آمریکا و انتخاب راهبردی در منطقه؛ ایران یا داعش؟


خبرگزاری تسنیم: رقابت در عرصه‌های نرم با اندیشه‌های جهادی سلفی‌ها، تنها از ایدئولوژی رقیب آنان در داخل اسلام بر می‌آید. این ایدئولوژی همان است که آمریکا از تبلور آن در چهره ایران و جاری شدن آن در بازوان گروه‌های مختلف شیعی در هراس است.

 خبرگزاری تسنیم- محمدمهدی بندرچی کارشناس ارشد مطالعات منطقه‌ای:

پویش‌های سیاست منطقه‌ای ایران اکنون پیوستگی بسیاری با مفهوم ضدتروریزم (counterterrorism) پیدا کرده است. سرلشکر قاسم سلیمانی درخصوص ارتباط منافع ملی و مبارزه با تروریزم سلفی معتقد است منافع ملی ایران توسط عده‌ای دانسته یا نادانسته به غلط تعریف می‌شود.

وی در سخنرانی خود ابراز داشته که این افراد تعریف جامع، کامل و منصفانه‌ای در چارچوب منافع ملی به ملت ارایه نمی‌کنند و بر امواج سیاسی سوار و {منافع ملی را} به مناقشه، حربه و رقابت سیاسی تبدیل می‌نمایند.

از سوی دیگر، مهم‌ترین پرونده سیاست خارجی نظام پیرامون توان هسته‌ای ایران و تحریم‌های نفتی و مالی کشور شکل گرفته و طرف اصلی مناقشه در این پرونده نیز آمریکایی‌ها می‌باشند که بر سر منافع امنیتی خود به مناقشه با منافع ملی ایران می‌پردازند.

آمریکایی‌ها به‌عنوان حریفان اصلی پرونده ‌هسته‌ای ایران، مهم‌ترین رقیب جمهوری اسلامی بر سر داعیه مبارزه با تروریزم فعال در خاورمیانه نیز به حساب می‌آیند. نوشته حاضر در صدد است تا به این سؤال بپرازد که آمریکا با داشتن عنوان رهبری ائتلاف مقابله با تروریزم به موازات مدیریت فرآیند مهار ایران، چه گزینه‌های انتخابی برای تعادل بین دو دشمن خود در منطقه خاورمیانه خواهد داشت؟

جیمز کارافانو ـ معاون بنیاد هریتج و از کارشناسان برجسته در امنیت ملی و چالش‌های سیاست خارجی ـ طی مقاله‌ای به یادآوری این نکته می‌پردازد که «خاورمیانه» فقط نامی نیست که به دلایل جغرافیایی انتخاب شده باشد بلکه این منطقه در «میانه» مفاهیمی از قبیل اقتصاد جهانی، حمل و نقل آبی، منابع انرژی و امواج مهاجرت قرار گرفته که برای غرب اهمیت دارند.

وی ادامه می‌دهد که این منطقه همچنان مهم برای غرب، برای جنگجویان اسلامگرا نیز یک منطقه هدف (ground zero) محسوب می‌گردد. خصوصا پس از سقوط رمادی، معلوم شد که داعش و القاعده تلاش‌های بسیاری برای پیشرفت در این مناطق صورت داده و می‌دهند.

سقوط رمادی حاکی از خواست افراد بیشتری برای پیوستن به این اسلامگرایان وسپس اعزام به نقاط گوناگون دنیا می‌باشد. کارافانو در بنیاد هریتج معتقد است که آمریکایی‌ها نمی‌توانند به راحتی از عهده به‌هم‌ریختگی‌های خاورمیانه برآیند.

آمریکایی‌ها از آغاز وقایع موسوم به بهار عربی یا بیداری اسلامی همواره مدعی بوده‌اند که سقوط دولت‌های غیردموکراتیک امری مطلوب نزد آنان است. این ادعای مطلوبیت که در کشورهایی مثل مصر و لیبی سریعتر به نتیجه رسید، چندان برای غرب پیچیده و محل نزاع نشد.

آنچه غرب را در این فرآیند با گزینه‌های راهبردی دشوار مواجه ساخت، درگیری‌هایی بود که در کشور سوریه آغاز شد. اندیشه تشکیل دولت اسلامی که داعش لقب گرفت، با از کنترل خارج شدن اوضاع در سوریه شدت یافت.

حال آمریکایی‌ها با دو جبهه مواجه بودند که هر دو  را دشمن خود و خود را موظف به حذف هر دو معرفی می‌نمودند. نشریه فارن پالیسی در نوامبر 2014 به تحلیل این سخن از جان کری پرداخت که بشار اسد و داعش دارای یک رابطه همزیگری (symbiotic relationship) هستند.

وی گفته بود که از اثرات حمله‌های هوایی در سوریه علیه داعش بر کمک به بقای بشار اسد آگاه است اما این فرض ـ یعنی کمک ناخواسته به اسد با بمباران داعش ـ مبتنی بر قرائت اشتباه واقعیت‌های سیاسی در سوریه می‌باشد.

کری عنوان داشت که در حقیقت رژیم اسد و داعش به یکدیگر وابسته هستند. وی در توضیح این سخن ابراز داشته بود که حضور اسد متضمن این نکته است که وی خط مقدم دفاع در مقابل داعش است. این حالت، دلیل وجودی اسد برای بقای رژیم او می‌باشد.

هنگامی که آمریکایی‌ها با این تناقض در اتخاذ تصمیمات راهبردی مواجه شدند، راه‌حل سومی را هدف تقویت‌های مالی و آموزشی ـ تسلیحاتی خود قرار دادند که در اصطلاح گروه‌های معتدل (moderate) مخالف اسد خوانده می‌شوند.

این گروه‌ها بدترین وضعیت را در نبردهای میدانی سوریه به خود اختصاص داده‌اند زیرا از یک سو توسط دولت اسد و همراهان او مورد حمله هستند و از سوی دیگر با داعش دعوایی خونین براه انداخته‌اند. لزوم اتخاذ این تصمیم بیشتر از آن سو بود که آمریکا به دلیل منافع راهبردی خود در عراق، بنا به درخواست بغداد برای مهار داعش چاره‌ای نداشت جز اینکه دولت اسلامی شام را مورد حمله قرار دهد.

در صورت حمله به داعش در سوریه نیز پیروزی عمده‌ای نصیب اسد می‌شد. نتیجتاً ائتلاف ضدتروریزم چاره‌ای نداشت جز اینکه داعش را با نیروهای معتدل همچون ارتش آزاد و جبهه النصره در سوریه جایگزین نماید. نیروهای معتدل رسماً توسط CIA آموزش می‌دیدند و مسلح می‌شدند. زمانی که جان کری از این تصمیم سخن می‌گفت، به صراحت ابراز داشت که اگرچه واشنگتن از ورود به جنگ دیگری در خاورمیانه به شدت اجتناب می‌کند اما این منطقه برای اقتصاد و امنیت ملی آمریکا اهمیت دارد.

ائتلاف ضد داعش به رهبری آمریکا مدعی است دولت اسد پس از آغاز حملات هوایی ائتلاف علیه داعش، به توقف بمباران‌های خود علیه دولت اسلامی پرداخته و حجم اصلی حملاتش را بر مواضع نیروهای معتدل متمرکز ساخته است.

با ورود به سال 2015 و گذشت چند ماه از آن، اکنون آمریکایی‌ها با صحنه‌آرایی جدیدی مواجه شده‌اند که هم شامل پیشروی‌های داعش در عراق و هم حامل نضج‌گیری قدرتمند نیروهای مقاومت شیعی است. این وضعیت میدانی جدید، آمریکا را وارد معادلات تصمیم‌گیری دشوارتری نموده که نهایتاً نقطه ثقل این شطرنج را در تهران کاوش خواهد کرد.

فیلیپ اسمیث در 27 می (ماه جاری) طی تحلیلی در فارن‌پالیسی یادآور شد که شایعات پیرامون سقوط بشار اسد پس از پیشروی‌های داعش در جنوب درعا به میزان فوق‌العاده‌ای مبالغه‌آمیز می‌باشد.

وی که به صراحت از واژه «اسد و متحدان ایرانی او» سخن می‌گوید، کمک‌های تهران به بقای دولت دمشق را به موازات بودجه‌های مالی، در قالب استخدام نیرو و استقرار آنها در مقیاس محیرالعقولی در میادین نبرد معرفی می‌نماید. این امر به تعبیر او نه فقط مانع پیشروی تروریست‌ها، بلکه قادر به عقب‌راندن آنها نیز خواهد بود.

آمریکایی‌ها که می‌کوشند این جذب و آرایش نیرو در میادین نبرد را بیشتر کاری برعهده حزب‌الله معرفی نمایند، پس از پیروزی‌های حیاتی در جبهه استراتژیک قلمون آشکارا دریافتند که حضور و تعداد نیروهای حزب‌الله تا چه میزان در سوریه گسترش یافته است.

این گسترش پس از شدت یافتن عملیات داعش در عراق و بازگشت رزمندگان عراقی به کشور خود، توسط سازمان و ارگان حزب‌الله شدت و سرعت بیشتری نیز پیدا کرده است.

حتی آمریکایی‌ها مدعی هستند حزب‌الله، دیگر مذاهب لبنان از قبیل دوروزی‌ها و مسیحیان را در مدل‌های شبیه به خود سازماندهی می‌نماید. در این میان، تولد گروه‌های شیعه افغان که عمدتاً از قومیت هزاره هستند و در شهرهای متعددی از سوریه نقش‌آفرینی رزمی دارند، گستره سازماندهی نیروهای ضدداعش را وسعت بخشیده است.

اکنون حتی شیعیانی از پاکستان نیز در نبرد علیه داعش حضور می‌یابند که این حضور تنها پس از شهادت برخی از رزمندگان پاکستانی برملا گردید. به دلیل تقارب هسته‌ای که بین ایران و پاکستان بصورت بالقوه و بالفعل برقرار است، این جذب و ارتباط شیعیان می‌تواند دست متحدان عرب آمریکا را نیز در منطقه بسته‌تر سازد.

گستره جذب نیروهایی که به ائتلاف ایران می‌پیوندند، بنا به اعتراف خود ائتلاف غرب، تا جوامع موجود در آسیای مرکزی هم کشیده شده است. تحلیلگران فارن پالیسی معترفند که پیوستن این رزمندگان، نشان از گستره رو به رشد ژئوپولیتیک ایران دارد.

تحلیلگران غربی اذعان دارند که مکانیزم‌های ایران و بشاراسد به بقای ممتد (continued survival) رژیم سوریه کمک خواهد کرد. هرچند برخوردهای میدانی همچنان ادامه خواهند داشت اما مکانیزم‌هایی که این دو در دست دارند، از سقوط اسد ممانعت به عمل خواهد آورد.

بنا‌بر اطلاعات مورد اشاره آشکارست که در منطقه، آمریکایی‌ها دارای موقعیتی تحت فشار با انتخاب‌هایی بسته و قابل شمارش در راهبردهای ضدتروریزم هستند. از زمان آغاز درگیری‌ها در سوریه و تولد عملیات‌های گسترده داعش تاکنون، وضعیت امنیتی منطقه به نحوی پیش رفته است که جریان نیروهای مسلح شیعه به رهبری معنوی و حتی عملیاتی ایران توسعه چشمگیری پیدا کرده است. هر زمان که داعش پیشروی می‌کند، ضرورت وجودی این گروه‌ها بیشتر آشکار می‌شود و امروز وجود این سازمان‌های مقاومت به نقطه غیرقابل بازگشت رسیده است.

از سویی تهدیدهای تروریستی داعش نه فقط غربی‌ها و سایر اعضای ائتلاف آمریکا را آزار می‌دهد، بلکه توحش این گروه کل منطقه را با ابراز انزجار از آنها مواجه ساخته است. تنها نقطه امید آمریکایی‌ها، گروه‌های به اصطلاح معتدل هستند که بتوانند هم نظر دولت‌های مخالف اسد را تامین کنند و هم خطر و بدنامی داعش را یدک نکشند. این گروه‌های معتدل در مقایسه با داعش از ایدئولوژی منسجمی برخوردار نیستند بطوری که بتواند از اقصا نقاط عالم جنگجویانی را جذب خود نماید. بر همین اساس، برای جذب نیرو بیشتر از داعش به بودجه‌های سازمانی نیازمندند هرچند داعش نیز به هریک از نیروهای خود حدوداً 1000دلار حقوق ماهیانه می‌پردازد. این گروه‌ها اگرچه رسماً توسط نیروهای CIA تعلیم یافته‌اند و کدهای اطلاعاتی آنها در دست سرویس‌های غربی خصوصاً آمریکاست اما تجربه تاریخی طالبان یا القاعده در افغانستان دوره جنگ سرد حاکی از احتمال فرار آنها از اردوگاه غرب است.

در جبهه مقابل، سه دولت (State) در مقابل تروریست‌ها هستند که با یک هدف مشترک به نبردهای میدانی ادامه می‌دهند. سوریه، عراق و ایران که البته تنها ایران است که از ثبات داخلی، ارتش منسجم و ایدئولوژی و رهبری پایدار برخوردار می‌باشد.

آمریکایی‌ها با اجماع اقتصادی قدرت‌های جهانی علیه ایران به بهانه برنامه هسته‌ای این کشور، جریان مالی و درآمدهای نفتی تهران را با وقفه و رکود مواجه ساخته‌اند. اگر ایران با درآمدهای عادی از فروش نفت مواجه شود، قطعاً نیروهای شیعی معتقد به ایران جان تازه‌ای می‌گیرند و ضمن توانمندی بیشتر حزب‌الله درمقابل اسرائیل، گستره ژئوپولیتیک ایران در مناطق اطراف آن وسیعتر می‌گردد.

آمریکایی‌ها حتی به فکر برنامه‌های فرهنگی و نبردهای نرم برای تقابل با ایدئولوژی بنیادگرایی اسلامی نیز افتاده‌اند تا شاید بتوانند از گسترش جذب نیرو در داعش بکاهند. این برنامه‌ها قطعاً مانع توسعه اندیشه‌های سلفی نخواهند شد و انتظار می‌رود با افزایش انگیزه‌های ضدامپریالیستی، حتی توان ایدئولوژی بنیادگرایان را افزونتر نمایند.

رقابت در عرصه‌های نرم با اندیشه‌های جهادی سلفی‌ها، تنها از ایدئولوژی رقیب آنان در داخل اسلام بر می‌آید. این ایدئولوژی همان است که آمریکا از تبلور آن در چهره ایران و جاری شدن آن در بازوان گروه‌های مختلف شیعی در هراس است.

اگرچه نیروهای فرودولتی (Sub state) با اندیشه‌های جهادی سلفی خود به خوبی قابل مدیریت‌پذیری توسط سرویس‌های امنیتی غرب هستند، اما به عنوان بازیگران عقلانی (rational) در صحنه جهانی شناخته نمی‌شوند.

در حالیکه ایران به عنوان تنها قدرت قابل عمل در تقابل با تروریست‌ها یک کنشگر عقلانی با منافع ملی دقیق است. حال این سخن سردار قاسم سلیمانی با وضوح بیشتری قابل درک است که چرا تعریف صحیح از منافع ملی ایران می‌تواند کنش منطقه‌ای و امنیتی ما را بر اساس حقایق سیاسی هدایت نماید.

اگر ایران یک کنشگر هوشمند در شطرنج امنیت منطقه باشد، قادر خواهد بود پرونده‌های مهم سیاست خارجی خود را نیز با مهر برنده در تاریخ خویش ثبت نماید.

انتهای پیام/