هوای «کردستان» سرد است اما دلهای مردم گرمگرم
خبرگزاری تسنیم: طلوع آفتاب پشت بارش سنگین برف پنهان شده است. قرار است نمازی با وحدت جمعی در این سرزمین برادری بخوانیم. هوای شهر سرد است اما دلهای مردمش گرم گرم.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم سفر کاروان سرزمین برادری به استان کردستان و شهر سنندج به روز سوم خود رسیده است اما در این دو روز گذشته بهجز برگزاری برخی برنامهها که شکل و حالت رسمی داشت برخی حواشی این سفر هم از جذابیت خاصی برخوردار بود. در ذیل برخی از آنها را بهروایت تصویر با هم مرور میکنیم.
اینکه سفر با انتظار رسیدن گروهی دیگر از کاروان در فرودگاه شروع شود شاید حرکت اولیه کندی باشد، ولی هواپیمای گروه دوم کاروان با یک ساعت و نیم اختلاف به سنندج میرسد و افراد دیگری مانند ناصر ابراهیمی، سرمربی سابق تیم ملی و پرسپولیس را بههمراه جمع دیگری به ما میرساند. هنوز نیامده رگبار عکسهای تکی و جمعی مردم از فرودگاه شروع میشود، بالاخره ناصر ابراهیمی است و طرفداران بیشمار سرخابیاش.
ماشاءالله شاهمرادیزاده کارگردان و بازیگر سینما و تلویزیون هم که بهقول خودش بعد از 30 و اندی سال بعد از دفاع به سنندج آمده است دلش هوای آن کودکی را کرده است که در زمان حملات گروهکها او را نجات داده بود. میخواست هرجور شده برنامهای بریزد و برود آن دختر را بعد از سالها پیدا کند، دختری که لقبش پاسدار بود، دختر پاسدار.
قرار است برای اولین برنامه به سالن سینما بهمن سنندج برویم و آنجا یک برنامه رسمی داشته باشیم. اینجا هم هنوز مردم از دیدن این شخصیتها خوشحالاند و باز هم عکسهای دستهجمعی قطعشدنی نیست. البته ساعت بعد از برنامه قرار بود فیلمی پخش شود که باعث تجمع بیشتر مردم مقابل سالن شده بود. سالن خود کوچک بود و مردم بهروی زمین مینشستند که از صحبتهای نخبگان استانی خودشان استفاده کنند، نشستی که بیشتر به بیان درددلهای نخبگان از مشکلات این خطه گذشت، نشستی همراه با دغدغه که در پایان آن همه زیر پرچم ایران عکس دستهجمعی گرفتند.
بعد از آن برنامه رسمی به دو گروه تقسیم میشویم و عدهای از ما بهسمت یک آسایشگاه معلولین میروند و جمعی دیگر هم به بیمارستان شهر. بهقول مسئول آسایشگاه، 43 نفر از معلولان کمتوان ذهنی و تعداد کمی هم یتیم در این مرکز نگهداری میشدند.
از همان ابتدای ورود ما جعفرآقا که سن بالایی هم دارد، دست بر سر میگذارد و بهخاطر حضور ما خوشحال است. تلاش میکند با زبان بیزبانی و بهسختی به ما بفهماند که از ته قلبم برای شما دعا میکنم، این را من نمیگویم یکی از پرستاران مرکز برایمان ترجمه میکند! حاجآقا هم با او عکسی به یادگار میاندازد.
آن یکی سؤال میکند: "آقا، این هدیهها را خودت خریدی برامون؟ دستت درد نکنه، خوشحالمون کردی، منت بر سر ما گذاشتی." نمیدانم با این شرایط چگونه آنقدر حرفهای قلنبه سلنبه بلد است. بیشتر دلمان شاد میشود که احساس نکردیم اینها احساس خود را از دست دادهاند و فراموششان کنیم. میگوید: پدرم فوت کرده و مادری مریض دارم. برادری هم دارم که ازدواج کرده است.
به اتاقی رفتم که کسی در آن نبود و فقط یک قفس پرنده با دو فنچ در آنجا بود. داشتم فنچها را نگاه میکنم که یکهویی یکی از همین معلولین که مشکل شدید بینایی و بدنی داشت، وقت رفتن دلم نمیآید فراموشش کنم با هم یک عکس سلفی میاندازیم و او از ته دل میخندد.
از آنجا که برمیگردیم ناصر ابراهیمی را میبینم، انگار آنها به بیمارستان رفته بودند. از او وضعیت بیمارستان را میپرسم و میگوید: حضور در چنین فضاهایی بسیار دردناک است و شاید باید گفت که برای هر فردی لازم است که هر چند وقت یک بار به این فضاها برود و دیداری با این بیماران داشته باشد. اصلاً روح انسان به این فضا نیاز دارد. (عکسهای بیشتری از این دو بازدید را در اینجا ببینید)
صبح روز دوم قرار است به چند گروه تقسیم شویم و هرکدام از گروهها به دیدار یکی از شهدای شاخص اهلسنت استان بروند. ما هم راهی خانه شهید ماموستا شیخالاسلام میشویم.
در بدو ورود به استقبالمان میآیند، خانم سمیه حیدری، مدالآور جودوی ایران که با حجاب چادر بهروی سکوی مسابقات رفت به مادر شهید ادب میکند و خم شده و دستش را میبوسد، بهقول خودش آن خانه حال و هوای خاصی داشت.
میگویند مادر شهید تصور میکرده قرار است از طرف بنیاد شهید به دیدار آنها بیایند و نمیدانست که قرار است حجتالاسلام عبدالکریم بیآزار شیرازی، یار و دوست صمیمی شهید ماموستا شیخالاسلام هم به خانهشان بیاید. همین باعث میشود بغضش بگیرد و نتواند بهدرستی صحبت کند.
حجتالاسلام بیآزار شیرازی آرام آرام شروع به صحبت میکند ولی او هم نمیتواند خود را کنترل کند و در حرفهایش بغض سنگینی وجود دارد و چشمانش هم سنگین و پر از اشک میشود. اصلاً فضای جلسه سنگین میشود. فرزند شهید هم از خاطرات بسیار زیبای پدرش میگوید. (متن صحبتهای مطرح شده در این جلسه را از اینجا بخوانید)
محسن اسلامزاده، مستندساز که در این سفر نعمتالله سعیدی، نویسنده و روزنامهنگار را بهعنوان راوی گزارش خود انتخاب کرده است هم از زمان و فرصت استفاده میکند و مستند «اهلسنت ایران» را که خود ساخته است تقدیم خانواده شهید میکند و میگوید که قاتل شهید ماموستا شیخالاسلام نیز در این مستند حرفهایی شنیدنی داشته که این مستند را دیدنی کرده است.
بعد از دیدار با خانواده شهدا، اعضای کاروان به یکی از خانههای قدیمی و تاریخی شهر سنندج میروند که پایانبخش بازدیدشان تماشای یکی از رقصهای محلی کردستان است. بعد از آن هم گروه توضیحاتی در مورد نحوه هدایت این نوع پایکوبی ارائه میکند و آقای بیآزار هم به لزوم حفظ این نوع سنت تأکید چندباره میکند. نماز را بههمراه برادران اهلسنت در بقعه امامزاده «پیر عمر» از نوادگان امام زینالعابدین(ع) میخوانیم، جایی که هم حوزه علمیه است هم مسجد و هم امامزاده. (از اینجا بخوانید)
قرار است بعد از ظهر دوباره به سالن بهمن برویم. برخی از اعضا تصمیم گرفتهاند که لباس کردی به تن کنند و با این لباس در جلسه شرکت کنند. ماشاءالله شاهمرادیزاده هم یکی از لباسها را انتخاب میکند و جلوی آینه میایستد تا از مرتب بودن لباس مطمئن شود، لباسی که برای مردمان این سرزمین حرمت بسیاری دارد.
به جلسه تقدیر از نخبگان کردستان که میرویم دوباره جمعیت کثیری سالن را پر کرده است و باز هم عدهای روی زمین نشستهاند. برخی صحبت میکنند. سمیه حیدری هم از آرزوی دوبارهاش برای مدالآوری و قرار گرفتن بهروی سکو با چادر میگوید و برخی هم از ضرورتهای توجه به مذاهب مختلف. شاهمرادی هم میآید و قدری از خاطرات دلچسب خود از دفاع مقدس در کوههای کردستان را تعریف میکند، خاطراتی که همراه با فضای طنز است و سالن را پر از شادی میکند. انتهای مراسم هم موسیقی سنتی کردستان وحدتبخش «سرزمین برادری» میشود.
شبانگاه هم در شب جمعه به مراسم و خانقاه سید مختار هاشمی که این گروه را دعوت کرده است، میرویم و ذکر الله الله میگیریم. ماشاءالله شاهمرادی هم باز از موقعیت استفاده میکند و با لباس کردی مدح پیامبر را میگوید.
امروز روز سوم است. طلوع آفتاب پشت بارش سنگین برف پنهان شده است. قرار است امروز بهجز دیدارها، به نماز جمعه هم برویم تا نمازی با وحدت جمعی در این سرزمین برادری بخوانیم. هوای شهر سرد است اما دلهای مردمش گرم گرم.
این حاشیهنویسیها ادامه دارد.
انتهای پیام/*