به گزارش گروه رسانههای خبرگزاری تسنیم،گذشتهی بشریت، از آغاز تا کنون، همواره با حوادث فراوانی همراه بوده است. تاریخ بشریت پُر است از رویدادهای متفاوت تاریخی، همچون جنگ، نزاع، بردگی، صلح، اتحاد و... در این میان، جنگهای ناعادلانه که با هدف استعمار و فتح سرزمینهای ملل دیگر صورت گرفتهاند، همواره به عنوان پدیدههای زشت تاریخی مطرح بودهاند. جنگ جهانی دوم نیز یکی از همان حوادث تلخ و ناگوار تاریخ بود که به علت نارضایتی برخی از دول اروپایی، از جمله آلمان نازی، از نتایج جنگ جهانی اول رخ داد و با درگیر کردن بسیاری از کشورهای جهان، پنجاه میلیون کشته و مجروح به جا گذاشت و داستانی غمانگیز را در تاریخ رقم زد.
اما غمانگیزتر از آن بمباران اتمی شهرهای هیروشیما و ناکازاکی بود که با بهانهی تسلیم کردن ژاپن توسط آمریکا صورت گرفت و باعث کشته شدن چندین هزار انسان بیگناه گردید و جای تردید و سؤالات فراوانی را در برخی از اذهان آگاه باقی گذاشت؛ از قبیل اینکه آیا به راستی این حمله با هدف تسلیم کردن ژاپن صورت گرفت؟ آیا به جز بمباران هستهای راه دیگری برای تسلیم کردن ژاپن وجود نداشت؟ آن هم کشوری که در آستانهی شکست بود و توان ادامهی جنگ را نداشت! آیا تسلیم نشدن یک کشور میتواند مجوزی برای حملهی هستهای باشد؟ سؤال مهمتر اینکه آیا این حملات و کشتار دویست هزار انسان بیگناه، آن هم توسط کشوری که خود را مجری و عامل حقوق بشر میداند، ناقض حقوق بشر نبود؟
در پاسخی اجمالی باید گفت با توجه به وجود برخی اسناد و مدارک بهجامانده، بمباران اتمی شهرهای ژاپن، نه برای تسلیم کردن ژاپن، که با هدف آزمایش بمبهای اتمی صورت گرفت تا از این طریق آمریکاییها بتوانند بمب خود را در میدان واقعی در معرض آزمایش قرار دهند. بدین گونه آشکار شد که حقوق بشر تنها ابزاری است برای دفاع و توجیه اعمال جنایتکارانهی آمریکا و سایر کشورهای غربی که در ادامه به توضیح و تبیین این مطالب پرداخته میشود.
حملهی اتمی به هیروشیما و ناکازاکی: علل و عوامل
زنگ جنگ جهانی دوم با حملهی آلمان به لهستان، در روز اول سپتامبر 1939، رسماً به صدا درآمد و «با به جا گذاشتن پنجاه میلیون کشته و میلیونها نفر معلول و جلای وطن سی میلیون نفر، کارنامهای سیاه را از خود به جا گذاشت.» [1]و در نهایت، دو حملهی اتمی آمریکا به شهرهای هیروشیما و ناکازاکی، پایانی غمانگیز را بر شش سال جنگ خانمانسوز جهانی رقم زد. «اولین حمله در ششم اوت 1945 میلادی، از جزیرهی تینیان، در ساعت هشت و پانزده دقیقهی صبح به وقت ژاپن و دومین حمله هم سه روز بعد، در نهم اوت 1945 میلادی، صورت گرفت.» [2]
استدلال ترومن برای حمله بر این مبنا قرار داشت که اگر جنگ جهانی دوم پایان نمییافت، جامعهی بشری باید دو میلیون کشتهی دیگر را تحمل میکرد، در حالی که این اظهارات دروغ و فریبی بیش برای منحرف کردن افکار جهانیان نبود؛ چرا که طبق اطلاعات موجود، روند جنگ در سالهای پایانیاش در اقیانوس آرام در حال تغییر به نفع آمریکا بود. «آمریکاییها توانسته بودند در سال 1944، با استفاده از عملیات کماندویی، بسیاری از مواضع اشغالشده به وسیلهی ژاپنیها، از جمله جزایر مارشال، ماریان و کارولین را پس بگیرند و در ژانویهی 1945، فیلیپین را اشغال و جزایر اوکیناوا در جنوب ژاپن را به اشغال خود درآورند.»[3]
گذشته از این، بعدها توگو، وزیر امور خارجهی ژاپن، از ملاقاتی صحبت کرد که با امپراتور ژاپن، در صبح روز 8 اوت، صورت گرفته بود که در آن ملاقات، امپراتور بعد از حملهی اتمی هیروشیما، به توگو گفته بود حال که چنین سلاح مهلکی علیه ما به کار برده شده است، دیگر نمیتوانیم به مبارزهی خود ادامه دهیم. بنابراین باید به جنگ خاتمه داد، بدون آنکه برای کسب شرایط مساعدتری کوششهای طولانی به عمل آوریم، زیرا در شرایط فعلی، این کوششها به نتیجه نخواهند رسید. لذا باید برای خاتمه دادن سریع به مخاصمات، اقدامات لازم به عمل آید.[4]
ماتسوموتو، معاون وزارت امور خارجهی ژاپن، نیز بعدها دربارهی این جلسه گفت: «ما از تعداد بمبهای اتمی آمریکا اطلاعی نداشتیم و نمیدانستیم که دومین بمب اتمی علیه ژاپن چه وقت به کار برده خواهد شد. وزارت خارجهی ژاپن با توجه به این وضع، تأکید کرد که باید بدون تأخیر و قبل از آنکه دومین بمب اتمی بر ژاپن افکنده شود، شرایط اعلامیهی پوتسدام را بپذیریم، ولی در این مورد آرزوی ما تحقق نیافت.»[5]
علاوه بر این، مطالعهی بمباران راهبردی ایالات متحده در سال 1946 این طور نتیجهگیری کرده بود که حتی «بدون بمبارانهای اتمی، برتری هوایی بر ژاپن، فشار قابل توجهی را برای ایجاد محاصرهی بیقیدوشرط اعمال میکرد و لزوم حمله به این کشور را مرتفع میساخت. بر اساس تحقیقات دقیق بهعملآمده از کلیهی واقعیتهای موجود و صحه گذاشتن شهادت رهبران ژاپنی باقیماندهی دخیل در این امر، نتیجهی این مطالعه این است که حتی اگر بمبهای اتمی فرونمیافتادند، حتی اگر روسیه وارد جنگ نمیشد، حتی اگر هیچ تهاجمی طراحی یا انجام نمیشد، امکان به محاصره درآوردن ژاپن وجود داشت.»[6]
همان طور که ملاحظه میشود، به نظر میرسد هدف از بمباران اتمی ژاپن، چیزی جز ادعای آمریکا، یعنی تسلیم کردن ژاپن بود؛ زیرا ژاپن، به خصوص بعد از حملهی هیروشیما، به خوبی دریافته بود که نمیتواند در مقابل سلاح مخرب اتمی آمریکا بایستد و زمینهسازی برای صلح را آماده میکرد. البته خود آمریکا هم مدتها قبل از حملهی اتمی، به این نتیجه رسیده بود که ژاپن به دنبال صلح است. آرشیو ملی واشنگتن حاوی مدارک زیادی از دولت آمریکاست که مقدمهچینیهای ژاپن برای برقراری صلح را در اوایل سال 1943 به تصویر میکشند. البته متأسفانه هیچ کدام از این مدارک مورد توجه قرار نگرفتهاند و دنبال نشدهاند.[7]
بنابراین باید گفت در زمانی که ژاپن متقاعد شده بود توان ایستادگی در برابر حملهی اتمی دوم را ندارد و آمریکا هم به خوبی از این مسئله آگاه بود، هدف اصلی از این حملات، تنها آزمایش سلاحهای مخرب اتمی بر روی انسان و سایر جانداران بود. البته قبل از این حملات، یک بار و برای اولین بار، آمریکا این سلاح مخرب را به صورت کاملاً محرمانه در منطقهی بیابانی آلاموگوردو مکزیکوسیتی آزمایش کرده بود، اما تأثیر آن بر روی انسان یا سایر جانداران هنوز آزمایش نشده بود.
به همین دلیل، هدف، آزمایش سلاحهای جدید و تأثیرات بلندمدت آن بر روی موجودات زنده بود. البته آمریکا تنها به حملهی هیروشیما بسنده نکرد و با انجام آزمایش دوم خود بر روی مردم بیگناه ناکازاکی، که اکثراً هم غیرنظامی بودند، سعی کرد تا آزمایش مخوف و کثیف خود را در سطحی وسیعتر و بزرگتر به پایان برساند. ژنرال لسلی گروز، مدیر پروژهی منهتان که بمب را ساخت، گفته بود که روز بعد از بمباران هیروشیما، پرزیدنت ترومن با گفتن «موفقیت قاطع این آزمایش» رضایت خود را از این اقدام ابراز کرد.[8]
رهبر معظم انقلاب نیز با نگاهی نقادانه و تیزبینانه، پرده از این واقعیت گشودهاند. ایشان استفادهی آمریکاییها از بمب اتمی در ژاپن را از نمونههای جنایات معاصر استکبار خوانده و توجیه آمریکاییها از این حملات را دروغی عجیب و فریبکاری بزرگ خواندند و بیان کردند که بر اساس اسناد موجود، ژاپنیها دو ماه قبل، برای تسلیم شدن اعلام آمادگی کرده بودند.
رهبر انقلاب در تبیین علت واقعی حملهی اتمی آمریکا به ژاپن، خاطر نشان کردند: واقعیت آن است که آمریکاییها میخواستند سلاح جدیدشان، یعنی بمب اتم را در یک میدان واقعی آزمایش کنند که این کار را با کشتار مردم بیگناه هیروشیما و ناکازاکی انجام دادند، اما اکنون در تبلیغات خود، به این جنایت لباس خدمت میپوشانند.[9]
بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی یک عمل جنایتکارانه در مقیاسی وسیع بود. این کار یک کشتارجمعی از قبل برنامهریزیشده بود که لجام از تولید و تکثیر اسلحهای برداشت که ذاتاً ابزاری برای جنایت است. «به این دلیل مدافعان آن به سمت پناه گرفتن در پشت اسطورهی جنگ خیر نهایی رفتند که به قول ریچارد دریتون، فحوای اخلاقی آن به غرب اجازه داد که نه تنها تقاص گذشتهی امپریالیستی خونین خود را بگیرد، بلکه به مدت شصت سال، جنگ چپاولگرانه را همواره در زیر سایهی بمب ترویج کند.»[10] اما قابلتوجهترین نتیجهی بمبهای اتمی تعداد بالای تلفات آنها بود.
آمارهای رسمی ژاپن دربارهی میزان خسارات و تعداد تلفات ناشی از بمباران هیروشیما، چند ماه پس از پایان جنگ، منتشر گردید. طبق این آمارها، «هیروشیما در زمان حملهی اتمی 340 هزار نفر جمعیت داشت که پس از حمله سی درصد از آن کشته و سی درصد به شدت مجروح شدند و همچنین 62 هزار ساختمان از مجموع 92 هزار ساختمان (69 درصد) تخریب شدند» و از آسیب مصون نماندند. به موجب همین آمارها، در حمله به شهر ناکازاکی نیز «379/71 نفر کشته و یا مفقود و 023/68 نفر نیز مجروح گردیده بودند که جراحات 691/19 نفر آنها خطر داشت.»[12] اما اثرات این حملات فقط به روزهای بمباران محدود نشد، بلکه ژاپن سالهای متمادی از آسیبهای ناشی از انتشار مواد رادیواکتیو رنج برد.
مطالعات جامعی که در هیروشیما انجام گرفته است نشان میدهد کسانی که در معرض تشعشعات شدید واقع شدهاند، 29 درصد بیشتر از افراد عادی، در اثر ابتلا به سرطان، جان خود را از دست میدهند.[13] در این راستا، آمریکا برای رسیدن به اهداف شوم خود، از هیچ عمل جنایتکارانهای ابا نداشت. طبق برخی شواهد، ارتش آمریکا برای ایجاد بیشترین آسیبهای روانی به منظور وادار کردن ژاپن به تسلیم شدن، سعی داشتند این بمبها بدون اخطار قبلی و بدون اعلام ماهیت آنها، به اهداف از پیش تعیینشده اصابت کند.
آسیبهای روانی که بر اثر این حملات به وجود آمد تا سالیان سال مردم این دو شهر را آزار میداد. مثلاً در نمونهای، وانگ سولی و همسرش یونگ لی بی، در مارس سال 1989، به یکی از بخشهای معالجات بیماران بازماندگان بمباران اتمی در هیروشیما مراجعه کردند. علت اینکه آنها تا آن سال صبر کرده بودند و از مراجعه به مرکز معالجه خودداری کرده بودند این بود که آنها دو دختر داشتند که پس از بمباران متولد شده بودند و اگر مردها احساس میکردند که آنها به طور ژنتیکی از تشعشعات بمباران آسیب دیدهاند، از ازدواج با آنها خودداری میکردند.
بنابراین تا زمان ازدواج دخترانشان از مراجعه به مراکز درمانی خودداری میکردند. در واقع میتوان گفت در ژاپن این لکهی ننگ اجتماعی (آسیب دیدن از تشعشعات حاصل از بمب اتمی)، یکی از گستردهترین و علاجناپذیرترین اثرات ناشی از تشعشعات بمباران هستهای است که تبعات منفی آن بیش از تلفات جانیاش بود.[14]
این حملات گذشته از اینکه چهرهی واقعی آمریکا را نشان داد، حقوق بشر آمریکایی را نیز به نمایش گذاشت و نشان داد که این کشور برای رسیدن به اهداف و مقاصد خود، از پایمال کردن هیچ حقی، حتی حقوق بشر، فروگذاری نمیکند.
آمریکا و مسئلهی حقوق بشر
آمریکا که تا قبل از جنگ جهانی دوم سیاست انزواطلبی را اختیار کرده و از آسیبها و تلفات جنگ مصون مانده بود، بعد از جنگ، به عنوان بازیگر اصلی وارد عرصهی معادلات جهانی شد. آغاز این ورود با نقض حقوق بشر، که همان کشتار مردم هیروشیما و ناکازاکی بود، همراه گردید. این در حالی است که این کشور مدعی است که با آموزهها و اصول لیبرالیستی خود، یکی از حامیان سرسخت حقوق بشر در کشورهاست و مفهوم حقوق بشر با هویت و موجودیت این کشور عجین شده است و «با توجه به مشرب لیبرالی، از صبح تولد این کشور، حقوق بشر در کانون توجه پایهگذارانش قرار داشته است.»[15]
اما رفتار آمریکا در گذر زمان، خلاف این مدعا را نشان میدهد و واقعیات حکایت از آن دارند که ایالات متحده از حقوق بشر به عنوان مستمسکی برای فشار، اعمال نفوذ، تحمیل دیدگاهها و مداخلهی نظامی در کشورهایی که مواضع هماهنگ با این کشور ندارند استفاده کرده است و به بهانهی حمایت از حقوق بشر، اجازهی دخالت در امور داخلی کشورها را به خود داده است.
بر این اساس، آمریکا حقوق بشر را مطابق با الزامات لیبرالیستی و سرمایهداری قرار داده است و با توجه به منافع و سیاستهای خود، آن را تفسیر میکند. به عنوان نمونه، با روی کار آمدن جرج بوش و حوادث یازده سپتامبر، سیاست حقوق بشر مفهوم جدیدی پیدا میکند؛ طوری که در راه ترویج (اصطلاحاً) حقوق بشر، یکجانبهگرایی و اقدام پیشدستانهی نظامی، نه تنها جایز، بلکه ضروری تلقی میشود.[16]
آمریکا در حالی خود را حامی حقوق بشر معرفی میکند که در موارد بسیاری، چه در امور داخلی و چه در امور خارجی، به نقض حقوق بشر دست زده است. نوآم چامسکی، از نظریهپردازان بزرگ آمریکا در حوزه سیاست، در کتاب خود «چتر قدرت آمریکا»، لیست بلندپایهای از نقض حقوق بشر توسط آمریکا را فهرست کرده است.
از دیگر موارد نقض حقوق بشر توسط آمریکا میتوان به نقض حیات سیاهان و اقلیتها، حملات هواپیماهای بدون سرنشین آمریکا به برخی از کشورها از جمله پاکستان و کشتن انسانهای بیگناه، نفی آزادی بیان و نقض حقوق زنان و کودکان و... اشاره کرد. هرچند از نظر آمریکا، هیچ کدام از اینها تخطی از حقوق بشر به حساب نمیآید!
گویا آمریکا اصل جهانشمول بودن حقوق بشر را فراموش کرده است و تنها کشورهای خاصی را موظف به اجرا و رعایت موازین حقوق بشر میداند و با رفتارهای متناقض خود، به جهانیان ثابت کرده است که برای رسیدن به اهداف خود، از هیچ عملی، ولو کشتن انسانهای بیگناه یا نقض حقوق بشر، ابایی ندارد و همان طور که «استون میگوید، ما (آمریکاییها) به خوبی نشان دادهایم که میتوانیم خیلی خیلی وحشی باشیم، میتوانیم همان قدر بیرحم باشیم که روسها در آلمان بودند، حتی بیشتر، نشان دادهایم که هیچ مشکلی با انداختن بمب اتم بر سر مردم بیگناه و غیرنظامی نداریم.»(*)