وقتی «آدمِ صدام» ضد خود صدام کودتا کرد


خبرگزاری تسنیم: وقتی ناظم کزار به عنوان مدیر دستگاه امنیت عمومی تعیین شد، این انتصاب با مخالفت و انتقاد همه‌ی رهبران حزب مواجه شد.

  به گزارش گروه رسانه‌های خبرگزاری تسنیم،در 7 قسمت نخست این مطلب (که خاطرات صلاح عمر العلی عضو ارشد حزب بعث و از اعضای شورای رهبری انقلاب پس از روی کار آمدن این حزب در عراق در سال 1968 است و در برنامه شاهد علی العصر شبکه الجزیره بیان شده) به برخی رفتارهای صدام پیش از روی کار آمدن اشاره شد. همچنین خواندیم که چگونه حکومت حزب بعث از یک حکومت ایدئولوژیک به سمت یک مافیای خانوادگی سوق پیدا کرد و صدام چطور برای رسیدن به قدرت حاضر شد یکی از سران حزب را هم بی دلیل اعدام کند.

درباره‌ی برخی محاکمات و اعدام‌های چند سال نخست روی کار آمدن حزب بعث هم مطالبی خواندیم. همچنین درباره ی تقسیم قدرت بین البکر و صدام نیز خاطراتی ذکر شد. همچنین در نقد اندیشه‌های حزب بعث و خصوصا تفکرات و رفتارهای مؤسس و ایدئولوگ آن یعنی میشل عفلق و تمجید‌های عجیب و غریب وی از صدام هم خاطرات و مطالب مفصلی ذکر شد. همچنین دیدیم که چطور صدام تحت تأثیر القائات خیرالله تلفاح، شروع به زمینه‌سازی برای تسلط انفرادی خود بر قدرت کرد و چگونه رقبای بزرگش را سربه نیست نمود. اینک با هم قسمت هشتم را می‌خوانیم:

*احمد منصور (مجری): وقتی صدام شروع به سیطره بر امور کرد و درگیری بین او و احمد حسن البکر (رئیس جمهور) آشکار شد، برخی از کسانی که زیر دست صدام تربیت شده بودند مثل ناظم الکزار در 30 ژوئن 1970 اقدام به کودتا کردند. آن موقع تو در فنلاند سفیر بودی؟
-در سوئد سفیر بودم.

*صحیح. سرهنگ ناظم کزار (مدیر دستگاه امنیت عمومی کشور) که آدمِ خود صدام تلقی می‌شد، اقدام به کودتا کرد که شکست خورد. در این جریان وزیر دفاع حمادی شهاب کشته شده و وزیر کشور سعدون غیدان مجروح شد. درباره‌ی این جریان چه اطلاعاتی داری؟
-من بر اساس اطلاعاتی که بعدها به دستم رسید، این جریان را «توطئه‌ی صدام ضد احمد حسن البکر» می‌نامم. در حالیکه ظاهرا توطئه‌ی ناظم کزار بود ضد صدام حسین و البکر.
 


از راست حمادی شهاب، احمد حسن البکر
 

*اول بگو ناظم کزار که بود؟
-ناظم کزار مدیر دستگاه امنیت عمومی بود. از اعضای حزب بود و به خونخواری بسیار شدید معروف بود. و خشونت و سنگدلی نامحدود در ...

*انگار در این حزب یک نفر هم پیدا نمی‌شود که قلب رحیمی داشته باشد!
-وقتی که منصوب شد به ...

*مگر همین تو که با هم آشنا شدیم...
-لطفا اجازه بده. وقتی ناظم کزار به عنوان مدیر دستگاه امنیت عمومی تعیین شد، این انتصاب با مخالفت و انتقاد همه‌ی رهبران حزب مواجه شد. همین باعث شد صدام حسین نشستی با کادرهای پیشرفته‌ی حزب برگزار کند تا آنها را نسبت به دلایل انتصاب ناظم کزار در این بخش قانع نماید. من هم در این نشست حضور داشتم. وقتی جلسه شروع شد، همه‌ی سران حزب به شدت نسبت به این انتصاب اعتراض کردند و تهدید کردند که از حزب جدا خواهند شد اگر که بر ابقای ناظم کزار در این سمت اصرار شود. صدام حسین تریبون را در دست گرفت و آنها را به یک روش پراگماتیستی عجیبی قانع کرد.

با آنها شروع به حرف زدن کرد و گفت: «بله، همه‌ی آنچه راجع به نام کزار گفتید را من هم کاملا قبول دارم. من هم خودم او را می‌شناسم. ولی ما الان یک حکومت در اختیار داریم. این حکومت هم بخش‌های مختلفی دارد. در هر بخشی هم ویژگی‌های خودش را می‌طلبد. یک بخش داریم به اسم بخش امنیت. نباید کسی را انتخاب کنیم که صلاحیت و ویژگی‌های ...




ناظم کزار
 

*خونریزانه!
-صلاحیت و ویژگی‌هایی داشته باشد که بر آن اساس بتواند این بخش را اداره کند و مأمویت‌هایش را اجرا نماید؟ شما کسی را توانمندتر از این ناظم کزار (که ذهنش مثل کامپیوتر است) سراغ دارید؟ این آدمی که همه‌ی مخالفان حزب و همه‌ی اعضای احزاب دیگر را می‌شناسد و خصوصیات تک تکشان را بلد است، آن وقت انتظار دارید [او را رها کنیم و] عبدالخالق السامرائی یا صلاح عمر العلی را مدیر بخش امنیت عمومی کنیم؟ ناظم کزار صلاحیت و ویژگی‌های لازم این کار را دارد فلذا شما باید درک کنید که ما الان در چارچوب کارهای حزبی‌مان نیستیم، ما الان یک حکومت در اختیار داریم.» طبیعتا با این حرف‌ها، حاضرین با بی‌میلی حرف صدام را پذیرفتند.

*اینجا یک سؤال مهم وجود دارد.
-فلذا ناظم کزار مدیر دستگاه امنیت عمومی بود که از طرف صدام حسین مأمور شد احمد حسن البکر را هنگامی که از از چک‌اسلواکی برمی‌گشت گمانم در فرودگاه بکشد ولی خود ناظم کزار در عین حال و همزمان می‌خواست و طرح داشت که هم صدام را سرنگون کند و هم البکر را.




 

*یعنی این آدم قصد داشت یک «کودتای دو جانبه» انجام دهد که طی آن حتی از کسی که او را مأمور سرنگونی اول کرده بود هم خلاص شود. این کودتا به نفع کدام جهت [خارجی یا داخلی] صورت می‌گرفت؟
-راستش من نمی‌دانم به نفع کدام طرف صورت می‌گرفت. اما در واقع همانقدری که توصیف کردم و گفتم ناظم کزار خشونت و خونخواری داشت، از طرف دیگر به یک چیز هم ایمان داشت و آن حزب بعث بود. یعنی یک بعثی [به تمام معنا] بود. ناظم کزار خیلی‌ها را شکنجه کرد و کشت ولی ابدا متعرض بعثی‌ها نشد.

*چرا؟ اینجا مسئله‌ای وجود دارد که در حقیقت می‌توانیم بگوییم ای بسا اکثر ملت‌های عرب از آن رنج می‌برند و آن هم اینکه یک سری آدم جنایتکار [در خارج از حکومت] حضور دارند و در عین حال کسانی که در پی‌آنها هستند هم [یعنی نیروهای امنیتی] خودشان جنایتکارند. و اصلا با جنایتکاری انتخاب می‌شوند. انگار که واجب شده نیروی امنیتی خصوصیات جنایتکارانه داشته باشد. درحالیکه نیروی امنیتی بیش از هرچیز باید یک اصلاح‌گر نفوس باشد نه یک آدم جنایتکار که بکشد و سر به نیست کند و مردم را شکنجه کند.
-این چیزی است که باید باشد. چیزی است که باید باشد [یعنی باید نیروی امنیتی فرد اصلاح‌گر باشد نه جنایتکار]. الان کشورهای متمدن را ببین. مدیر دستگاه امنیتی‌شان، آدم‌هایی هستند که یا نیروی دانشگاهی‌اند یا روشنفکرند یا نویسنده‌اند. مأموریت اصلی‌شان هم ترور و سربه نیست کردن مردم و تعدی به دیگران نیست.




 

*آیا معنای اینکه شما بعثی‌ها پذیرفتید فرمانده دستگاه امنیتی شخصیتی خونریز باشد که بکشد و شکنجه کند و شخصیت انسانی افراد را له کند [این نبود که با آن موافقید؟]...
-من... من حقیقت را برایت تعریف کردم. چیزی که رخ داده بود را گفتم. همه‌ی رهبران حزبی رد کردند. همه‌شان مطلقا این انتصاب را رد کردند.

*این البته توجیه نمی‌کند [چون دست آخر پذیرفتند].
-نه، البته که توجیه نمی‌کند. نه نه. من نمی‌خواهم توجیه کنم. دارم برایت توصیف می‌کنم. تعریف می‌کنم چه رخ داد.




البکر و صدام
 

*درباره‌ی جزئیات طرح ناظم کزار چه می‌دانی؟
-طرح، در اصل تلاش صدام بود برای سرنگونی احمد حسن البکر از طریق ناظم کزار. ناظم کزار وقتی که همان اوایل متوجه رفتارهای چندپهلویی که هم احمد حسن البکر و هم صدام حسین انجام می‌دادند شد، و وقتی که مأمور انجام این توطئه (که روی آن اسم توطئه گذاشتند) شد، به این نتیجه و نظر رسید که یک بازی‌ای خارج از چارچوب منطقی و مقبول در جریان است. به این معنی که تمام آنچه در جریان است عبارت است از درگیری بین دو تن [صدام و البکر] برای به دست گرفتن قدرت، آن هم با زیر پا گذاشتن حزب و مبانی حزب و افکار حزب. فلذا تصمیم گرفت و عزمش را جزم کرد که از این فرصت استفاده کرده و از هر دو نفر همزمان انتقام بگیرد و ملت عراق را از دست هر دو خلاص کند و طرحش را بر همین اساس تنظیم کرد. طبیعتا این مسئله جزئیاتی دارد. احمد حسن البکر قرار بود ساعت خاصی به فرودگاه بغداد برسد ...

*تأخیر کرد.
-طبیعتا قرار بودن هیئت‌های دیپلماتیک و مسئولان رده بالای عراقی هم برای استقبالش بروند. ناظم کزار در این ساعات حمادی الشهاب که وزیر دفاع بود و سعدون غیدان را که وزیر کشور بود و چند تن از کسان دیگری که از تأثیرگذاری‌شان می‌ترسید به بهانه‌ای به مقر دستگاه امنیت عمومی کشید و آنجا بازداشتشان کرد تا به این ترتیب موفقیت عملیات را تضمین کند. بعد تعدادی را با مسلسل بر روی بام ساختمان‌‌های فرودگاه مستقر کرد که تفنگ تک‌تیراندازی هم داشتند و به آنها دستور داده شده بود وقتی احمد حسن البکر از هواپیمایش پیاده می‌شود و صدام حسین به استقبالش می‌آید تا با او دست دهد، در این لحظه هر دو را بزنند و با هم بکشند. حالا وزیر دفاع و وزیر کشور دستگیر شده‌اند، این افراد مسلح هم در بام‌ها مستقرند.




احمد حسن البکر
 

هواپیما در ورود به فرودگاه بغداد تأخیر کرد، وقتی تأخیر کرد ناظم کزار نگران موضوع شد. اولا وزیر دفاع و وزیر کشور در استقبال نبودند فلذا این سؤال برای بقیه پیش می‌آمد وزیر کشور و دفاع کجا هستند. ثانیا یک سری تک تیرانداز روی پشت‌بام‌های فرودگاه مستقرند و افراد دستگاه امنیتی در فرودگاه و اطرافش جمع شده‌اند و وضع غیرطبیعی است [و همین هم سؤال برانگیز است]. فلذا تأخیر هواپیما باعث دستپاچگی ناظم کزار شد و همین باعث شد افرادی که دستگیر کرده بود را با خود بردارد و بگریزد به سمت مرزهای شرقی یعنی مرز با ایران. طبعا صدام حسین فهمید جریان چیست. احمد حسن البکر هم به فرودگاه رسید و دید که وضع ...

*غیر طبیعی است.
-اصلا پروتکل استقبال در حال اجرا نیست و استقبالی نیست و صدام حسین نیست و الی اخر. بعدا به او گفته شد که توطئه‌ای بوده و توطئه کشف شده و در رأسش ناظم کزار قرار داشته. ناظم کزار تحت تعقیب قرار گفت. ناظم کزار یک دستگاه ارتباطی همراهش بود با این دستگاه پیامی به کاخ ریاست جمهوری فرستاد مبنی بر اینکه آماده است خود را تسلیم کند و پیشنهاد کرد نوعی توافق درباره‌ی شکل تسلیم شدن در خانه‌ی عبدالخالق السامرائی صورت گیرد. همین ماجرا باعث شد عبدالخالق السامرائی از کار برکنار شده و به زندان بیفتد. هفت سال تمام در سلول انفرادی بود و ابدا با هیچ کس ملاقات نداشت. این پیشنها رد شد. ناظم کزار هم حمادی شهاب را کشت و سعدون غیدان را هم زخمی کرد [تلاش کرد بکشد ولی نتوانست] و بقیه هم زخمی شدند و خودش هم دستگیر شد.
 


عبدالخالق السامرائی
 

*چه حسی داشتی که رفقایت داشتند یکی بعد از دیگری به دست خود رهبران بعثی سرنگون می‌شدند؟
-حقیقتا استاد احمد، حقیقتا راستش را می‌گویم. من دو ماه پیش از این توطئه در بغداد بودم و دیداری داشتم با مرحوم عبدالخالق السامرائی. او من را سرزنش می‌کرد که در ورود به درگیری با احمد حسن البکر و صدام حسین عجله کرده‌ام. من را سرزنش می‌کرد و مضمون حرفش این بود که: «ببین، امور در حزب دارد به وسیله‌ی رفیق صدام حسین انسجام پیدا می‌کند.» ببین فاجعه کجا بود! یعنی روی صدام حسین حساب باز کرده بود.

*حتی با وجود اینکه سربه نیست کردن‌ها همان اوایل آغاز شده بود.
-روی صدام حساب کرده بود که «قدرت به تدریج به صدام منتقل می‌شود. این شخص [صدام] فرزند حزب است، غیر نظامی است. از جوانی در حزب بزرگ شده است.» در حالیکه معتقد بود خطر حقیقی احمد حسن البکر است. من در آن جلسه اینطور جوابش را دادم که «عبدالخالق، خوب گوش کن، به خدا خیلی زود از این حرفت پشیمان خواهی شد و خواهی فهمید که خطر حقیقی همین صدام حسین است که تو رویش حساب باز کرده‌ای.» این ماجرا حدود سه ماه پیش از این بود که او را به زندان انفرادی ببرند.




 

شاید هم دو ماه فقط. این دیدار در بغداد صورت گرفت. حقیقتا این ماجرا خیلی پیچیده و مبهم بود. یعنی برای خیلی از اعضای حزب مسئله روشن نبود. مسئله‌ی عجیبی بود، صدام حسین تصویر پاکی از خودش به نمایش می‌گذاشت درحالیکه روشش هولناک و وحشیانه بود. یعنی رفتارش درست برعکس چیزی بود که نشان می‌داد.

*اما این برخورد او را چه کسی غیر شما درک می‌کرد؟ و چه کسی بیشتر از شما درک می‌کرد؟
-به همین دلیل...این چیزی بود که رخ داد.

*البته عبدالخالق السامرائی بعد از این اعدام شد.
-بعد از هفت سال زندان.

*آیا بررسی تاریخِ شما به عنوان رهبران بعثی این را نشان نمی‌دهد که شماها تکان نمی‌خوردید مگر وقتی که چاقو زیر گلوی یکی از خود‌تان قرار می‌گرفت؟
-طبیعتا ... این چیزی بود که ما را واداشت...
 


عکسی دیده نشده از صدام
 

*می‌دیدید که همکارانتان و رفقایتان یکی بعد از دیگری کشته می‌شوند ولی صدایتان در نمی‌آمد مگر وقتی که چاقورا گذاشته بودند زیر گلوی خودتان.
-نه استاد جان. مسئله‌ی کشتن ...من در دهه‌ی هفتاد .... نه نه ... اجازه بده...

*من که درباره شخص تو صحبت نمی‌کنم. از این السامرائی حرف می‌زنم که سعی داشتی قانعش کنی و رفقایش را می‌دید که سر به نیست می‌شدند و با همه‌ی اینها حرف دیگری می‌زد [و به صدام ابراز اعتماد می‌کرد] و او ودیگران که کنار رهبران حزب ماندند تا آنکه بعدها سر به نیست شدند.
-تا زمان او ... بله ... برای اینکه با دقت بیشتری بحث کنیم، حتی تا زمان دستگیری عبدالخالق السامرائی هم پدیده‌ سربه نیست کردن [سران حزبی] به صورت گسترده به چشم نمی‌خورد.

*چرا، بود.
-یعنی بعثی‌ها تصفیه و سر به نیست نشدند.

*چرا. من پیش از این با ذکر تاریخ‌ها، موارد سر به نیست کردن را ذکر کردم. اسامی را از سال 1968 خواندم. در فهرست، سال‌های 70، 71 هم بود. در 71 حردان التکریتی کشته شد.
-بعثی نبود.




از راست صدام حسین، حردان التکریتی، ملا مصطفی بارزانی. شخصی که پشت سر بارزانی ایستاده عبدالخالق السامرائی است
 

*ولی این آدم خدماتی به حزب بعث ارائه کرد که هیچ بعثی‌ای ارائه نکرده بود.
-بله. این حرف درست است. صحیح است. من منکر این نیستم.

*دیگرانی هم بودند که در سال 70 کشته وس ر به نیست شدند. مثلا رشید مصلح که از اعضای حزب بعث و وزیر کشور بود در سال 1970.
-نه نه. اصلا و ابدا بعثی نبود.

*چرا، بعثی بود.
-نه استاد! من عضو شورای رهبری حزب بعث بودم‌ها!

*عدنان التکریتی بعثی نبود؟
-عدنان شریف چرا. عدنان شریف التکریتی بعثی بود.

*بسیار خب، پس عملیات تصفیه و سر به نیست‌کردن‌ها شروع شده بود ولی در سال بعدی شدت و حجم بیشتری یافت.
-نه به شکل واضح. خیلی نبود.

*تا آنکه در سال 1979 بالغ شد به 55 نفر از سران حزب که نامشان خوانده می‌شد و رفقا در مجالس اعدام شرکت می‌کردند که ای بسا در وقتش به آن هم برسیم. [الان می‌خواهم درباره‌ی موضوع ملی شدن صنعت نفت عراق و تأثیراتش در قدرت‌گیی صدام و حزب بعث صحبت کنیم]

منبع:مشرق

انتهای پیام/
خبرگزاری تسنیم: انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانه‌های داخلی و خارجی لزوما به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه‌ای بازنشر می‌شود.

بازگشت به صفحه سایر رسانه ها