شهید مفتح اجازه نمی‌داد کسی فرزندانش را آقازاده بداند

خبرگزاری تسنیم: محمد صادق مفتح گفت: پدر اجازه نمی‌داد کسی ما را آقازاده بداند، معتقد بود اگر بین فرزند خودش و دیگران در جامعه تفاوتی وجود داشته باشد، مانند زمان شاه می‌شود.

به گزارش خبرگزاری تسنیم، محمد صادق مفتح فرزند شهید مفتح با حضور در برنامه عیار24 شبکه قرآن سیما به بررسی ابعاد زندگی و شخصیتی پدرش پرداخت. وی در این برنامه گفت: شهید مفتح نسبت به خانواده بسیار مسئولیت‌پذیر بود و علاقه زیادی به خانواده اش داشت، بنابراین هرگز در موقعیت‌های متفاوت چه مبارزات پیش از انقلاب و چه بعد از انقلاب و در مسئولیت‌های مختلف برای خانواده خود کم نمی‌گذاشت.

مفتح ادامه داد: در آن زمان کمی باب شده بود که عده‌ای به اصطلاح پز این را می‌دادند که آن قدر درگیر مسئولیت‌های اجتماعی هستند که مثلاً فرزندشان وی را عمو صدا می‌کند و یا اصلاً خانواده نمی‌توانند پدر را به خاطر مشغله‌اش ببینند. به یاد دارم که من نیز یک‌بار به پدر گفتم که فلان شخص آن چنان نسبت به جامعه و انقلاب دغدغه دارد که هرگز نمی تواند به خانواده خود رسیدگی کند پدر که این را شنید، گفت من نمی‌توانم این را باور کنم که کسی نسبت به خانواده‌اش احساس مسئولیت نکند، اما نسبت به جامعه حس مسئولیت و تکلیف داشته باشد. افردی که نسبت به خانواده احساس مسئولیت نکنند، حتماً رگه‌هایی از شائبه در شخصیتشان وجود دارد، زیرا خانواده اولین سلول هر جامعه است و اهمیت آن نیز در تمامی مکاتب و ادیان بسیار زیاد است.

وی یادآور شد: شهید مفتح در خانواده‌ای روحانی به دنیا آمد و تحصیلش را هم در درس طلبگی ادامه داد و دروس حوزوی را نیز با موفقیت گذراند و در طول تحصیلش در حوزه نیز مورد عنایت استادان بزرگی مانند امام خمینی(ره) و علامه طباطبایی بود، اما پس از مدتی متوجه شد که موجی از دین‌گریزی به نام روشنفکری وارد کشور شده که خاستگاه آن نیز دانشجویان است و دانشجویان را مورد هدف قرار داده است؛ لذا تصمیم گرفت که وارد دانشگاه شود، زیرا حس می کرد که چون قشر جوان کاملاً از منبع غنی حوزه منقطع و جدا هستند دسترسی درست به منابع ندارد و بعد این نیاز را دید که باید یک پلی ایجاد شود تا جوانان بتوانند از آن طریق به این منابع دست یابند، لذا به این نتیجه رسید که باید علمای دینی به دانشگاه بروند و سؤالات جوانان را پاسخ بدهند.

فرزند شهید مفتح با بیان اینکه ورود پدر به دانشگاه نه تنها از طرف حوزه مورد اقبال واقع نمی‌شد، بلکه در دانشگاه نیز آغوش گشوده‌ای برای پذیرش چنین چیزی وجود نداشت، گفت: حتی به گفته خود ایشان اوایل در دانشگاه مورد استهزا نیز قرار می‌گرفت. اما وی نه در زمانی که یک طلبه بود، بلکه در مقطعی که به عنوان یک مدرس بزرگ در حوزه تدریس داشت و اجازه اجتهاد نیز داشت و کاملاً در معرض مرجعیت قرار داشت، با پرداخت هزینه‌ای سنگین حوزه را رها کرده و به صورت کاملاً سیستماتیک و به عنوان یک دانشجوی ساده سال اولی وارد دانشگاه شد.

وی ادامه داد: پدر در زمان تحصیلش در دانشگاه به دو موضوع بسیار اصرار داشتند، اول این که حتماً با لباس روحانیت سر کلاس حاضر شود و دیگری این که بالاترین نمره‌ها را کسب کند که این گونه نیز شد و تا مقطع دکتری نیز بهترین نمرات را کسب کرد. همین نوع دیدگاه بود که باعث شد تا امام(ره) روز شهادت ایشان را روز وحدت حوزه و دانشگاه بنامند، زیرا امام خمینی(ره) وحدت دانشگاه و حوزه را مقوله‌ای مستمر و دائمی می‌دیدند و در حقیقت این بهانه‌ای بود تا ضرورتی مهم را یادآوری کنند؛ هرچند به نظر من هنوز هم نگرانی امام(ره) و این که نگران وحدت حوزه و دانشگاه بودند، در جامعه کاملاً برطرف نشده است، زیرا هنوز هم دست‌ها و حنجره‌هایی هستند که برای جدایی حوزه و دانشگاه تلاش می‌کنند هر چند ممکن است ادبیاتشان عوض شده و به ظاهر نوع دلسوزی به خود گرفته باشد.

وی ادامه داد: آقازاده اصطلاحی است که کمی باب شده البته از آن جهت که پدر ما به شهادت رسید، دیگر در معرض جنبه منفی این واژه نیستیم. البته جنبه منفی این واژه از آن جهت کمی ایجاد شده است که شاید برخی از بزرگان ما و فرزندانشان خود را از مواضع تهمت دور نکردند. من به یاد دارم پدر بعد از انقلاب اصرار داشت که ما به عنوان فرزند ایشان جایی نرویم و جایی نیز ما را تأیید نمی‌کرد و یا به اصطلاح خودمان پارتی ما نمی‌شد؛ حتی یکی دوبار هم به این خاطر باعث دلخوری من شد. یک‌بار من در دانشگاه دچار مشکل شدم، یعنی در حقیقت به خاطر فضای آن روزها کمی از درس غافل شدم و در یکی از کلاس‌ها حاضر نمی‌شدم، بنابراین غیبت‌هایم از حد مجاز بیشتر شده بود و مسلماً حذف می‌شدم. یادم است که در این باره با پدر صحبت کردم و گفتم اگر ممکن است تا من را حذف نکنند، اما پدر گفت اگر تو سر کلاس نرفته‌ای و الان با پادرمیانی من بتوانی سر جلسه بروی و با بقیه دانشجویان تفاوت داشته باشی، پس چه فرقی می‌کند با زمان شاه؟ در نهایت ایشان نپذیرفتند و من آن ترم را مشروط شدم.

فرزند شهید مفتح یادآور شد: آخرین‌بار که ساواک پدر را دستگیر کرد، ما دیگر هرگز امیدی نداشتیم که ایشان را ببینیم. فردای آن روز هم کشتار 17 شهریور اتفاق افتاد و ما می‌دانستیم که روزهای تقابل جدی رژیم شاه با مبارزین است، بنابراین به بازگشت ایشان امیدی نداشتیم، اما بعد از مدتی بود که گفتند می‌توانید به دیدن پدرتان بروید. باورمان نمی‌شد، اما همه خانواده دسته جمعی به دیدار ایشان رفتیم و ملاقاتی بسیار تاریخی و احساسی صورت گرفت. پدر همیشه به شدت رقیق القلب بودند و آن روز نیز با احساسات زیبایی که داشتند، سعی می‌کرد تا ما را برای شهادت خود آماده کند. اما اواخر 57 بود که در کمال ناباوری پدر از زندان آزاد شد.

وی یادآور شد: بعد از انقلاب نیز ایشان و روحانیونی مانند ایشان که در خط مقدم جبهه مبارزه با شاه قرار داشت، وارد کارهای فرهنگی شد و در نهایت نیز در این راه و در دانشکده الهیات ترور شد و به شهادت رسید. یکی از خصلت‌های مهم پدر این بود که هرگز دوست نداشت بین آنها و مردم و جامعه فاصله‌ای ایجاد شود، لذا حتی در آن روزها با این که می‌توانستند با ماشین وارد پارکینگ دانشکده شود، اما این کار را نمی‌کرد و یا تا لحظه آخر نیز دست از پیشنمازی مسجد قبا برنداشت، زیرا دوست داشت در کنار مردم بوده و سنگر ارتباط با جوانان را حفظ کند. صبح روزی هم که ایشان به شهادت رسید، من و برادرم هر دو در مدرسه بودیم، زیرا در آن زمان برای تأمین درآمد هر دو به صورت حق التدریسی در مدرسه درس می‌دادیم. زنگ تفریح که شد و من برای استراحت به دفتر رفتم مدیر مدرسه به من گفت جریان را شنیده‌ای که پدر در دانشکده ترور شده است؟ بعد از شنیدن خبر من به خانه زنگ زدم اما کسی گوشی را برنداشت در نهایت با برادرم به سمت دانشکده رفتیم و دریافتیم که موضوع صحت دارد پس از آن به سمت بیمارستان رفتیم که پدر در آن زمان در اتاق عمل بود، اما از آن جهت که تیر به سر ایشان اصابت کرده بود لذا ساعت 2:5 بعد از ظهر بود که پزشکان قطع امید کردند و پدر به شهادت رسید.

انتهای پیام/