«فاتح» آرام گرفت

خبرگزاری تسنیم: ابوحامد، فاتح و یارانش دیروز برگشتند، با پیکرهایی غرق خون اما آرام گرفته و امروز روز اول فاطمیه است. روز عزای بچه‌های فاطمیون. یکی از دوستان نزدیک فاتح، رزمنده افغانستانی مدافع حرم چند خطی درباره او نوشته است.

خبرگزاری تسنیم:

درست دو هفته پیش بود، تلفن زنگ زد، گوشی را برداشتم، آنسوی خط صدای مهربان رضا بود که می گفت : هنوز خوابی؟ بیا بریم کوهنوردی چندتا عکس بگیریم.

لباس پوشیدیم و دوربینم را برداشتم و رفتیم، او اهل عکس گرفتن و اینطور برنامه ها نبود اما نمی دانم چرا اینبار این پیشنهاد را داد که برویم عکس بگیریم، انگار می خواست این عکسها بعنوان آخرین عکسهایش گرفته شود تا امروز بی عکس نباشیم.

هوا سرد بود و رضا لباس گرم نپوشیده بود، نیمه های راه گفت : خیلی سرد شده بیا برگردیم، گفتم : تو مگر اسمت فاتح نیست؟ بیا این کوه را فتح کنیم، خندید و گفت : ان‌شاءالله فتح قله شهادت... عکسهای مارو منتشر نکنی!

گفتم : باشه، هر وقت شهید شدی منتشر می کنم.

گفت : ان‌شاءالله عکس شهادت باشه...

ان‌شاءالله شهادت تکیه کلامش بود، هر چیزی می شد می گفت :ان‌شاءالله شهادت...

عکس گرفتیم و حرف زدیم، رضا می گفت: شهدا گلچین می شوند، اینکه ما نرفتیم یعنی یا نوبتمان نشده یا اینکه لیاقت نداشتیم.

سردار شهید رضابخشی، معاون فرماندهی تیپ پر افتخار فاطمیون، جوان 28 ساله رعنا، کارشناسی علوم اسلامی داشت و به سه زبان فارسی، انگلیسی و عربی حرف می زد.
نزدیک دوسال بود که به جبهه علاقمند شده بود و در رفت و آمد بود، برای انجام دادن کارهای مربوط به شهدا سر از پا نمی شناخت، همیشه در حال فعالیت بود و خلاصه از آن آدمهایی بود که تکلیفش با خودش مشخص بود.

او فهمیده بود که چکار باید بکند، از دنیا و مافیها گذشته بود و فقط به یک چیز می اندیشید، شهادت ...

در منطقه او را به اسم "فاتح" می شناختند، خیلی از رزمنده های ایرانی و عراقی و سوری و حتی لبنانی، اسم فاتح برایشان یک عطر و بوی خاصی دارد، وقتی جایی اسم فاتح به میان می آمد همگی پشتشان گرم بود که عملیات حتما با پیروزی همراه است.

فاتح را آنهایی می شناسند که در عتیبه و ملیحه و درعا و غوطه شرقی و حلب رزمیده اند و از نزدیک شاهد دلاوریها و رشادتهای این استوانه ایثار بوده اند، فاتح چشم در چشم داعشیان کثیف می جنگید و هراسی به دل راه نمی داد، خیلی اوقات پیکر مطهر شهدا را از زیر تیرباران دشمن به دوش می گرفت و به پشت خاکریز منتقل می کرد، خیلی از مجروحان جنگی را چندین کیلومتر روی دوش خود می کشید و از مهلکه نجات می داد.

یکبار هم گلوله ای شانه اش را دریده بود، اما او خم به ابرو نمی آورد، وقتی مجروح شده بود گفتم : رضا یک دستت را در این راه دادی خدا قبول کند، بگذار بقیه بروند تو نرو، گفت : یک دست دادیم، سرمان هم برود نمی گذاریم دست داعش به زینبیه برسد، سرمان به فدای حضرت زینب، مگر نشنیدی که حضرت عباس چگونه در میدان نبرد دستهایش را برای آوردن آب فدا کرد؟ ما امروز باید به وظیفه مان عمل کنیم، ما مدافعان حرمیم، دست و پا که سهل است، سرمان هم برود از حضرت زینب دست بر نمی داریم.

در طول مدت دوسال عملیات های زیادی را فرماندهی کرد، که اکثریت این عملیات ها با موفقیت انجام شده بود.

مهمترین پیروزی فاتح، عملیات ملیحه بود، ملیحه منطقه ای بسیار استراتژیک در شرق دمشق و اولین منطقه از غوطه شرقیه، در شمال منطقه زینبیه و حرم حضرت زینب(س) است، که از ابتدای جنگ سوریه دست مخالفین بود.

نیروهای حزب الله لبنان پس از چندین عملیات نتوانستند منطقه را آزاد کنند، ارتش سوریه هم نتوانست و عاقبت این سرداران بی نشان فاطمیون بودند که در یک عملیات رعدآسا این منطقه را آزاد کردند.

این منطقه از آن روی اهمیت داشت که مشرف به حرم بی بی زینب بود و هر از گاهی خمپاره های داعش به نزدیکی های حرم می رسید و بیم آن می رفت که از همین ناحیه به حرم حمله کنند، اما شیر مردان فاطمیون به فرماندهی فاتح دلها توانستند طوری داعش را فراری بدهند که حتی وقت نکرده بودند ادوات و وسایلشان را ببرند.
بگذریم...

وقتی خبر شهادت برادرم را دادند، تنها چیزی که به زبانم آمد این بود : اللهم تقبل منا هذا القربان، جانهای ما به فدای حضرت زینب، کلنا عباسک یا زینب!

اما وقتی خبر شهادت فاتح را دادند، دنیا دور سرم چرخید، کمرم شکست و احساس کردم قلبم از جایش کنده شد.

یک پیام یک خطی بود : حاجی پرواز کرد، فاتح را هم با خودش برد...

اول باورم نشد، اما کم کم رسانه ها اعلام کردند که سردار علیرضا توسلی(ابوحامد)، فرمانده تیپ پر افتخار فاطمیون بهمراه شهید رضا بخشی(فاتح دلها) معاون فرماندهی تیپ فاطمیون در استان درعا، جنوب سوریه منطقه تل قرین نزدیکی مرز اسراییل بر اثر شلیک خمپاره به درجه رفیع شهادت نائل شدند.

قبل از رفتنش گفتم رضا، نمی شود نروی؟ گفت : الان بچه‌ها رو در روی اسراییل دارن می جنگن، ما دوسال جنگیدیم که به اینجا برسیم که بتوانیم با اسراییل رو در رو باشیم، می روم تا حداقل چند تا گلوله به سمت اسراییل شلیک کنم.

دیروز صبح پیکر غرق به خون رضا را به همراه ابوحامد آوردند، سیل دوستداران و عاشقان شهدا آمده بودند تا استقبالشان کنند.

باران نم نمک می بارید، انگار آسمان هم به حال فاتح دلها می گریست، وقتی صورتش را باز کردند، اولین نفری بودم که صورت به خون خضاب شده اش را دیدم، یک طرف رضا بود و یک طرف ابوحامد، طاقت دیدنش را نداشتم، ابوحامد هم صورتش خونین بود، او همان کسی بود که نامش لرزه بر اندام داعشیون خونخوار می انداخت، حالا اینجا دراز کشیده بود و مردم فریاد زنان شعار لبیک یا زینب سر می دادند. و فرمانده آرام خوابیده بود.

سردار شهید رضا بخشی، به آرزوی دیرینه اش رسید، او اگر شهید نمی شد جای تعجب داشت، امروز همه جا حرف از او بود، همه او را به یک نام می شناسند : فاتح دلها ...
چقدر زیبا رفتنی بود این رفتن، دوسردار بی نشان فاطمیون در ایام فاطمیه به جمع شهدا پیوستند، نوششان باد نوشیدن جام شهادت!

رضا، حماسه ساز فاطمیون و شهید همیشه زنده فاطمیون خواهد ماند، دیگر او را رضابخشی صدا نزنید، او فاتح دلهاست...
فاتح دلها، شهادتت مبارک.

 

انتهای پیام/