روزی که «رابینسون کروزوئه» از پا افتاد

خبرگزاری تسنیم: «رابینسون کروزوئه» را می‌توان ادامه‌ای بر علایق حمیدرضا نعیمی دانست، علاقه وی در کشف رابطه خدا و انسان، نقد اومانیسم و به چالش کشیدن تعاریف جامعه‌شناسانه از قدرت، طبقه و....

خبرگزاری تسنیم_ احسان زیورعالم

تماشاخانه باران سال 94 را با نمایش «رابینسون کروزوئه» نوشته حمیدرضا نعیمی و به کارگردان میلاد نیک‌آبادی آغاز کرده است.

«رابینسون کروزوئه» اقتباسی نسبتاً آزاد از رمان مشهور دانیل دفو است چراکه ردپای اندکی از داستان دفو را می‌توان در نمایش یافت. رابینسون، زمین‌دار ثروتمند بریتانیایی – برزیلی به طمع کسب ثروت از برده‌داری راهی گینه می‌شود. کشتی وی دچار طوفان شده و دوستانش کشته می‌شوند، رابینسون به جزیره‌ای خالی از سکنه می‌رسد و قرار است وی تا ابد الدهر در این جزیره به حیات خود ادامه دهد.

رمان رابینسون کروزوئه از رمان‌های مناقشه‌آمیز تاریخ ادبیات است و حمیدرضا نعیمی در مقام نویسنده نیز خود را وارد این مناقشه می‌کند. رمانی که از دیدگاه مارکس مدلی از جامعه بورژوازی است و ادوارد سعید آن را نمونه یک ادبیات استعماری می‌داند و حالا در اثر نعیمی تبدیل به یک مکاشفه می‌شود، از آن دست مکاشفاتی که به هر نحو در دیگر آثار نعیمی نیز قابل مشاهده است. همانند «فاوست»، نمایش با درگیری ذهن بشر نسبت به رابطه خود و خدا آغاز می‌شود. این بار خبری از «ابتدا کلمه بود» نیست. با اثری کمیک مواجهیم. رابینسون همانند «فاوست»، «کاستلیون» یا «سقراط» فیلسوف نیست، او یک ماجراجوی نسبتاً ملحد است. پس می‌تواند بواسطه کج‌فهمیش نسبت به خدا کتک بخورد.

به نظر می‌رسد ذهن حمیدرضا نعیمی دیگر همچون یک صافی عمل می‌کند که در فرایند اقتباس، اثر پیشین تبدیل به متنی در باب رابطه خدا و انسان با چاشنی آیاتی از انجیل می‌شود. انجیل با لفظ کتاب مقدس در آثار نعیمی آرام آرام به یک موتیف تبدیل می‌شود و رویکرد وی نسبت به آن‌ها، شک‌ورزانه است.

با این حال «رابینسون کروزوئه» از قدرت «فاوست» یا «کالون و قیام کاستلیون» برخوردار نیست. شخصیت رابینسون کروزوئه آن قدر عمیق نیست تا جواب سوال عمیقی از دلش بیرون کشید. پس مستلزم چاشنی‌های دیگری است. ابتدا داستان در قالب یک پارودی خودنمایی می‌کند. این روند پارودیک نیز از‌‌ همان ابتدا قابل مشاهده است. برخلاف روند داستان پدر نسبت به رابینسون رفتار خشنی ندارد، به وی اهانت نمی‌کند و او را ملحد نمی‌شمارد. داستان سفر دریایی رابینسون در رمان دفو بخشی از مصائب وی به حساب می‌آید و نعیمی آن را تبدیل به یک شوخی دراماتیک می‌کند. لیکن تغییر عمده در نمایش زمانی رخ می‌دهد که رابینسون دفو از یک مصیبت‌زده دائمی به یک زمین‌دار در برزیل تبدیل می‌شود و برخلاف داستان دفو، این رابینسون است که پیشنهاد تجارت برده را می‌دهد.

باید گفت نعیمی با تلنگرهایی از جنس نگاه مارکس و سعید، از رمان دفو، اثر ضدسرمایه‌داری – استعماری خلق می‌کند. حتی می‌توان ادعا کرد رمان دفو را نقد می‌کند و ساختار پارودی‌وارش هم شمایی از این نوع تفکر است. اما پافشاری نویسنده بر این مساله به جایی می‌رسد که صحنه‌های نهایی دیگر خالی از داستان‌سرایی ابتدای‌اند. همه چیز در لفافه مجادلات شبه‌فلسفی بسته‌بندی می‌‌شود و از همین جاست که نمایش دچار یک دوگانگی روایی می‌شود.

از ابتدای نمایش تا زمانی که شخصیت جمعه وارد داستان می‌شود، روایت بر پایه نقش راوی رابینسون پیش می‌رود. از همین رو نمایش بیشتر به یک مونولوگ می‌ماند. رابینسون بدون واسطه با مخاطب وارد مکالمه می‌شود و مدام او را از ماوقع داستان آگاه می‌کند. این بخش از نمایش مملو است از جملات دانیل دفو همانند «من در سال 1632 در شهر یورک در یک خانواده... »، در این بخش از نمایش دست کارگردان برای استفاده از دکور منعطفش به شدت باز است. صحنه نمایش جولانگاه حرکات است. پویایی صحنه به شدت به داستان هیجان‌انگیزی که رابیسون نقل می‌کند گره می‌خورد. مخاطب سوار بر موج ماجراجویی‌ها، از انفعال خارج می‌شود تا آنجا که جمعه وارد می‌شود. ساختار روایی دست‌خوش تغییر می‌شود و دیگر خبری از آن مونولوگ‌ها نیست. ردای روای از تن رابینسون برداشته می‌شود و به دانای کل – حمیدرضا نعیمی – سپرده می‌شود. از اینجاست که دیگر صحنه پویایی ندارد. دو نفر رو به هم می‌نشینند و مناظره می‌کنند در باب زبان. می‌‌توان این گونه استنباط کرد که ایستایی صحنه‌هایی نهای دال بر بالا رفتن سن رابینسون و فروکش کردن حس ماجراجویی اوست.

می‌توان این گونه استدلال کرد که در دنیای شبه‌بورژوایی خود اکنون در پی دوران بازنشستگی است تا شاید از شر کسالت عمومی خود رهایی یابد؛ ولی پایان متفاوت نمایش نسبت به رمان را باید به حساب‌‌ همان نگاه‌های نعیمی انداخت. رابینسونی که در مناظره با یک آدمخوار فیلسوف از فلسفه زبان سخن می‌گوید، باید دمی نیز در یأس فلسفی خود فرو برود، با آنکه کلام شبه‌فلسفی‌اش الکن و گنگ است. برای مثال زمانی که به دو مفهوم رنگ زبان و جنس زبان می‌رسیم، دیالوگ به پایان می‌رسد، چون که جهان‌بینی اثر همچون روایتش درگیر دوگانگی است و این دوگانگی در نقد نگارنده نیز تسری پیدا کرده است.

در پایان باید گفت «رابینسون کروزوئه» نمایش نسبتاً موفقی است؛ چراکه موفق می‌شود مخاطب را با خود همراه کند و او را به فکر وادار کند. میلاد نیک‌آبادی فرا‌تر از جهان فکر نعیمی، کار خود را می‌کند و خلاقیت خود را در دنیای پویای نمایش به منصه ظهور می‌گذارد.

انتهای پیام/