جامعه، شیزوفرنی و خشونت همبستههای جداییناپذیر زندگی بشرند
خبرگزاری تسنیم: صرف حضور «تیلور» میتوانست راوی اصلی داستان را به تعادل برساند، آنچنان که جان نش در Beautiful Mind با شخصیتهای ساختگیاش به تعادل رسید. ولی عاملی در این میان وارد میشود که سرنوشت ساز است: خون.
خبرگزاری تسنیم- مهدی فلاح:
هر تحلیلی پیرامون خشونت لاجرم میبایستی پرونده مستقلی درباب Fight Club دیوید فینچر برای خود باز کند و دلیل آن نیز مشخص است: این فیلم هرچیزی که در ژانر خشونت ضروری به نظر میرسد را با دقت و ظرافت عجیبی کنار هم قرار داده است؛ یعنی خون، شیزوفرنی و جامعه. از قضا فارغ از همه پیچیدگیهایی که ممکن است در نگاه اول به نظر برسد در فیلم وجود دارند، در نگاهی دوباره، این فیلم روایتی بسیار خطی دارد و در آن کارگردان خود را مقید ساخته که ربط و نسبت این مؤلفهها با هم را به رخ بیننده بکشد؛ ربط و نسبتی که امروزه در زندگی روزمره سخت به فراموشی سپرده شدهاند.
داستان با روایت بیگانگی شخصیت اصلی (که از قضا هیچ اسمی هم در کل فیلم برای او برده نمیشود) با جامعه آغاز میشود: فردی که 6 ماه است نتوانسته بخوابد و احساس میکند دارد میمیرد (و این خود نشان از تعلق او به زندگی است)، در فضای کاری خویش دچار یک روزمرگی مفرط شده است و لاجرم برای جبران احساس تنهاییاش به کلوبهای بیماران سرطانی مراجعه میکند. راه حلهایی که هیچ کدامشان کارگر نمی-افتند و همگی به پریشانی بیشتر او دامن میزنند. این امر را به روشنی در پرشهای تصویریای که فرد در شرایط پیچیده زندگی خود میبیند میتوان دنبال کرد: پرشهای تصویری که در آنان صورت شخصیت دوم فرد نمایان میشود که گویی به نحوی تلاش میکند وارد زندگی واقعی شود ولی عاملهایی هنوز سد راه او هستند.
این شخص منزوی شده از جامعه، از قضا بسیار باهوش هم هست: فردی است با قدرت تخیّل بسیار بالا (فی-المثل در تصوّر علت انفجار خانهاش یا تصوّر صحنه سقوط هواپیما در خواب) و دقت وسواسآمیز به مسائل جزئی (فیالمثل در تمرکز به درون سطل زباله یا تمیزکردن لکه لباسش) و به نظر میرسد که همین قدرت تخیّل و دقت اوست که منجر به شیزوفرنی شدن او میشود. اساساً میتوان نشان داد که فرد شیزوفرن تنها با تأکید بر این دو قوه تخیّل و دقت است که میتواند شخصیت دوم خود را بیافریند و بدون تناقض او را به درون زندگی خویش وارد کند. با ظهور شخصیت دوم فرد از خلال یک تخیّل شدید (سقوط هواپیما در خواب) داستان وضعیت پیشرونده خود را آغاز میکند؛ «تیلورِ» نامتعارف در حقیقت تمام آنچیزی است که فرد در جامعه نمیتوانست باشد. فرد در واقع به واسطه «تیلور» و شخصیت دومش است که سعی میکند «خود» شود، او برای خود «دیگری» مطلوبش را که در جامعه نیافته، برمیسازد و با او «خود» را محقق میسازد.
صرف حضور «تیلور» میتوانست راوی اصلی داستان را به تعادل برساند، آنچنان که جان نش در Beautiful Mind با شخصیتهای ساختگیاش به تعادل رسید. ولی عاملی در این میان وارد میشود که سرنوشت ساز است: خون. روانرنجوریای شناسایی شده است که در آن فرد به واسطه جاری کردن خون بر پوست خویش و حس گرمای آن، احساس بودن میکند؛ فرد درد میکشد تا فراموش نکند که انسان است و از سویی دیگر، این درد برای لحظهای، تمامی فشارهای اجتماعی پیرامون فرد را به فراموشی میبرد و تمرکز او را به خود جلب میکند.
ولی داستان در اینجا متوقف نمیشود زیرا حرف مهمتری در راه است: راوی داستان تنها نیست. از گوشه و کنار افرادی که او را میبینند به نحوی در درون خود، یک احساس مشترک با او یابند برای کنده شدن از جامعه، برای بازتعریف کردن خود در یک جمع جدید، برای تجربه احساس «بودن» و در نهایت، همه همه در جهت تشکیل یک انجمن برادری، یک «باشگاه مشتزنی». انجمنی در زیر پوست شهر و موازی با جامعه، و در نهایت امر برضد جامعه بیگانه شدهای که عامل اصلی پیشبرنده کل داستان بوده است. شرط اول این انجمن این است: «درباره باشگاه مشتزنی صحبت نکنید.» آموزهای مشخصاً یهودی در عدم تبلیغ آموزههای خویش و واگذاری جذب اعضای جدید از خلال به رخ کشیدن اعمال آن. هر عضو جدید باید در روز اول حتماً دعوا کند تا هم تجربه خوبِ «بودن» را احساس کند و هم صرفاً تماشگر نباشد: انجمن معطوف به عمل است.
از اینجای داستان به بعد فرآیند شکلگیری و گسترش انجمن بسیار حیاتی میشود: انجمن برای خود فرآیند آموزشی میآفریند (از ورود تا تراشیدن سر و لباسهای متحدالشکل)، برای اعضا وظایفی موازی با شغلهای اجتماعشان درست میکند (از انجام مأموریتهایی شبانه تا ساختن صابون!) و در نهایت امر برای خود اسطوره میسازد (اسطورهای به نام «رابرت پالسن» که در عملیات شبانه میمیرد). انجمن با تأکید بر احمقانهترین و کم اهمیتترین امور، برای خود هویت میتراشد تا بتواند دربرابر مشروعیت جامعه بدیلی خلق کند. فعالیت انجمن آن زمانی به اوج خود میرسد که در عمل موفق میشود از جامعه باج بگیرد و در حقیقت بر آن غلبه کند که خصوصاً در دو صحنه که در هر دوی آنان خودزنی جنون آمیزی رخ میدهد متجلی است: اول آن زمانی که «تیلور» با خودزنی، صاحب زیرزمین را از پس گرفتن ملکش منصرف میکند و دوم آن زمانی که فرد راوی با خودزنی، از صاحبکارش باج میگیرد. این اتفاقها در عمل نشان میدادند که میتوان با جامعه مقابله کرد و در این مقابله انجمن را تثبیت نمود.
در اینجا داستان در یک حرکت دوری دوباره به نقطه آغازین خود باز میگردد؛ داستانی که از یک جامعه بیگانه به شیزوفرنی شدن فرد رسیده بود، با ظهور خشونت دوباره به تشکیل یک جامعه جدید میانجامد؛ چیزی عوض نشده است، فقط پیامبر اینجامعه جدید مجدداً بیگانه شده است. گویی کل داستان قصد بیان یک جمله را داشته است: جامعه، شیزوفرنی و خشونت همبستههای جداییناپذیر زندگی بشرند.
انتهای پیام/