خاطرات کوتاه و خواندنی از سلوک و ساده زیستی استاد سید اکبرپرورش


خبرگزاری تسنیم: ماشین ژیانی داشتند ایشان که ژیان قراضه ای بود می فرمودند آقا ما داخل این ماشین می نشینیم از همه سرو صداهای عالم در امانیم از بس این ماشین صدا می دهد ما صداهای دیگر را نمی شنویم حتی صدای بوق ماشین های اطرافمان را هم نمی شنویم!

به گزارش خبرگزاری تسنیم، گزیده ای از خاطرات کوتاه و خواندنی که نمایانگر سلوک و ساده زیستی استاد سید اکبر پرورش می باشد، را در ذیل می خوانید:

 

ژیان سواری!
ماشین ژیانی داشتند ایشان که ژیان قراضه ای بود می فرمودند آقا ما داخل این ماشین می نشینیم از همه سرو صداهای عالم در امانیم از بس این ماشین صدا می دهد ما صداهای دیگر را نمی شنویم حتی صدای بوق ماشین های اطرافمان را هم نمی شنویم!

گوشمالی خداوند

می گفتند یک بار در شهری غیر از اصفهان وارد جلسه ای می شوند انبوه جمعیت گرد آمده بودند برای شنیدن سخنان ایشان می گویند یک لحظه به خودم گفتم پرورش! این ها برای تو آمده اند چقدر مجلست گرفته! بعد شروع کردم سوره حمد را تمثیلا برای شروع بحثم بخوانم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین الرحمن الرحیم مالک یوم الدین اهدنا الصراط المستقیم دیگه یادم رفت هر چه فکر کردم یادم نیامد دو باره خواندم سه باره خواندم آن قدر خواندم که از این مهلکه نجات پیدا کنم ولی نشد پیرمردی احتمالا بی سواد نزدیک من بود حوصله اش سر رفت گفت ای بابا ایاک نعبد و… بدجور گوش مالی شدم! حالا به ما می گفتند که آدم نباید یک لحظه غافل شود.

در کلیات این انقلاب، امام زمان (عج) نظر دارند

همراه با آقای پرورش با جمعی از خواهران اصفهانی رسیدیم خدمت امام (ره)  در قم. تمام فیضیه پر شد از خانم هایی که از اصفهان آمده بودند این ها 2 تا گونی طلا جمع کرده بودند برای کمک به انقلاب.

وقتی رسیدیم حدود نیم ساعت مانده بود تا تشریف فرمایی امام (ره) برای این که جمعیت آرام شود گفتم خانم ها 2 تا گونی طلا جمع شده و الان هم رهبر انقلاب دارند تشریف می آورند شماهایی که کمک نکردید بعدا دلتان می سوزد بعد گفتم یکی بگردد تا هر کس می خواهد کمک کند جمع کند.
درعرض همین نیم ساعت یک گونی طلا آن جا جمع کردیم بعد حضرت امام آمدند حاج آقای پرورش و بعضی دیگر از دوستان همراه ایشان بودند.
بعد از آن سال ها استاد پرورش تعریف می کردند که در آن دیدار به امام گفتم من پرورش هستم از اصفهان امام (ره ) برگشته بودند و لبخندی زده بودند

بعد آقای پرورش می پرسند آقا من می دانم که آقا امام زمان (عج) به این انقلاب نظر داشته اند اما امام زمان (عج) به شما برای همه مسائل انقلاب رهنمود می دهند و کمک می کنند؟
امام (ره) یک لبخندی زدند و فرمودند در کلیات این طوری است در کلیات این انقلاب امام زمان (عج) نظر دارند.
 

به خاطر برادرتان می توانید بروید
خودشان می گفتند یک شب از شب هایی که بسیجی ها گشت می گذاشتند یک ژیان برداشتم و سوار شدم که بروم منزل آقای دولابی توی خیابان جمهوری.

می گفتند من به سمت آنها می رفتم که یک دفعه ژیان خاموش شد هرچه استارت زدم دیدم روشن نمی شود بعد دیدم دو تا بسیجی به سمت من آمدند یکی از آنها می گفت این خیلی شبیه آقای پرورش است باید برادرش باشد و آن یکی هم تایید کرد آمدند نزدیک و گفتند شما برادر آقای پرورش هستید؟ ایشان هم گفته بودند بله من برادر آقای پرورش هستم گفتند ماشین شما کارت دارد؟ ماشین کارت نداشت بالاخره آنها گفتند به خاطر برادرتان که وزیر آموزش و پرورش است می توانید بروید.

 

وزارتخانه پردردسر

یک بار حاج آقا می گفتند آقا صالح که آن موقع تقریبا هفت ساله بود یک روز شروع به لجبازی کرد که من توی این بشقاب غذا نمی خورم گفتیم خوب توی کدوم بشقاب دوست داری؟ گفت این بشقاب. بشقاب را گذاشتیم گفت این قاشق را نمی خواهم گفتیم کدام قاشق؟ یکی را انتخاب کرد بعد دوباره گفت چرا غذا زیاد ریختی کمش کن کمش کردیم گفت زیاد برداشتی… و خلاصه مدام بهانه گیری می کرد بعد گفتند من آمدم تنبیهش کنم فرار کرد و رفت بیرون بیرون ساختمان یک حوضی بود و آقا صالح شروع به دویدن دور آن حوض. من هم به دنبالش. یکدفعه ای به ذهنم رسید که خدایا این پسر خودم هست و نمی فهمم چه می خواهد و از پسش برنمی آیم حالا من را کرده ای وزیر یک وزارت خانه ای که 10-11 میلیون بچه آمده اند زیر دست من! ایستادم و شروع کردم به گریه کردن از عظمت کار آموزش و پرورش!

آقا صالح یک کم نگاهم کرد و دید من دارم گریه می کنم آمد و گفت بابا بیا بگیرم فکر کرده بود چون من نمی توانم بگیرمش دارم گریه می کنم.

 

شناسایی انحراف
درباره تیز بینی فکری استاد همین بس که چندسال پیش از انقلاب که برخی کتب به اصطلاح تفسیری گروهک فاسد فرقان درآمد, انحرافی و الحادی بودن آن را به دوستان گوشزد کرد و موجب شد ما علیرغم اصرار برخی دانشجویان نآاگاهی که بعدها سر از آخور گروهک منافقین دراوردند, کتابخانه اسلامی دانشگاه را از لوث آنها پاک کنیم. بعدها البته, امریکایی بودن این گروهک معلوم شد.

 

مکاشفات پورحسین!
مکاشفات عرفانی داشت اما در بیشتر مواقع به عنوان فرد ناشناس نقل می‌کردند. گاهی اصرار می‌کردیم چه کسی این مکاشفه را دیده، می‌گفتند پور حسین نامی بوده. بعدها متوجه شدیم پورحسین خودش بود چون نام پدرشان حسین بود، خود را پور حسین می‌نامید.

 

مفسر قرآن و نهج البلاغه
به علامه طباطبایی علاقه فراوان داشت. در تفسیر قرآن، از المیزان بهره‌مند می‌شد. گاهی خاطراتی از ایشان نقل می‌کرد. نامه ای موجود است که در سن 28 سالگی سوالات قرآنی خود را از علامه پرسیده‌اند و علامه به ایشان پاسخ داده اند. در تفسیر نهج البلاغه هم به نقل از برخی شاگردانشان اگر نگوییم بی نظیر، کم نظیر بودند. ورودشان به عرصه سیاست مجال برگزاری کلاس درس و تفسیر به صورت منسجم را نمی‌داد ولی گاهی جلسات پراکنده برگزار می‌شد.

 

بال‌های عرفان
چند سال قبل برخی از شاگردانشان به عرفان‌های جدید گرایش پیدا کرده بودند، می گفت:با این عرفان‌ها نمی شود به اوج رسید. کسی می‌تواند پرواز کند و بالا رود که دو بال داشته باشد؛ یکی بال عرفان و یکی بال فقه و اصول. نمونه بارز آن را در امام و علامه طباطبایی و … می دیدند که به عالی‌ترین مراحل عرفان رسیده بودند. می‌گفتند اگر کسی فقط با یک بال عرفان پرواز کند نمی‌تواند بلند شود و اگر بلند شد در نیمه راه به زمین خواهد خورد و سقوط خواهد کرد که این سقوط جبران ناپذیر است.

برخی عرفان‌های نو معتقدند برای رسیدن به خدا نباید مانعی بین شخص و خدا ایجاد شود و عمدتاً احکام و فقه و اصول را موانعی برای رسیدن به اوج برمی‌شمرند و حجاب و نماز و دعا را به صورتی که انسان را مقید کند موانع دست و پاگیر می دانند.

 

نهضت ضد جمال!
آقای پرورش در سخنرانی‌اش گفته بود امام از ادکلن استفاده می‌کند. عده‌ای به او اعتراض کرده بودند که چرا چنین حرفی زده است.

آقای پرورش دفعه بعد که امام را می‌بیند، ماجرا را تعریف می‌کند.
امام هم می‌گوید: در کشور ما یک نهضت ضدجمال به راه افتاده است!

 

وزارتخانه پردردسر
یک بار حاج آقا می گفتند آقا صالح که آن موقع تقریبا هفت ساله بود یک روز شروع به لجبازی کرد که من توی این بشقاب غذا نمی خورم گفتیم خوب توی کدوم بشقاب دوست داری؟ گفت این بشقاب. بشقاب را گذاشتیم گفت این قاشق را نمی خواهم گفتیم کدام قاشق؟ یکی را انتخاب کرد بعد دوباره گفت چرا غذا زیاد ریختی کمش کن کمش کردیم گفت زیاد برداشتی… و خلاصه مدام بهانه گیری می کرد بعد گفتند من آمدم تنبیهش کنم فرار کرد و رفت بیرون بیرون ساختمان یک حوضی بود و آقا صالح شروع به دویدن دور آن حوض. من هم به دنبالش. یکدفعه ای به ذهنم رسید که خدایا این پسر خودم هست و نمی فهمم چه می خواهد و از پسش برنمی آیم حالا من را کرده ای وزیر یک وزارت خانه ای که 10-11 میلیون بچه آمده اند زیر دست من! ایستادم و شروع کردم به گریه کردن از عظمت کار آموزش و پرورش!

آقا صالح یک کم نگاهم کرد و دید من دارم گریه می کنم آمد و گفت بابا بیا بگیرم فکر کرده بود چون من نمی توانم بگیرمش دارم گریه می کنم.

 

همه این ها به یک غاز نمی ارزد
یک روز رفتم وزارت خانه دیدم آقای پرورش مشغول کارهستند گفتم حاج آقا من اطلاع دارم که توی اردوگاه شهید باهنر انتخابات کنگره حزب جمهوری اسلامی است. عکس زده اند و گروه بندی شده و دارند تبلیغات می کنند شما هم قائم مقام حزب هستید  و اگر آن جا نباشید رای نمی آورید ایشان آن موقع سیگار می کشیدند سیگار را نصف می کردند یعنی هم فیلتر را با یک تیغی نصف می کردند و هم سیگار را بعد آن دو تا نصفه را به هم وصل می کردند و می شد دو تا سیگار. سیگار را درست کردند و آتش زدند و گفتند آقای موید همه این ها به یک غاز نمی ارزد من همین طور ماندم که ببین ایشان دیگر چه کسی است!

 

به خاطر برادرتان می توانید بروید
خودشان می گفتند یک شب از شب هایی که بسیجی ها گشت می گذاشتند یک ژیان برداشتم و سوار شدم که بروم منزل آقای دولابی توی خیابان جمهوری.

می گفتند من به سمت آنها می رفتم که یک دفعه ژیان خاموش شد هرچه استارت زدم دیدم روشن نمی شود بعد دیدم دو تا بسیجی به سمت من آمدند یکی از آنها می گفت این خیلی شبیه آقای پرورش است باید برادرش باشد و آن یکی هم تایید کرد آمدند نزدیک و گفتند شما برادر آقای پرورش هستید؟ ایشان هم گفته بودند بله من برادر آقای پرورش هستم گفتند ماشین شما کارت دارد؟ ماشین کارت نداشت بالاخره آنها گفتند به خاطر برادرتان که وزیر آموزش و پرورش است می توانید بروید.

 

بزنید مشاور معاون وزیر!
می خواستیم جلسه ای برای تجلیل از ایشان ترتیب بدهیم من اصلا رویم نمی شد و خجالت می کشیدم در همان وزارت آموزش و پرورش یک جلسه تودیع و معارفه ای تشکیل دادیم من به ایشان گفتم چه می کنید از آموزش و پرورش می روید یا می مانید ایشان گفتند من در آموزش و پرورش می مانم گفتم خوب ما چه حکمی برای شما بزنیم؟

کمی فکر کردند و گفتند بزنید مشاور معاون وزیر! چون من نمی دانم وزیر بعدی کیست ولی معاونین را می شناسم همین پست برای من خوب است مرحوم آقای بی آزار معاون آموزشی بودند گفتند شما بنویسید مشاور آقای بی آزار.
یک مدتی ایشان مشاور معاون آموزشی بودند که بعد از آن آقای قرائتی با اصرار ایشان را به نهضت سواد آموزی بردند من هم به تبع ایشان بعدا به نهضت سواد آموزی رفتم.

 

این تویی یادت نرود که بودی و که هستی
آخرین روزی که ایشان وزیر بودند شب در مجلس بودیم می خواستیم بمانیم و نتیجه رأی گیری را ببینیم که گفتند وزرا و معاونین و دولتی ها بروند دیروقت هم بود ما آمدیم خانه من صبح که می خواستم بروم محل کار روزنامه خریدم و دیدم 4 تا وزیر رأی اعتماد نیاورده اند یکی از آنها آقای پرورش بود خیلی متاثر و ناراحت شدم به دفتر وزیر در خیابان اکباتان رفتم دیدم ایشان با یک پیکان که مال بستگانشان بود به دفترشان آمدند یعنی دیگر ماشین وزارت خانه را سوار نشده بودند من را به اتاقشان صدا زدند و یک عکسی از یک پسر بچه هفت هشت ساله با یک لباس خیلی خیلی ساده و معمولی به من نشان دادند گفتند می دونی این عکس مال کیه؟ گفتم نمی دونم گفتند این عکس مال خودمه این را برای این بین وسایلم گذاشتم که هر موقع احساس وزارت بهم دست داد که حالا من وزیر شده ام و… این عکس را ببینم و بگویم یادت نرود پرورش! این تویی یادت نرود که بودی و که هستی. یک تعدادی ساعت و یک مقداری سکه، سکه های قبل از انقلاب که توی کشوی میزشان بود به من دادند و گفتند این ها را مرحوم شهید باهنر به من داده اند و این ها مال قبل از انقلاب بوده است من این ها را می دهم به شما گفتم چرا به من می دهید؟ گفتند خوب شما معاون مالی هستید و این اموال باید زیر نظر شما باشد یک کیف داشتند که وسایل شخصی شان را در آن می گذاشتند جانماز دمپایی و بقیه وسایلشان را جمع کردند و سوار همان پیکان شدند و رفتند اصفهان.

 

آمده تا وزارتخانه را به هم بریزد!
روز اولی که ایشان وزیر شدند ما جلسه داشتیم معاونین وزیر و مدیران کلی که از زمان شهید باهنر در این جلسات بودند ایشان هم تشریف آوردند جلسه در حال برگزاری بود که ایشان رسیدند همان جا نشستند و گفتند شما ادامه بدهید من گوش می دهم یکی از مدیران وزارت آموزش و پرورش داشتند آیین نامه ای که برای خود این جلسه تنظیم شده بود را می خواندند که مثلا جلسه هفته ای یک بار تشکیل شود و… آیین نامه رسید به بندی که اگر کسی از حضار سه جلسه پشت سر هم غیبت غیر موجه داشته باشد از حضور در جلسه منع می شود به این جا که رسید آقای پرورش درخواست کرد دوباره این بند را بخوانند مجددا خواندند

بعد ایشان یک روایتی خواندند که “من ترک الصلاه متعمدا فقد کفر”اگر کسی یک رکعت نماز را عمدی نخواند کافر است بعد فرمودند شما چطور می گویید کسی که سه جلسه حضور نداشت تازه بعدا از حضور در جلسات محروم می شود؟! بنویسید هر مدیری یک جلسه غیبت غیر موجه داشت از پستش عزل می شود نه این که از آمدن به این جلسه محروم شود.
ما همه با تعجب به هم نگاه کردیم گفتیم حتما ایشان از آداب مدیریت چیزی نمی دانند ما همه مدیران را با التماس به این جلسه دعوت می کردیم یکی از مدیران آموزش و پرورش با خنده گفتند خوب آقای پرورش اگر این طور است من هفته دیگر نمی آیم تا از این پست راحت شوم آقای پرورش گفتند شما اگر واقعا نمی خواهید در این پست بمانید همین الان مرخصید سکوت عجیبی بر جلسه حاکم شد که ایشان آمده تا وزارت را به هم بریزد.

 

شب واقعه
در شب بمب گذاری حزب و شهادت 72 تن حاج آقا که قائم مقام حزب و مسئول برگزاری جلسات بودند توسط شهید رجایی به نخست وزیری فراخوانده شدند تا به ایشان در انتخاب و معرفی وزرا مشورت بدهند ایشان از شهید رجایی خواسته بودند تا به دلیل حضور در جلسه این برنامه را به شب دیگری موکول کنند اما شهید رجایی که ظاهرا فرصت زیادی برای معرفی افراد به مجلس نداشتند از ایشان درخواست می کنند که برگزاری جلسه حزب را به فرد دیگری بسپارند و نزد ایشان بروند حاج آقا جلسه را به شهید استکی نماینده شهرکرد می سپارند و راهی نخست وزیری می شوند در راه خبر انفجار بمب در حزب به گوش ایشان می رسد زمانی که به محل حزب می آیند متوجه می شوند که جنازه تمام شهدا به جز شهید استکی پیدا شده است مامورین از ایشان می خواهند با توجه به شناختی که از شهید استکی داشتند در شناسایی جنازه اش کمک کنند حاج آقا بعد از مدتی جست و جو تنها تکه ای از پیراهن شهید استکی را پیدا می کنند!

 

به هرحال کلاس بی معلم نباشد
سال 54 یا 53 یک روز صبح در هنرستان شاه عباس ساعت 10 کلاس داشتند ولی دیدم ساعت ده و ربع رسیدند بدجور به خودشان می پیچیدند گفتند دیشب تا صبح درگیر ساواک و شکنجه بودم و الان آزاد شدم آمدم کلاس دیر نشه و نمی خوام کسی هم متوجه این موضوع بشه دیدم ایشان نمی توانند کلاس بروند گفتم آب جوش آوردند ایشان این آب جوش را می خوردند اما واقعا درد کلافه شون کرده بود اما بالاخره رفتند سر کلاس وقتی آمدند گفتند می خواستم به هر حال کلاس بی معلم نباشه!

 

در کلیات این انقلاب، امام زمان (عج) نظر دارند
همراه با آقای پرورش با جمعی از خواهران اصفهانی رسیدیم خدمت امام (ره)  در قم. تمام فیضیه پر شد از خانم هایی که از اصفهان آمده بودند این ها 2 تا گونی طلا جمع کرده بودند برای کمک به انقلاب.

وقتی رسیدیم حدود نیم ساعت مانده بود تا تشریف فرمایی امام (ره) برای این که جمعیت آرام شود گفتم خانم ها 2 تا گونی طلا جمع شده و الان هم رهبر انقلاب دارند تشریف می آورند شماهایی که کمک نکردید بعدا دلتان می سوزد بعد گفتم یکی بگردد تا هر کس می خواهد کمک کند جمع کند.
درعرض همین نیم ساعت یک گونی طلا آن جا جمع کردیم بعد حضرت امام آمدند حاج آقای پرورش و بعضی دیگر از دوستان همراه ایشان بودند.
بعد از آن سال ها استاد پرورش تعریف می کردند که در آن دیدار به امام گفتم من پرورش هستم از اصفهان
امام (ره ) برگشته بودند و لبخندی زده بودند
بعد آقای پرورش می پرسند آقا من می دانم که آقا امام زمان (عج) به این انقلاب نظر داشته اند اما امام زمان (عج) به شما برای همه مسائل انقلاب رهنمود می دهند و کمک می کنند؟
امام (ره) یک لبخندی زدند و فرمودند در کلیات این طوری است در کلیات این انقلاب امام زمان (عج) نظر دارند.

 

گوشمالی خداوند
می گفتند یک بار در شهری غیر از اصفهان وارد جلسه ای می شوند انبوه جمعیت گرد آمده بودند برای شنیدن سخنان ایشان می گویند یک لحظه به خودم گفتم پرورش! این ها برای تو آمده اند چقدر مجلست گرفته! بعد شروع کردم سوره حمد را تمثیلا برای شروع بحثم بخوانم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین الرحمن الرحیم مالک یوم الدین اهدنا الصراط المستقیم دیگه یادم رفت هر چه فکر کردم یادم نیامد دو باره خواندم سه باره خواندم آن قدر خواندم که از این مهلکه نجات پیدا کنم ولی نشد پیرمردی احتمالا بی سواد نزدیک من بود حوصله اش سر رفت گفت ای بابا ایاک نعبد و… بدجور گوش مالی شدم! حالا به ما می گفتند که آدم نباید یک لحظه غافل شود.

 

برای جهاد اول باید عمیق باشید!
ما نوجوان بودیم مثلا 17 یا 18 ساله با شهید جلال افشار تصمیم گرفتیم در مبارزات نقش داشته باشیم به این نتیجه رسیده بودیم که باید برویم کار مسلحانه انجام بدهیم رفتیم پیش حاج آقا پرورش گفتیم می خواهیم شما ما را به یکی از گروه ها وصل کنید استاد احساس کردند ما توان جواب منفی شنیدن را نداریم امام آن موقع چنین کاری را تجویز نمی کردند برخورد خیلی جالبی با ما داشتند فرمودند اصلا شما می دانید جایگاه جنگ و دفاع در قرآن کریم چی هست؟ اطلاعاتی از مبارزه مسلحانه از دیدگاه قرآن دارید؟ ما هم توضیحاتی مختصر در حد بضاعتمان دادیم فرمودند نه این طوری خوب نیست شما باید عمیق باشید باید بدانید که قرآن راجع به مبارزه مسلحانه چه می گوید بروید یک مقاله ای برای من بیاورید ببینم برداشت شما از مبارزه مسلحانه چیست و ما رفتیم حدودا یک تابستان کامل در طبقه سوم مدرسه احمدیه نشستیم آیات و تفاسیر مفصلی دیدیم این قدر رویش دقیق شدیم که هنوز نتیجه آن مطالعه در ذهن من هست چند نوبت رفتیم با حاج آقا بحث کردیم و ایشان راهنمایی کردند خلاصه این شد که جهاد باید با اذن ولی فقیه باشد.

 

دروازه بان واترپلو
ورزشکار بودند نه ورزشکار عادی بلکه قهرمان بودند عضو باشگاه معروف اصفهان نیرو تندرستی توی چهارباغ نزدیک میدان انقلاب بود.

قهرمان شنا بودند دروازه بان تیم واترپلو.
وقتی هم وزیر شدند یک ساعت ورزش را به دو ساعت تبدیل کردند ورزش نشاط می آورد. قبل از انقلاب، ساواک رمز حساسیتش روی آقای پرورش نقش کلیدی ایشان در شور آفرینی به جامعه و نسل جوان بود!

 

یاورانتان شیرینند
در دیداری که مرحوم پرورش با مقام معظم رهبری داشتند، زمانی که حضرت آقا می فرمایند: «آقای پرورش کجائید؟ شنیده ام بیماری قند دارید»

در جواب می گویند: “یاورانت شکرین و قندین اند.» 

 

چشم به راه…
پدر به خاطر ایراد سخنرانی تندی که علیه رژیم پهلوی داشت تحت تعقیب بود. مثل خیلی از شب‌های دیگر به منزل نیامد. هیچ اطلاعی از ایشان نداشتیم. یکی از دوستان، شب و در زمان حکومت نظامی مخفیانه به منزل ما آمد و گفت خانواده در خطر هستند همه باید از اینجا برویم! ساواک خانواده‌های مبارزین را مورد آزار و اذیت قرار داده است.

نیمه های شب بود که از کوچه پس کوچه های پشت منزل‌مان در خیابان زاهدی( آیت الله کاشانی) تا خیابان جامی که منزل یکی از دوستان پدر بود با پای پیاده حرکت کردیم. همه جا تاریک و سکوت بود.
دوست پدر، جلو حرکت می‌کرد. مادربزرگ مراقب من و خواهرم بود و مادر، برادر کوچکم صالح را که فقط چند ماهه بود در بغل داشت. بعضی جاها که احساس خطر می شد از پشت بام ها می‌رفتیم تا بتوانیم دور از چشم گارد شاهنشاهی، مسیر را ادامه بدهیم.
با دلهره فراوان به خیابان جامی رسیدیم اما همچنان از پدر بی خبر بودیم و چشم به راهش…

 

پیام ما به ارتش، آزادی پرورش
پس از گذشت چند ماه که پدر در زندان بود؛ جوانان و شاگردان‌شان راهپیمایی عظیمی در اصفهان تشکیل دادند و این شعار را سر می‌دادند. ” پیام ما به ارتش، آزادی پرورش.” پس از این راهپیمایی، ساواک مجبور به آزادی ایشان شد. 

 

تهجد و شب زنده داری
در عبادت، تهجد و شب زنده داری کم نظیر بود، از سنین جوانی به گفتن اذان با صدای بلند در هر جا و هر مکانی مقید بود.

مادرم می‌گوید: از سن 26 سالگی که ازدواج کردیم به یاد ندارم، نماز شب شان ترک شده باشد. گاهی که در تاریکی نیمه شب به خصوص در ماه مبارک رمضان شاهد نماز شبشان بودم، می‌دیدم که از گریه مجال قرائت پیدا نمی‌کنند.
یک بار از شدت گریه به زمین نشستند. به نماز اول وقت بسیار تأکید داشت. خواندن نوافل را ترک نکرد. بیشتر زمان‌ها که پیاده روی می‌کرد و یا در ماشین در حال حرکت نشسته بود نمازهای مستحبی می خواند.

 

اعتراض به نطق آیت الله صدوقی در مورد زنان
یکی از مشهور ترین واکنش های سید اکبر پرورش به یک موضوع در مجلس خبرگان  اعتراض او به نطق آیت الله صدوقی در 19 آبان 1358 بود که طی آن  مرحوم صدوقی زنان را فاقد هر گونه مهارت برای تصدی مناصب سیاسی و اجرایی دانست و مثال های متعددی هم  آورد. از جمله این که” در یزد ما این همه قنات حفر شده نزدیک به 20 هزار قنات؛ کدام زن اینها را درست کرده؟ همه مرد بودند”.

اینجا بود که پرورش اعتراض کرد: “این سخنان بر روی خواهران که این همه نقش در انقلاب اسلامی داشته اند اثر منفی می گذارد”.
جالب آن که آن مجلس یک نماینده زن هم داشت ( خانم منیره گرجی) اما صدای بلند اعتراض از جانب پرورش برخاست. رییس مجلس(آیت الله منتظری) میان داری کرد و گفت: “نیازی به این بحث ها نیست. اگر زنان نبودند که اصلا مردی نبود” وبحث را با ظرافت خاتمه داد.

 

نان و آب انقلاب

روزی در دانشگاه با یکی از بچه های کلاس بحثی رخ داد از آنجا که او نسبت به نظام و انقلاب بسیار عناد داشت با لحن توهین آمیزی به من گفت: اگر برای امثال پدر تو انقلاب نان و آب نداشت پای انقلاب نمی ایستادند! شماها بیشتر از اینکه گذاشته باشید، برداشته اید.

این حرف ها برایم تازگی نداشت؛ در دوران تحصیل در مقطع راهنمایی و دبیرستان از این صحبت‌ها شنیده بودم ولی آنروز بسیار مکدر شدم. چند روز بعد که ایشان را دیدم قضیه را گفتم که ما باید با این حرف ها چه کنیم و چه برخوردی نشان دهیم؟
در جواب گفتند: «اتقوا من مواضع التهم» و ادامه دادند ما باید در مواضعمان طبق این روایت عمل کنیم تا مورد تهمت واقع نشویم. اما اگر مراقب بودی ولی مورد تهمت قرار گرفتی وظیفه ای نداری بروی یک یک افراد را متقاعد کنی. می‌گفتند: مصداق روشن آن در تاریخ اسلام، حضرت علی (ع) و در تاریخ معاصر شهید بهشتی بوده‌اند. زمانی که ایشان رئیس قوه قضائیه بودند به قدری تبلیغات منفی علیه ایشان بود که یک روز وقتی از مشهد به قصد تهران حرکت کردند نیمه شب در راه نیاز به استراحت داشتند استانداری‌های بین راه پذیرای ایشان نشدند. در را به روی‌شان باز نکردند و این ادامه داشت تا زمان شهادت.
این تهمت ها جز ترفیع درجه برای شهید بهشتی و روسیاهی برای ناقلین این حرف ها چیزی نداشت. می‌گفتند خداوند همه آنها را جبران خواهد کرد….
این اواخر که فراغت بیشتری داشتند پس از مطالعه برای صرف چای در حیاط می نشستند، در فکر فرومی رفتند و گاهی اشعاری زمزمه و می گریستند. شعری که زیاد از ایشان می شنیدم و در مراسم شب های قدر با تضرع و ناله آنرا می خواندند این بود که: «از آن روزی که ما را آفریدی/ ز ما غیر از گنه چیزی ندیدی/ خداوندا بحق هشت و چهارت / زما بگذر شتر دیدی ندیدی.»
تابستان 1389 با شروع بیماری روز به روز حالشان به وخامت رفت و اثرات سختی ها و فشارها و شکنجه ها یکی یکی اعضای بدن را از کار انداخت. تا اینکه در روز جمعه 6 دیماه 1392 به دیدار معشوق نائل شد.

انتهای پیام/