عبور از سد بنی صدر برای نجات شهرها


بچه‌ها که خبر حضور نیروهای کمکی آنها را امیدوار کرده بود با تمام توان مقاومت می‌کردند. غافل از آنکه هیچ نیرویی در راه نیست! آب قطع بود، آذوقه وجود نداشت و آنها هم در حال شلیک آخرین گلوله‌های خود بودند.

 به گزارش گروه رسانه‌های خبرگزاری تسنیم،کنت تیمرمن در کتاب «سوداگری مرگ » با صراحت می‌گوید: پس از سقوط شاه و پیدایش خلأ قدرت در منطقه، موج اسلام خواهی توانست منطقه را با تهدید جدی روبه‌رو کند.

قدرت‌های جهانی با جنگ ایران و عراق موافق بودند زیرا در راستای منافع آنها بود. تمایل غربی‌ها روشن است، زیرا ایران پیش از پیروزی انقلاب، خانه امن غرب بود، اما «انقلاب» آنها را بیرون و دستشان را از ایران کوتاه و الگویی را آغاز کرده بود که در جاهای دیگر مزاحم حضور آنها شود.

حسنین هیکل نیز حدود 9 ماه پیش از آغاز جنگ عراق، در روزنامه تایمز لندن گفته بود: «کشورهای خلیج فارس بیش از همه، تهدید ناشی از انقلاب اسلامی را احساس می‌کنند.

آنها سالهای سال تحت حمایت انگلیس و بعدها آمریکا، وضعیت آرامی داشتند، اما اینک، بین آب و آتشند. ملتهب از قدرت انقلاب اسلامی و یخ زده از ضعف آمریکا.»

اینها 2 نمونه از اظهارات برخی مورخین و نویسندگان غربی و عربی است، سخنانی که بیانگر این حقیقت بود که تنها پس از گذشت  619 روز از سومین انقلاب بزرگ قرن -پس از انقلاب 1917 روسیه و انقلاب 1949 چین -که بدون تکیه بر هیچ قدرت شرقی و غربی به پیروزی رسیده بود- طولانی‌ترین جنگ متعارف قرن بیستم بر انقلاب نوپای ایران تحمیل شد.

37 سال پیش، جهان به 2 قطب شرق و غرب تقسیم شده و تنها 2 مدل برای زیست و زندگی از سوی این دو قطب به ملت‌های جهان تحمیل می‌شد اما انقلاب اسلامی در بهمن 57 این معادله را به هم زد و بدون هیچ گونه هدایت و حمایت دولت‌های خارجی و تنها با اراده و مشارکت طبقات مختلف مردم، بازاریان، احزاب سیاسی مخالف حکومت پهلوی، روشنفکران، دانشجویان و روحانیون شیعه به پیروزی رسیده بود.

به همین جهت در جهان آن روز هیچ یک از دولت‌های غربی و شرقی از وقوع آن خوشحال نشدند و منافع قدرت‌های جهان ایجاب می‌کرد پیش از آنکه این حرکت تبدیل به الگویی برای سایر ملت‌ها نشود به سرعت جلوی رشد و شکوفایی آن گرفته شود.

مشاور امنیتی کارتر در تابستان سال 1358 در گزارشی از منطقه خاورمیانه به رئیس‌جمهور آمریکا نوشته بود: «باید کسانی را که توانایی دست زدن به اقدام نظامی علیه رژیم را دارند تقویت کرد.»

35 سال از روزی که ارتش بعث عراق با حمایت همه‌جانبه اعراب، آمریکا و کشورهای غربی به ایران حمله کرد می‌گذرد اما آثار و عوارض و پیامدهای 8 سال جنگ تحمیل شده، همچنان گریبانگیر این مرز و بوم است.

روز گذشته بخش اولی گزارش از ماههای منتهی به جنگ تقدیم شد که می توانید برای مطالعه آن اینجا را کلیک کنید.

متن پیش رو، قسمت دوم این گزارش است که به مرور مهمترین حوادث ماههای ابتدای جنگ تا نبرد سوسنگرد می‌پردازد.

* فهد شمشیر را به صدام می دهد

شاید یکی از کسانی که از کشف و شکست توطئه «کودتای نقاب» در ایران خوشحال شد، «صدام حسین» حاکم بعثی عراق بود چرا که اوضاع نابسامان ایران، بهترین فرصت را برای تحقق آرزوهای دور و درازش در اختیار او می‌گذاشت.

صدام که بارها برای حمله به ایران از غرب چراغ سبز گرفته بود این بار کاملاً امیدوار شد که دشمنان ایران چاره‌ای جز پذیرش پیشنهاد او را ندارند.

غرب نیز با شکست‌های متوالی که در رویارویی با ایران متحمل شده بود چاره‌ای جز حمایت صدام برایش باقی نمانده بود و این اجماع بعد از شکست «کودتای نقاب» وارد مرحله جدیدی شد.

بلافاصله صدام که از خوفناک‌ترین و منفورترین حاکمان جهان عرب بود، به یکباره تبدیل به سرداری فداکار می‌شود و وقتی در اواسط مرداد 1359 در حاشیه اجلاس سران عرب در طائف عربستان، هدیه شاهانه‌ای از « ملک فهد» پادشاه سعودی دریافت کرد از چراغ سبز آمریکا و اعراب کاملاً مطمئن شد.

هدیه‌ی شاه سعودی در ظاهر، یک قبضه شمشیر عربی بود اما به همراه آن یک بسته اطلاعاتی اهدایی از جانب آمریکایی‌ها، شامل آخرین اطلاعات از امکانات، تسلیحات و تجهیزات ارتش ایران نیز در اختیار صدام قرار می‌گیرد و حالا او در آستانه آغاز جنگی بزرگ ایستاده است.

اهداف حمله مشخص بود: «تصرف اروندرود»، «جدایی خوزستان از ایران» و سرانجام «تجزیه ایران و سقوط نظام مردمی آن».

در تابستان 59، برژینسکی مشاور امنیت ملی آمریکا پای این اهداف را مهر تایید می‌زند تا صدام اطمینان یابد حمله به ایران هیچ واکنش جهانی علیه او به دنبال نخواهد داشت.

*افول قدرت ارتش ایران در سال 1359

آن روزها از ارتش ایران که بین سال‌های 1352 تا 1356 با صرف ده‌ها میلیارد دلار مبدل به قدرت اول خاورمیانه شده بود، تنها سایه‌ای کمرنگ و کم تحرک برجای مانده بود و برای مثال، در شهریور سال1359، از 385 عراده تانک سازمانی لشکر 92 اهواز که مجهزترین لشکر زرهی ارتش قبل از انقلاب بود، فقط 38 تانک آماده عملیات بودند.

جدای از این مشکلات، دولت بازرگان با اعلام عدم نیاز به تجهیزات نظامی، اغلب قراردادهای خرید، از قبیل خرید هواپیماهای اف 16 از آمریکا، خرید 6 فروند زیر دریایی از آلمان، تمامی خریدهای نظامی از آمریکا و دیگر کشورهای غربی را لغو کرد؛ خدمت سربازی از 24 ماه به 12 ماه کاهش یافت و ضمن ریزش شدید نیرو در ارتش و تصویب قانون «خدمت در محل تولد»، اغلب کادر رسمی ارتش در پادگان‌هایی کاملاً نامناسب و بی‌ارتباط با تخصص خود مشغول خدمت شدند.

صدام و حامیان او از همه این اتفاقات آگاه بودند و بر اساس همین علم و آگاهی بود که او نوید فتح 3 روزه خوزستان را داد.

*آغاز 8 سال نبرد نابرابر

روز 31 شهریور 1359 رأس ساعت 12 ظهر و بعد از آنکه ملک حسین (شاه اردن) در کنار صدام اولین گلوله نمادین را به نشانه آغاز جنگ با ایران شلیک می کند، 192 فروند هواپیمای جنگی عراق از پایگاه‌های مختلف این کشور به قصد بمباران اهداف مشخص در ایران به پرواز در آمدند.

ساعت 1 و 45 دقیقه به وقت تهران، فرودگاه اهواز توسط 6 میگ عراقی بمباران شد. یک ربع بعد فرودگاه تبریز؛ 10 دقیقه پس از آن فرودگاه مهرآباد تهران؛ نیم ساعت بعد پایگاه شکاری همدان و به همین ترتیب با فواصل زمانی کوتاه پالایشگاه و نیروگاه تبریز؛ سپس کرمانشاه،‌ اصفهان، امیدیه، پایگاه شکاری دزفول شیراز و چند نقطه دیگر توسط هواپیماهای عراقی بمباران شدند.

هنگام انجام این عملیاتها، هیچ نیرویی در کشور آمادگی دفاع نداشت و انتشار خبر از رادیو، جامعه ایران را در بهت، حیرت و نگرانی عمیق فرو برد.

صبح روز بعد، 3 سپاه در قالب بیش از 12 لشکر از ارتش عراق با تمامی امکانات سنگین نظامی از خطوط مرزی ایران عبور کرده و به سمت شهرها به راه افتادند.

این شرایط در حالی بود که آحاد مردم، اطلاعی از وضع نابسامان نیروهای مدافع در مرزها نداشتند و در طول نوار مرزی با عراق نیز تعداد نیروهای نظامی آنقدر اندک و ناچیز بود که پیش روی نیروهای عراقی بیشتر شبیه یک راهپیمایی پیش از مانور بود تا یک حمله نظامی و مقاومت اندک نیروهای بومی و تعداد معدودی نیروی نظامی پراکنده، تأثیر قابل ملاحظه‌ای بر پیشروی سریع ارتش مجهز و آماده عراق نداشت.

در برخی شهرها مانند هویزه، بوستان و سوسنگرد به قدری پیش‌روی دشمن سریع بود که اغلب مردم بومی یکجا به اسارت دشمن درآمدند. در روز دوم مهر نیز «سومار»،‌«نفت شهر»، «مهران»، «قصر شیرین» و «میمک» در تصرف کامل دشمن قرار گرفت. روز سوم و چهارم مهر، دشمن شهرهای «هویزه»، «بستان» و «سوسنگرد» را پشت سر گذاشت و به سرعت به سمت اهواز پیش می‌رفت.

*هرج و مرج در اهواز

در آغاز هفته دوم جنگ، اوضاع شهر اهواز به شدت  آشفته بود. فاصله دشمن در برخی نقاط آنقدر به اهواز نزدیک بود که گلوله‌های توپ آنها به داخل شهر می‌رسید.

اهواز از زمین و هوا مورد هجوم گسترده قرار داشت و شدت آتش و هرج و مرج در این شهر به حدی بود که شایعه ورود عراقی‌ها به داخل اهواز همه را به وحشت انداخت.

این وحشت چندان نابجا نبود، به ویژه آنکه خودروها و ادوات زرهی ارتش عراق با فراق بال شهر سوسنگرد را پشت‌سر گذاشته و در جاده آسفالت با سرعت به سمت اهواز پیش می‌رفتند.

اگر ترس و احتیاط بی‌مورد عراقی‌ها نبود آنها پیش‌روی خود را در شب نیز ادامه می‌دادند و به احتمال زیاد صبح روز بعد اهواز در تصرف کامل آنها بود.

نیروهای عراقی هنگام غروب به منطقه حمیدیه در مرز سوسنگرد-اهواز رسیدند. فاصله این شهر تا اهواز فقط 25 کیلومتر است. با غروب خورشید، عراقی‌ها در حمیدیه مستقر شدند تا صبح روز بعد با طلوع خورشید به پیش‌روی خود برای اشغال شهر ادامه دهند.

خبر به امام(ره) می‌رسد. ایشان بی‌پرده و صریح، حفظ و حراست از اهواز را برعهده جوانان شهر گذاشت و همین کافی بود تا نیروهای مقاومت بدانند همه چیز به عهده خود آنهاست.

آنها حالا به این نتیجه رسیده‌اند که ارتش یک روزه بازسازی نخواهد شد و اگر شهر سقوط کند، ننگ آن بر پیشانی جوانانی است که بر بام خانه‌هایشان شاهد اشغال خانه مادری خود توسط دشمن خواهند بود.

* اولین حماسه ماندگار

تنها نیروی کار آزموده سپاه اهواز، فردی به نام «غیور اصلی» بود. هسته‌ اولیه نیروهایی که او توانست گردآوری کند از 50 نفر تجاوز نمی‌کرد. هیچ کس باور نداشت این تعداد اندک بدون تجهیزات،حمایت توپخانه و بدون تجربه نظامی و جنگ قادر به مقومت در مقابل چند تیپ مجهز زرهی دشمن باشد.

4 صبح روز بعد، این گروه اندک حماسه‌ای آفریدند که برای همیشه در تاریخ مقاومت مردم ایران ثبت شد.

با شبیخون این نیروهای به دشمن، عراقی‌ها آنچنان آشفته و پریشان شدند که با به جاگذاشتن تمامی خودروها و ادوات نظامی‌شان، قریب 90 کلیومتر یعنی تا مرز 2 کشور عقب‌نشینی کردند. شبیه این اتفاق که کمتر درباره آن صحبت شده در غرب رخ داد. در همان روزهای نخست جنگ، شهر ایلام و مرکز استان در آستانه سقوط قرار گرفت.

مرد جوانی به نام «ابراهیمی» فرماندار ایلام بود. او توانست با درایت از سد بنی‌صدر عبور کند و با حمایت شهید رجایی و آیت‌الله خامنه‌ای به عنوان نماینده امام(ره) در شورای عالی دفاع، یک گروه کوچک ولی بسیار کارآمد از هوانیروز را در ایلام مستقر کند.

فرماندار ایلام خود می‌گوید: «توانستیم پشتیبانی 4 فروند هیلی‌کوپتر کبری، یک جت‌رنجر،‌ یک هلی‌کوپتر 214 را بگیریم. فرمانده این تیم، افسر جوانی به نام احمد کشوری بود. این نیروها در شروع جنگ هوانیروز بزرگترین قدرت بازدارنده و مهاجم بود».

نیروهای پیاده زرهی چاره‌ای جز عبور از مناطق خاص را نداشتند و ارتش بعث نیز قصد داشت با عبور از دره‌ای به نام «تنگ بینا»،‌خود را به شهر ایلام یعنی مرکز استان برساند.

فرمانده ایلام در این خصوص می‌گوید: «اگر عراق از تنگ بینا عبور می‌کرد و به دو راهی که یک طرفش به ایلام و یک طرف دیگرش به صالح آباد راه داشت می‌رسید و مستقر می‌شد، کل بخش مهران تا نزدیکی دهلران از کشور جدا شده و ارتفاعاتی به دست عراق می‌افتاد که ارزشی استراتژیک داشت. این یعنی هم شهر ایلام را تصرف می‌کرد و هم ارتباط ما از شمال به جنوب قطع می‌شد».

ابراهیمی برای جلوگیری از پیش‌روی نیروها هیچ نیرویی در اختیار ندارد جز همان واحد کوچک هوانیروز. موضوع را با خلبان کشوری در میان گذاشت و او پذیرفت با همه توان خود و همرزمانش ماشین جنگی دشمن را از کار بیندازد.

هر چند کشوری در این عملیات به شهادت رسید ولی ایلام از سقوط حتمی نجات یافت.

عملیات‌هایی اینچنین که کاملاً‌ خودجوش شکل می‌گرفت موجب شد عراق به اهداف خود در آغاز راه نرسد.

استاندار ایلام همچنین از یک درجه‌دار توپچی نام می‌برد که اگرچه با دو سه قبضه توپ و چند سرباز حماسه آفرید ولی بعدها هم خودش هم نامش در تاریخ مکتوب جنگ محو شد.

در روزهای آغاز یورش دشمن، حوادثی از این دست، بسیار رخ داد ولی چاره نهایی جنگ این شیوه نبود، عراق اندکی به عقب برگشت، ولی خیلی زود با قدرت بیشتر به پیش می‌آمد. از سوی دولتمردان نیز چاره‌ای اساسی اندیشیده نمی‌شد. چرا که اختلاف نظری عمیق و کاملاً متضاد برای مواجه با جنگ در میان آنها وجود داشت و تا زمانی که دو جناح در نظر و عمل به وحدت نمی‌رسیدند، امید صدام برای نیل به اهدافش تبدیل به یأس نمی‌شد.

*بنی‌صدر: زمین بدهیم و زمان بگیریم

نظر و رویکرد اول متعلق به ابوالحسن بنی‌صدر (رئیس جمهور و فرمانده کل قوا) و مشاوران او بود که اعتقاد داشتند باید زمین بدهیم و زمان بگیریم.

آیت‌الله خامنه‌ای می‌گویند: «بنی صدر معتقد بود که طولانی شدن مدت [جنگ] به زیان دشمن است و زمان به نفع ماست و حرفی نیست برای اینکه یک مقداری آماده شویم و مجهز شویم زمین هم دادیم. غافل از اینکه ما آن روز هم زمین هم زمان، هر دو را از دست می‌دادیم و این واقعاً به نفع ما نبود و هرچه می‌گذشت دشمن در زمین مستقرتر می‌شد».

در مقابل این طرح، دیدگاه مقاومت همه جانبه به پشتوانه حضور آحاد مردم قرار داشت. اغلب شهرهای مرزی خواسته یا ناخواسته با جنگ درگیر شده بودند، مردان و جوانان همه این شهرها آماده دفاع از زادگاه خود بودند علاوه بر آن خیل عظیم داوطلبان از شهرهای مختلف آماده اعزام بودند.

*بنی‌صدر دستور داد تحت هیچ شرایطی ادوات در اختیار سپاه قرار نگیرد

کافی بود گروه‌ها، سازمان‌دهی و تجهیز شوند ولی بنی‌صدر کوتاه نمی‌آمد. به همین جهت به عنوان فرمانده کل قوا به همه ارکان ارتش دستور داده بود تحت هیچ شرایطی امکانات و ادوات و حتی اسلحه سبک در اختیار نیروهای مردمی و سپاه قرار نگیرد.

مردم بدون توجه به نگاه بنی‌صدر به جنگ، گروه گروه از اقصی نقاط کشور راهی مناطق جنگی می‌شدند و هر کدام از این گروه‌ها با نام یا بدون نام، در گوشه‌ای  مستقر شده و تلاش می‌کردند به هر نحو ممکن در برابر دشمن بایستند اما مقاومت در جبهه‌ها، الزامات خود را می‌طلبید.

اغلب دست به دامن ائمه جمعه شهرهای خود می‌شدند، به هر وکیل یا وزیری دسترسی داشتند تماس می‌گرفتند و استمداد می‌طلبیدند ولی بی‌نتیجه بود، در تهران نیز یاران نزدیک به امام(ره) سعی می‌کردند بنی‌صدر را برای یاری رساندن به نیروهای مردمی ترغیب کنند ولی این تلاش‌ها چندان مؤثر نبود.

«چه باید کرد؟»

این سؤالی بود که اغلب مدیران و مسئولان طراز اول کشور از یکدیگر می‌پرسیدند. جالب اینجاست که هیچکدام از رجل سیاسی قدم به مناطق جنگی نگذاشته بودند و مهمترین کار مفید آنان در پایتخت، پاسخگویی به تلفن‌های مکرر رزمندگانی بود که مدام فریاد می‌زدند و برای نجات شهرهای در آستانه سقوط استمداد می‌طلبیدند.

دشمن دوباره به «بستان» بازگشته بود، مردم هویزه را قتل عام کرده و موشک‌های 9 متری به دزفول و اندیمشک شلیک می‌شد؛ خرمشهر و آبادان در معرض سقوط قرار داشت.

برخی بزرگان در تهران به دنبال بلندگویی می‌گشتند که ضمن تهدیدهای روزانه صدام و حامیانش، بنی‌صدر و حامیانشان را هم به باد انتقاد بگیرند، پنداری با این عمل، تکلیف شرعی و قانونی خود را در قبال مردم و تمامیت ارضی خود به انجام می‌رسانند.

از میان دولتمردان 2 نفر به فراست دریافتند که اگر در پایتخت بنشیند و به اینکه معجزه‌ای رخ دهد دل خوش کنند، باید منتظر عواقبی باشند که کمترین خسارت آن تحمل‌ خواری و خفت است که در زمان قاجار ملت ایران تجربه‌اش کرده بود.

یکی از این دو شخص، «سید علی خامنه‌ای» روحانی میانسال و لاغر اندامی بود که به دلیل نزدیکی‌اش به امام(ره) و سخنرانی‌های هفتگی‌اش به عنوان امام جمعه تهران عموم مردم او را می‌شناختند و دیگری دکتر مصطفی چمران با سوابق درخشانی که در لبنان و کردستان ایران داشت. هر دوی آنها به جز مسئولیت‌های مختلف، نماینده مردم تهران در مجلس نیز بودند.

این 2 شخصیت بدون آگاهی و مشورت یکدیگر دقیقاً‌ روز 12 مهر 1359 برای کسب اجازه از امام(ره) به جماران رفتند.

آیت‌الله خامنه‌ای در خاطراتشان نقل می‌کنند: «موقعی که به بیت امام رسیدم چمران را دیدم. از او سؤال کردم چه کار داشتی؟ گفت: از امام اجازه گرفتم به جبهه بروم، به او گفتم صبر کن، من هم به همین دلیل آمده‌ام. اگر انشا‌الله امام موافقت کردند با هم برویم».

امام که بر شرایط آشفته جبهه‌ها کاملاً اشراف داشت، با اعزام آنان موافقت کرد و آیت‌الله خامنه‌ای را بعنوان نماینده تام‌الاختیار خود در مناطق جنگی و شورای عالی دفاع معرفی می‌کند.

این اتفاق دقیقاً 13 روز بعد از حمله سراسری عراق رخ می‌داد.

غروب روز بعد، آنها با یک فروند هواپیمای C130 به اهواز رسیدند، نیروهای سپاه و بسیج که تقریباً‌ با دست خالی می‌جنگیدند با حضور دائمی نماینده امام در مناطق جنگی جنوب امیدوار شدند.

آیت‌الله خامنه‌ای بعدها در مصاحبه‌ای می‌گوید: «ما تا می‌توانستیم به بنی‌صدر فشار می‌آوردیم چون همه کلیدها دست او بود، بنی‌صدر هم اصلاً‌ غمش نبود.»

شرایط به‌ویژه در شهرهای خوزستان هر روز وخیم‌تر می‌شد، نیروهای مردمی در آبادان و خرمشهر یا سوسنگرد و هویزه هر روز فریاد می‌زدند و استمداد می‌طلبیدند ولی کمک چندانی به آنان نمی‌شد.

در روزهای نخست، ایران توانست فقط پیشروی دشمن را کندتر کند ولی خرمشهر تا سقوط فاصله چندانی نداشت.

نماینده امام در مناطق جنگی، خطر قریب الوقوع سقوط خرمشهر را به بنی‌صدر هشدار داده بود اما با این همه، هیچ کمکی به نیروهای داخل شهر نرسید و در 4 آبان 59 خرمشهر به اشغال دشمن درآمد.

آیت‌الله خامنه‌ای در سخنرانی دیگری می‌گوید: «آقا (بنی‌صدر) در روزنامه برداشته گفته خامنه‌ای را -البته اسم نیاورده- و گفته فلانی را باید محاکمه کنید. در سرمقاله روزنامه عصر تهران اظهار کردند بنده را باید محاکمه کنند. چرا؟ چون من در فلان یا فلان مصاحبه گفته‌ام اگر طبق نظر روحانیون دلسوز خرمشهر عمل می‌شد، آن بخش از خرمشهر سقوط نمی‌کرد. بسم‌الله! محاکمه کنید. محاکمه کنید تا ما هم اجازه پیدا کنیم حرفهایمان را بزنیم ما هم اینقدر حرفها را در دلمان نگه نداریم، ای خدای بزرگ تو شاهدی ولله اینقدر حرف گفتنی برای گفتن هست که اگر گفته شود، ذهنیات بسیاری از مردم تصحیح خواهد شد. فقط به خاطر خدا و به خاطر گل روی امام و فرمان امام نمی‌گوییم و دهان را می‌بندیم».

همین پیروزی با تأخیر بود که عراق را تشویق کرد طرح اولیه خود را مبنی بر عبور از سوسنگرد و عبور از اهواز مجدداً‌ اجرایی کند.

20 روز پس از سقوط خرمشهر یعنی در 23 آبان 59 خبر رسید نیروهای عراقی به دروازه‌های شهر سوسنگرد رسیده و عن قریب محاصره شهر کامل و سقوط خواهدکرد.

در حقیقت یک نیم دایره از شمال و یک نیم دایره از جنوب کاملاً‌سوسنگرد را محاصره کرده بودند. یک راه به سوسنگرد وجود داشت که آن راه کرخه بود که از داخل کرخه نیروهایی می‌توانستند بروند.

عداد مدافعان شهر از 200 نفر تجاوز نمی‌کرد. همین تعداد نیرو نیز از حال هم خبر نداشته و هر گروه در گوشه‌ای از شهر مشغول دفاع بود. لحظه به لحظه فشار دشمن بیشتر می‌شد و هیچ نیروی کمکی در راه نبود. مهمات و ادوات نیز در حال اتمام است.

آیت الله خامنه‌ای می‌گوید: «روز 23 آبان روز جمعه بود و ما در تهران جلسه شورای عالی دفاع داشتیم قبل از آنکه به جلسه بروم تلفنی از ستاد، سرهنگ سلیمی با ما تماس گرفت. با اضطراب گفت: سوسنگرد با شدت زیر فشار است و آتش فراوان هست و بچه‌ها استمداد می‌کنند؛ من در جلسه شورای عالی دفاع مطرح کردم که اگر شهر را بگیرند بچه‌ها شهید خواهند شد و خسارات شهادت این بچه‌ها از خسارت از دست دادن شهر بیشتر است. زیرا شهر را دوباره خواهیم گرفت اما این بچه‌ها دیگر از دست رفته‌اند. بنی‌صدر گفت: من دنبال این قضیه هستم و دنبالش می‌روم و نگران نباشید. بعد هم زودتر جلسه را تمام کردیم که ایشان دنبال این کار برود و من هم دیگر خیالم جمع شد. این روز جمعه بود.»

روز یکشنبه 25 آبان، نیروهای داخل سوسنگرد آخرین تلاش‌های خود را برای حفظ شهر می‌کرد. عراق توانسته بود به داخل خیابان‌ها نفوذ کند. جنگ شهری تمام عیاری در گرفته‌ بود و بیمارستان شهر مملو از مجروحینی شده بود که هیچ امکانی برای درمان آنان وجود نداشت.

آیت الله خامنه‌ای می‌گوید: «صبح یکشنبه به اهواز رفتم به محض اینکه وارد اهواز شدم و به ستاد خودمان رفتم از آشفتگی و کلافگی سرهنگ سلیمی و بچه‌هایی که آنجا بودند فهمیدم هیچ‌کاری انجام نشده، پرسیدیم و گفتند بله هیچ‌کاری انجام نشده، من اوقاتم خیلی تلخ شد».

عصر همان روز آیت‌الله خامنه‌ای به همراهی سید محمد غرضی استاندار وقت و چند نفر دیگر به دفتر فرماندهی لشکر 92 زرهی رفتند تا شاید بتوانند نیرویی هرچند اندک برای کمک به محاصره شدگان دست و پا کنند.

رفتن آنها بی‌ثمر نبود، قرار شد یک تیم از این لشکر به کمک بچه‌های سپاه و نیروهای چمران برای شکستن محاصره سوسنگرد فردا صبح زود وارد عمل شوند:

آیت‌الله خامنه‌ای ادامه می‌دهد: «الحمدلله خیالمان راحت شد و قرار شد عملیات ساعت 6 صبح علی الطلوع 26 آبان باشد، ما خوشحال به ستاد خودمان برگشتیم و من مرحوم چمران را پیدا کردم و توجیهش کردم که قرار این شد و خیلی ایشان خوشحال شد. ولی نیمه‌های همان شب خبر رسید طرحی که عصر با لشکر به توافق رسیده‌اند قابل اجرا نیست».

آیت‌الله خامنه‌ای در ادامه خاطرات آن شب می‌گوید: «من شب تازه خوابم برده بود که دیدم محکم در می‌زنند که فلانی بیدار شو. گفتم چه شده گفت طرح به هم خورده است. گفتم چطور؟ گفت از دزفول خبر داده‌اند که ما تیپ 2 لشکر 92 را لازم داریم و نمی‌توانیم در اختیار شما بگذاریم، یعنی همان نیروی حمله ور اصلی.»

بچه‌ها که خبر حضور نیروهای کمکی آنها را امیدوار کرده بود با تمام توان مقاومت می‌کردند. غافل از آنکه هیچ نیرویی در راه نیست! آب قطع بود، آذوقه وجود نداشت بچه‌ها در حال شلیک آخرین گلوله‌های خود بودند.

* اگر یک لحظه امشب دیر جنبد...

درست در نیمه‌های روز 27 آبان که چاره‌ای جز پذیرش مرگ برای اندک نیروهای مقاومت باقی نمانده بود، خبری در بین بچه‌ها پیچید. دشمن در جبهه شرقی از سمت جاده سوسنگرد به اهواز، زیر آتش شدید توپخانه ارتش ایران قرار گرفته و در حال گریز است. هیچ کس خبر را باور نمی‌کرد.

از هر گوشه شهر تانک‌های دشمن شروع به عقب‌نشینی کردند، باقی مانده بچه‌ها هم به سمت مدخل شهر رفتند.

آنچه باعث شد آن روز صبح زود طرح اجرایی شود، تلاش بی‌وقفه نماینده امام بود چرا که می‌دانست اگر در آن نیمه شب، تحرکی از خود نشان ندهد بر سر سوسنگرد همان خواهد آمد که در خرمشهر رخ داده بود.

* امام اولتیماتوم می‌دهد

پس از وخامت اوضاع سوسنگرد و اشغال این شهر، در جلسه‌ای در اهواز با حضور آیت‌الله خامنه‌ای (نماینده‌ امام خمینی در شورای عالی دفاع)، تیمسار فلاحی (جانشین وقت ریاست ستاد مشترک)، تیمسار ظهیرنژاد (فرمانده‌ وقت نیروی زمینی ارتش)، محمد غرضی (استاندار وقت خوزستان) و افراد دیگر، تصمیم به اجرای عملیات آزادسازی سوسنگرد گرفته شد و واحدهای نظامی شرکت‌کننده در عملیات نیز مشخص گردید.

همان شب، حجت‌الاسلام اشراقی داماد حضرت امام(ره)، در مکالمه‌ تلفنی با آیت‌الله خامنه‌ای، پیام ایشان را ابلاغ کرد: «تا فردا سوسنگرد باید آزاد شود.»

اما چند ساعت مانده به شروع عملیات، به دستور بنی‌صدر، تیپ 2 لشکر زرهی اهواز از شرکت در این عملیات منع می‌شود.

آیت‌الله خامنه‌ای پس از اطلاع از دستور بنی‌صدر، در نامه‌ای خطاب به فرمانده آن لشکر (سرهنگ قاسمی) دستور دادند که طبق تصمیم قبلی، تیپ 2 در عملیاتی که منجر به آزادسازی سوسنگرد شد، به موقع وارد شود.

دکتر چمران دیگر نماینده‌ امام در شورای عالی دفاع نیز در ذیل همین نامه بر ضرورت اقدام سریع و جلوگیری از اتلاف وقت بیشتر تاکید می‌کند.

آیت‌الله خامنه‌ای می‌گوید: «نشستیم دو نامه نوشتیم یکی ساعت یک و نیم نصفه شب یکی ساعت 2»

در هر دو نامه هشدار دادیم که پیغام صریح امام و دستور اکید ایشان شکستن حصر سوسنگرد است و اگر عمل نکنید خود پاسخگوی امام امت باشید.

متن نامه به شرح زیر است:

شب دوشنبه 59/8/26 ساعت 01:10

سرکار سرهنگ قاسمی فرمانده لشکر 92 زرهی اهواز

با سلام

شنیدم تیمسار ظهیرنژاد به شما تلفن کرده‌اند که تیپ 2 فردا وارد عمل نشود مگر بنا به امر و منظورشان امر آقای رئیس‌جمهور است.

من این عدول از تصمیم عصر را قابل توجیه نمی‌دانم. این به‌معنای تعطیل یا به ناکامی کشاندن عملیات فردا است. استعداد دشمن چنان است که آن دو گروهان پیاده یارای کار درستی در برابر آن ندارند و اگر تیپ وارد عمل نشود در حقیقت تک انجام نگرفته است.

صبح اگر برای تصمیم نهائی بخواهیم منتظر آمدن تیمسار ظهیرنژاد بمانیم وقت خواهد گذشت. جوانان ما در سوسنگرد حداکثر تا صبح مقاومت خواهند کرد و صبح زود اگر ما قدری بار دشمن را سبک نکنیم همه نابود خواهند شد و شهر کاملاً سقوط خواهد کرد.

خلاصه اینکه به نظر و تشخیص ما کار باید به همان روال که عصر صحبت شد پیش برود و تیپ آماده باشد که صبح وارد عمل شود. در غیر این صورت مسئولیت سقوط سوسنگرد با هر کسی است که از این تصمیم عدول کرده است.

سیدعلی خامنه‌ای

متن نامه دکتر چمران:

من رسماً اعلام جرم می‌کنم

به‌نام نماینده‌ امام و نماینده شورای عالی دفاع از این همه اهمال و اتلاف وقت و به هدر رفتن خون جوانان شکایت دارم؛ چند روز است که فریاد می‌کشم تا بالاخره دیشب جوابی شنیده شد، امروز انتظار عمل داشتم، متأسفانه نشد.

امروز صبح در حضور سرکار و سرهنگ شهبازی ایرادات و نظرات خود را گفتم و شما فکر کردید و جواب دادید که فردا صبح زود انجام می‌شود و الان می‌بینم که می‌خواهند به تأخیر بیندازند و این یعنی مرگ 500 جوان و سقوط سوسنگرد و حمیدیه و اهواز و من در این صورت همه شما را در مقابل خدا و خلق مسئول می‌دانم.

دکتر چمران

نیمه شب نامه‌ها که دکتر چمران نیز در حاشیه آنها به قلم خود بر ضرورت کار تأکید کرده بود به دست کسانی که باید رسانده شد و تلفن‌ها نیز کارساز افتاد و صبح روز بعد یک تیپ از لشکر 92 زرهی به همراه بچه‌های سپاه و چمران حلقه محاصره سوسنگرد را شکسته و شهر را آزاد می‌کنند.

جزئیات این حماسه در اسناد نیروی زمینی ارتش موجود است. اینکه استعداد نیروها چقدر بود، از کجا حرکت کردند چه تعداد از نیروهای دشمن اسیر یا کشته شدند.

ولی از اینکه چه شد تا این عملیات شکل گرفت، چه عواملی دست به دست دادند تا فرمان حمله صادر شود، مطالبی است که کمتر در تاریخ جنگ به آنها اشاره شده و اتفاقاً تاریخ حقیقی جنگ در همین ناگفته‌ها نهفته است.

قهرمانان حقیقی عرصه نبرد نیز متعلق به همین عرصه‌ای هستند که کمتر همتی برای ثبت و ضبط جزئیات آن در کشور وجود داشته و در دراز مدت این خطر وجود دارد که به کلی از حافظه تاریخی ملت گم شود.

منبع:فارس

انتهای پیام/