خانم اجازه! شغل پدر من «شهادت» است


خانم اجازه! شغل پدر من «شهادت» است

خاطرم هست که دوستی داشتم به‌نام امینه که غیر از کلاس اول و دوم دبستان دیگر هیچ‌وقت او را ندیدم، اما هیچ‌گاه یادم نمی‌رود که شغل پدرش شهادت بود.

به گزارش خبرگزاری تسنیم از اصفهان، باز اول مهر، روز مهربانی‌ها و کوله‌پشتی‌های رنگی، گریه‌ها و خندهای از سر شوق و روز آسمان صاف و خالی از ابر آمد.

هوای این روزها بوی هوای سال‌های ٧ را می‌دهد شاید هم همیشه اول مهر طعم دیگری دارد...

شوق نشستن پشت نیمکت‌های تمیز، تابلوی سبز تازه رنگ‌شده، گچ‌های سفید و قرمز، تماشای گل‌های کاغذی آویزان از سقف و دیدن زنی که سیمایش نوید آغاز زندگی جدید بود.

سال‌های زیادی از نخستین روز مدرسه‌ام می‌گذرد شاید خیلی از جزئیات آن روز را به‌خوبی به خاطر نیاورم، اما چهره زنی خوش‌سیما در خاطرات دور به من لبخند می‌زند.

خوب به خاطر دارم، دخترکانی که همه مقنعه‌های سفید با گل‌های صورتی به سر داشتند با نگاه‌های کنجکاوانه و پر از شوق خود به‌دنبال یک دوست جدید می‌گشتند، یادم می‌آید خجالتی بودم و کوچک، دستی به‌سمتم دراز شد: اسم من امینه است، اسم تو چیه؟ گفتم زینب... وقتی دستش را گرفتم گویی او را خیلی وقت است که می‌شناسم.

کلاس ٤ نفره ما مملو بود از خنده‌های دخترانه، تا اینکه در باز شد، زنی هم‌سن و سال مادرم وارد کلاس شد، ناگهان آن‌همه شلوغی به سکوتی محض مبدل شد، گویی کسی زبان سخن نداشت، اما چشم‌ها با هم صحبت می‌کردند و من و امینه که حالا روی نیمکت اول کلاس نشسته بودیم با چشمانمان به هم لبخند می‌زدیم.

خانم اجازه! شغل پدر من شهادت است

صدای خانم رمضانی در کلاس پیچید و سکوت کلاس شکست و با کلام مهربانانه و مادرانه خود حس زیبای اول مهر را در دلمان دوچندان کرد، چیزی از زمان کلاس نگذشته بود که خانم معلم گفت: "خودتونو معرفی کنید و نام پدر و شغل او را بگویید!"، نمی‌دانم که نفر چندم بودم، وقتی خواستم معرفی کنم، سرفه‌ام گرفت اما گفتم، نوبت به امینه رسید: "خانم، اسم من امینه است و نام پدرم ابوطالب و شغل پدرم شهادت است".

نگاهش کردم، سرش بالا بود و دلش گرم، واژه شهادت را با آن لحن کودکانه آن‌قدر مغروانه ادا کرد که هنوز بعد از ٢٢ سال گاهی صدایش در ذهنم تداعی می‌شود.

یکی از بچه‌ها اجازه گرفت و گفت: "خانم اجازه! شهادت که شغل نیست"، یکی دیگه پرسید: "خانم اجازه، یعنی پدر امینه  فوت شده"، یکی یکی این صداهای بچه‌ها بود که می‌خواستند شغل پدر امینه را بفهمند، امینه گفت: "خانم اجازه! پدرم وقتی که دشمن به خاک ایران حمله کرد، رفت تا من و مادرم و بقیه دوستام توی آرامش باشیم".

این یکی از بهترین خاطراتم در روز اول مدرسه است که شاید هیچ‌گاه فکرش را هم نمی‌کردم که روزی موضوع گزارشم شود، اما این تداعی خاطرات بهانه‌ای شد که به‌سراغ فرزندان شاهد بروم از خاطرات روز اول مدرسه آن‌ها سؤال کنم.

احسان نارویی فرزند معلم شهید جهانگیر نارویی متولد سال 64 در زاهدان چشم به جهان گشود و در سن 2سالگی پدرش در عملیات کربلای5 به فیض شهادت نایل شد، او تا اول راهنمایی در زاهدان به‌همراه مادر، مادربزرگ، پدربزرگ و دایی‌های خود زندگی می‌کرد و برای ادامه تحصیل برای مقطع دو راهنمایی همراه با مادر خود به اصفهان آمد، فرزند شهید نارویی از روز اول مدرسه‌اش می‌گوید:

پدرم در آسمان‌ها هرروز نظاره‌گر اعمال من است

فرزند معلم شهید جهانگیر نارویی در گفت‌وگو با خبرنگار تسنیم با بیان "من از همان دوران دبستان متوجه شدم که پدرم به شهادت رسیده" اظهار داشت: سال 71 نخستین تجربه من در فضای مدرسه شاهد در زاهدان بود و زمانی که مادر مرا در مدرسه شاهد ثبت‌نام کرد و دیدم که یک سری از بچه‌ها شرایط خاصی دارند و اسم متفاوتی روی آن‌ها است و به آنها فرزند شهید می‌گویند، از مادر سؤال کردم که این موضوع را برای من روشن کردند.

از پدرم تصویری از آدم خاک‌آلود و خسته را داشتم

احسان نارویی بیان کرد: قبل از دوران دبستان وقتی سراغ پدرم را از مادرم می‌گرفتم می‌گفتند که پدر برای کشورش سرباز بوده و به مبارزه دشمنان رفته و توسط آدم بدها کشته شده و الآن هم پیش خداست و من در آن سن کم یک تصویری از یک آدم خاک‌آلوده خسته توی ذهنم بود که سختی زیادی کشیده و به آسمان‌ها رفته و از آن بالا به من و مادرم نگاه می‌کند و با اون تصوری که از پدرم داشتم سعی می‌کردم خیلی قوی پیش مادرم و مواظب او باشم.

همه ما در یادآوری دوران کودکی خود تصاویری را به‌سختی به یاد می‌آوریم اما روز اول مهر در خاطر همه ما هرچند خاکستری و کم‌رنگ نقش بسته است، نارویی از روز اول مدرسه خود می‌گوید: روز قبل از مدرسه، دایی، من را به سلمانی برد و موهایم را کوتاه کرد و صبح قبل از رفتن به مدرسه جلوی درب خانه از من عکس گرفت و به‌اتفاق دایی راهی مدرسه شدم که به‌خاطر دارم زمانی که وارد مدرسه شدم بغض کرده بودم اما چند نفر از بچه‌های دیگر را دیدم که به‌شدت گریه می‌کنند و من خودم را پیدا کردم و به جمع بچه‌ها رفتم و چون آمادگی را تجربه کرده بودم خیلی سریع توانستم با بچه‌های دیگر صمیمی شوم.

فرزند معلم شهید نارویی بیان کرد: من به‌عنوان یک فرزند شهید شاید از همان کلاس اول دبستان به این قضیه رسیدم که اگرچه پدر من شهید شده ولی من به‌نوعی هیچ تفاوتی با بچه‌های دیگر ندارم و اگر پدر من رفته این افتخاری بوده که نصیب من شده ولی من باید سعی کنم که در خاک وطنم روی پای خودم بایستم و تا می‌توانم برای پدرم افتخار رقم بزنم.

لحظه شهادت پدرم بیمه راه و زندگی من شد

نارویی با بیان "وقتی پدرم از آسمان به من نگاه می‌کند، من را حمایت می‌کند و به من لبخند می‌زند" افزود: در روزهای اول مدرسه با همان ذهن کودکی‌ام تفکر خوداتکائی و توکل به خدا را داشتم و احساس می‌کردم که باید تمام تلاش خودم را انجام دهم که برای پدرم و جامعه افتخار بیافرینم و هنوز هم بعد از گذشت 23سال از روز اول مدرسه تصور می‌کنم که پدرم در آسمان‌ها نظاره‌گر اعمال و رفتار من است و این حس سبب شده که بیشتر از آدمهای دیگر حواسم به خودم باشم.

وی در رابطه با ارتباط خود با پدرش بیان کرد: من همیشه به‌صورت نجوا و گفت‌وگو با پدرم صحبت می‌کنم و از خود او به‌عنوان یک فرزند شهید و یک جوان دهه شصتی استمداد می‌کنم و می‌دانم که اگر امروز به موفقیتی رسیدم مرهون این است که آن لحظه‌ای که روح پدرم به آسمان پرواز کرد و آن دردی را که تحمل کرده، بیمه راه من بوده است و تا کنون معجره‌های زیادی از حمایت‌های پدرم دیدم.

پدرم در هر دو بال تدریس و شهادت وظیفه معلمی خود را به‌درستی انجام داد

فرزند معلم شهید نارویی که امروز رتبه نخست مقطع دکترای دانشگاه تهران است، خاطرنشان کرد: پدر من معلم شهید بود و معلم دبستان بود که در مناطق محروم چابهار، زاهدان و بم تدریس می‌کرد و آخرین کلاس درس او با آخرین درسی که به ما داد شهادت بود که یک روزی در جبهه تدریس و تعلیم و علم آموزی به دانش‌آموزان محروم خدمت می‌کرد و روزی که دید کشور و مملکتش در خطر است، درس شهادت را به ما داد.

اکنون سال‌هاست که از روز اول مدرسه می‌گذرد اما صدای امینه هنوز در ذهنم تداعی می‌شود که می‌گفت: خانم اجازه! شغل پدر من شهادت است.

به‌راستی شهدا از ما چه می‌خواهند؟

امروز فرزندان شاهد نیز همانند پدران خود به ندای رهبر دوران عاشقانه لبیک گفتند که باید در جبهه علم‌آموزی، ارزش‌های انقلابی و اسلامی را حفظ کنند و با تداوم و ایستادگی و مقاومت در برابر جنگ نرم و رسانه‌ای دشمن در چهارچوب دیدگاه‌های مقام معظم رهبری گام بردارند و چراغ راه پدران خود را روشن نگه دارند.

و چه نیک است گفتار شهید احمد کاظمی که نسل امروز را به تفکر درآورده است: "یکی از شاخصه‌های مهم راهی که شهدا رفتند راه معنویت و راه دلدادگی به خدا و معامله با خدا بود، می‌خواهیم راه شهدا را ادامه دهیم، راه شهدا چیست؟ کجاست؟ دنبال چه می‌گردیم؟ فانوس برداشتیم توی یک بیابان دنبال چه می‌گردیم؟ شهدا از ما چه می‌خواهند؟ من چه می‌کنم؟ نسبت به مسئولیت‌ها و وظایفم چه می‌کنم؟ هیچ شکی ندارم که همه‌تان در فداکاری تا آخرین لحظه ایستاده‌اید...".

روحشان شاد و راهشاد پررهرو باد

گزارش از زینب کلانتری

انتهای پیام/*

پربیننده‌ترین اخبار استانها
اخبار روز استانها
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
گوشتیران
رایتل
triboon