ماجرای توصیه امام جواد(ع) به طواف خانه خدا از طرف حضرت فاطمه (س)

ماجرای توصیه امام جواد(ع) به طواف خانه خدا از طرف حضرت فاطمه (س)

خبرگزاری تسنیم: امام محمد تقی (ع)، امام نهم شیعیان است. نام ایشان «محمد» کنیه اش «ابوجعفر ثانی» و القابشان؛ «تقی، جواد، مرتضی، مختار، منتجب، قانع و عالم» است. معروف‌ترین و مشهورترین لقب‌های آن حضرت «تقی»، «جواد» و «جوادالائمه» است.

به گزارش خبرگزاری تسنیم، نام پدر بزرگوار آن حضرت، امام علی بن موسی الرضا (ع) و مادرش سبیکه است.نام‌های دیگری مانند سکینه، مرسیه و دُره نیز برای مادرشان نقل شد و امام رضا (ع)، آن بانوی شریفه را «خیزران» نامید.خیزران از اهالی «نوبه» در شمال آفریقا و از خاندان ماریه قبطیه، همسر رسول اکرم (ص) و از زنان فاضله و بزرگوار زمان خویش بود.

پیامبر اکرم (ص) در حیات خویش، وجود چنین بانوی پرهیزگاری را پیش گویی کرد و در حدیثی فرمود:«بأبی ابن خیره الاماءِ النّوبیه الطیّبه؛» (2) پدرم به قربان پسر بهترین کنیزی باد که از اهالی نوبه و پاکیزه سرشت است.

نگاهی به ولادت و زندگانی امام جواد(ع)

محل تولد امام جواد (ع) در مدینه منوره و در خانه امام رضا (ع) بود، ولی درباره تاریخ تولد آن حضرت، اتفاق چندانی میان مورخان و سیره نگاران نیست. زیرا برخی پنجم ماه رمضان، برخی نیمه ماه رمضان، برخی نوزدهم ماه رمضان و برخی دیگر دهم رجب المرجب سال 195 قمری را روز تولد مبارک آثار آن حضرت می‌دانند.

اما آگاهی‌های تاریخی درباره زندگی امام جواد علیه السلام چندان گسترده نیست؛ زیرا افزون بر آنکه محدودیتهای سیاسی همواره مانع از انتشار اخبار مربوط به امامان معصوم علیه السلام می‌گردید، تقیه و شیوه‌های پنهانی مبارزه که برای «حفظ امام و شیعیان از فشار حاکمیت» بود، عامل مؤثری در عدم نقل اخبار در منابع تاریخی است. افزون بر آن، زندگی امام جواد علیه السلام چندان طولانی نبوده است که اخبار فراوانی هم از آن در دسترس ما قرار گیرد.

و نیز گفتنی است، زمانی که امام رضا علیه السلام به خراسان برده شد، هیچ یک از اعضای خانواده خود را به همراه نبرد و در آنجا تنها زندگی می‌کرد. و از اخبار مربوط به شهادت امام رضا علیه السلام چنین بر می‌آید که امام جواد علیه السلام آن هنگام در مدینه اقامت داشت و تنها برای غسل پدر و اقامه نماز به آن حضرت در طوس حضور یافت.

هنگامی که مأمون بعد از شهادت امام رضا علیه السلام در سال 204 به بغداد بازگشت، از ناحیه حضرتش اطمینان خاطر پیدا کرده بود، ولی این را می‌دانست که شیعیان پس از امام رضا علیه السلام فرزند او را به امامت خواهند پذیرفت و در این صورت خطر همچنان بر جای خود خواهد ماند. او سیاست کنترل امام کاظم علیه السلام توسط پدرش را- که او را به بغداد آورده و زندانی کرده بود- به یادداشت و با الهام از این سیاست، همین رفتار را با امام رضا علیه السلام در پیش گرفت، ولی با ظاهری آراسته و فریبکارانه، به گونه‌ای که می‌کوشید نه تنها در ظاهر امر مسأله زندان و مانند آن در کار نباشد، بلکه با برخورد دوستانه، چنین تبلیغ شود که او علاقه و محبت ویژه نیز به ایشان دارد. اینک نوبت امام جواد علیه السلام فرا رسیده بود تا به نحوی کنترل شود. مأمون برای انجام این هدف، دختر خود را به عقد وی درآورد و او را داماد خود کرد. از همین رهگذر بود که مأمون به راحتی می‌توانست از طرفی امام را در کنترل خود داشته باشد و از طرف دیگر آمد و شد شیعیان و تماس‌های آنان را با آن حضرت زیر نظر بگیرد.

بر اساس برخی نقل‌ها، مأمون پس از ورود به بغداد- در سال204- بلافاصله امام جواد علیه السلام را از مدینه به بغداد فراخواند. (1) افزون بر این، مأمون متهم بود که امام رضا علیه السلام را به شهادت رسانده است. اکنون می‌بایست با فرزند وی به گونه‌ای رفتار کند که از آن اتهام نیز مبرّی شود.

از روایتی که شیخ مفید از ریان بن شبیب نقل کرده، چنین بر می‌آید: موقعی که مأمون تصمیم به ازدواج‌ام فضل با امام جواد علیه السلام گرفت، عباسیان برآشفتند؛ زیرا ترس آن داشتند که پس از مأمون، خلافت به خاندان علوی برگردد، چنانکه درباره امام رضا علیه السلام هم به سختی دچار همین نگرانی شده بودند. (2) ولی به طوری که از دو روایت فوق برمی آید، آنان مخالفت خود را به گونه دیگری وانمود کرده و گفتند: دختر خود را به ازدواج کودکی درمی آورد که: «لَم یتَفَقَّهُ فی دینِ الله ولا یعرف حلاله من حرامه ولا فرضاً من سنّته»؛ کودکی که تفقه در دین خدا ندارد، حلال را از حرام تشخیص نمی‌دهد و واجب را از مستحب باز نمی‌شناسد.

مأمون در مقابل این برخورد، مجلسی برپا کرد و امام جواد علیه السلام را به مناظره علمی با یحیی بن اکثم، بزرگ‌ترین دانشمند و فقیه سنی آن عصر، فراخواند تا بدین وسیله مخالفان و اعتراض کنندگان عباسی را به اشتباه خود آگاه کند. (3) این در حالی بود که بنا به این دو روایت، هنگام عقد ازدواج‌ام فضل با امام جواد علیه السلام هنوز به آن حضرت «صبی» اطلاق می‌شده است.

مکتب علمى امام جواد علیه السلام

مى ‏دانیم که یکى از ابعاد بزرگ زندگى ائمه ما، بعد فرهنگى آن‌ها است. این پیشوایان بزرگ هرکدام درعصر خود فعالیت فرهنگى داشته در مکتب خویش شاگردانى تربیت مى‏کردند و علوم و دانشهاى خود را توسط آنان در جامعه منتشر مى‏کردند، اما شرائط اجتماعى و سیاسى زمان آنان یکسان نبوده است، مثلا در زمان امام باقرعلیه السلام و امام صادق علیه السلام شرائط اجتماعى مساعد بود و به همین جهت دیدیم که تعداد شاگردان و راویان حضرت صادق علیه السلام بالغ برچهار هزار نفر مى‏ شد، ولى از دوره امام جواد تا امام عسکرى علیه السلام به دلیل فشارهاى سیاسى و کنترل شدید فعالیت آنان از طرف دربار خلافت، شعاع فعالیت آنان بسیار محدود بود و ازاین‏ نظر تعداد راویان و پرورش یافتگان مکتب آنان نسبت ‏به زمان حضرت صادق علیه السلام کاهش بسیار چشمگیرى را نشان مى‏دهد.

بنابراین اگر مى‏ خوانیم که تعداد راویان و اصحاب حضرت جوادعلیه السلام قریب صد و ده نفر بوده ‏اند (4) و جمعا 250 حدیث از آن حضرت نقل شده (5)، نباید تعجب کنیم، زیرا از یک سو، آن حضرت شدیدا تحت مراقبت و کنترل سیاسى بود و از طرف دیگر، زود به شهادت رسید و به اتفاق نظر دانشمندان بیش از بیست و پنج‏ سال عمر نکرد!

درعین حال، باید توجه داشت که در میان همین تعداد محدود اصحاب و راویان آن حضرت، چهره‏ هاى درخشان و شخصیتهاى برجسته ‏اى مانند: على بن مهزیار، احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى، زکریا بن آدم، محمد بن اسماعیل بن بزیع، حسین بن سعید اهوازى، احمد بن محمد بن خالد برقى بودند که هر کدام در صحنه علمى و فقهى وزنه خاصى به شمار مى‏رفتند، و برخى داراى تالیفات متعدد بودند.

از طرف دیگر، روایان احادیث امام جوادعلیه السلام تنها در محدثان شیعه خلاصه نمى‏ شوند، بلکه محدثان و دانشمندان اهل تسنن نیز معارف و حقایقى از اسلام را از آن حضرت نقل کرده ‏اند. به عنوان نمونه «خطیب بغدادى‏» احادیثى با سند خود ازآن حضرت نقل کرده است. (6) هم چنین حافظ «عبد العزیز بن اخضر جنابذى‏» در کتاب «معالم العترة الطاهرة‏» (7) و مؤلفانى نیز مانند: ابو بکر احمد بن ثابت، ابواسحاق ثعلبى، و محمد بن مندة بن مهربذ در کتب تاریخ و تفسیر خویش روایاتى از آن حضرت نقل کرده ‏اند. (8)

نمونه هایى از فضایل و سیره فردى امام محمد بن على الجواد (ع)

‏از ‏جانب مادرم فاطمه (س) طواف کنید

1- موسى بن قاسم گوید: به أبى جعفر ثانى (امام جواد) (ع) گفتم: خواستم به عوض شما و پدرتان طواف کنم، ولى مى‌‏گویند از طرف اوصیاء، طواف صحیح نیست؛ فرمود: نه، هر قدر بتوانى طواف کن، این کار جایز است.

بعد از سه سال، به آن حضرت گفتم: من از شما اجازه خواستم که از جانب شما و پدرتان طواف کنم، اجازه فرمودید، آنچه خدا خواست از طرف شما طواف کردم، بعد چیز دیگرى به نظرم آمد و به آن عمل کردم؟ امام فرمود: آن چیست؟گفتم: یک روز از طرف رسول الله (ص) سه بار طواف کردم، در روز دوم از طرف امیرالمؤمنین (ع) طواف به جاى آوردم، در روز سوم از جانب امام حسن(ع) و در روز چهارم از طرف امام حسین(ع)، روز پنجم بعوض على بن الحسین، روز ششم از أبى جعفر محمد بن على، روز هفتم از جعفر محمد، روز هشتم از جانب پدرت موسى بن جعفر روز نهم از جانب پدرت على بن موسى(علیهم‌السلام) روز دهم از جانب شما اى آقاى من!. اینها آنان هستند که به ولایتشان عقیده دارم.

فرمود: آن وقت به خدا قسم به دینى اعتقاد دارى که خداوند از بندگان غیر آن را قبول ندارد، گفتم: گاهى هم از جانب مادرت فاطمه (س) طواف کردم وگاهى نکردم، فرمود: این کار را زیاد کن، این انشاء الله أفضل اعمالى است که می‏کنى (19)

نامه امام رضا (ع) به پسرش امام جواد (ع) ‏

2- أبى نصر بزنطى فرموده: نامه امام رضا (ع) را خواندم که به پسرش امام جواد نوشته بود: به من خبر رسید که چون سوار شدى غلامان تو را از در کوچک بیرون مى‏ کنند، این کار از بخل آنهاست، تا کسى از تو خیرى نبیند، تو را به حق خودم قسم مى‏دهم دخول و خروجت فقط از در بزرگ باشد و چون سوار شدى مقدارى پول طلا و نقره همراهت بردار تا هر که سؤال کند چیزى به او بدهى. هر که از عمو‌هایت از تو احسانى خواست کمتر از پنجاه دینار نده، بیشتر از آن به اختیار توست، هر که از عمه‏‌هایت چیزى از تو خواست کمتر از بیست و پنج دینار نده، زیادى به اختیار توست، من مى‏ خواهم خدا تو را رفعت بخشد، انفاق کن، از جانب خدا از تنگدستى نترس. (20)

نامه امام جواد (ع) به حاکم سجستان‏

3- مردى از بنى حنیفه گوید: در اولین سال خلافت معتصم عباسى که امام جواد (ع) به حج رفته بود، با وى رفیق راه بودم روزى در سر سفره طعام که عده‏اى از رجال خلیفه نیز بودند، گفتم: فدایت شوم، والى ما مردى است که شما اهل بیت را دوست دارد و من به دفتر او مالیات بدهکارم، اگر صلاح بدانید نامه‏اى بنویسید که به من ارفاق کند.

امام فرمود: من او را نمى‏شناسم، گفتم: فدایت شوم، او همانطور است که گفتم: از دوستان شماست، نامه شما به حال من مفید است، امام (ع) کاغذ به دست گرفت و نوشت:«بسم الله الرحمن الرحیم آورنده نامه من از تو مذهب خوبى نقل کرد، از حکومت فقط کار نیک براى تو مى‏ماند، به برادرانت نیکى کن، بدان خداى تعالى ازاندازه ذره و خردل از تو سؤال خواهد کرد.»

آن مرد گوید: چون وارد سجستان شدم، به حسین بن خالد که والى آنجا بود خبر داده بودند که از جانب امام صلوات الله علیه نامه‏اى براى او مى ‏آورم، والى در دو فرسخى شهر خودش را به من رسانید نامه را به او دادم، گرفت و بوسید و آن را بر دو چشم خویش گذاشت.گفت: حاجتت چیست؟ گفتم: در دفتر تو مالیات بدهکارم، آن را از دیوان محو کرد و گفت: تا بر سر کار هستم دیگر مالیات مده، بعد گفت: خانواده‏ات چند نفر است؟ گفتم: فلان قدر، فرمود به من و آن‌ها احسان کردند، تا او زنده بود دیگر مالیات ندادم، و تا زنده بود مرتب به من احسان مى‏ کرد. (21)

نامه امام جواد (ع) به على بن مهزیار اهوازى‏

4- امام جواد (ع) به ثقه جلیل القدر على بن مهزیار اهوازى چنین نوشتند: بسم الله الرحمن الرحیم یا على! خداوند پاداش تو را نیکو گرداند و در بهشت خودش جاى دهد، و از خوارى دنیا و آخرت بدورت دارد، و با ما اهل بیت محشور فرماید. یا على! تو را امتحان کردم و در نصیحت و اطاعت و خدمت و توقیر و احترام به امام و قیام به آنچه بر تو واجب است، صاحب اختیارت گردانیدم، اگر بگویم نظیر تو را ندیده‏ام امیدوارم راست گفته باشم.

خداوند پاداشت را جنات فردوس قرار بدهد، نه مقامت بر من پوشیده است و نه خدمتت در گرم و سرد و شب و روز، از خدا مى‏خواهم چون اولین و آخرین را براى قیامت جمع کند، رحمتى بر تو عنایت فرماید که بوسیله آن مورد غطبه دیگران باشى که او شنونده دعاست. (22)

ناگفته نماند: على بن مهزیار اهوازى از امام رضا (ع) حدیث نقل کرده و از خواص امام جواد (ع) بود و از جانب آن حضرت وکالت داشت و نیز از جانب امام هادى (ع)، درباره وى توقیعاتى از آن حضرت صادر شد که مقام و عظمت او را در نزد شیعه روشن کرد، او در روایت، موثق بود و کتابهاى مشهور نوشت. (رجال نجاشى).

دستور به مدارا با پدرناصبى 

5- بکربن صالح گوید: به امام ابى جعفر ثانى (ع) نوشت: پدرم ناصبى و خبیث الرأى است، از او بسیار سختى دیده ‏ام، فدایت شوم براى من دعا کن و بفرما: چه کنم، آیا افشاء و رسوایش کنم یا با او مدارا نمایم؟ امام (ع) در جواب نوشت: مضمون نامه‏ات در باره پدرت فهمیدم، پیوسته انشاء الله براى تو دعا مى‏کنم، مدارا براى تو بهتر از افشاگرى است، با سختى آسانى هست، صبر کن «ان العاقبة للمتقین» خدا تو را در ولایت کسى که در ولایتش هستى ثابت فرماید. ما و شما در امانت خدا هستیم خدایى که امانتهاى خویش را ضایع نمى‏‌کند. بکربن صالح گوید: خدا قلب پدرم را به من برگردانید بطورى که در کارى با من مخالفت نمى‏کرد. (23)

معجزه‌اى از جوان‌ترین ستاره آسمان امامت؛ حضرت جواد الائمه(ع)

6- شیخ مفید رحمةالله از محمد بن حسان از على بن خالد نقل کرده: گوید: «در سامراء بودم، گفتند: مردى را از شام آورده و زندان انداخته ‏اند چون ادعا کرده که من پیغمبرم، این سخن بر من گران آمد، خواستم او را ببینم، با زندانبانان آشتى برقرار کردم تا اجازه دادند پیش او بروم. بر خلاف شایعه ‏اى که راه انداخته بودند، دیدم آدم وارسته و عاقلى است، گفتم: فلانى درباره تو مى‌‏گویند که ادعاى نبوت کرده‏ اى و علت زندان رفتنت همین است؟ گفت: حاشا که من چنین ادعایى کرده باشم، جریان من از این قرار است: من در شام در محلى که گویند- رأس مبارک امام حسین(ع) را در آن گذاشته بودند- مشغول عبادت بودم، ناگاه دیدم شخصى نزد من آمد و به من گفت: برخیز برویم، من برخاسته و با او براه افتادم، چند قدم نرفته بودیم که دیدم در مسجد کوفه هستم، فرمود: اینجا را مى‏‌شناسى؟ گفتم: آرى، مسجد کوفه است، او در آنجا نماز خواند، من هم نماز خواندم، بعد با هم از آنجا بیرون آمدیم، مقدارى با او راه رفتم ناگاه دیدم که در مسجد مدینه هستیم. 

به رسول خدا (ص) سلام کرد و نماز خواند، من هم با او نماز خواندم، بعد از آنجا خارج شدم، مقدارى راه رفتیم ناگاه دیدم که در مکه هستیم، کعبه را طواف کرد، من هم طواف کردم. (24) بعد از آنجا خارج شدم چند قدم نرفته بودیم که دیدم در جاى خودم که در شام مشغول عبادت بودم، هستم. آن مرد رفت، من غرق تعجب بودم که خدایا او کى بود و این چه کار؟! یک سال از این جریان گذشت که دیدم باز‌‌ همان شخص آمد، من از دیدن او شاد شدم، مرا دعوت کرد که با او بروم، من با او رفتم، و مانند سال گذشته مرا به کوفه و مدینه و مکه برد و به شام برگردانید و چون خواست برود گفتم: تو را قسم مى‌‏دهم به آن خدایى که بر این کار قدرت داده بگو تو کیستى؟! فرمود: من «محمد بن على بن موسى بن جعفر» هستم:«قلت سألتک بالحق الذى أَقدرک على ما رایتُ منک إلاّ أَخْبر تَنى من انت قال: أنا محمد بن على بن موسى بن جعفر (ع)».

من این جریان را به دوستان و آشنایان خبر دادم، قضیه منتشر گردید تا به گوش محمد بن عبدالملک زیات (25) رسید، او فرمان داد مرا به زنجیر کشیده به اینجا آوردند و این ادعاى محال را به من نسبت دادند، گفتم: جریان تو را به محمد بن عبدالملک زیات برسانم؟ گفت: برسان.

من نامه‏ اى به محمد بن عبدالملک وزیر اعظم معتصم عباسى نوشته، جریان او را باز گفتم، وزیر در زیر نامه من نوشته بود: احتیاج به خلاص کردن ما نیست، به آن کس که تو را از شام به کوفه و از کوفه به مدینه و از مدینه به مکه برد و باز به شام برگردانید و همه را در یک شب انجام داد، بگو تا تو را از زندان آزاد کند.

على بن خالد گوید: من از دیدن جواب نامه، از نجات او مأیوس شدم، گفتم: بروم و به او تسلى بدهم و چون به زندان آمدم دیدم مأموران زندان همه غرق در حیرتند و بى خود به این طرف و آن طرف مى‏دوند، گفتم: جریان چیست؟! گفتند: آن زندانى در زنجیر و مدعى نبوت، از دیشب مفقود شده، در‌ها بسته قفل‌ها مهر و موم است، ولى معلوم نیست به آسمان و یا به زیر زمین رفته و یا مرغان هوا او را ربوده‏‌اند؛ على بن خالد، زیدى مذهب بود، از دیدن این ماجرا معتقد به امامت گردید و اعتقادش خوب شد. (26)

معجزه‌ و فضیلتی دیگر

7- کلینی رحمةالله در کتاب «کافی» بابی تحت عنوان «آنچه به سبب آن ادعای حقّ و باطل از یکدیگر جدا می‌گردد» تشکیل داده و در آنجا از محمّد بن ابی العلاء نقل کرده است که گفت: از یحیی بن اکثم قاضی سامراء – بعد از آنکه او را بسیار امتحان نمودم و با او مناظره و گفتگو و مراسله داشتم و از علوم آل محمّد علیهم السلام سؤال کردم – شنیدم که گفت: روزی وارد مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شدم تا قبر مبارک او را طواف کنم، حضرت جواد علیه السلام را دیدم که در آنجا طواف می‌کند، درباره مسایلی که در نظر داشتم با آن حضرت گفتگو کردم و او همه را جواب فرمود.

به ایشان عرض کردم: می‌خواهم سؤالی از شما بپرسم ولی بخدا قسم خجالت می‌کشم. امام علیه السلام فرمود:«من از آن سؤال به تو خبر می‌دهم قبل از آنکه بپرسی، می‌خواهی سؤال کنی که امام کیست؟» عرض کردم: بخدا قسم سؤال مورد نظرم‌‌ همان است.فرمود:«من امام هستم، عرض کردم نشانه‌ای می‌خواهم تا یقین کنم.» آن حضرت در دست خود عصایی داشت، وقتی من چنین گفتم فوراً آن عصا شروع به صحبت کرد و گفت:«إنّ مولای امام هذا الزمان و هو الحجّة.» به راستی مولا و صاحب من امام این زمان است و او حجت پروردگار است. (27)

نحوه شهادت حضرت جواد(ع)

درباره آمد و شد امام در مدینه و احترام مردم نسبت به آن حضرت، اطلاعات مختصری در پاره‌ای از روایات آمده است. (9)

فراخوانی آن حضرت به بغداد، در سال 220، توسط معتصم عباسی، آن هم درست در‌‌ همان اولین سال حکومت خود، نمی‌توانست بی‌ارتباط با جنبه‌های سیاسی قضیه باشد. به ویژه که درست‌‌ همان سال که حضرت جواد علیه السلام به بغداد آمد، رحلت کرد؛ این در حالی بود که تنها 25 سال از عمر شریفش می‌گذشت. عناد عباسیان با آل علی علیه السلام به ویژه با امام شیعیان که در آن زمان جمعیت متنابهی تابعیت مستقل آن‌ها را پذیرفته بودند، شاهدی است بر توطئه حکومت در شهادت امام جواد علیه السلام. همچنین خواستن آن حضرت به بغداد و درگذشت وی در‌‌ همان سال در بغداد، همگی شواهد غیرقابل انکاری بر شهادت آن بزرگوار به دست عوامل عباسی می‌باشد.

مرحوم شیخ مفید، با اشاره به روایتی درباره مسمومیت و شهادت امام جواد علیه السلام، رحلت آن حضرت را مشکوک دانسته است. (10) بنا به روایت مستوفی، عقیده شیعه بر این است که معتصم آن حضرت را مسموم نموده است. (11)

پاره‌ای از منابع اهل تسنن، اشاره بر این دارند که امام جواد علیه السلام به میل خود و برای دیداری از معتصم عازم بغداد شده است. (12) در حالی که منابع دیگر، حاکی از آنند که معتصم به ابن زیات مأموریت داد تا کسی را برای آوردن امام به بغداد بفرستد. (13) ابن صبّاغ نیز با عبارت «اِشخاص المعتصم له من المدینة» (14) این مطلب را تأیید کرده است.

مسعودی روایتی نقل کرده که بنابر آن، شهادت آن حضرت به دست‌ام فضل، در زمانی رخ داده که امام از مدینه به بغداد نزد معتصم آمده بود. (15)‌ام فضل پس از شهادت امام، به پاس این عمل خود به حرم خلیفه پیوست. (16) این نکته را نباید از نظر دور داشت که‌ام فضل در زندگی مشترک خود با امام جواد علیه السلام از دو جهت ناکام مانده بود: نخست آنکه از آن حضرت دارای فرزندی نشد. دوم آنکه امام نیز چندان توجهی به وی نداشت.

ام فضل یک بار (گویا از مدینه) نامه‌ای نگاشت و از امام نزد مأمون شکایت کرد و از اینکه امام چند کنیز دارد گله نمود، ولی مأمون در جواب او نوشت:«ما تو را به عقد ابوجعفر درنیاوردیم که حلالی را بر او حرام کنیم، دیگر از این شکایت‌ها نکن.» (17) به هر حال،‌ام فضل پس از مرگ پدر، امام را در بغداد مسموم کرد و راه یافتن او به حرم خلیفه و برخورداری از مواهب موجود در آن، نشانی از آن است که این عمل به دستور معتصم انجام شده است. (18) و بالاخره امام جواد علیه السلام به شهادت رسید و حرم مطهر ایشان در کاظمین عراق قرار دارد که ملجا و پناهگاه عاشقان ایشان است.

پی نوشت‌ها:

1- الحیاة السیاسیة للامام الجوادعلیه السلام، ص 65.

2- الارشاد، ص 319.

3- همان، صص319-320.

4- شیخ طوسى، رجال، الطبعة الاولى، نجف، منشورات المکتبة الحیدریة، 1381 ه. ق، ص 397-409. مؤلف «مسند الامام الجواد» تعداد یاران و شاگردان امام جواد را 121 نفر مى‏داند (عطاردی، شیخ عزیز الله، مسند الامام الجواد، مشهد، المؤتمر العالمی للامام الرضاعلیه السلام، 1410 ه. ق) و قزوینى آن‌ها را جمعا 257 نفر مى‏داند (قزوینی، سید محمد کاظم، الامام الجواد من المهد الى اللحد، الطبعة الاولى، بیروت، مؤسسة البلاغ، 1408 ه. ق)

5- آقاى عطاردى در مسند الامام الجواد با احصائى که کرده مجموع احادیث منقول از پیشواى نهم را در زمینه‏هاى مختلف فقهى، عقیدتى، اخلاقى، و...، تعداد مذکور در فوق ضبط کرده است.

6- تاریخ بغداد، بیروت، دارالکتاب العربی، ج3، صص54 و55.

7- امین، سید محسن، اعیان الشیعة، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1403 ه. ق، ج2، ص 35.

8- ابن شهرآشوب، قم، المطبعة العلمیة، ج 4، ص384.

9- الکافی، ج1، صص492-493.

10- الارشاد، ص 326.

11- تاریخ گزیده، صص 205-206.

12- الائمه الاثنی عشر، ابن طولون، ص 103؛ شذرات الذهب، ج2، ص 48.

13- بحارالانوار، ج50، ص8.

14- الفصول المهمه، ص 275.

15- مروج الذهب، ج3، ص 464.

16- الائمة الاثنی عشر، ابن طولون ص 104، الفصول المهمه، ص 276.‌ام فضل، خواهرزاده معتصم بود.

17- الارشاد، ص 323.

18- الکافی، ج 1، ص 323.

19- کافى: ج 4 ص 314 کتاب الحج باب الطواف والحج عن الائمه (ع).

20- عیون اخبار الرضا: ج 2 ص 8.

21-کافى: ج 5 ص 111 کتاب المعیشة باب عمل السلطان و جوائزهم.

22- بحار: ج 50 ص 105 از غیبت شیخ.

23- بحارالانوار: ج 50 ص 55.

24- در نقل کافى آمده که گوید: اعمال حج را با او به جاى آورد.

25- محمد بن عبدالملک زیات مردى ناکس و توانائى بود و در تنور میخ دارى که براى شکنجه مجرمین به وجود آورده بود کشته شد، ماجراى عبرت انگیزى دارد.

26- ارشاد مفید: ص 305، مرحوم کلینى آنرا در کافى: ج 1 ص 492 باب مولد أبى جعفر محمد بن على الثانى (ع) نقل کرده است، مجلسى رضوان الله علیه آنرا در بحار: ج 50 ص 38 - 40 از بصائرالدرجات نقل مى‏کند و مى‏ گوید: آنرا شیخ مفید در ارشاد و طبرسى در اعلام الورى از ابن قولویه از کلینى نقل کرده ‏اند.

27- اصول کافی، ج 1، ص 353.

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
مدیران
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
میهن
triboon
گوشتیران