیانگذاری پادشاهی عربستان سعودی، رسماً لباس قدرت بر تن گفتمان سعودی-وهابی پوشاند. ابنسعود آموزههای محمدبنعبدالوهاب را مذهب رسمی دولت کرد و این نخستین گام در مسیر ایجاد هویت سعودی برپایهی اسلام وهابی بود.
علیرغم آنکه اسلام وهابی از همان آغاز بهعنوان دال مرکزی این گفتمان مطرح بوده است، اما بیش از هرچیز بهعنوان یک مذهب مشروعیتبخش به کار آلسعود میآمد. گفتمان وهابی بین مردمی که طبیعتاً مایل به تبعیت از اقتدار سیاسی مورد حمایت آن نبودند، رضایت ایجاد کرد. وهابیت نه تنها فتح را آسان کرد، بلکه رضایت پس از نبرد را هم تضمین کرد. از همان ابتدا، پروژهی سعودی-وهابی قائم بود بر طرح اتهام مشرک بودن علیه مردم شبهجزیره و اینکه دینشان باید تصفیه و اصلاح شود. این آنها را مجبور میساخت که به ارادهی سیاسی آلسعود گردن بنهند. در چنین گفتمانی، طغیان علیه سعودیها دیگر عملی سیاسی نبود، بلکه گناه و تخطی از اصول توحید محسوب میشد. بنابراین اطاعت از حاکمان به وظیفهای دینی و بخشی از پرستش خداوند تبدیل شد. (الرشید، 1393)
اسلام وهابی همچنین در مواجهه با ایدئولوژیهای سکولار ضدسعودی منطقه، از جمله کمونیسم، ناصریسم و بعثیسم، در خدمت پادشاهان سعودی بوده است. آلسعود برای مبارزه با این چالشها، از تفسیر وهابی از اسلام حمایت میکند. عربستان سعودی در طول دهههای 1950 و 1960 به بهشت امنی برای اسلامگراهای تبعیدی از کشورهای همسایه تبدیل شد؛ بهطوریکه بسیاری از آنها در درون نظام آموزشی این کشور مشغول به کار شدند. بورسهای تحصیلی، جوانان مسلمان را از سراسر دنیا دستهدسته بهسوی دانشگاههای عربستان میکشاند. آنها ضمن اقامت در این کشور، با تعالیم وهابی آشنا میشدند و این تعالیم را به میهن خود میبردند. خانوادهی سلطنتی به کمک درآمدهای نفتی، از اسلام وهابی بهعنوان ابزاری برای گسترش نفوذ عربستان سعودی در جوامع مسلمان استفاده و از فعالیتهای اسلامی در سراسر جهان حمایت مالی میکرد. (استنسلی، 1393: 31-33)
علاوه بر این، اسلام وهابی ابزار کنترل اجتماعی و سیاسی شهروندان عربستان در کل تاریخ این کشور بوده است که به نمودهای آن در بخش بعد اشاره میکنیم. در مجموع، میتوان گفت اتحاد سعودی-وهابی و قرار دادن اسلام در مرکز منظومهی فکری آن، هم در مرحلهی ملتسازی، هم در مرحلهی دولتسازی و هم در مرحلهی حفظ نظام، در خدمت آلسعود درآمده است.
2. سلفیگری
ویژگی بارز اسلام وهابی، که در قرن بیستم تبدیل به گفتمان هژمونیک در عربستان سعودی گردید، سلفیگری است. جریان سلفی ریشه در جریانهای مذهبی گذشته در تاریخ اسلام دارد. این جریان با ذهنیتی جزمی، با بسیاری از مسائل با عنوانهایی چون شرک و بدعت مبارزه میکند. سلفیها پایبند به ظواهر احکام قرآن و سنت هستند و در این راه تعصب شدیدی به خرج میدهند. ریشههای سلفیگری به ابنتیمیه (1268- 1328م) نیز میرسد. او از بزرگترین و برجستهترین علما و فقهای حنبلی است که معتقد بود عقل، فلسفه، تشیع و تصوف نوعی بدعت محسوب میشوند. بنابراین بازگشت به سنت پیامبر و عمل سلف، یعنی صحابه و تابعین، از عوامل جلوگیری از این بدعت است (و به همین خاطر، سلفیه نامیده شدند).
این نگرش معتقد بود در چنین شرایط بدعتآمیزی، بهترین راه بازگشت به متون دست نخورده و پیروی از بایدها و نبایدها، بدون دخالت عقل بشری در فهم، تأویل و تعلیل نص است. میتوان همین جریان را سرآغاز نشر اسلام وهابی رادیکال دانست. (نبوی، 1389: 181) سلفیگری روشی است که به تفسیر تحتاللفظی از متون دینی متوسل میشود و به سنت آغازین صحابهی صالح پیامبر (ص) رجعت میکند.
روش سلفیگری بنیان اندیشهی شیخ محمدبنعبدالوهاب را تشکیل میداد. دکمجیان در این زمینه مینویسد: «تعالیم عقیدتی او براساس عقاید تند ابنحنبل و ابنتیمیه استوار بود. شیخ تنها قرآن و سنت را قبول داشت و تمام تفاسیر و تعابیر الهی دیگر، تصوف و خرافات را بهعنوان بدعت رد میکرد... او مشروعیت سلاطین عثمانی را منکر شد و در راه طرفداری شدید از عقاید و اعمال پیامبر وعظ میکرد. او استفاده از تسبیح، تنباکو، شراب و اجناس لوکس و زیارت امکان مقدس را ممنوع اعلام کرد.» (دکمجیان، 1388: 244)
علیرغم آنکه سلفیگری روش فقهی محمدبنعبدالوهاب بوده است، اما امروزه سلفیون در عربستان سعودی بیشتر بهشکل یک گروه فشار عمل میکنند. اما این گروههای فشار را نمیتوان خارج از گفتمان رسمی سعودی-وهابی تحلیل کرد. چنانکه حکومت عربستان سعودی را براساس تقسیمبندیهای سهگانهی وبر از انواع سلطه و اقتدار سیاسی، نوع سنتی اقتدار بدانیم، آنگاه باید این حکم را بپذیریم که سلطهی سنتی مبتنی بر سنتهایی است که از جانب حاکم و اتباع، مورد اطاعت قرار میگیرد. در این نوع سلطه، حاکم نمیتواند یکسره سنتهای اساسی حکومت را نادیده بگیرد، زیرا در غیر این صورت، حکومت خود را در معرض خطر قرار داده است. بنابراین بخش عمدهای از آنچه سختگیریهای مذهبی در عربستان سعودی را تشکیل میدهد، ناشی از فشار و نفوذ همین گروههای سلفی-وهابی بر حکومت عربستان است و نه واپسگرایی فردی حاکمان. اما این فشارها از نوع فشارهای درونگفتمانی هستند و نه برونگفتمانی.
3. عملگرایی بینالمللی، بنیادگرایی داخلی
وهابیت رسمی با این موضوع که شاهزادگان با «کفار» (یعنی مسیحیها و حتی یهودیها) ائتلاف کنند، هیچ مشکلی ندارند. عربستان سعودی از همان آغاز بنیان گرفتن خود، همواره رابطهای نزدیک و مستمر بهویژه با ایالات متحدهی آمریکا داشته است. برخی از وهابیون باور دارند که امام عصر آنان، یعنی پادشاه عربستان، از نمونهی عالی سیاسی نهفته در حکمت سیاسی باستان، یعنی سیرهی پیامبر اسلام، پیروی میکند. در هر حال، امام بهتر میداند که چه چیزی به نفع مردم و به صلاح عموم است. آنچه مهم است، کنترل عرصهی اجتماعی داخلی است که باید از نشانههای کفر پالوده باشد. برای مثال، پرستش درختان، زیارت مقبرهها و دانش آموختن از شیادان و ساحرانی که مقدس تلقی شدهاند. پیراستن عربستان از این نشانههای شرک، مهمتر از صورتبندی سیاست خارجی اسلامی است. آنان خرسندند که سیاست خارجی را به ولی امر، خادم حرمین شرفین، سپردهاند. (الرشید، 1393)
البته پس از همکاری نزدیک عربستان سعودی با آمریکا در حمله به عراق در سالهای نخست دههی 1990م، انتقادات گروههای سلفی منتقد حکومت عربستان بسیار شدید شد و از آن پس، این گروهها همواره روابط نزدیک حاکمان وهابی با غرب و باز شدن جای پای «کفار» غربی به سرزمین مقدس مسلمانان را به شدیدترین وجهه ممکن، به باد انتقاد گرفتهاند.
ارتباط شاه عربستان با غرب که مورد انتقاد برخی سلفیون داخلی است.
اما از سوی دیگر، علیرغم پیوندهای قابل توجه و عملگرایانهی رهبران عربستان سعودی با کشورهای غربی، بنیادگرایی شدید اجتماعی، در قالب ضدیت با زن، مردمسالاری و آزادی از ویژگیهای بارز گفتمان اسلام سعودی-وهابی است. اسلام مورد پشتیبانی وهابیسم سعودی، اسلامی ارتجاعی و سختگیر است که تمام همّ خود را متوجه مسئلهی بقای حکومت سعودی میکند. مخالف با هرگونه تغییر و تحرک اجتماعی، این تفسیر از اسلام در راستای حفاظت رژیم سعودی از افتادن در دام تحرکات طبقهی متوسط جدید است؛ چنانکه فدیه فاکر مینویسد:
«عربستان سعودی دولتی مستبد، تئوکرات و بسیار ماهر در استفاده از متون و سنتهای اسلامی است. این دولت در مواجهه با هر نافرمانی داخلی، اسلام شرعی را برای سرکوب مخالفان و جلب حمایت زنان و مردان به صحنه میکشاند.»
فاکر اسلام وهابی حاکم در عربستان را اسلام شرعی مینامد و منظور او این است که «اسلام شرعی، اسلامی است که در مقابل هرگونه فهمی از اسلام غیر از فهم خود، تساهل ندارد. اسلامی است اقتدارگرا و بهشدت مردسالار که همچنان برداشت مسلط از اسلام در عربستان سعودی بهشمار میرود و از نظر سیاسی قدرتمند است. این اسلام شرعی نه تنها با حق استقلال زنان مخالف است، بلکه با آزادی بیان و دموکراسی برای همهی شهروندانش نیز مخالفت میکند.» (فاکر، 1391: 332-333)
آلسعود از اسلام بیش از هرچیز بهمثابهی ابزار کنترل اجتماعی بهره گرفته است. این نوع کنترل از طریق نهادهایی همچون دادگاههای شرع و کمیتهی امر به معروف و نهی از منکر و همچنین پنج هزار پلیس اخلاقی انجام میشود. احکام دادگاهها براساس تفاسیر خشک علمای وهابی از قوانین شرع صادر میشود. پادشاهان سعودی در طول تاریخ خود، از اسلام برای جلوگیری از مخالفت و شورش استفاده کردهاند. بهطور کلی، علمای وهابی استدلال میکنند که وجود فتنه و نفاق در امت اسلامی بهمراتب از وجود حاکم ستمگر و جبار بدتر است. (استنسلی، 1393: 33-34)
در چنین برداشتی از اسلام، مفاهیمی چون شورا، دموکراسی و نمایندگی در اسلام و پاسخگویی و مسئولیتپذیری حاکم، که همگی در حوزهی الهیات اسلامی هستند، بهکلی فراموش شدهاند. در عوض، آنچه پیوسته تبلیغ شده و بهعنوان اسلام راستین معرفی میشود، اطاعت و پیروی توده از یک اسلام اقتدارگرا و تمامیتخواه است.
اما چگونه میتوان این دوگانهی عملگرایی سیاسی بهویژه در سیاست خارجی و بنیادگرایی داخلی بهویژه در عرصهی اجتماع و فرهنگ را توضیح داد؟ به نظر میرسد توضیح مضاوی الرشید قانعکننده باشد که با تفکیک دولت از علمای وهابی، معتقد است اولی سیاست و دومی اجتماع را در کنترل خویش دارند:
«علمای وهابی، برخلاف همقطاران خود در کشورهای عرب، در عرصهی اجتماعی، اختیارات قابل توجهی دارند. با این حال، برخلاف سایر علمای مذهبی رسمی در جهان عرب، وهابیها کنترل سیاست و سیاستگذاری را به اشرافیت و بوروکراتها و تکنوکراتهای دولتی سپردند. در واقع عرصهی سیاسی، خارج از کنترل وهابیون است... برخلاف ادعای ناظران غیرحرفهای، دولت سعودی، دولتی وهابی نیست. خطمشی دولت را محفل افرادی تعیین میکند که پارادایم محوریشان وهابی نیست، اما از آن بهمنزلهی وسیلهای مناسب برای سرپوش نهادن بر فعالیتهای سیاسی شخصیشان استفاده میکنند. ناظران خارجی معمولاً بین عرصهی اجتماعی وهابیشده و سیاست سعودی، تمایز قائل نیستند.» (الرشید، 1393)
بنابراین مجدداً به همان گزارهی پیشین بازمیگردیم که براساس آن، گفتیم بخش بزرگی از آنچه بنیادگرایی و سختگیری مذهبی در جامعهی عربستان را تشکیل میدهد، ناشی از فشار گروههای خارج از قدرت سلفی است، اما حاکمان عربستان که مشروعیت خویش را در اسلام وهابی جستوجو میکنند، نمیتوانند نسبت به این فشارها از استقلال عمل برخوردار باشند.
وضعیت کنونی و چالشهای گفتمان سعودی-وهابی
وهابیت بهعنوان یک گفتمان که ریشه در تفسیرهای دینی تنگنظرانه و ارتجاعی دارد، در جهان دگرگونشوندهی امروز، هم با چالشی از بیرون مواجه است و هم با چالشی از درون؛ یعنی از میان شهروندان تاکنون منفعل خود. چنانکه مضاوی الرشید میگوید: «در حالی که جهان از وهابیت میترسد، خود وهابیت نیز از شکافهای درون پیروان عادی خود هراس دارد. در حالی که جهان غرب وهابیت را نکوهش میکند، وهابیت نیز مردم خودش، بهویژه کسانی را که آن را از درون به چالش میکشند، نکوهش میکند.» (الرشید، 1393)
بهطور کلی میتوان چالشهای عمدهی پیش روی حکومت و گفتمان سعودی-وهابی را بهشکل موارد زیر بیان کرد:
1. شکافهای ایدئولوژیک فزاینده در جامعهای که از ضربهی فرهنگی ناشی از نوسازی سریع رنج میبرد.
2. مبارزهی دائم با مشروعیت پادشاهی سعودی در میان گروههایی از جمعیت کشور از اسلامگرایان و ناسیونالیستها گرفته تا لیبرالها و فعالان حقوق بشر.
3. رویارویی فرهنگی بنیادگرایانه با یک محیط جهانی سریعاً در حال تحول.
4. فساد و مصرفگرایی شدید و آشکار در میان بعضی از عناصر و یاران خانوادهی سلطنتی.
5. چالش بنیادگرایی اسلامی مبارز علیه بنیادگرایی نهادیشدهی حکومت سعودی (بهعنوان مثال، در قالب شورش اخوان به رهبری جهیمان ابن السیف العتیبی و اشغال کعبه توسط او در 20 نوامبر 1979. در این واقعه، حضور تعداد زیادی از دانشجویان الهیات دانشگاههای اسلامی مکه، مدینه و ریاض، بهعلاوهی اعضای برخی از قبایل نشاندهندهی شکست رژیم سعودی در اجتماعی کردن مردم براساس گفتمان خود بود.)
6. تقابل اسلامگرایان شیعه در استانهای شرقی عربستان با گفتمان سعودی-وهابی بهویژه پس از انقلاب اسلامی ایران.
7. تناقضات ناشی از گرایش غربگرایانهی رژیم و حمایت از اسلامگرایی در داخل و خارج که باعث تقابل هرچه بیشتر نسل جدید اسلامگرایان سعودی با رژیم پادشاهی شده است. در واقع رابطهی نزدیک با غرب برای عربستان سعودی، حکم شمشیری دولبه را دارد، زیرا رشد احساسات ضدغربی در این کشور از دیگر کشورها بیشتر است. اسلامگراهای مخالف آلسعود، بارها از اتحاد منفور عربستان با آمریکاییها برای ایجاد اتحاد میان مردم و حمله به مشروعیت این نظام سلطنتی، استفاده کردهاند.
8. فرسایش مشروعیت بینالمللی گفتمان سعودی-وهابی و شناخته شدن آن بهمثابهی حامی ترور و وحشت و خشونت بنیادگرایانه، بهویژه پس از حوادث 11 سپتامبر 2001.
با توجه به چالشهای هشتگانهی بالا، میتوان نتیجهگیری کرد چنانکه دکمجیان میگوید، «ثبات آیندهی پادشاهی احتمالاً به تعهد آن نسبت به اصلاحات، تمایلش به کاهش دادن فساد رسمی و توان آن در ایجاد فرصتهای اقتصادی برای یک جمعیت رو به رشد بستگی دارد.» اما اینگونه اصلاحات و جرحوتعدیلها، با مبانی مشروعیت غیرمنعطف رژیم سعودی-وهابی در تناقض است و بنابراین بقای گفتمان سعودی-وهابی تا اندازهی زیادی همچنان در گرو قدرت سرکوب و تطمیع حاکمان این کشور خواهد بود.*
منابع:
1. فاکر، فدیه (1391)، «زن، اسلام و دموکراسی در جهان عرب»، در: اسپوزیتو، جان؛ کامروا، مهران؛ واتربوری، جان (1391)، جامعهی مدنی و دموکراسی در خاورمیانه، ترجمهی محمدتقی دلفروز، تهران، نشر فرهنگ جاوید.
2. نبوی، عبدلامیر (1389)، «گفتمان اسلام سلفی و جهانی شدن امنیت خاورمیانه»، فصلنامهی مطالعات راهبردی، شمارهی 50، ص 175-194.
3. استنسلی، استیگ (1393)، جامعهشناسی سیاسی قدرت در عربستان، ترجمهی نبیالله ابراهیمی، تهران، پژوهشکدهی مطالعات راهبردی.
4. الرشید، مضاوی (1393)، عربستان سعودی و جریانهای اسلامی جدید، ترجمهی رضا نجفزاده، تهران، پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات.
منبع برهان