عبد صالح خدا


خبرگزاری تسنیم: امام خمینی (ره) وصیت نامه جامع و وزین و روشن خود را به یادگار گذاشت و آنچه براى بقا و دوام این انقلاب لازم بود در آن گنجانید. وصیت نامه امام مانند قانون اساسى براى مردم ما یک اصل است، که هیچ گاه نباید از یاد برود.

به گزارش خبرگزاری تسنیم، بزرگداشت بزرگان وعلمداران هدایت همچون امام راحل عظیم الشان، بیش از هر چیز در قالب شناخت، طرح و تبلیغ و نهایتا عمل به آرمانهاى آنان محقق مى شود و به همین جهت است که مقام معظم رهبرى به خصوص در ساالگرد هر ساله امام، مکتب و ویژگى هاى آن یار سفر کرده را تبیین مى نمایند تا به تعبیر خود ایشان، شاخصى براى سنجش استمرار حرکت در مسیر آن ابرمرد تاریخ اسلام و تشیع و ایران باشد.

در این نوشتار از همین منظر به برخى از این ویژگى ها که شخصیت و در واقع مکتب امام راحل را باز مى نمایاند، مى پردازیم تا خطوط مشخصى براى تجدید عهد سالیانه با بنیان گذار نظام اسلامى و معمار کبیر انقلاب عظیم اسلامى  باشد. 

*  اول: تأکید بر عینیت دین و سیاست
امام، یک اصل فراموش شده را که اسلام در بطن خود سیاست دارد و دینِ سیاست است و مهم ترین ارکان عملى اسلام حکومت است، تجدید کرد. اصلى که از خاطرها رفته بود و به خصوص ذهنیت شیعیان و پیروان اهل بیت که در انتظار حکومت جهانى حضرت مهدى علیه السلام هستند و جز حکومت او همه حکومت ها را جائر و نامشروع مى دانند، به هیچ وجه آن اصل را تحمل نمى کرد.
عامه مردم و عوام الناس تنها حکومت مشروع را حکومت على و ائمه علیهم السلام دانسته در انتظار ظهور امام زمان هستند که بیاید و دنیا را پر از عدل و داد کند که البته بخش اخیر عقیده اصلى اسلام است.
اما حاکمان و جائران که بر اریکه قدرت تکیه زده اند، از این بابت که حکومت اسلامى مزاحم قدرت آنان است و آنان را از تخت فرمان روایى به زیر مى آورد، همان طور که کسراها و قیصرها را از فراز تخت طاغوتى گرى طرد کرد، عموماً مردم را از دم زدن از سیاست دینى باز مى داشتند و هم اکنون با حمایت از نظام سکولار و یا لائیک، بر جدایى دین از سیاست تأکید دارند و در سراسر جهان اسلام، با حرکت هاى اسلامى که خواهان یک نوع حکومتِ اسلامى هستند، شدیداً مبارزه مى کنند و یا صرفا اسم اسلامى روى  حکومتهاى غیر دینى خود مى گذارند.
ابرقدرت ها و استعمارگران جهان، شاید بیش از خود حاکمان کشورهاى اسلامى از سیاست دینى مى ترسند، زیرا فریادها براى تشکیل حکومت اسلامى و سیاست دینى، در کلیه کشورهاى مسلمانِ استعمارزده از سوى مخالفین استعمار بلند گردیده است، لهذا حکومت اسلامى، ابداً به مذاق و مزاج آنان سازگار نیست. تاریخ حرکت هایِ صدساله اخیر را در کتاب شهید مطهرى به همین نام بخوانید تا بپذیرید که استعمارگران تا چه اندازه از اسلام سیاسى و حکومت اسلامى وحشت داشته و دارند.
اما علما؛ بسیارى از علماى مسلمان هم بر اثر القاءات سوء یا از فرط غلبه یأس بر آنان، به خصوص بعد از تجربه تلخ مشروطیت، که به نام اسلام و به  دست مراجع عظام آغاز شد ولى سرانجام، بازیچه اى شد در دست استعمارگران و نوکران آنان، آن گروه از علما که دین دار و با تقوا بودند به  انگیزه دینى از دخالت در سیاست اجتناب مى کردند و مردم را هم از آن بازمى داشتند، همواره درباره سیاست، آیه یأس مى خواندند و به هر حرکت اسلامى، سوءظن داشتند، حتى از روزنامه و مجله که معمولاً ناشر فکر سیاسى اند، دورى مى جستند.
عده کمترى از روحانیان دربارى مانند مخدومان خود و به همان انگیزه از دخالت در سیاست پرهیز مى کردند و روحانیانِ منادى حرکت سیاسى را آخوند سیاسى مى خواندند و اصولاً آخوند سیاسى برچسب عالمانى بود که گویا از حریم دین خارج شده اند.
امام، با همه این افکار و پندارهاى ناروا به مبارزه برخاست. از این قبیل سخنان، امام زیاد دارند که: «آنقدر آیه و روایت که در سیاست وارد شده است، در عبادت وارد نشده است. شما از پنجاه و چند کتاب فقه را که ملاحظه مى کنید، هفت، هشت تایش مربوط به عبادت است، باقى اش مربوط به سیاست و اجتماعیّات و معاشرات و اینطور چیزها است، ما همه آن ها را گذاشتیم کنار و یک بُعد را، بُعد ضعیفش را گرفتیم. اسلام را همچو بد معرفى کرده اند به ما که ما هم باورمان آمده است، که اسلام به سیاست چه، سیاست مال قیصر و محراب مال آخوند!!...»
«اسلام فقط عبادت نیست، فقط تعلیم و تعلّم عبادى و امثال این ها نیست، اسلام سیاست است، اسلام از سیاست دور نیست، اسلام یک حکومت بزرگ به وجود آورده است...» و یا «اسلام، برنامه حکومت دارد، اسلام، پانصد سال تقریباً یا بیشتر حکومت کرده است...» و نیز «اسلام، در رابطه بین دولت و ملت ضوابطى و حدودى معین کرده است و براى هر یک بر دیگرى حقوقى تعیین نموده است که در صورت رعایت آن، هرگز چنین رابطه مسلَّط و زیر سلطه به وجود نمى آید. اساساً حکومت کردن و زمامدارى در اسلام یک تکلیف و وظیفه الهى است...» هم چنین «این را که دیانت باید از سیاست جدا باشد و علماى اسلامى در امور اجتماعى و سیاسى دخالت نکنند، استعمارگران گفته و شایع کرده اند، این را بى دین ها مى گویند. این ها نقشه هایى است که دامنه اش حتى به حوزه هاى  دینى و علمى رسیده است، به طورى که اگر کسى بخواهد راجع به حکومت اسلام و وضع حکومت اسلام، صحبتى بکند، باید با تقیّه صحبت کند و با مخالفت استعمارزدگان روبه رو شود...» و مانند «آنى که مى گوید که آخوند چکار دارد به سیاست، این با آخوند خوب نیست، این با اسلام بد است.»
بارى، امام چه پیش از انقلاب و چه بعد از انقلاب حتى در وصیتنامه خود، به شدت بر سیاسى بودن اسلام تأکید داشت، بلکه حکومت را بخش اهمّ اسلام معرفى مى کرد که ضامن اجراى دیگر احکام است. همان طور که در حدیث دعائم الاسلام آمده است: «و ما نُودى بشى ءٍ کما نودى بالولایة» ولایت، همان حکومت است. امام آنقدر در درس ها و در سخنرانى ها و اعلامیه هاى پیش از انقلاب، بر این امر اصرار و تأکید کرد تا بالأخره توانست صدها نفر از طلاب حوزهاى علمیه و علماى شهرها را قانع کند که دخالتِ در سیاست و در براندازى حکومتِ طاغوت و برقرارى حکومت اسلامى، یک تکلیف الهى است. «بَلَغَ ما بَلَغ» ولو به از دست دادن جانِ آنان منتهى شود. پس، این اصل، در پیروزى انقلاب، به منزله پایه و اساس بود.

*  دوم: طرح ولایت فقیه و قانون اساسى
دعوت به قیام و حکمرانى بدون ارائه طرحى اسلامى ناقص است و نه تنها مفید نیست شاید بلکه حتماً ضرر هم دارد، زیرا تاکنون قیام ها و حرکت هایى به انگیزه تشکیل حکومت اسلامى، چه در عصر ما و چه در اعصار پیش از ما صورت گرفته و گاهى به پیروزى هم رسیده است، اما قیام کنندگان، شیوه حکومت را به صورت طرحى تبیین نکرده اند و انقلابشان کور و بى هدف بوده و چنان که باید به نتیجه نرسیده است. امام، مسأله ولایت فقیه را در درس مطرح کرد و آن را به عنوان یک اصل قطعى اسلامى، ثابت نمود و همان جمعیت انبوه طلاب و علما و دیگر مردم را که حاضر براى فداکارى در راه اقامه حکومت اسلامى گردیده بودند، از راه کتاب و سنت و با دلیل و برهان عقلى و نقلى، به این اصل قانع فرمود و آنان با بصیرت و بینش اسلامى به امام لبیک گفتند.
مسأله ولایت عامه فقیه، قبل از امام خمینى(ره) از سوى برخى از بزرگان ازجمله مرحوم ملا احمد نراقى مطرح و مورد تأیید قرار گرفته بود، اما امام حدود و ثغور آن را تبیین کرد، بعلاوه آنان جواز تصدّى فقیه را ثابت کرده بودند، امام توضیح داد که اگر براى فقیه جایز است بر کلیه امور سیاسى ولایت کند، دعوت به این امر و اقامه آن بر او و نیز بر مردم واجب است، یعنى فقیه باید وجوب ولایت فقیه و وجوب تبعیت از او و معاونت مسلمان ها را با ولیّ فقیه، تبلیغ نماید و امام این کار را کرد و خودش هم مسؤولیت حکومت اسلامى را به عهده گرفت و قیام کرد و هیچ امرى مانع ادامه کار نشد و لطف حق هم بنا به آیه شریفه «ان تنصروا الله ینصرکم» او را یارى کرد. اما تبیین حدود و ثغور ولایت فقیه و رفع شبهاتى که بر آن وارد آورده اند خود یکى از کارهاى برجسته و منحصربه فرد امام است، که در اینجا فرصت و مجال ورود در آن نیست.
اجمالاً دیدگاه امام، آن بود که حکومت تنها از آنِ خداست و هیچ کس حقِ حکومت بر دیگرى را ندارد، خدا حق حاکمیت را به پیغمبر(ص) داده و او نیز به امامان و خلفاى خود و سرانجام این حق به فقها واگذار شده است. پیغمبر(ص) و امام و فقیه هم، جز با قانون الهى متصدى حکومت نمى شوند و جز بر طبق قانون الهى حکمرانى  نمى کنند. حاکم اسلامى مُجرى قانون خداست. کلیه قوانین فرعى هم منشعب از قانون خداست. «حکومت اسلامى.... مشروطه است، البته نه مشروطه به معنى متعارف فعلى آن، که تصویب قوانین تابع آراء اشخاص و اکثریت باشد، مشروطه از این جهت که حکومت کنندگان در اجرا و اداره مقیّد به یک مجموعه شرط هستند که در قرآن کریم و سنّت رسول اکرم صلى الله علیه وآله معین گشته است، مجموعه شروط، همان احکام و قوانین اسلام است که باید رعایت و اجرا شود. از این جهت حکومت اسلامى، حکومت قانون الهى بر مردم است. فرقِ اساسى حکومتِ اسلامى با حکومت هاى مشروطه سلطنتى و جمهورى در همین است، در این که نمایندگان مردم یا شاه در این گونه رژیم ها به قانون گذارى مى پردازند، در صورتى که قوه مقنّنه و اختیار تشریع در اسلام به خداوند متعال اختصاص یافته است.»
بارى، پس از توضیح و تثبیت ولایت فقیه، در مقام اجرا به اشاره امام، نویسندگانِ قانون اساسى ضوابط اجرا را بیان کردند، مردم از میان علما، مجتهدین با تقوا را انتخاب مى کنند و آنان ولىّ فقیه را از میان فقها انتخاب مى کنند، کلیه امور پس از مقام ولایت با واسطه و بلاواسطه باید به تصویب ولىّ فقیه برسد. مردم رئیس جمهور اختیار مى کنند که باید از سوى ولیّ فقیه تنفید شود و او در چارچوب احکام اسلام و با نظارت ولی فقیه حکومت کند؛ مردم نماینده براى مجلس انتخاب مى کنند که قوانین فرعى را طبق احکام کلى اسلام وضع کنند اما فقهاى شوراى نگهبان که ولیّ فقیه آنان را تعیین مى کند، بر کلیه قوانین موضوعه نظارت دارند که برخلاف اسلام و قانون اساسى نباشد. مجمع تشخیص مصلحت نظام که اعضایش از میان شخصیتهاى بالاى کشور توسط ولى فقیه تعیین مى شوند، در مواردى که حکم ولایتى لازم باشد ولو برخلاف احکام اولیه، نظر مى دهند. به همین خاطر قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران، در بین قوانین کشورهاى اسلامى بى نظیر است. باید محققان و فقها در شرح مواد و مدارک قانون اساسى، افزون بر آنچه تاکنون نوشته اند، کتاب هایى بنویسند. این قانون، میان اصالت و معاصرت را جمع کرده، یعنى اصول اسلام و مقتضیات زمان معاصر را با هم منظور داشته است.
در قانون اساسى، مردم صاحب رأى هستند، در انتخاب نمایندگان و یا رئیس جمهورى و یا رؤساى شوراهایى که دقیقاً قوانین اسلام را مدنظر داشته باشند به همین جهت گفته شده در اسلام، قانون حکومت مى کند نه اشخاص و نه مردم و چون چنین است دیکتاتورى در حکومتِ اسلامى مفهومى ندارد، زیرا ولیّ فقیه و کلیه مقاماتِ زیر نظر وی، از قوانین الهى پیروى مى کنند و باز به همین خاطر گفته شده است روح قانون اساسى، اطاعتِ مردم از فرمان الهى است در کلیه شؤون سیاسى و اجتماعى. دیکتاتورى در جایى است که حاکم به رأى خود فرمان دهد و نه این که فرمان خدا را اجرا نماید. آزادى هم در حدود قوانین الهى است چه براى مردم و چه براى مقامات و چه براى ولیّ فقیه و چه براى اجزاى حاکمیت و یا صاحبان ثروت.

*  سوم: طرح اجتهاد پویا
بدیهى است در تدوین قانون اساسى و قوانین ناشى از آن، نیاز به یک نوع نواندیشى و یک نوع اجتهاد پویا است، که در عین التزام به اصول قطعى اسلام، به کلیه نیازهاى فردى و اجتماعى و سیاسى پاسخ دهد و این تعبیر اجتهاد پویا از ابتکارات امام است، که شرح و بسط آن خارج از محدوده این نوشته است. همین طرح است که اسلام را جاویدان و وافى به کلیه نیازهاى قانونى بشر مى کند، حال اگر امام چنین طرحى را مطرح و تبیین نکرده بود، متصدّیان قانون گذارى و مجریان امور، در اسلامى نگه داشتن قوانین، به بن بست مى رسیدند و جریان امور مآلاً از خط اسلام خارج و منحرف مى گردید و مشروعیت خود را از دست مى داد، کما این که قوانین پس از مشروطیت به چنین سرنوشتى دچار شد و چون چنین است، وجود مجتهدان به شیوه اجتهاد پویا همواره ضرورت دارد.

*  چهارم: تبیین اسلام ناب محمّدى و اسلام آمریکایى
این دو اصطلاح نیز از ابتکارات امام است تا پرده ابهام و تزویر را از چهره مدعیان حکومتِ اسلامى، چه در گذشته و چه در حال حاضر، کنار بزند. اجمالاً اسلام ناب محمّدى، اسلام خالص است که به هیچ چیز و هیچ کس جز خدا تعهّدى ندارد؛ اسلامى که در برخى از کشورهاى اسلامى داعیه آن را دارند، در برابر خواست حکّام نادان و فاسد و بالاتر از آن در برابر ابرقدرتى که از آن حاکم پشتیبانى مى کند، متعهّد است. مثلاً اگر از فلان حاکم عرب بخواهید که از آمریکا یا انگلیس مثلاً دستور نگیرد و اسلام و مسلمانان را برده آمریکا نکند، از این کار دست بردار نیست، زیرا اگر تخلّف کند دیگر حاکم آن ناحیه نیست. آنان حاکمانى هستند که مى گویند «صلاح مملکت خویش خسروان دانند» و نه خدا و رسول؛ در عین حال، ظواهر احکام اسلامى را هم حفظ مى کنند و همین را حکومت اسلامى  مى دانند. آنان به همین خاطر از حرکت هاى آزادى بخش اسلامى جلوگیرى مى کنند و جز به میل ارباب، حکمى صادر نمى کنند.
زیر بار قدرتهاى کفر و شرک رفتن و اهل راحت طلبى بودن و به ظالم و مظلوم کار نداشتن، از ویژگیهاى اسلام آمریکایى  است.

*  پنجم: تأکید بر وحدت  اسلامى و دفاع از اسلام
در سطح جهان و خارج از محدوده مذهب خاص تاکنون رهبرى مقتدر تا این پایه دم از جهانى بودن اسلام و یا اسلام خارج از محدوده مذهب و ملت نزده باشد. همواره مخاطب امام همه مسلمانان بوده و همواره در عین التزام و تعهّد به راه اهل بیت علیهم السلام مانند خود آن بزرگواران، به مصالح اسلام و مسلمین مى اندیشید و هیچ گاه مصالح محدود ملى و مذهبى را بر مصالح کلى اسلام رجحان نمى داد و این است معنى درست وحدت اسلامى. و چون امام چنین تعهدى به اسلام و جهان اسلام داشت، همه جا پیشاپیش حرکت هاى اسلامى در هر نقطه جهان که بود قرار داشت. یکى از این نمودها فتواى قتل سلمان رشدى بود که بازتاب گسترده جهانى یافت. او مى گفت: حج باید حج ابراهیمى باشد، مشاهد مشرفه مکه و مدینه متعلق به همه مسلمانان است و نه به یک خاندان دست نشانده. فلسطین و قدس از آنِ همه مسلمان ها است و باید به دست مسلمانان ولو با ریختن هر کدام، یک سطل آب آزاد شود. «روز قدس، روز اسلام است». مسلمان ها اهل هر ملت و مذهب با هم برادرند. اختلاف مذاهب، نباید باعث تضاد و برخورد و نزاع و مشاجره و بدبینى میان مسلمان ها باشد.
و از این قبیل سخنان؛ و آراى نورانى امام، همواره تکرار مى شد و حقیقتاً در تمام دوران حیات انقلابى خود به وحدت اسلامى ملتزم و منادى وحدت بود و این خود یک اصل اساسى در انقلاب اسلامى و در مکتب امام بود: «إنَّ هَذِهِ اُمَّتُکُمْ أمَّةً واحِدَةً وَ اَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُون» (انبیاء/ 92) اصل وحدت امت اسلام با استناد به همین آیه در قانون اساسى آمده است و کلیه حرکت هاى «تقریبى» و وحدت آفرین در دوران انقلاب ازجمله تأسیس «مجمع جهانى تقریب مذاهب اسلامى» به فرمان مقام معظم رهبرى، جهت اجراى صحیح این اصل است. مقام معظم رهبرى و مسؤولان بالاى کشور، تقریب را پایه روابط کشور با کشورهاى اسلامى مى دانند.
البته روشن است حساب برخى حکام وابسته که بدتر از دشمنان آشکار از پشت به پیکره اسلام خنجر مى زنند و یا برخى رفتارها از بعضى دول و یا ملل مسلمان که نیاز به برخورد تنبیهى موردى داشته باشد، جداست.

*  ششم: وحدت در عین اختلاف
از نظر امام آرمانگرایى در درون جامعه در محدوده ارائه راهکارهاى قابل قبول پذیرفتنى است و سلیقه هاى مختلف مى توانند پیشنهادهاى متفاوتى به عنوان راهکارهاى متفاوت رسیدن به آن آرمانها ارائه دهند. بر این اساس نقد منصفانه دیدگاه مخالف نیز اصلى پذیرفته شده است. این اختلاف ها مادام که در درون محدوده اسلام است نه تنها مضر نیست بلکه به دقت و سلامت هرچه بیشتر مى انجامد. بر این اساس امام اصولگرا و آرمانخواه همواره بر وحدت و همدلى  اصرار مى ورزیدند.
دیده مى شود که متاسفانه گاه به عنوان وحدت از اصول و آرمانهاى اساسى اغماض مى شود و گاه از سوى دیگر به عنوان دفاع از ارزشها، وحدت مورد بى توجهى واقع مى شود که در سال همدلى و همزبانى به خصوص این مورد را باید بیشتر مورد توجه قرار داد.
قرآن کریم در آیاتى از آیه صد به بعد سوره آل عمران در همین راستا، وحدت و امر به معروف و نهى از منکر را در کنار هم مطرح نموده است.

*  هفتم: مبارزه و مقاومت در برابر استعمار و مواجهه با قدرت هاى شرق و غرب
مسلماً مبالغه نیست اگر بگوییم، امام خمینى(ره) و انقلاب اسلامى، در عصر حاضر در طلیعه جهاد و مبارزه با استعمار، قرار دارد و سران استعمار را به نبرد فرا مى خواند و از هیمنه پوشالى آن ها هراسى به خود راه نمی دهد.
امام به خوبى درک کرده بود که در حالتِ کنونى جهان، آمریکا در رأس استکبار قرار دارد لهذا آمریکا را شیطان بزرگ مى نامید و این برچسب از سوى امام، براى آمریکا جهان گیر شد. اگر سخنان امام درباره آمریکا و نیرنگ هایش گرد آید، مجموعه بزرگى خواهد شد. در همین رابطه، امام از اشغال لانه جاسوسى حمایت کرد و آن را انقلابى بزرگتر از انقلاب اول دانست و باز در همین رابطه هنگامى که نماینده پاپ را به حضور پذیرفت، شخص پاپ و دستگاه روحانیت مسیحى را مخاطب قرار داد که چرا در برابر ابرقدرت ها سکوت مى کنند و با سکوت خود و گاهى با اعمال خود به آنان کمک و یارى مى رسانند و این کار با شیوه عیسى علیه السلام سازگار نیست.
یکى از علماى بزرگ تهران درباره سخنان امام با نماینده پاپ می گفت: هرکس شنید «احسنت» گفت. و مسلماً قرن ها بود که پاپ ها از یک نفر عالم و پیشواى مسلمان، در سطح جهانى چنین سخنى نشنیده بودند.
اما در جبهه شرق، پاسخ امام به تلگراف تبریک برژنف پیشواى اتحاد شوروى راجع به پیروزى انقلاب را باید سرآغاز مواجهه امام با شرق کمونیست دانست. امام به او هشدار داد که زمان اشغال کشورهاى دیگر با زور گذشته است که حتماً منظور او به اشغال افعانستان توسط شوروى بود و سرانجام دیدیم که نه تنها افغانستان که آسیاى وسطى و چند کشور دیگر از زیر سلطه شوروى بیرون آمد. مهم ترین برخورد امام با جبهه شرق، همانا نامه او به گورباچف، خلفِ برژنف بود. امام، براى اولین و آخرین بار، او را به خدا دعوت کرد و راه استدلال را به او ارائه داد و به او گفت: مشکل شما مشکل بى ایمانى است. عجیب است که امام، در حالى که کسى پیش بینى نمى کرد که نظام مارکسیستى و کمونیستى از هم فروبپاشد و رخت از جهان بربندد، با هُشیارى و واقع بینى و با الهام و فراست الهى، دریافت که این مرام از میان خواهد رفت و در نامه خود یادآور شد که در آینده نزدیک باید کمونیزم را در زباله دان هاى تاریخ جستجو کرد و چنین شد و نه تنها این مرام الحادى از میان رفت که کشور پهناور اتحاد شوروى هم از هم پاشید.
آیا این واقعه با پیش بینى امام منطبق نبود؟ چرا دیگر تحلیل گران و سیاست بازان جهانى، نتوانستند این حقیقت را بفهمند؟ عجیب است از قول گورباچف نقل شد که در سخنرانى هاى خود، نام خدا را بر زبان مى آورده است، کما این که بعدها در مسکو هنگام شرکت در کنفرانس «بررسى تأثیر اسلام در معنویات روسیه» وزیر خارجه کنونى  روسیه اقرار مى کند اگر ما به توصیه امام گوش کرده بودیم، به چنین وضعیتى دچار نمى شدیم. این سخن، ناظر به توصیه امام است که در نامه خود فرموده بود: «مبادا از کمونیسم نجات پیدا کنید و به دامن امپریالیسم آمریکا بیفتید» که تا حدّى افتادند. این پیش بینى ها است که امام را در سطح جهان و نزد سیاست مداران، یکى از بزرگترین سیاست مداران به شمار آورده است. و باز، عجیب است که انقلاب اسلامى در دوران افول و سقوط جبهه شرق و مکتب مادى کمونیزم به بار نشست و طرحى نو به جهان ارائه داد که نه با سرمایه دارى مى سازد و نه با کمونیسم.
امام مى گوید: «یکى از امورى که لازم به توصیه و تذکر است که اسلام، نه با سرمایه دارى ظالمانه و بى حساب و محروم کننده توده هاى تحت ستم و مظلوم، موافق است، بلکه آن را به طور جدى در کتاب و سنّت محکوم مى کند و مخالف عدالت اجتماعى مى داند... و نه رژیمى مانند رژیم کمونیسم و مارکسیسم و لنینیسم است که با مالکیت فردى  مخالف و قائل به اشتراک مى باشند،... بلکه اسلام، یک رژیم معتدل، با شناخت مالکیت و احترام به آن به نحو محدود و در پیدا شدن مالکیت و مصرف که اگر به حق به آن عمل شود چرخ هاى اقتصاد سالم، به راه مى افتد و عدالت اجتماعى که لازمه یک رژیم سالم است تحقّق مى یابد...»

*  هشتم: مواجهه قاطع و مدبرانه با روشنفکرى وابسته و تحجر
یکى از عواملِ ناکامى حرکت هاى اسلامى عموماً و حرکت هاى اسلامى کشور ما، به خصوص حرکت مشروطه، حرکت ملى کردن صنعت نفت و نیز انقلاب اسلامى تا حدى، آن است که عده اى به نام روشن فکرى یا ملى گرایى در برابر آن حرکت هاى ناب اسلامى، مى ایستند و به نظر مى رسد این یکى از بزرگترین آفتهاى حرکت هاى اسلامى در سطح جهان است. غالباً هواخواهان این فکر، از زمره تحصیلکرده هاى غربى و یا از شاگردان و تربیت شدگان آنان اند، آنان دانسته یا ندانسته غالباً غرب زده هستند و با این که مسلماً در بین آنان نیّات و عواطف پاک هم وجود دارد، اما با این که بارها این گروه به رأى العین شهامت و قاطعیت روحانیت و هواخواهان اسلام ناب را در میدان سیاست دیده اند (از حرکت سید جمال تا حرکت مشروطه و تا حرکت ملى صنعت نفت و قبل از آن، جنبش تنباکو به رهبرى روحانیّت،) مع الوصف در تمام حرکت ها نخست با روحانیت وانگیزه اسلامى، همگامى مى کنند، اما همین که مى خواهد به نتیجه نهایى برسد، با طرح مسائلى از قبیل ملیّت یا تجدد و روشن فکرى یا آزادى و امثال این مفاهیم، صف خود را از انقلاب جدا مى کنند.
اینان با این که بارها دیده اند، به خصوص در مشروطه و نهضت ملى نفت، که جدا شدن از صف اسلامى همان و سقوط در دامن استعمار غرب یا شرق همان. شاید مناسب باشد به آن ها گفته شود: اى کاش شما اگر قدرت را از دست روحانیت مى گرفتید مى توانستید آن را نگه دارید! اما نمى توانید زیرا توده مردم مسلمان تنها سخن اسلام و روحانیت را به جان مى خرند و تا حدّ شهادت مى ایستند. بنابراین شما تنها مى مانید و ناچار هستید که یا تسلیم قدرت طاغوتى  داخل بشوید - چنان که شدند - و یا تسلیم قدرت استعمارگر خارج... اگر رهبرى دینى و حزب الله و روحانیت از صحنه بیرون روند چنان که آرزوى شماست، در مقابل یک نهیب آمریکا میدان را رها مى کنید. این تجربه تلخ چند بار تکرار شده، باز هم عده اى آن را دنبال مى کنند.
بنابراین، این اندیشه یکى از دام هاى شیطان و استعمار است و امام راجع به آن بسیار سخن گفته است و آن را به مثابه یک اصل در انقلاب اسلامى دانسته است. امام، در همین راستا از جبهه دین داران و روحانیت دفاع مى کند و هجوم به این جبهه را از سوى طرفداران جبهه قبل، خطرى بزرگ و نیرنگى استعمارى مى داند. این اصل در سخنرانى ها، مصاحبه ها و از همه واضح تر در وصیت نامه امام، مورد تأکید قرار گرفته است. جوان ها و دانشجویان لازم است این سخنان امام را جدّى بگیرند و از آن ها درس بیاموزند. هم اکنون کاملاً واضح است که ابرقدرت ها به خصوص آمریکا با طرح مسائلى از قبیل آزادى، آزادى مطبوعات، ... امید خود را به این جناح دوخته اند، تا با دست آنان انقلاب شکوهمند اسلامى را تباه کنند.
البته در همین قالب، مواجهه جدى و قاطع حضرت امام با تحجر که به نام و ظواهر دینى صورت مى پذیرد قابل توجه مى باشد که در برخى موارد از سایر برخوردهاى ایشان جدى تر نیز بوده است و به بیان خود ایشان «ضربه اى که پدر پیرتان از این قشر خورده از هیچ گروه دیگرى نخورده است».

*  نهم: تأکید بر معنویت و ساده زیستى به خصوص بین مسؤولان کشور
این اصل، بارها در سخنان امام و به خصوص در وصیت نامه او مورد تأکید قرار گرفته و امام عملاً در تمام عمر و به خصوص در دوران انقلاب، بدان ملتزم بود و نباید آن را تنها یک موعظه دانست، بلکه یک اصل است که حاکمان اسلامى را از دیگران جدا مى سازد. امام در این خصوص بارها خلافت حضرت على(ع) را الگو قرار مى داد و راجع به آن سخن مى گفت و در این امر بُعد عرفانى خود را آشکار کرده است و سرّ اصالت و سلامت ولایت فقیه را که جلو دیکتاتورى را مى گیرد برملا ساخته است. آنان که ولایت فقیه را یک نوع دیکتاتورى مى پندارند، فقیه را با رئیس جمهور ثروتمندى مانند رؤساى جمهور آمریکا مقایسه مى کنند که تنها مقررات، دست و بال او را بسته است و یا با دیکتاتورى  مانند استالین یا دیگران مى سنجند. در حالیکه ولى فقیه که در معنویت، عدالت و تقوا و زهد تالى تلو معصوم است و بر همه کارهاى کشور و بر قواى سه گانه به نص قانون اساسى، نظارت دارد، خواهى نخواهى از دیکتاتورى برى و به قانون الهى که عین عدل است پایبند خواهد بود، تا حدى که اطاعت از او، اطاعت از خدا و رسول است و همین رمز و راز نفوذ معنوى اوست که نمونه هاى فراوانى از آن را در امام راحل و رهبر معظم انقلاب دیده ایم.
به تأکیدات امام و رهبرى معظم، سایر مسؤولان نظام اسلامى نیز با میزان رعایت زهد و ساده زیستى، صداقت خود در ادعاى خدمت به مردم را اثبات مى کنند و مردم نیز نباید از این ملاک غفلت نمایند.
توجه به امور معنوى که اعتماد هرچه بیشتر به امدادهاى الهى را نیز موجب مى شود، از همین دست موضوعات محقق در سیره امام و رهبرى و نیاز جدى سایر مسؤولان نظام اسلامى مى باشد.

*  دهم: آینده نگرى وصیت نامه جاویدان، حفظ نظام
امام، تا آنجا که مقدورش بود، راه را براى رهبر پس از خود هموار کرد و موانع را از پیش پاى او برداشت، اصلاح قانون اساسى و صرف نظر کردن از شرط مرجعیت در رهبر، حل مشکل قائم مقام رهبرى، قانونى کردن مجلس تشخیص مصلحت نظام با درج آن در قانون اساسى، پایان دادن به جنگ در لحظات آخر زندگى پس از بیرون راندن نیروهاى عفلقى از کشور با پذیرفتن قطعنامه شوراى امنیت و بسیارى از کارهاى مهم دیگر که هر کدام مشکلى را حل کرد و همان طور که خود فرموده: با دلى آرام و قلبى مطمئن و روحى شاد و ضمیرى امیدوار به فضل خدا از خدمت خواهران و برادران مرخص و به سوى جایگاه ابدى سفر مى کنم.
با همه این تمهیدات که هر کدام به جاى خود سرنوشت ساز بود، امام وصیت نامه جامع و وزین و روشن خود را به یادگار گذاشت و آنچه براى بقاء و دوام این انقلاب لازم بود در آن گنجانید. وصیت نامه امام مانند قانون اساسى براى  مردم ما یک اصل است، که هیچ گاه نباید از یاد برود. باید همواره در ادارات، در مدارس و دانشگاه ها و حوزه هاى علمیه و آموزشگاه ها و مساجد آن را بخوانند، همان طور که مقام معظم رهبرى در دیدار چندروز گذشته شان با نمایندگان بر آن تأکید نمودند.
و در آخر این حقیقت را باید مورد تأکید قرار داد که به مثابه مثل «المرئ یحفظ فى ولده»، همه عینیت وجود امام عظیم الشان ما در نظام جمهورى اسلامى و بزرگداشت امام نیز به حفظ و حراست همه جانبه از این نظام است. نظامى که اگرچه به دلایل مهم تاریخى و واقعیتهاى موجود داخلى و خارجى با دشوایهاى جدى مواجه بوده و خواهد بود، اما همچون زمان حیات امام و دوره زعامت رهبرى معظم باید همچون جانمان پاسش بداریم و در مسیر اعتلایش کوشا باشیم.

انتهای پیام/