شعر برای شهریار نوعی سحر حلال بود


حجت‌الاسلام قادر فاضلی با بیان اینکه شهریار شعر را دارای رسالت و نوعی سحر حلال می‌داند، گفت: مقصود شعر باید روشنگری و تعالی بخشیدن به جامعه باشد وشاعران وارث پیغمبر (ص) هستند.

به گزارش گروه "رسانه‌ها" خبرگزاری تسنیم،حجت الاسلام قادر فاضلی شاعر، نویسنده و استاد حوزه و دانشگاه و از شاگردان علامه جعفری بوده است. وی تاکنون قریب به هفتاد و پنج جلد کتاب در موضوعات مختلف از جمله تفسیر اشعار مولوی، حافظ و دیگر شاعران بزرگ نوشته و تا به حال مجموعه شعرهای دلنامه، عرفان رمضان (تفسیر دعاهای عرفانی ماه رمضان) و زمزمه های عارفانه و... از وی منتشر شده است.

 وی همچنین توانسته قرآن را در10 جلد به نظم و یک جلد به نثر ترجمه کند و درحال حاضر در انتظار آماده شدن مقدمات برای چاپ این اثر یازده جلدی‌ است. همزمان با روز شعر و ادب فارسی گفتگوی مهر با این محقق را درباره محمد حسین بهجت تبریزی(شهریار) می‌خوانیم:

جناب فاضلی در نگاه تفسیری شما منش شهریار در شعر را چگونه می‌دانید؟

به باور من در عصر حاضر که بازار شعر بسیار آشفته است و در مجالس مختلف می بینیم که آثاری به اسم شعر ارائه می شود که سنخیتی با شعر ندارد، شناخت شاعران بزرگ از گذشته و معاصر مانند شهریار و دیدی که به شعر داشتند، مهم‌تر هم می شود. به ویژه اینکه شهریار و دیگر شاعران بزرگ این سرزمین برای شعر چارچوب و قداستی قائل بودند که امروز دیگر نمی‌شود سراغی از آن گرفت.

شعر و شاعری در اسلام و ایران از قدیم مورد توجه بوده است. همین توجهی که شعرای نامی ما به شعر داشته اند موجب شده تا شعر فارسی بسیار شکوفا شود. شعر همیشه در تاریخ بشر چه قبل از اسلام و چه بعد از آن و در ملل دیگر نیز بوده اما با این عمق و قداست و عفتی که در شعر بزرگان ماست تا جایی که ما تحقیق کردیم بر اثر تأثیری است که اسلام بر اینها نهاده و تأثری است که اینها از اسلام گرفتند.

البته متاسفانه در بعضی برهه ها و برخی اقشار شعر مستمسکی برای بیان آلودگی های آن گوینده واقع شده است و مشتری خود را نیز داشته است. جناب شهریار از این ماجرا گله می‌کند و می‌گوید هم شاعرانی که این گونه‌اند مقصرند و هم مردمی که به آنها بها می دهند.

 شهریار در شعری در اینباره می‌گوید:

کار ما ملت اصیل و نجیب / بوده از ابتدا غریب و عجیب
گه ز سوراخ سوزنی گذریم/ گه ز دروازه ره به در نبریم

این اقبالی که مردم به شعر داشتند و بحث عرضه و تقاضایی که پیش آمد، موجب انحراف عده ای از مسیر درست شد. به قول مولوی: چون بر آمد پوستش رنگین شده/  که منم طاووس علیین شده. همین که در دوره‌ای به شعر اقبال می‌شود، برخی از راه راست آن منحرف می شوند. شهریار در ادامه همان شعر بالا می گوید: هر کسی مهملی به هم می بافت/ همه یک جا مراد دل می یافت... زمانیکه مردم به شعر اقبال نشان دادند، برخی آمدند و هرچه مراد دلشان بود را در قالب شعر ریختند و کلمات را به هم بافتند و آن قواعدی را که باید رعایت می کردند و هدف و رسالت شعر را کنار گذاشتند. به قول شهریار

حاصل این شد که جمعی از شعرا / متملق شدند و هرزه گرا

چه دغل ها که در غزل کردند/  تا غزل نیز مبتذل کردند

این دردی  است که جامعه شعرای ما را گرفتار کرده و همیشه بوده و مرحوم شهریار هم از آن می نالد و بدنبال صحت و دوری از انحراف است. هنوز نیز متاسفانه ابتذال در شعر وجود دارد. در برخی مجالس خصوصا در برخی مجالس مداحی، مداحان شعرهایی من درآوردی می خوانند که در هیچ دیوانی نیست و نه قواعد شعری در آن رعایت شده و نه دارای محتواست.

از این منظر شهریار شعر ناب را چه شعری می‌دانست؟

خود شهریار به پیروی از بزرگان شعر و ادب، شعر را دارای یک رسالت می داند و معتقد است باید در مسیر انبیاء قدم بردارد و یک عبارتی هست که می گوید این گونه شاعران، پیرو انبیاء و درجه بعدی آنها هستند. جناب نظامی می گوید:

قافیه سنجان که سخن برکشند/ گنج دو عالم به سخن درکشند

پرده رازی که سخن پروریست/مایه اش از پرده پیغمبریست

بلبل عرشند سخن پروران/باز چه مانند به آن دیگران

پیش و پسی بست صفت کبریا/پس شعرا آمد و پیش انبیا

این دو نظر محرم یکدوستند/ این دو چه مغز آنهمه چون پوستند

یعنی خداوند سبحان پیامبران را فرستاد. بدنبال پیامبران، شعرا را فرستاد که پیرو آنها بودند و گفتار پیامبران را می گرفتند و به شیوه های مختلف شعری بیان می کردند تا در دل مردم جا بدهند و مردم را به سوی بالا بکشند. این شیوه ای از پیامبری است.

اصلا پیامبری همین است که مطالبی را که از عرش می گیرد به فرش برساند. بهترین کسانی که این را از پیامبران گرفتند، همین شعرای باشعور و فهیم بودند که اهل جستجو و خود سازی بودند. مرحوم اقبال لاهوری می گوید:

 فطرت شاعر سراپا جستجوست/ خالق و پروردگار آرزوست

شاعر اندر سینه ی ملت چو دل/ ملتی بی شاعری انبار گِل

سوز و مستی نقشبند عالمی است/ شاعری بی سوز و مستی ماتمی است

شعر را مقصود اگر آدم گری است/ شاعری هم وارث پیغمبری است

همانطور که وقتی وجود آدمی دل نداشته باشد جسمش می میرد، اگر در جامعه شعرای این چنینی که شعور را به خدمت گرفته اند و دل را شکوفا کرده اند و در مسیر انبیاء حرکت کرده اند نباشند، ملت مثل انبار گِل می شوند که در آنها از محتوا خبری نیست.

جناب فاضلی شما راز ماندگاری شعر شهریار در میان انبوه تولیدات ادبی در ایران را چه می‌دانید؟

شاعر باید مست الطاف الهی باشد و سوز داشته باشد و از باده الهی نوشیده باشد تا جاودان شود. اول باید خودش از می معنوی مست باشد تا بتواند دیگران را مست کند. شیخ محمود شبستری می گوید: شراب می بچش از وجه باقی/ سقاهم ربهم او راست ساقی. مقصود شعر باید روشنگری و تعالی بخشیدن به جامعه باشد وشاعران هادیان مردم و وارث پیغمبر (ص) می شوند. پیامبر (ص) فرمود: العلماء ورثة الأنبیاء. اینجاست که شاعر عالم، وارث پیغمبر می شود و علم نبوت را در قالب شعر ریخته و به مردم می دهد.

اینطور می شود که سال های سال از حیات مولوی و حافظ و سعدی و نظامی و فردوسی می گذرد ولی  هنوز زنده هستند. مردم هنوز اشعارشان را حفظ می کنند. چون پیروان و وارثان انبیاء بودند و جاویدان شدند. طبق همان روایت العلماء ورثة الأنبیاء، یک عالم فقه انبیاء را مطرح می کند، عالم دیگر فلسفه مکتب انبیاء را مطرح می کند و دیگری اخلاقیات مکتب انبیاء را مطرح می کند و هرکسی طبق ذوق و تخصص خود پیرو رسالت آنها می شوند.

هر یک از شعرا نیز در حد توان خود، هرآنچه از انبیاء گرفتند را مطرح می کنند. اخلاق پیامبر (ص) را می گیرند و اشعار اخلاقی می گویند. عرفان پیامبر (ص) را می گیرند و اشعار عرفانی می گویند. فلسفه او را گرفتند، به اشعار فلسفی رو می آورند. ذوق و حال و شور را گرفتند، اشعار ذوقی و پرشور می گویند. همه این ظرافت ها را از کتب آسمانی و کلام انبیاء می گیرند.

مرحوم شهریار و شاعرانی که به آنها اشاره کردیم سیره مدامی را رفتند که راه پاکان و بزرگان ماست و ماندگار شدند.

با این وصف شاید بد نباشد که بفرمایید شعر از نگاه شهریار چه تعریفی داشته است؟

شهریار می گوید:

شعر فکر ظریف را گویند /نظم نغز و لطیف را گویند

شعر نظمی بود به سحر حلال/ که کند اهل ذوق حال به حال

ما یک سحر حلال داریم و یک سحر حرام و شهریار اینها را از قرآن گرفته است. خداوند متعال می فرماید: ما دو ملک را به نام هاروت و ماروت به منطقه بابل فرستادیم که معلمان سحرند و به مردم سحر حلال یاد می دادند. در مقابل آن سحر حرامی که بود و عده ای آن را آموخته بودند و در میان مردم نفاق ایجاد می کردند، خدا این دو ملک را برای تعلیم سحر حلال به مردم فرستاد.

از همین شعر مرحوم شهریار برمی آید که اگر شعر می تواند سحر حلال باشد، پس نوعی از شعر هم داریم که سحر حرام است. مانند همان اشاره ای که در آغاز به یکی از شعرهایش داشتیم که گفته بود: غزل را مبتذل کردند، منظور همان سحر حرام است که مردم را به ابتذال می کشاند. اما در اینجا که جناب شهریار به سحر حلال اشاره دارد و می‌گوید کسانی که ذوقی دارند و معنویتی در ایشان هست، حالشان با این اشعار دگرگون می‌شود.

در ادامه مثال می زند: شعر نظم بلند فردوسی است/ راستگویی ترانه قدسی است. فردوسی 60 هزار بیت شعر در شاهنامه دارد که در آن حکمت و اخلاق و تاریخ و حالات را ریخته است. این از مطالعه برمی آید. شاعران به خصوص جوانان عزیز اگر مطالعه کنند و تنها به این اکتفا نکنند که قواعد سجع و قافیه و... را بلدند، به سحر حلال دست پیدا می کنند.

 شعر در تعریف جناب ملک الشعرا آن حرفی است که از شعور و دل سوخته که مرحوم شهریار نیز گفت الهام گرفته باشد. چه در قالب نظم باشد و چه در قالب نثر که البته اگر در قالب نظم باشد گیرایی آن بیشتر است و اگر نظم نباشد باز هم گیرایی خود را دارد. اما اگر فقط نظم باشد ولی شعور نباشد و فهم و سوز و ادراک نداشته باشد، به قول ملک الشعرا حرف مفت است و به قول شهریار ابتذال است.

لذا جناب شهریار می گوید فرق جن و انس در این است که انس (انسان) ذوق شعری دارد و جن ذوق شعری ندارد. من نمی دانم چقدر صحت دارد ولی نظر شهریار این است. البته ما ندیدیم از جنیان شعری نقل شده باشد. ایشان می گوید: شعر رجحان انس بر جان است/ ما به الامتیاز انسان است. در اینجا، جان به معنی جن است. جان عربی مدنظر است نه جان فارسی و (خلق الجان من مارج من نار) که در قرآن داریم، همان جن است. اصلا یکی از وجه تمایزات انسان و جن این است که انسان دارای حالات شعری است.

شهریار در ادامه می گوید:

شعر هم از جهان جان و دل است / نه ز دنیای دون آب و گل است

گیتی آراسته ز حکمت و شعر/ خارج از این دو یاوه باشد و معر

در اینجا ببینید شهریار به زیبایی حکمت و شعر را با هم آورده است. شهریار در واقع فرمایش پیامبر اکرم (ص) را به شعر در آورده است. حضرت فرمود: ان من الشعر لحکمة ومن البیان لسحرا. شهریار کلمات این حدیث را نیز در شعرش آورده است. پیامبر اکرم (ص) فرمود: بعضی از اشعار حکیمانه است و بعضی از کلمات و سخن ها  بیان ها مثل سحر گیرایی دارند.

او در ادامه دارد: حکمت اندام عالم است و دوام/ شعر در وی تناسب اندام. اگر انسان در وجودش حکمت مدام نباشد، انسان متناسبی نیست. اگر یک انسان بخواهد تناسب را حکیمانه و به وجه زیبایی بیان کند، در قالب شعر بیان می کند. مثنوی را می بینیم که سراسر حکمت است. دیوان حافظ سراسر حکمت است و همینطور اشعار سایر بزرگان. اینها از روی عمد خواستند حکم را در قالب شعر بگویند که گیرایی ماندگاری بیشتری داشته باشد.

به تازگی عده ای کج سلیقه آمدند و شاهنامه را که به نظم است، به نثر نوشته اند. مثنوی مولوی را به نثر نوشته اند. اگر این بزرگان می خواستند نثر بنویسند که قلم نثر خودشان غوغا می کرد. توجیه این افراد هم این است که برخی نظم را نمی فهمند و نثر را می فهمند.

باید گفت شما فهم این عده را بالا ببرید تا نظم را بفهمند. چرا شعر را پایین می آورید؟ ذوق مردم را بالا ببرید. شعر خواندن و شعر فهمیدن یادشان دهید. مگر کم کتاب نثر برای خواندن وجود دارد که بخواهیم اشعار را به نثر برگردانیم؟ پس خود شعر موضوعییت دارد. به قول پیامبر اکرم (ص) که فرمود: ان من الشعر لحکمة ومن البیان لسحرا، این شعر می خواهد حکمت را در قالب زیبا بیان کند. حتی در مصیبت ها ببینید شهریار چقدر اشعار آیینی مصیبتی به زبان ترکی و فارسی دارد.

شهریار در ادامه دارد: حکمت آغازگیر یا انجام/  شعر حسن شروع و خیر ختام. تاکید می کند چه آغاز شعر با حکمت باشد و چه پایان آن، باید حرف حکیمانه زده شود. بزرگان نیز وقتی سخنرانی می کردند و حرف های حکیمانه می زدند، در اول یا پایان و یا هردو چند بیت شعر می خواندند و اول و آخرش را با شعر تزئین می کردند.

شعر،  سلاح فرهنگی یک کشور است. از این منظر آیا شهریار برای شعر غایتی جز هنر سحرگون قائل بوده است؟

شهریار در تعاریفی که دارد مثالی میزند به این صورت که اگر کشور به قوای مسلح و اسلحه نیاز دارد که باید هم داشته باشد، درعین حال به ادبیات هم نیاز دارد تا مردم را از مسائل دیگر حفظ کند. اگر قوای مسلح کشور را از هجوم نظامی دشمن حفظ می کنند، ادبیات و شعر نیز ذهن و دل مردم را از هجوم فرهنگ بیگانه حفظ می کند. همان فرمایش مقام معظم رهبری که سال ها پیش فرمودند: این شبیخون فرهنگی که زدند... را چطور می خواهیم جلویش را بگیریم و ایستادگی کنیم؟ این مبارزه با حکمت و ادبیات و شعر امکان پذیر است.

وظیفه ماست که این حکمت را از آیات قرآن، کلام پیامبر و اهل بیت علیهم السلام بگیریم و در قالب های گوناگون بیان کنیم. شهریار می گوید:

کشور ار تیغ تیز می خواهد / ادبیات نیز می خواهد

ادبیات کی خرافات است؟ /با تمدن کی اش منافات است؟

ادبیات هر گروهی بیش / به همان نسبتش تمدن پیش

شعر از قدیم با تمدن سرو کار داشته و زمانی که هنوز تمدن نبود، شعر بود. شعر تمدن زاست. شعر نه تنها با تمدن منافات ندارد، بلکه مقدمه و لازمه تمدن است. شهریار تمدن را بدون شعر ممکن نمی داند. اگر تمدن از شعر و حکمت دور باشد، تبدیل به صنعت می شود و همه به جان هم می افتند و جنگ جهانی بوجود می آید.

اگر بخواهیم در جهان تمدن و تعالی باشد، باید به معنا و حکمت و ذوق و شعر و ظرافت و لطافت عجین باشد. تمدن و شعر همواره نسبت مستقیم داشته اند. جامعه ای که ادبیات غنی و متعالی داشته، تمدن متعالی نیز داشته است. فناوری بدون ادبیات منجر به ساخت سلاح ها و درگیری های مختلف می شود که در این صورت تمدن نیست، این توحش است.

جناب شهریار شاعران را اینطور وصف می کند: شاعران هم قلمی در کف این نقاشند/ شعر چون زنده نباشد که قلم زنده از اوست. شاعر ظاهرا خودش شاعر است ولی در واقع  قلم شاعر واقعی، در دست خداست. شاعر آنچه خدا به دلش الهام کرد را جاری می کند. شعر این شعرا همیشه زنده است چون قلم الهی که در دل اینها می نویسد، همیشه زنده است و خدا به آن قسم یاد کرده: ن و القلم وما یسطرون.

به گفته شهریار این بزرگان شرق عالم را زنده کردند و امروزه با گسترش فناوری، حتی غرب عالم را زنده کردند. می بینیم که بزرگان شاعر ما از دیدگاه این شاعر گرانقدر چقدر و چرا عظمت دارند و آدرس می دهد که این عظمت را از کجا آورده اند. عظمت نتیجه حکمت هایی است که از قرآن کریم گرفتند و در قالب شعر ریختند.

مساله حکمت در اشعار شهریار هم موضوعی است که همواره مورد بحث بوده است. بسیاری از منتقدان اشعار او را بیشتر عاشقانه می‌پندارند اما در مقابل برخی بر این باورند که او و شعرش در کنار عشق، مضامینی حکمی را نیز ظریفانه منتقل کرده است. نظر شما در این زمینه چیست؟

شهریار غزلی با عنوان پرتو ذات دارد که به اثبات می رساند و نشان می دهد او در حد توان خودش سعی کرده حکمت را در اشعارش بیاورد.

شهریار در هر بیت از این شعر یا به آیه ای اشاره دارد و یا حکمت های حدیثی را بیان می دارد و این نشانه انس شهریار با قرآن و روایات است که دلایل مختلفی داشته است. از جمله اینکه او زیاد قرآن می خوانده و مادر مومنه ای داشته که بچه هایش را به خواندن قرآن تشویق کرده و در کودکی مکتب رفته و چند سالی هم درس طلبگی خوانده و هم درس علامه طباطبایی بوده است.

شهریار در صحبت هایش گفته در کودکی که قرآن می خواندم، انقدر زیبایی قرآن مرا می گرفت که می فهمیدم این قرآن خیلی بالاتر از فهم من است و باید زحمت بکشم و بفهمم. حتی این آیه را از سوره طه مثل می زد: طه ما انزلنا علیک القرآن لتشقی. می گفت من یک نوع آهنگینی و موزونیتی در این آیات احساس می کردم و معانی عمیقی که به دلیل ذوق شعری که در ذاتم بود، معانی آن را زودتر می فهمیدم ولی متوجه می شدم  معانی قرآن خیلی بالاتر از اینهاست و باید تلاش کنم.

به عنوان صحبت پایانی خاطره ای را که از دیدار با شهریار دارید، بیان کنید؟

من در جوانی که درس طلبگی می خواندم، به تبریز رفتم و شماره و آدرس منزل ایشان را گرفتم. با ایشان تلفنی صحبت کردم و گفتم طلبه ای هستم و از قم آمدم و می خواهم شما را زیارت کنم. مرحوم شهریار برای شب به من وقت دادند. من گفتم اگر می شود روز بیایم و ایشان گفتند امروز روزه هستم و حال ندارم. بعد از افطار بیا. همین ایام عید غدیر بود و جشن عمامه گذاری طلاب بود.

من کمی دیر رسیدم و ایشان مشغول گوش دادن خطبه های نماز جمعه بود که آقای رفسنجانی سخنرانی می کرد. از بنده پرسید که چرا دیر آمدی؟ گفتم جشن عمامه گذاری بود و... گفت پس بنشین تا سخنرانی تمام شود؛ من خیلی به این بحث علاقه دارم. یادم است که موضوع بحث، خانم تاچر بود که خانم تاچر حرفی زده بود و آقای هاشمی صحبت های او را نقد می کرد.

مرحوم شهریار گفت من از خانم تاچر خیلی بدم می آید و از اینطور سخنرانی ها خوشم می آید که مثل حیدربابای من است. از دل برمی آید و بر دل می نشیند. همین حرف ها باعث شد من سوالاتی مطرح کردم و گفتم استاد شما که اشعار ترکی و فارسی گفتید بگویید من باید چه کنم تا شعر بگویم؟ مرحوم شهریار گفت اول باید خیلی شعر بخوانی تا ذوق شعری تو شکوفا بشود.

دیگر اینکه باید مطلب داشته باشی. وگرنه گیرم که قواعد را یاد گرفتی و ذوق شعرگویی هم آمد، چه می خواهی بگویی؟ باید مطلب داشته باشی. سوم اینکه باید دل را شکوفا کنی بعد فرمود من خیلی روی خودم کار کردم تا توانستم چشمه دل را جاری کنم. سخن باید از دل برآید.

من پیشنهاد دادم  که تابستان را که ایام تعطیل است، به تبریز بیایم و خدمت شما باشم و در کنار شما تفسیر دیوان حافظ کار کنم و شما برایم تفسیر بگویید. جناب شهریار گفت اشکال ندارد من که مناع الخیر نیستم که کسی طلبه ای مثل شما باشد که عرفان خوانده و حرف‌های ما را بفهمد و من کمک نکنم. من هم خوشم می آید.

حدود ساعت 12 شب از محضر ایشان مرخص شدم و چند ماه بعد که تابستان بود به تبریز برگشتم ولی استاد شهریار به رحمت خدا رفتند.

منبع: مهر

 

انتهای پیام/