نگاهی به سیاست در گذار از غرب و رو به شرق آلمان

خبرگزاری تسنیم: یک نشریه آمریکایی در مقاله‌ای به بررسی سیاست‌های در گذار از غرب و رو به شرق آلمان در دهه اخیر با توجه به منافع و خواسته‌های برلین پرداخته و کاهش ضرورت استراتژیک اتصال به غرب را از دلایل غفلت آلمان نسبت به تعهداتش در ناتو دانست.

به گزارش گروه بین الملل خبرگزاری تسنیم، مجله آمریکایی "فارن افرز" در مقاله ای به قلم "هانس کوندنانی" به شرح سیاست در گذار از غرب و رو به شرق آلمان در دهه اخیر با توجه به منافع این کشور پرداخته و نوشت: اشغال کریمه از سوی روسیه در مارس 2014  یک شوک استراتژیک برای آلمان بود. این اقدام روسیه، تهدیدی برای نظم امنیتی اروپا بود که آلمان از پایان جنگ سرد نسبت به آن متعهد بود. علیرغم تلاشهای زیاد برلین طی دو دهه اخیر، برای گسترش روابط سیاسی و اقتصادی با مسکو، تهاجم روسیه به اوکراین نشان دهنده فقدان تعمیق منافع روسیه در مشارکت با اروپا بود. لذا با وجود وابستگی آلمان به گاز روسیه و اهمیت صادرات برلین برای مسکو، "آنگلا مرکل" صدراعظم آلمان با اعمال تحریم ها علیه روسیه موافق بوده و خواهان اتخاذ مواضع یکسانی از سوی سایر اعضا در این ارتباط بود.

با این وجود بحران اوکراین سوالات قدیمی را در زمینه رابطه آلمان با غرب دوباره احیاء کرد. در آوریل 2014 به دنبال یک نظر سنجی در آلمان در ارتباط با نقش این کشور در جریان بحران اوکراین، 45 درصد از آلمانی ها موافق اتخاذ مواضع واحد از سوی آلمان با شرکایش در ناتو و اتحادیه اروپا بودند، اما حدود 49 درصد از مخاطبان،از نقش میانجیگرایانه این کشور بین غرب و روسیه حمایت کردند. هفته نامه اشپیگل با بررسی این نظر سنجی، آن را هشداری برای آلمان در دور شدن از مسیر غرب برشمرد.

پاسخ آلمان به بحران اوکراین برخلاف مواضع دائمی این کشور، می تواند در مخالفت با غرب و تضعیف پیوندهای غربی آن ارزیابی شود. با سقوط دیوار برلین و گسترش اتحادیه اروپا، آلمان از قید وابستگی حمایتی به آمریکا در برابر شوروی رها شد و البته اقتصاد مبتنی بر صادرات این کشور، به شکل فزاینده ای به تقاضاهای بازارهای نوظهوری چون چین متکی شد. علیرغم تعهد آلمان نسبت به یکپارچگی اتحادیه اروپا، این مولفه ها می توانند  تصویری از گذار از غرب را در سیاست خارجی این کشور به نمایش بگذارند. قدرت فزاینده آلمان در اتحادیه و ارتباط آن با سایر نقاط جهان به میزان زیادی بر تحقق این شرایط موثر خواهد بود.

پارادوکس آلمانی

در ادامه "کوندنانی" مطرح می کند که آلمان همواره دارای روابط پیچیده ای با غرب بود از یک طرف بسیاری از ایده های سیاسی و فلسفی که در روابط غرب نقش کانونی یافته اند از متفکران آلمانی در دوران روشنگری نشات گرفته اند. از جانبی دیگر، تاریخ روشنفکری آلمان دربردارنده جریانها و طیف هایی است که می تواند نرمها و هنجارهای غربی را مورد تهدید قرار دهد. با آغاز نیمه دوم قرن نوزدهم، روشنفکران آلمانی درصدد تعریف هویت آلمانی بودند که البته در تضاد فزاینده ای با اصول خردگرایی و لیبرالیسم روشنگری و انقلاب فرانسه قرار داشت. این شق از ناسیونالیسم آلمانی در نازیسم به اوج خود رسید، به نحوی که هنریش وینکلر، تاریخدان آلمانی، نازیسم را اوج طرد غرب از سوی آلمان نامید. لذا آلمان همواره یک پارادوکس برای غرب بود؛ در حالی که همواره بخشی از غرب بود اما چالشهای رادیکال زیادی ازدرون آن نسبت به غرب وجود دارد. بعد از جنگ دوم جهانی، آلمان غربی بخشی از انسجام اروپایی شد و در سال 1955 با تقویت جنگ سرد به ناتو پیوست. تعهد به غرب، برای چهار دهه آلمان را به گسترش همکاری و طرح ابتکارات امنیتی مشترک با متحدین غربی وا داشت. در سراسر دهه90 ، آلمان پیوسته درتلاش بود تا خود را به عنوان یک قدرت غربی معرفی کند. در دوران صدراعظمی هلموت کهل، آلمانِ متحد، اتحاد اروپا را پذیرفت در پایان این دهه، کشور مایل به استفاده از نیروی نظامی برای انجام تعهداتش به عنوان عضوی از ناتو بود. بعد از 11 سپتامبر،  شرودر صدر اعظم آلمان ضمن اعلام یکپارچگی بی قید و شرط با آمریکا، طرح اعزام نیروهای آلمانی را در ماموریت های ناتو در افغانستان  مطرح کرد.

اما طی یک دهه گذشته، نگرش آلمان نسبت به بخشی از غرب دچار تغییر شد. در جریان مذاکراتِ حمله به عراق، شرودر از سبک آلمانی در مقابل سبک آمریکایی دفاع کرد. از آن زمان تاکنون، آلمان در ارتباط با استفاده از نیروهای نظامی مواضع سخت تری را اتخاذ کرده است. در شرایط کنونی سیاستمداران آلمانی، کشورشان را  نیرویی برای صلح معرفی می کنند. تعهد آلمان به صلح سبب سرزنشهایی  از سوی اتحادیه اروپا و آمریکا نسبت به استفاده مجانی این کشور از مزایای ائتلاف به همراه داشته است. رابرت گیتس، وزیر دفاع وقت آمریکا در جریان مذاکرات بروکسل در سال 2011، نسبت به دو بخشی شدن ناتو هشدار داد بخشی که در قبال تعهدات ائتلاف، مایل و قادر به پرداخت هزینه و تحمل فشارها هستند و آنهایی که صرفاً از منافع ناتو بهره می برند اما نمی خواهند در خطرات و هزینه های آن مشارکت کنند.

گیتس همچنین انتقاداتی رانسبت به کشورهایی که کمتر از 2درصد از تولید ناخالص داخلی شان را به مسائل دفاعی اختصاص می دهند، مطرح نمود، بویژه نسبت به آلمان که تنها 3.1 درصد تولیدناخالص داخلی را به این امر تخصیص می داد. فرانسه نیز طی چند سال اخیر انتقاداتی را نسبت به آلمان به خاطر ناتوانی اش در تامین شرایط لازم مداخله در مالی و آفریقای مرکزی ایراد نمود.

 کاهش ضرورت استراتژیک اتصال به غرب، از دلایل غفلت آلمان نسبت به تعهداتش در ناتو است. با پایان جنگ سرد و گسترش اتحادیه اروپا و ناتو که با دربرگیری کشورهای شرق و مرکز اروپا همراه بود، آلمان به گفته وزیر دفاع سابق آن، بیشتر توسط دوستانش احاطه شده  تا یک مهاجم احتمالی و این مسئله از اتکا به آمریکا در برابر تهدیدات می کاهد.

وابستگی عمده آلمان در صادرات، به بازارهای کشورهای غیر غربی است، به دنبال کاهش تقاضاهای داخلی در دهه نخست قرن حاضر، سهم صادرات در تولید ناخالص داخلی این کشورمبتنی برداده های بانک جهانی از 33 درصد در سال2000 به 48 درصد در سال 2010 افزایش یافته است. سیاست خارجی آلمان بطور خاص در دوره شرودر بر اساس منافع اقتصادی و نیازهای صادراتی تنظیم می شد.

احساسات ضد آمریکایی مردم آلمان موثر درتغییرات سیاست خارجی این کشور بود. جنگ عراق سبب شد تا آلمان در مسائل مربوط به جنگ و صلح با آمریکا دچار اختلاف شود و اما بحران مالی جهانی در سال 2008 سبب شد تا اختلافات دو طرف در مسائل اقتصادی گسترده تر شود. در سال 2013 افشای مسئله جاسوسی از مردم آلمان و استراق سمع تلفن همراه مرکل با مدیریت آژانس امنیت ملی آمریکا سبب شد تا دامنه احساسات ضدآمریکایی در این کشور گسترش یابد. بنابراین مسئله ای که ایجاد خواهد شد این است که آیا آلمان به شراکت با غرب در شرایط گسترش رابطه با کشورهای غیر غربی همچنان متعهد خواهد ماند یا خیر؟

بهترین نمونه از سیاست خارجی غیر غربی آلمان را می توان در سال 2011 در جریان رای گیری در شورای امنیت در زمینه حمله به لیبی دید که در این جریان، آلمان با اتخاذ مواضعی همسو با روسیه و چین در برابر فرانسه، انگلستان و آمریکا قرار گرفت.

سیاست رو به شرق جدید

سیاست آلمان در تعامل با روسیه، مبتنی بر تعهدات سیاسی و وابستگی های اقتصادی است. در 1969 با صدر اعظمی "ویلی برانت" در آلمان غربی، وی با اتخاذ سیاست رو به شرق به دنبال ایجاد توازن و تعادل در رابطه با تعهدات و روابطش با غرب بود. برانت، گسترش تعامل و روابط با دو قدرت را از عوامل موثر در ایجاد اتحاد دو آلمان می دانست؛ راهکاری که ایگون بائر، مشاور برانت، آن را استراتژی تغییر از طریق آشتی نامید. نکته ای که نباید آن رانادیده گرفت، این است که آلمانها در این مسئله که آیا باید با شرکای غربی همکاری کنند یا با کشورهایی چون چین و روسیه، دچار دودستگی هستند. با پایان جنگ سرد، روابط آلمان با روسیه بسیار گسترده شد در این فضا، شرودر سیاست تغییر از طریق تجارت را تعقیب نمود. بر این اساس سیاستمداران آلمانی بویژه سوسیال دمکراتها از طرح مشارکت برای مدرن سازی روسیه حمایت می کردند؛ مبتنی بر این طرح، کمک های تکنولوژیکی آلمان به مدرن سازی اقتصاد و در بهترین شکل به توسعه سیاسی این کشور منجر خواهد شد. وجود این روابط در درک بی میلی آلمان در اعمال تحریم های اولیه نسبت به روسیه موثر خواهد بود. البته مرکل در جریان اتخاذ مواضع نسبت به بحران اوکراین تحت فشارهای فزاینده ای از سوی لابی های صنایع بویژه از سوی کمیته روابط اقتصادی اروپای شرقی بود که مدعی بود تحریم ها، آثار سوئی بر اقتصاد آلمان بر جای خواهد گذاشت؛ در این زمینه می توان به دیدار جوکیزر از مقامات زیمنس با پوتین بعد از بحران کریمه اشاره کرد که طی آن، کیزر به پوتین این اطمینان را داد که کمپانی هرگز اجازه نخواهد داد تا  اغتشاشات بر روابط آن با روسیه تاثیرگذار باشد.

 در ادامه این مطلب می توان به یادداشتی از مارکوس کبر در فاینشنال تایمز اشاره کرد که حمایت مردان اقتصادی آلمان از تحریم را همراه با قلبهایی اندوهگین توصیف کرد. البته باید به این موارد، وابستگی آلمان به گاز روسیه را  نیز افزود که بعد از اغتشاشات اتمی فوکوشیما در سال 2011، آلمان توقف زودتر از موعدِ نیروی  هسته ای را  درپیش گرفت که  این سیاست، روند وابستگی فزاینده به گاز روسیه را تشدید نمود. در سال 2013 کمپانی های روسی 38 درصد از نفت و 36 درصد از گاز آلمان را تامین می کردند، باید توجه داشت که پیگیری سیاست تنوع بخشی به منابع تامین انرژی، حداقل به یک دهه زمان احتیاج خواهد داشت .لذا سیاست دشمنی با روسیه چندان برای آلمان خوشایند نخواهد بود.

سیاست مرکل در حمایت از تحریم مخالفتهایی را نه تنها از جانب صاحبان صنایع، بلکه از سوی مردم به همراه داشت. اگر چه غرب،آلمان را به خاطر سیاست ملایمش در برابر روسیه سرزنش می کرد، اما بسیاری در آلمان آنرا تهاجمی ارزیابی کردند به نحوی که فرانک والتر اشتان مایر تا مدتها خود را موافق با روسیه می دید. موافقت آلمان با روسیه دارای ریشه های تاریخی است . توماس مان در کتابش« افکار یک مرد غیر سیاسی » در 1918 مدعی شد که فرهنگ آلمان از فرهنگ سایر ملتهای غربی مثل فرانسه و انگلیس متمایز و برتر است لذا جایگاه فرهنگ آلمان در جایی میان فرهنگ روسیه و فرهنگ سایر کشورهای اروپایی است. البته این ایده در ماههای اخیر دوباره احیاء شده است به شکلی که وینکلر، تاریخدان، در آوریل 2014 طی مقاله ای در اشپیگل حمایت آلمان از روسیه را پیوند دوباره روح دو ملت برشمرد. البته باید یادآوری کرد که مرکل تا زمان بحران سقوط هواپیمای خطوط مالزی در جولای 2014 درصدد دستیابی به راه حل سیاسی برای بحران بود اما با تقویت انتساب سقوط هواپیما به جدائی طلبان روس، مرکل مواضع سخت تری را درقبال روسیه اتخاذ کرد. به اعتقاد تحلیلگران با شروع رکود اقتصادی در آلمان، تحریم ها نیز سیر نزولی به خود خواهند گرفت.

چرخش به سوی چین

از دیگر چشم اندازهای سیاست خارجی غیر غربی آلمان، نزدیکی رو به رشد این کشور با چین است، این روابط برای آلمان دربردارنده منافع اقتصادی بی شماری است. در سال 2013 میزان صادرات آلمان به چین دوبرابر صادرات این کشور به روسیه بود. در حال حاضر، چین دومین بازار خارجی غیر اروپایی آلمان را تشکیل می دهد و گمان می رود بزودی از آمریکا به عنوان بزرگترین بازار خارجی نیز پیشی بگیرد. روابط دو کشور در جریان بحران مالی 2008 مستحکمتر شد؛ دو کشور دارای مواضع یکسانی در قبال مسائل اقتصادی جهان بودند و ضمن اعمال سیاستهای ضد تورمی، منتقد سیاستهای اقتصادی آمریکا در محیط بین الملل بودند و این مسائل دو کشور را در مسائل سیاسی نیز نزدیک تر نمود. رابطه آلمان برای چین در مرحله نخست یک رابطه اقتصادی است اما برای چین این رابطه، دارای اهمیت استراتژیک است چرا که این کشور به دنبال اروپای قدرتمندی است که بتواند توازن با آمریکا را تامین کند. در این زمینه با توجه به نقش موثر و قدرتمند آلمان در اتحادیه و نزدیکی اولویت های این کشور با چین،  این روابط در آینده نیز محکمتر خواهد شد.

اروپای آلمانیزه شده

هنری کیسنجر در دهه 70 نسبت به سیاست رو به شرق آلمان غربی هشدار داد و آن را تهدیدی نسبت به اتحاد فراآتلانتیکی دانست. وی مدعی شد که روابط نزدیک اروپا با شوروی، آن را به همسایه شرقی اش وابسته خواهد نمود و در نتیجه، غرب تضعیف خواهد شد .

 هانس کوندنانی در جمع بندی مقاله اش می نویسد در شرایط کنونی آلمان خود را دارای موقعیت مرکزی و محکمی در اروپا می بیند، اگرچه این کشور در دوران جنگ سرد، دولتی در حاشیه و ضعیف بود، اما اکنون از قویترین دولتهای اتحادیه به حساب می آید، لذا با توجه به وابستگی میان کشورهای اروپای مرکزی و شرقی با آلمان، در صورت ترک اتحادیه از سوی انگلستان، اولویت های آلمان بویژه در ارتباط با چین و روسیه مورد پیروی سایرین قرار خواهد گرفت و با تحقق این شرایط، اروپا درگیر مشکلاتی با آمریکا خواهد شد و آمریکا نیز از این دودستگی آسیب خواهد دید.

انتهای پیام/پ