مروری کوتاه بر اندیشههای بزرگ علامه اقبال لاهوری: خیمههای ما جدا، دلها یکی است
خبرگزاری تسنیم: علامه اقبال لاهوری را باید از سرآمدان گفتمان وحدت در جهان اسلام یاد کرد. در اندیشه او «پیامبر(ص)» نقطه ثقل است که دیگر ویژگیها مانند قومیتها و ملیتها در جوار شخصیت ایشان رنگ میبازد.
توجه به وحدت بیش از هر دوره دیگری، امروزه و در سالهای اخیر در جهان کنونی معنی مییابد و بر آن تأکید میشود. چه بسیار شاعران و هنرمندان که از گذرگاه هنر و با زبانی دیگر بر این امر فراموش شده در میان هیاهوی دنیای امروز تأکید میکنند و آثاری چند در این رابطه خلق کردهاند. شاید در میان کسانی که در این زمره نام و آوازهای به هم رساندهاند، بتوان از علامه اقبال لاهوری به عنوان سرآمدان این سخن یاد کرد. اقبال وحدت در جامعه اسلامی را درمان دردهای امروز مسلمانان و رمز موفقیت آنها ذکر میکند. به اعتقاد او، آنچه مرزهای کنونی با جغرافیای خاص بر صفحه نقشه جهان نقش بسته، هنری است به جا مانده از دستان استعمار برای دور شدن هرچه بیشتر مسلمین از هم؛ اما در این میانه آنچه میتواند فراتر از مرزها، «اسرار خودی» را از «رموز بیخودی» مجزا و مبرا کند، اسلام است که مرز نمیشناسد؛ هرکه در این پهنه بگنجد، برادر دینی است و همکیش و همقوم ما.
علامه اقبال لاهوری، بنا بر آنچه در تاریخ ثبت شده، در سال 1877 میلادی در شهر سیالکوت (پاکستان فعلی) به دنیا آمد. عصری که اقبال در آن دیده به جهان گشود عصر سلطه استعمار جهانی بر کشورهای مختلف، به ویژه شبه قاره هند بود؛ عصری که عالم اسلام به ویژه امپراطوری بزرگ اسلامی رو به افول بوده و دیگر خبری از آن امپراطوری پرطمطراق نبود. دوران طلایی اسلام رو به پایان بود و ملت اسلام دچار وبایی به نام استعمار و جدایی. در این میانه، اقبال همانند میلیونها مسلمان دیگر ناظر بر این بود که چطور استعمار کهن پیکر امت اسلام را پاره پاره میکند. وی در عصری به سر میبرد که مسلمانان همه عظمت و کرامت خویش را از دست داده بودند. از بین رفتن عظمت و شوکت اسلام و مسلمین دردی بود که اقبال در پی درمان آن بود.
دغدغه اصلی علامه بازگشت مسلمانان به اسلام ناب محمدی(صلی الله علیه و آله وسلم) و وحدت فراگیر آنان بود. وی علاوه بر اینکه یک فیلسوف و متفکر اسلامی به شمار میرفت، یک شاعر متعهد تمامعیار مسلمان نیز بود؛ شاعری وحدتگرا و احیاگر که تمام تلاش و همّ و غم و نالههای دردمندانه وی در قالب اشعار پیامرسان وحدتبخشی امت مسلمان به گوش جهان اسلام رسیده است.
هم اکنون با گذشت بیش از نیم قرن از رحلت وی، اندیشهها و شعرهایش پیام تازهای برای نسلهای تازه مسلمین دارد. وی تلاش میکرد شیرازه اتحاد از دست رفته امت مسلمان را از نو بسازد و مسلمین را به سوی مبانی اساسی و محورهای بنیادین وحدت اسلامی راهنمایی کند. اقبال اندیشههای خود را به دو زبان فارسی و اردو در قالب کتاب و شعر به گوش مسلمانان میرساند تا تلنگری باشد برای بیداری آنها. تمامی این تلاشها به امید روزی بود که مردی بیاید و «زنجیر غلامان» بشکند؛ وعدهای که او خود از «روزن دیوار» دیده بود. در این میان او بر محور اصلی جهان اسلام و نقطه وحدت همه مذاهب اسلامی، شخصیت پیامبر اکرم(ص)، انگشت میگذارد و بنمایه بسیاری از آثار و اندیشههای خود را از این طریق بیان میکند:
ما از آن خاتون طى عریانتریم
پیش اقوام جهان بىچادریم
روز محشر اعتبار ماست او
در جهان هم پردهدار ماست او
ما که از غیر وطن بیگانهایم
چون نگه نور دو چشمیم و یکیم
از حجاز و مصر و ایرانیم ما
شبنم یک صبح خندانیم ما
مست چشم ساقىِ بدهاستیم
در جهان مثل مى و میناستیم
چون گل صد برگ ما را گو یکى است
اوست جان این نظام و او یکى است
او در «رموز بیخودی» معتقد است آنچه مایه ساختن «ملت» را فراهم میکند، نه جمع شدن صرف مردم، بلکه ایراد اندیشهای است تا پیوندها را فراتر از فردیت مستحکم کند. اقبال میاه وحدت مسلمین را شخص پیامبر اکرم(ص) میداند که تار و پود جامعه اسلامی را به هم متصل میکند:
ای که میداری کتابش در بغل
تیزتر نه پا به میدان عمل
فکر انسان بتپرستی بتگری
هر زمان در جستجوی پیکری
باز طرح آذری انداخته است
تازهتر پروردگاری ساخت است ...
و یا:
هر که عشق مصطفی در جان اوست
بحر و بر در گوشه دامان اوست
زآنکه ملت را حیات از عشق اوست
برگ و ساز کائنات از عشق اوست
جلوه بیپرده او وا نمود
جوهر پنهان که بود اندر وجود ...
«خودباختگی» یکی از عواملی است که اقبال بر آن تأکید دارد و آن را از عوامل فروپاشی شیرازه جهان اسلام میداند. او در این زمینه باز تمامی مسلمانان را به شخصیت سرور کائنات سوق میدهد و تأکید دارد که گرد او جمع شویم و نه اغیار:
در جهان آوارهای بیچارهای
وحدتی گم کردهای، صد پارهای
بند غیر الله اندر پای تست
داغم از داغی که در سیمای تست
برگ و ساز کائنات از وحدت است
اندرین عالم حیات از وحدت است
در گذر از رنگ و بوهای کهن
پاک شو از آرزوهای کهن
این کهن سامان نیرزد با دو جو
نقشبند آرزوی تازه شو ...
«تعصب» و «قومیتگرایی» از دیگر عواملی است که اقبال تأکید باید فراتر از آن رفت. هرچند او خود متعلق به سرزمین خاصی است، اما پیوسته ملت اسلام را به پاک کردن رنگهای قومی دعوت میکند:
قلب ما از هند و روم و شام نیست
مرز و بوم ما بجز اسلام نیست
مسلماستی دل به اقلیمی مبند
گم شو اندر جهان چون و چند ...
و یا:
دل به محبوب حجازی بستهایم
زین جهت با یک دگر پیوستهایم
رشته ما یک تولایش بس است
چشم مارا کیف صهبایش بس است
مستی او به خون ما دوید
کهنه را آتش زد و نو آفرید
عشق او سرمایه جمعیت است
همچو خون اندر عروق ملت است
عشق در جان و نسب در پیکر است
رشته عشق از نسب محکمتر است
عشق ورزی از نسب باید گذشت
هم از ایران و عرب باید گذشت
اقبال در تمام عمر خود از «اسلام» و «پیامبر اکرم(ص)» به عنوان سرمایه بزرگ جهان اسلام یاد میکند که جاذبه آن بیش از قومیتها، رنگ و نژادها و جغرافیا میتواند ملتی واحد به نام «اسلام» و تمدنی بزرگ را رقم بزند:
قوم را اندیشهها باید یکی
در ضمیرش مدعا باید یکی
اهل حق را حجت و دعوا یکی است
خیمههای ما جدا دلها یکی
جوهر ما با مقامی بسته نیست
باده تندش به جامی بسته نیست
هندی و چینی سفال جام ماست
رومی و شامی گل اندام ماست
قلب ما از هند و روم و شام نیست
مرز و بوم ما به جز اسلام نیست
انتهای پیام/