ادبیات ایرانی مُرد، زنده باد ادبیات ایرانی
خبرگزاری تسنیم: میل به داستان پردازی سرکوب شده است. نویسنده دیگر دوست ندارد قصه بگوید یا ترجیح میدهد، نگوید. این ماجرای تازهای برای ادبیات داستانی ایرانی است.
خبرگزاری تسنیم - مهدی طوسی:
ادبیات داستانی و رمان دچار بیماری «رخوت» است.
اثری نوشته نمیشود. یعنی اثری که دلخوش کننده و محرک ذوق خواننده باشد، نوشته نمیشود. جایزههای ادبی مدام به این و آن داده میشود اما جایزهگرفتهها هم دلچسب مخاطب نیستند. اتفاقاً مبنای ابهام در اعتبار جایزههای ادبی هم شدهاند. برخی بیتفاوت به قضاوتها، قلمی رودهدراز و کم بهره از محتوا و ذوق دارند. بعضی هم نگران از انتقادهایی که از در و دیوار بر هیکل اثر میریزد، یبوست گرفته و خشک مزاج شدند. به هر حال «رخوت»، خوره روح و جان تعدادی از نویسندگان شده است. نویسندگانی که چهرههای نامدار و قلمهای زرین هم میانشان دیده میشود. البته چه خود بدانند یا ندانند این یک قضاوت عمومی درباره بخش قابل توجهی از آنان، شده است. بزرگترین اتهام آنان این است که عرصه را خالی کردند و مخاطب و هوادار خود را به نویسندگان کم بهره از هر چیز که اکنون یکه تاز میدان شدند، سپردند. مخاطبی که چشم انتظار آثار جدید آنان است. شاید علت این است که میل به داستان پردازی تاحدی سرکوب شده است. نویسنده دیگر دوست ندارد قصه بگوید یا ترجیح میدهد، نگوید. چند نگاه درباره دلایل این ماجرا وجود دارد:
1- میکروب نقد عقدهای
برخی به جانِ قصهگو و رماننویس افتادنِ ژورنالیسم یا نقدِ ناموزونِ عقدهایِ بیمنطقِ کورِ بیرحم را میکروب زایای این «رخوت» میدانند؛ ژورنالیسم یا نقدی که پا فراتر از نقد اثر گذاشته و به تفکرات و شخصیت نویسنده برچسب حزبی و جناحی میزند. نقدی که بیشتر تخریب است تا نقد. نقدی که مسیر آسان محصور کردن نویسنده در حد یک قبیله یا حزب به جای نقد اثر را انتخاب کرده است. نقدی که اصالت یافته بر روابط است و بی توجه به «کارکرد» و «پیام» اثر با پیش فرضهای قبیلهگرایانه نویسنده را حتی پیش از انتشار اثر دستهبندی شده، دیده و هر اثری از او فارغ از پیامش، را مورد حمله و تخریب قرار میدهد. اثر او فارغ از پیامی که دارد بر اساس تحلیلهای تهدیدمحور و بولتنمحور پر از نکات و ابهامات در تراز اقدامی علیه امنیت ملی خواهد بود. این رویکرد به یمن رشد قارچگونه رسانههای متکثر حزبی و جناحی در حال فراگیر شدن است.
گاهی منتقد با «بهانهجو» جابجا میشود. منتقدِ خردنگرِ بهانهجو، در این تصور و باور است که هر چه ایراد بیشتری پشت سر هم ردیف کند -خصوصاً ایرادهای کشف نشدهای که به ذهن هیچ ابوالبشری نمیرسد- کارکشتهتر و حرفهایتر است. به میدان میآید تا حالگیری کند. شاید صورت ظاهر نقد او به دنبال بررسی «اثر» باشد و حوالی پیام آن بالا و پایین شود اما آنجا هم چنان این فرزند نویسنده را به صلیب میکشد که هیچ نویسندهای حاضر نیست، مولودش را به میدان نشر یا این رینگ مرگ جدید بفرستد. مقتل خونینی که در آن نقدهای بیرحمانه به انتظار قربانی و طعمه جدیدی نشستهاند. منتقد بهانهجویی که حال نویسنده، مخاطب و دیگر منتقدان را از هر چه کتاب و جلسه نقد و بررسی اثر است به هم میزند، این روزها کم تعداد -بخوانید کم تریبون- نیست. این بیپروایی افراطی یا بهانهجویی در نقد، به جای ارتقا کمر قصهگویی، خلق شخصیت، قهرمانپردازی و نگارش رمان را شکست.
یک نکته مهم اینکه نقد ولو بیرحمانه در جای خود و درباره اثر ملزم به این نقدها لازم است. درباره اثر ضعیفی که هیچ دستاوردی ندارد و نگاشته شده از سوی همان نویسنده کم بهره است، این نقد بزرگترین خدمت در حق آن نویسنده برای اصلاح رویه خود است.
2- هیمنه، وسواس، بادشدگی
انفعال در برابر فروریختن «هیمنه»ای که در باور شخصی نویسنده شکل گرفته بخش دیگری از ماجراست. هیمنهای که با خلق چند اثر موفق برای یک نویسنده ساخته شده است. هیکلی مخلوق ژورنالیسم. هیمنهای که هر چهقدر بزرگتر میشود، هراس فروپاشی آن، نگرانی نویسنده را بیشتر میکند. «وسواسی» در او شکل میدهد که نتیجه حداقلی آن تحدید قلم است. وسواسی که در بلند مدت نویسنده را از نویسندگی به ترجیح جایگاه یک منتقد ادبی یا سخنران این همایش و آن همایش تقلیل میدهد. چه بسا نوشتن سرمقاله برای این متبوعه یا آن روزنامه آسانتر از نگارش یک داستان و تفکر درباره خلق آن باشد و این ژست جدید نویسندگی شده است. شاید نویسندگان برجسته ادبیات داستانی، روزنامهنگاران زبردست و بیهمتایی هم بشوند، اما این تغییر جایگاه آنان چه بر سر داستان میآورد؟ ترس از قضاوت، افراط در توجه به نظر مخاطب اراده نویسنده را سست کرده و قلم در دستش لرزان شده است.
اوضاع تأسفبارتر و غمناکتر میشود وقتی طرف دیگر ماجرا، همین غلو در تمجید که یک عده را بیعمل کرده، یک عده پیشپا افتاده دیگر را به حدی جسور و یاغی کرده که هر آبی به شکم قلم و کاغذ میبندند. نویسندگانی که به مرحمت غالیگران اطرافشان هر روز بر باد نویسندگیشان افزوده میشود. «تعهد» شاید برای طیف نویسندگان بادکنکی راه معالجه باشد اما زیادگی «حس تعهد» هم ایستایی طیف اول را به دنبال داشته است.
3- ذوق پولی شده
امنیت شغلی، تیراژ کتاب، کم کاری ناشر، معیشت نویسنده .... و پول بخش دیگر ماجراست. اگر محل قضاوت بطن زندگی یک نویسنده و چگونگی گذران روزگارش باشد -که در بخشی از ماجرا باید باشد- تمامی این مسائل باید رتق و فتق شود. اما این مسأله از جایی دستمایه برخی از ناشران برای جذب نویسنده شده است. نتیجه قضاوت صرف بر اساس امرار معاش، جولانگاهی شده که شاید درباره برخی ذهن نویسنده را از دغدغههای روزمرگی زیست این جهانی آزاد کند و فرصت نگارش برایش پدید آورد، اما طی طریق صرف بر اساس این ملاک از جایی به بعد نتیجه عکس دارد. نتیجه بلند مدت آن برای برخی دیگر میرایی، شرطی شدن یا کانالیزه شدن ذوق نویسندگی در مسیر پول است. سفارشی نویسی شاید تا جایی ناپسند نباشد اما از جایی به بعد یکنواختی، سوژهزدگی و خنثی بودن و بیدغدگی را خمیرمایه جان اثر خواهد کرد. نویسنده دیگر با میرزا بنویس تحدید شده توسط یک ناشر تفاوتی ندارد. این اتفاق نویسنده را بیشتر از هر کس دیگری اذیت میکند.
نویسندگی دیگر عشق نیست، کاسبی است. شاید کاسبی با نویسندگی تعارض نداشته باشد اما قطعاً مورد پسند مخاطبِ گلایهمند از نبود شاهکارهای ادبی نیست. شاهکار ادبی، کاسبی برنمیدارد. البته به فراست افتادن در گذران روزمره هم با شأن نویسندگی همخوانی ندارد. برای اصلاح این روند فکر سومی نیاز است.
4- کتاب به زور اشانتیون و جنجال
اشانتیونها و ارزش افزودههای حاضر در میدان تبلیغات کتاب در دو منظر قابل بررسی است. یک طرف آن که همین تحویل نگرفتنها و نبودن ابزار تبلیغ کتاب خوب یک دلیل بیانگیزگی در نوشتن است. کتاب خوب دیده نمیشود تا خوانده شود. روحیه نویسنده هم همین را دست میگیرد و بیتوجه به خوانندهای که شاید وجود چندانی ندارد به درون خود می خزد و بیخیال ماجرا.خواننده خوب هم تکلیفش معلوم است.
در طرف دیگر جماعتی، کار را قلقگیری کردهاند. نان فحش به ممیزی و این و آن را پیوست کتاب میکنند و جنگ زرگری به راه انداخته، سود کتاب پر بیراه خود را میبرند. عموم این قماش از همانیاند که قلمشان، شکمروش دارد و اثر ارزشمند و شاهکاری ندارند. از بخت بد مخاطب، به یمن دریوزگی چند رسانه چند روزی میان تیترهای خبری بالا و پایین میشوند. اگر نویسندهای رسالت و عشق نوشتنش را مدام حفاظت کند هیچکدام از این بهانهها و بازیها تعیینکننده اصلی نیست و تاب ایستادن در برابر ذوق تحریکشده یک نویسنده را ندارد. آنی که باید از این وزنهها برای برخاستن جدا شود -بخوانید خود را جدا کند- خود نویسنده است. چه شاهکارها که تنها در سختیها خلق شدند نه در آسایش. فکر کردن بیش از حد به این وزنهها بیشتر از کمک کردن، صفرازا و زنگار روح نویسندگی شده است.
مخاطب خوب و پای کار بهترین انگیزه برای نویسنده است. مانند بهترین مخاطبی که برای یک کتاب تقریظ مینویسد. شاید مدیر خردمند، دغدغهمدار و دلسوز ادبیات که متوجه تمام ابعاد ماجرا باشد، بتواند بخشی از این رخوت را درمان کند. بخشی را هم ناشر، منتقدان، رسانهها درمان کنند. اما بخش اساسی این معضل با درونیات نویسنده حل میشود. افول و نزول تراز ادبیات داستانی و قصهگوی این سرزمین تنها با همدستی و همداستانی متوقف میشود. قلمهایی که بشکند جایگزین میشود اما قلمی که احساس شکستگی دارد، هیچ وقت سرپا نمیشود.
پینوشت:
* شاید اشکال کنند که مستند روایی و تاریخ شفاهی کمتر دچار این آسیب شده و اتفاقاً این روزها فروغ خوبی داشته و در شرف بلوغ است. این دو سبک تنها رویکردهایی هستند که هنوز تلاشی در آنها صورت میگیرد. باید گفت همانطور که برخی نویسندگان این سبکها را به عنوان آثار ادبی هنوز نمیپذیرند یک دلیل اینکه این گونههای ادبی کمتر دچار انفعال شده و پرشتاب خلق میشوند این است که فعالان آن عموماً به سراغ کاریزمایی از پیش پذیرفته شده در افکار عمومی میروند. کاریزمایی که قضاوتها درباره او و سوژه شدناش قدری قابل تحلیلتر است و سرنوشت تولید اثر قدری شناخته شده و قابل پیشبینیتر از خلق یک قهرمان در داستان یا رمان. چه بسا انتقادها هم بیشتر از خالق اثر، متوجه راوی شود. همین میتواند هم طیب خاطر و هم گستردگی سوژه -به تعداد ماجراها و سوژهها- برای یک نویسنده داشته باشد. او کافی است در حد یک ویراستار و پژوهشگر دقیق و برجسته -چیزی که کمترین بضاعت یک نویسنده زبردست است- به این زمین ورود کند. کافی است به یک قهرمان، دقیق بپردازد و ابعاد زندگی و شخصیتی و ماجراهایش را خوب بیان و پرداخت کند -که البته در نوع خود کار سادهای نیست و پیچیدگیهای خاص خودش را دارد- و طبیعتاً تلاشی به اندازه خلق یک قهرمان، باوراندن و ماندگار کردنش در نظر مخاطب نیاز ندارد. البته اینجا هم دعواهای خاص انگیزهکش خود در موضوعات حقوق راوی و نویسنده و بازی ناشران و ... بسیار زیاد است. بازیهایی در رنگهای متعدد که شاید هیچ وقت پایانی مطلق، نداشته باشند و شاید چرخ این ژانرها هم از حرکت بایستد.
انتهای پیام/