حکایتِ اشراف زدگی مسئولان در جایگاه مخصوص، خبرنگاران بی صندلی و عکاسانِ ضرب خوردِ

حکایتِ اشراف زدگی مسئولان در جایگاه مخصوص، خبرنگاران بی صندلی و عکاسانِ ضرب خوردِ

خبرگزاری تسنیم: یکی از عکاسان می‌گفت: «نباید عکاسی کنیم. همه باشید تا بعد از برنامه بریم سراغ وزیر». دیگری می‌گفت: «آخه اون کاری نمی‌کنه». خانمی می‌گفت: «به هر حال باید کاری بکنیم». عکاسی که بر روی پله‌ها نشسته بود گفت: «من که عکاسی نمی‌کنم».

خبرگزاری تسنیم – یاسر شیخی یگانه

کمی دیر می‌رسم. دوان دوان و بلیت در دست لابی تالار وحدت را می‌روم. پله های گِردِ تالار را دوتایکی می‌کنم. در همان پاگرد اول، عکاسان خبری دور هم جمع شده اند و بحث می‌کنند. یکی جدا از بقیه بر روی پله‌ها نشسته است. یکی مشغول جمع کردن لنز‌ها و دوربینش است. کمی جلوتر می روم. از حرف‌هایشان متوجه می‌شوم که یکی از عکاسان را محافظ وزیر زده و زخمی شده است. آنان هم می‌خواهند برای اعتراض دست از کار بکشند.

خودم را به جایگاه خبرنگاران می‌رسانم. دریغ از یک صندلی خالی. یکی از خانم‌های دربانِ تالار می‌گوید؛ باید یک طبقه بالا بروید. ارکستر در همین حین به روی صحنه می‌آید.

من اما خود را دوان به طبقه بالاتر می‌رسانم. باز هم  جایی نیست، یک طبقه بالاتر؛ باز هم جایی نیست. از پله ها که بالا می روم؛ ارکستر نواختن «فانتزی شرقی» را آغاز کرده است. در هر طبقه عده‌ی زیادی ایستاده اجرا را می‌بینند. طبقه سوم اما نفرات بیشتری را در خود جای داده و تماشاگران بی‌صندلی به این طبقه رفته‌اند. لحظه‌ای در ذهنم قدمت تالار را مرور می‌کنم؛ سال 1346 این تالار را ساختند. می‌دانم که مسئولان تالار در سال‌های گذشته از سُست بودن بالکن‌ها براثر گذر زمان سخن گفته بودند.

ناگهان فاجعه‌ای در ذهنم تصویرسازی می‌شود؛ فرو ریختنِ بالکنی از زورِ تماشاگرانِ بیش از حد. خدا نکند. رشته‌ی افکارم را تشویق تماشاگران پاره می‌کنند. قطعه تمام شد و من هنوز در راهروهای سالن سرگردانم و از این جایگاه به جایگاه بعدی می‌روم تا شاید یک صندلی خالی بیابم.

قطعه بعدی آغاز می‌شود. من اما از مقابل درِ ورودی جایگاه مخصوی می‌گذرم. این جایگاه در بیشتر اجراهای بعد از انقلاب درش بسته است. پیش از انقلاب مسئولان بلندپایه مملکتی برای دیدنِ برنامه‌های هنری به این جایگاه می‌آمدند. بعد از انقلاب مسئولان ترجیح دادند که خود را از مردم جدا نکنند و در همان ردیف‌های جلوییِ تالار و در میان مردم بنشینند. با خودم گفتم کاش در چنین اجراهایی که تماشاگران زیادی به تالار می‌آیند درِ جایگاه مخصوص را برای مردم باز می‌کردند تا کسی مجبور نشود در بالکن‌ها بایستد و اجرا را ببیند.

در همین افکار غرق بودم و درست در مقابل درِ جایگاه مخصوص ایستاده بودم که ناگهان درِ جایگاه باز شد. آواز عقیلی با نوای ساز‌های ارکستر به صورتم خورد؛

بهار دلکش رسید و دل به جا نباشد / از آن که دلبر دمی به فکر ما نباشد

قطعه‌ای از «درویش خان» با شعری از ملک الشعرای بهار. در حال و هوای ابوعطا بودم که چند نفری از جایگاه بیرون آمدند. به خانمِ دربان گفتم: «من بلیتِ جایگاه خبرنگاران را دارم اما آنجا پر شده، میشه اینجا بیام بشینم».

خانم با نگاهی عاقل اندر سفیه فوری در را می‌خواست برای بستن به همه بکوبد. دستگیره را گرفتم.

  • «مگر اینجا جایگاه نشستن نیست؟ بلیت دارم و می‌خواهم بیایم و بنشینم».

راه به جایی نبردم. دربان نمی‌خواست جایی به من برسد. دستگیره را رها کردم و صدای عقیلی و ارکستر در پشت در ماند. اما هنوز هم زمزمه‌هایی به گوشم می‌رسید. شاید صندلی‌های جایگاه مخصوص هم پر شدِ!

یکی دیگر از دربانانِ(انتظامات) تالار را دیدم. بلیتم را به او دادم تا چاره‌ای برایم بیاندیشد. رفت که با چاره برگردد...

نمی‌توان منتظر چاره از کسی بود.

خودم را به ورودی کناری رساندم. جایی بود که بایستم و اجرا را ببینم. ارکستر قطعه «گیسو» را اجرا کرد. آهنگی از زنده یاد فریدون حافظی با شعری از میرناصر شریفی. گرما امان نمی‌داد. چشمم به دریچه کولر که در سقف جایگاه تعبیه شده بود دوخته شد. دریغ از اندکی باد خُنک. امانم که از گرما بریده شد؛ باز هم به داخل راه‌رو آمدم. صدای عقیلی همچنان به گوشم می‌رسید که در «ماهور» می‌خواند:

من به دوش یار، زیب و زیورم / بر سر نگار ، تاج گوهرم / از گل بهار، تازه رو ترم / همره نسیم، جامه می‌درم

در همین احوال بود که یکی از مسئولان دولتی همراه خانواده‌اش و البته با سلام و صلواتِ چند نفر خدم و حشم به سمت جایگاه مخصوص هدایت می‌شد. درِ جایگاه باز شد و مسئول و خانواده‌اش وارد شدند. من هم با چشمانی بُهت‌زده دنبالشان رفتم. چشمِ دوخته شده‌ی من به در، صندلی‌های خالیِ جایگاه مخصوص را می‌دید اما دربان با بستنِ در مرا در اندیشه‌ای ژرف فرو بُرد.

سر در گریبان فرو بردم و به همان جایِ قبلی برگشتم. باز هم دریغ از نسیمی خُنک از دریچه کولر. با خود می‌اندیشیدم که دریچه‌ی کولری که در جایگاه مخصوص هست هم بی باد است آیا؟ یا اینکه آنجا خُنُکای نسیم روح مسئولان را تازه می‌کند؟

من و بسیاری دیگر ایستاده قطعه‌ی «ساحل» ساخته حسن زندیان با شعر بیوک ملکی را شنیدیم اما نمی‌دانم بر صندلی‌های پهنِ جایگاه مخصوص چه کسانی لمیده بودند و آواز عقیلی را نیوش می‌کردند. در همان حالت ایستاده می‌دیدم که عقیلی صحنه را ترک کرد و فرهاد فخرالدینی چوب رهبری را بالا گرفت تا ارکستر «رِنگ بیات شیراز» را بنوازد.

من هم دوباره به راه‌روهای بیرونِ سالن برگشتم. به ذهنم رسید که سری به جایگاه خبرنگاران بزنم شاید آنجا جایی برای نشستن خالی شده باشد. به مقابل جایگاه خبرنگاران که رسیدم باز هم عکاسانِ معترض را دیدم. یکی از آنان لباسش را بالا زده بود تا جای ضربه‌ی کبود‌ شده‌ی بادیگارد وزیر را به دیگران نشان دهد. پهلویش بدجوری کبود شده بود. دیگر نای ایستادن نداشت. بقیه هم دورش ایستاده بودند و به او دلداری می‌دادند. یکی از عکاسان می‌گفت: «نباید عکاسی کنیم. همه باشید تا بعد از برنامه بریم سراغ وزیر». دیگری می‌گفت: «آخه اون کاری نمی‌کنه». خانمی می‌گفت: «به هر حال باید کاری بکنیم». عکاسی که بر روی پله‌ها نشسته بود گفت: «من که عکاسی نمی‌کنم».

من هم به ذهنم رسید که گزارش کنسرت را ننویسم؛ اما خُب اگر ننویسم این اوضاع را چه کسی برای مردم منعکس کند؟

وارد جایگاه خبرنگاران شدم. جز چند نفر از خبرنگاران حوزه موسیقی کس دیگری را نمی‌شناختم. از آنجا که نگاه می‌کردم چند تن از خبرنگاران در کناره‌های سالن ایستاده اجرا را دنبال می‌کردند. کاش دربانِ جایگاه خبرنگاران هم مانند دربانِ جایگاه مخصوص وظیفه شناس بود. کاش نمی‌گذاشت جز خبرنگاران، کسِ دیگری وارد شود تا ما هم چُنین سرگردان نشویم. کاش دربانِ جایگاه خبرنگاران به همان اندازه‌ی دربانِ جایگاه مخصوص توجیح شده بود. هنوز هم چهره‌ی مُصَممِ دربانِ جایگاه مخصوص را به یاد دارم که با نگاهش به من می‌گفت اینجا جای هر کسی نیست و اصلا به این فکر نکن که بخواهی اینجا بنشینی.

در پاسخ به این اندیشه‌های منحرف در ذهنم، ندایی از درون به من می‌گفت: «آنان مسئولند و صبح تا شب و شب تا صبح برای ما زحمت می‌کشند. آنان مسئولند و این اوضاع خوب اقتصادی و معیشتی و فرهنگی و هنری حاصل زحمت‌های آنان است. همین لغو کنسرت‌ها و افزایش قیمت بلیت‌ها به تلاش این مسئولان به دست آمده است. همین ارکستر ملی؛ اگر این مسئولان نباشند چه کسی ارکستر را تعطیل کند و چه کسی دوباره برای بازگشایی‌اش عالم و آدم را خبر کند؟». متقاعد شدم که مسئولان از ما بهترند و باید در جایگاهی جدا از ما بنشینند.

در همین اندیشه‌های وَهمگون بودم که آواز معتمدی آرامم کرد. دوان دوان باز هم به همان پستوی کنار جایگاه مخصوص برگشتم. اینبار صدای معتمدی گرما را برایم به فراموشی سپرد. در مقابلم دخترکی در کنار مادرش نشسته بود. دخترک درِ گوش مادرش چیزی گفت. مادر بچه را در آغوش گرفت و صندلیِ دخترک را به من تعارف کرد. دانستم که هنوز توان محبت در ما نمرده است. نشستم و قطعه‌های «ساغر شکسته»، «بیا» و «به یاد صیاد» را شنیدم.

برای اجرای «کنسرتو تار» اثر فرهاد فخرالدینی، کیوان ساکت تارش در آغوش به روی صحنه آمد.

در ادامه قطعه‌های «شیدا» و «شکایت دل» را معتمدی خواند. در یکی از بخش‌هایی که معتمدی مشغول اجرا بود، یکی از تماشاگران به بغل‌دستی‌اش گفت: «خداوکیلی این خواننده‌ها صداشون به نسبت خواننده‌های پاپ خیلی بهترِ، آدم متوجه میشه چی میگن. اصلا با این موسیقی آدم ارتباط بهتری برقرار می‌کنه. اون تِم ایرانی توش هست».

یک تابلو از «سوئیت ابن‌سینا» قطعه‌ی بعدی این کنسرت بود. بعد از این قطعه باز هم سالار عقیلی به روی صحنه آمد و قطعه‌های «بهار من» و «باران» را خواند.

قطعه پایانی این اجرا هم «ای‌وطن» بود که معتمدی و عقیلی به طور مشترک آوازش را خواندند.

اما کنسرت به همین جا ختم نشد. تشویق‌های تماشاگران، فخرالدینی و ارکسترش را مجاب کرد تا قطعه‌ای دیگر برای حاضران در تالار وحدت اجرا کنند. «ای ایران» قطعه‌ای بود که با آواز معتمدی و عقیلی و البته همنواییِ تماشاگران اجرا شد.

محمدجواد ظریف وزیر امور خارجه و علی جنتی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی از مهمانان ویژه این کنسرت بودند که در ردیف‌های نخستِ تالار نشسته بودند. این دو وزیر ترجیح دادند که از درِ پشتیِ تالار وحدت خارج شوند تا با خبرنگاران روبه رو نشوند. اما خبرنگارانی که خود را به درِ پشتی تالار رساندند، پرسش‌هایشان از وزیر ارشاد بی پاسخ ماند. تنها وزیر امور خارجه به چند پرسشِ خبرنگاران پاسخ داد.

پس از رفتن دو وزیر، عکاسان اوضاع همکارشان را به گوش مرادخانی می‌رساندند. عمان عکاسِ ضرب دیده پیراهنش را بالا داده بود تا پهلوی کبودش را به مرادخانی نشان دهد. چند تن از خبرنگاران هم مشغول گفت‌وگو با حسام‌الدین آشنا بودند. برخی از مسئولان هم مشغول گرفتن عکس‌های یادگاری بودند.

هر چه که بود ارکستر ملی ایران پس از چند سال تعطیلی کارش را از سر گرفت.

من هم در اندیشه نوشتن یا ننوشتن گزارشِ کنسرت و این که آیا نوشتن صلاح است یا ننوشتن، تالار وحدت را ترک کردم.

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
خانه خودرو شمال
میهن
طبیعت
پاکسان
triboon
گوشتیران
رایتل