در پاسداشت فراموشی در آغاز جشنواره فیلم فجر
خبرگزاری تسنیم: تاریخ جشنوارههای نو، هیچ جایی برای جدیت فرهنگی باقی نمیگذارند که نمونه آن را در دوره باستان شاهدیم؛ جشنوارههای نو اهمیت این جدیت را در حالهای از ابتذال خودنمایانگرانه محو میکنند. اما تعیین مقصر برای چنین فرایندی از سادهلوحی است.
خبرگزاری تسنیم- علیرضا جباری دارستانی:
آنچه امروز ما عنوان «فرهنگ» بر آن اطلاق میکنیم صورت مسخشده آرمان «انسان والا» است که برای نخستین بار به شیوهای جدی در یونان باستان مورد توجه قرار گرفت و قرار بود با «پایدیا»ی (تربیت) یونانی نیل آدمی به آن آرمان به شیوهای آگاهانه محقق شود و آنچه امروز ما عنوان «جشنواره» بر آن اطلاق میکنیم باز صورت مسخ شدهای از مناسک آئینی و مذهبی است که با محوریت ورزش و هنر در یونان باستان شکل گرفت و اکنون به ما رسیده است. آنچه در جشنوارههای یونانی رخ میداد، انعکاس همان عنوان «فرهنگ» بود که میبایست آرمان انسان والا را برای یونانیان ملموس و در دسترس سازد.
در هر دوی امور فوق الذکر که با فرایندی یکسان یعنی مسخ، از یونان به انسان امروزی رسیده، فروشدی را شاهدیم که مفاهیم «فرهنگ» و «انسان والا» روز به روز از اصالت فاصله گرفته و به مفاهیم یا پدیدهایی بیرمق تبدیل شدهاند. آرمان و اندیشه فرهنگی در خاستگاه تاریخیاش در یونان باستان از چنان قوت و اعتباری برخوردار شد که یک بار و برای همیشه دورانی رقم خورد که هنوز هم آدمی با همه پیشرفتهای تکنیکی عصر حاضر و با همه غرور علمزدهاش، از فقدان روح و معنویت آن دوران طلایی ناله میسراید و آنچه ما امروز از «جشنواره» میفهمیم، یقینا پیوندی انکارناپذیر با «فرهنگ» دارد، اما دو مسئله در اینجا محل پرسش است: نخست اینکه معنا و محتوای امروزی فرهنگ، که بواسطه آن معنا جشنواره سینماییمان را «بزرگترین اتفاق فرهنگی کشور» مینامیم، دقیقا چیست و چقدر رمق دارد؟ دوم آنکه این معنا از فرهنگ تا چه حد با آرمان «انسان والا» نسبت دارد؟
یونانیان باستان در همان دورانی که باشکوهترین و بانفوذترین جشنوارههای تئاتر ملی تاریخ را برگزار میکردند معتقد بودند که آدمی صورت فرهنگی و اجتماعی خود را از طریق اراده آگاهانه و خرد به نسلهای آینده منتقل میکند و تنها بواسطه همین اراده آگاه و خرد است که میتوان جریان تحول را در مسیر خاص هدایت کرد؛ بر مبنای نظر انسان باستانی یونانی از طریق پرورش آگاهانه می توان طبیعت جسمانی آدمی را دگرگون ساخت و او را به فعالیت برتر و والاتری توانا ساخت که لازمه نیل به مقام انسان والا است. بر این مبنا است که همه شئون هنر از شعرهای تراژیک و کمدی گرفته تا تئاتر، موسیقی، سرود، معماری، مجسمهسازی و ... شرایطی به وجود میآورد که همه سازمانها و ساختارهای اجتماعی برای پروراندن (پایدیا) تن و روح آدمی آماده شود و لحظه وقوع انسان والا را نزدیک تر سازد. اینگونه میشود که یونان باستان میتواند زندگی اجتماعی خود را بر پایهای نو بنا کند در تاریخ عنوان «آغازگر زندگی عقلانی - فرهنگی» را به خود اختصاص دهد و خود را مبداء فرهنگی تاریخ غرب سازد.
در این معنا انسان یونانی به خوبی میدانست که فرهنگ و تربیت فرهنگی، جوهر ساده مشتی تصورات مجرد نیست، بلکه خود تاریخ و واقعیت انضمامی سرنوشت اوست و به همین دلیل به عنوان مظهر قویترین نوع اراده بشری به یاری همان فرهنگ و تربیت، خود را با سرنوشت مواجه کرد و حتی در برابر آن ایستاد تا به مقام انسان والا دست یابد. انسان یونانی شرکتکننده در جشنوارههای هنری ملیاش، اعم از هنرمندان و کارگزاران جشنواره یا شرکتکنندگان و مخاطبان واجد حالت شکلیافتهای است که در آنِ واحد هم نگاه انتقادی دارد و هم برخورد اصیل با تناقضات بنیادی جامعه را امکانپذیر میسازد؛ واجد آگاهی تمرکزیافتهای است که همه رشتههای جامعه را به هم متصل میکند و این امکان را فراهم میسازد که آدمی، هم به آگاهی فردی برسد و هم وظیفه نقد فرهنگی و اجتماعی را از یاد نبرد. این فضای فرهنگی به هنرمندان و آفرینشگران اجازه میدهد که خلاقیت و ابداع خویش را برای حرکت به سمت نوعی «انسان والا» به کار ببندند و بدینترتیب «فرهنگ» را محور تحول قرار دهند!
اما جشنوارههای ما تا چه حد با این جدیت آگاهانه و تاریخی نسبت دارند؟ این پرسشی است که لااقل یک بار و برای همیشه باید به شیوهای بنیادین به آن اندیشید. از منظری پدیدارشناختی برای ما جشنوارههای هنری عموما یک گردهمایی است که «شکل» (چه شکل برگزاری، چه شکل آثار، چه شکل حاضران، چه شرکتکنندگان و داوران و هزار شکل دیگر) در آن، از هر چیز محتوایی و آرمانی مهمتر است. اتفاقی فرهنگی است که ساختار آن با شکلپرستیِ فراگیرش به سمتی میرود که آگاهی فردی و نقد فرهنگی را با نسیان مواجه کند و فرمها نتیجهای جز رسوب کامل محتوا را نداشته باشند؛ بدینترتیب احتمالا چند صباح دیگر باید انتظار مشاهده شکلهای ناب و خالص، بدون ذرهای رسوب باشیم: «جشنواره بما هو جشنواره» یا «جشنواره برای جشنواره».
تاریخ جشنوارههای نو، هیچ جایی برای جدیت فرهنگی باقی نمیگذارند که نمونه آن را در دوره باستان شاهدیم؛ جشنوارههای نو اهمیت این جدیت را در حالهای از ابتذال خودنمایانگرانه محو میکنند. اما تعیین مقصر برای چنین فرایندی از سادهلوحی است؛ ایجاد چنین پدیدهای تقصیر هیچکس نیست: نه هنرمند، نه مسئول فرهنگی و نه مخاطب جشنوارهها. این فرایندی تاریخی است که کمکم آدمی را نسبت به مواجهه با سرنوشت یا داده تاریخیاش سست کرده و او هم با پذیرش این سستی حاضر به مواجهه جدی و بنیانکن با سرنوشتاش نیست. جشنوارههای ما به عنوان اتفاقاتی فرهنگی جشنهایی است که محافظهکاران حامی وضع موجود تاریخ دور هم برگزارش میکنند تا در مستی این جشن، دادهی سرنوشت و وظیفه تاریخی خود را برای لحظاتی هم که شده فراموش کنند. از این نظر اینها، جشنهایی برای پاسداشت فراموشی است نه یادآوری و تذکر.
انتهای پیام/