«چند متر مکعب عشق» و دوباره، حوزه عمومی یا خصوصی؟

«چند متر مکعب عشق» و دوباره، حوزه عمومی یا خصوصی؟

خبرگزاری تسنیم: راه حل چیست؟ آیا راه حل تاکید افراطی بر ساحت خصوصی است؟ یا آنکه تلاش در جهت تحمیل یک دیکته اخلاقی برروی خود است تا آنکه با مهاجرین افغانی خوب برخورد کنیم؟ به نظر می‌رسد که هیچ کدام.

خبرگزاری تسنیم:

 «چند متر مکعب عشق» فیلمی است منحصر به فرد؛ با قاب‌بندی‌هایی قابل تحسین و رنگ‌های بسیار زنده که در مجموع آن را از بسیاری از فیلم‌های موجود در جایگاه بالاتری نشانده است؛ ولی آنچه بیش از همه این فیلم را ستودنی می‌کند مسأله محوری آن است که در وضعیت بخصوص تاریخی ما بسیار جدی جلوه می‌کند. فیلم مملوء از صحنه‌های زیبا و دلنشین است که در حاشیه یک رابطه عاشقانه شکل می‌گیرد و درون‌مایه‌های عاطفی موثری را به بیننده القاء می‌کند؛ رابطه‌ای که همراه با عفت، همگی با وضع و حال ما همدل و همراه است و بدین سبب است که اینچنین به دل می‌نشیند و مخاطب ایرانی خویش را به شوق می‌آورد و می‌گریاند.

ولی آنچه مسلم است این است که در ‌‌نهایت امر، در پشت سی‌دی‌های نمایش خانگی، فیلم را «عاشقانه» معرفی نخواهند کرد، بلکه خواهند نوشت «اجتماعی». پس بیاید برای لحظه‌ای تمامی ویژگی‌های هنری و درونی فیلم را‌‌ رها کنیم و به این بعد از آن پردازیم تا دریابیم چه چیزی و چه محتوای اجتماعی پشت آن نهفته است.

اینطور به نظر می‌رسد که تمامی فیلم‌های عاشقانه، آن زمانی تراژیک می‌شوند که با تضادهای اجتماعی مواجه شوند؛ داستان دختری که در زمان دانشجویی معشوقی می‌یابد و توسط خانواده خود در روستا پذیرفته نمی‌شود و جوانی که عاشق شده ولی چون وضع زندگیش سروسامانی ندارد به وصال نمی‌رسد. در این سطح درون مایه «چند متر مکعب عشق» حجاب از یکی از رفتارهای ناپسند ایرانی در برخورد با مهاجرین افغانستانی بر می‌دارد؛ افرادی که به هر دلیلی گویا شایسته مهمان‌نوازی معروف ایرانی‌ها نیستند و وضع آنان اینچنین شده که الان است.

ولی آیا باید در همین حد ایستاد؟ به نظر می‌رسد که هنوز فیلم ظرفیت آن را دارد که عمیق‌تر شویم و مسأله اجتماعی محوری دیگری را در آن جستجو کنیم که به نظر می‌رسد عنوان فیلم نیز مؤید آن است. عشق صابر به مرونا فقط در «چند متر مکعب» فرصت ظهور و بروز می‌یابد؛ در محیطی بسته یک کانتینر و در محوطه‌ای متروکه که هیچ کسی به آن سر نمی‌زد، به طوری که همه مؤلفه‌های و قیود آن به نحو اغراق‌آمیزی بر خصوصی بودن آن دلالت دارند. مادامی که در این فضا باشیم هیچ تضادی معنا ندارد و فرصت برای ظهور انسانی‌ترین وجه زندگی انسان یعنی «عشق» آماده است. مسأله آن زمانی تفاوت خواهد کرد که قرار باشد پا را از درون کانتینر به بیرون بگذاریم و تلاش کنیم به ساحت عمومی و اجتماعی واقعی وارد شویم.

مهم این نیست که تا چه میزان بخواهیم بر خصوصی بودن روابطمان تأکید کنیم، بلکه حقیقت این است که ساحت عمومی و واقعی زندگی عملاً برای هیچ نحوی از «خصوصی بودن» شأن قائل نیست و تلاش می‌کند همه چیز را در عمومیت خویش ملغا کند. تعلّل‌های صالح برای مطرح کردن مسأله با خانواده خود نشان از ترسی است برای مواجهه با تضادهای ساحت عمومی و ورود خشونت بار بُعد خصوصی زندگی کارگر کارگاه (در تلاش بر ورود دایی خویش به کارگاه) نشان از گریزناپذیری ورود به این ساحت دارد. ولی به محض اینکه بازی در زمین عمومی شروع می‌شود دیگر منطق‌های آن حاکم است و همه چیز بر اساس سیاقی روشن پیش می‌رود؛ سیاقی که در 2 بند پیشین گفته شد بر پایه یک مواجه غیرانسانی با مهاجرین افغانستانی است.

منطق این ساحت آنچنان خودانگیخته و خودمختار است که حتی زمانی که بارقه‌هایی از امید برای تأمل و تنبه پیش می‌آید (زمان صحبت کردن صاحب کارگاه با پدر مرونا جلو درب خانه)، ترس از آن، آنچنان قدرتمند است که صابر و مرونا را مجاب می‌کند باز به‌‌ همان نقطه‌ای بازگردند که کل داستان در آن شکل گرفته است؛‌‌ همان خصوصی‌ترین بُعد زندگیشان در‌‌ همان کانتینر. ولی اینبار داستان آنجا پایان نمی‌گیرد. منطق عمومی پیش می‌رود و می‌تازد و زمانی که امکانی برای خصوصی بودن مطرح شده تا سرحد از بین بردن تمامی آن می‌راند و در ‌‌نهایت پایان تراژیک داستان را رقم می‌زند؛ بگذار داستان در همان‌جایی که شروع شده مدفون شود. گویا فقط آن زمان است که همه چیز به آرامش و آسایش پیشین خویش (در سکوتی دائمی) باز می‌گردد.

حال راه حل چیست؟ آیا راه حل تاکید افراطی بر ساحت خصوصی است؟ یا آنکه تلاش در جهت تحمیل یک دیکته اخلاقی برروی خود است تا آنکه با مهاجرین افغانستانی خوب برخورد کنیم؟ به نظر می‌رسد که هیچ کدام. نه می‌توان آنقدر ساده بود که همچون «کبک» در خصوصیت خود «سر زیر برف کنیم» و نه می‌توان اینقدر خوب و «یک گل» بود و به انتظار «بهار شدن» جامعه نشست. باید با دقت دید و منطق درونی جامعه را شکافت و عمل کرد. پایان باز داستان را اینگونه باید بست که بعد از جمله «دوستت دارم» تا نامنتها فریاد زد. نه آنقدر خصوصی بود که در فردیت خود بمیریم و نه آنقدر عمومی شد. باید خود بود و عمل کرد و تلاش کرد برای تسری و سرایت این حقیقت به کل جامعه. هرچند تراژدی ناگزیر است ولی تاریخ انسانی ادامه دارد.

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
رایتل
میهن
triboon
گوشتیران
مدیران