راویان؛ چشم و گوش جنـگ
شهید احمد کاظمی واقعا ویژگیهای منحصر بهفردی داشت، معمولا میرفت در سختترین جاها و نزدیکترین نقاط به خط مقدم. او برای راویها دلسوزی میکرد و میگفت: حاضر نیستم برای چنین کاری افرادی را همراه خودم ببرم که به شهادت برسند.
به گزارش گروه "رسانهها" خبرگزاری تسنیم، «صبح روز اول عملیات قادر مرحله سوم برای احمد کاظمی خبر آوردند که دو هزار نفر از بچهها در ارتفاعات از کنترل خارج شدند. اینقدر این خبر برایش سنگین بود که ساعت ١ صبح دندانهایش کلید شد و تب و لرز کرد، هرچی پتو و کت داشتیم پیچیدیم دورش تا لرزش گرفته شود.» تصاویری را که آنها دیدهاند معمولا دوربینها ضبط نکردهاند، در گزارش عملیاتها نیامده است و معمولا نشانی از این وقایع در ذهن جامعه نیست. آن سوی روایت رسمی جنگ هشتساله، روایت «راویانی» است که تا پیش از شروع هر عملیات تا پایان آن سایه به سایه همراه فرماندهان جنگ دویدهاند تا شاهد پیروزی و شکست باشند، جزء به جزء هر واقعه را ثبت کنند و در این میان خاطراتی با خود بیاورند از چهره هر فرمانده در هنگام نبرد. چند ماه پس از آغاز جنگ دفتر سیاسی سپاه پاسداران جمعی را روانه جبههها کرد تا هر قدم فرماندهان عملیات را دنبال کنند، ببینند و بنویسند و تاریخ جنگ را روایت کنند. بیش از ٢ «راوی» بدون تفنگ و سلاح عازم جبههها شدند تا به عنوان چشم و گوش هر چه را که میبینند و هر چه را که میشنوند در دفترچهها و ضبط صوتهایشان حفظ کنند. حالا بزرگترین مرجع تاریخی روزگار جنگ ایران و عراق مشاهدات همین راویان است؛ جوانانی که اغلب از دانشگاهها، حوزههای علمیه و با تجربه اولیه از گزارشنویسی، مصاحبه و جمعآوری خبر به جبهه رفتند تا آنچه پیش رویشان رخ میداد را تبدیل به تاریخ کنند و خود در این سالها در تاریخ جنگ گم شدند یا کمتر دیده شدند. ٢٨ هزار و ٥ نوار کاست، ٥/١ میلیون برگه سند ، ١٢ نسخه دفترچه و ٨٥ گزارش راوی از راویان جنگ به جا مانده است.
٣٥ سال پس از آغاز جنگ دو راوی که از ابتدای کار در عملیات فتحالمبین با دفترچه و ضبط صوت راهی جبهه شدند در گفتوگو با «اعتماد» از تجربهشان به عنوان شاهد و روایتگر جنگ و البته سختیهای سر وکله زدن با فرماندهان سرشناس جنگ میگویند.
در دوران جنگ ایران و عراق کسانی از جمله خود شما جزو گروه راویان بودند، کار این راویها چه بود و بر چه اساسی انتخاب میشدند؟
راویها مجموعهای از بچههای فعال دفتر سیاسی اولیه سپاه بودند که تصمیم گرفتند کار تحقیقات تاریخی هم انجام دهند. هنگام جنگ حوادث به سرعت اتفاق میافتاد، چند ماهی از آغاز جنگ گذشته بود و این دغدغه وجود داشت که این حکایات و حماسهها از چشم مردم و تاریخنگاران پنهان بماند. برای همین بخش فعالی از بچههای دفتر سیاسی به سمت جبههها رفتند تا به ثبت و ضبط وقایع بپردازند. کل نوار مرزی که محل درگیری با عراق بود به سه بخش تقسیم شد: جنوب، میانی و شمال غرب. تعدادی از افراد ثابت در این مناطق مستقر شدند مثل برادران محمد درودیان، جواد زمانزاده، اسدالله احمدی و محمداللهیاری و بنا بر مقتضیات عملیات اصلی افراد دیگری به سمت جبهه میرفتند و به آنها پیوسته، کمک میکردند.
راویها باید شم تحقیقاتی، قدرت گیرندگی در مسائل سیاسی، فکری، تاریخی و اصل و فرعی کردن وقایع میداشتند و البته لازم بود دست به قلم باشند و حداقلی از خبرنویسی و مقالهنویسی را میدانستند. خوشبختانه انتخابهای خوبی هم صورت گرفت. کار دستهبندی شده بود؛ اول جلسات بحث در مورد طرح مانور عملیات باید ضبط میشد، دوم همراهی با فرماندهی بود که راوی پارکاب فرمانده باید در همه مسیر با قایق، موتور، جیپ، هلیکوپتر و... همهجا همراه او میبود تا بحثها راضبط کند، سوم سخنرانیها بود. این فرماندهان انگار سالها در بحبوحه حوادث سیاسی و تاریخی سابقه سخنرانی داشتند. ابراهیم همت انگار سالها آموزش دیده بود مثلا در دوکوهه زمانی که گروهان به گروهان روبهرویش ایستاده بودند و او صحنههای حماسیای را رقم میزد با سخنرانیاش. خب اینها را نمیشد ضبط نکرد. چهارم مصاحبه با فرماندهان قبل و بعد از عملیات بود. ما قبل از عملیات به نوعی اعتراف میگرفتیم ازشان که آیا طرحتان کامل هست یا نه؟ نیروها را چطور ساماندهی کردید؟ آموزشها چگونه بوده؟ بعد اگر احیانا طرح در جریان عمل عوض میشد ما متوجه میشدیم و میگفتیم قبل عملیات این حرف را زدید و حالا چه شد؟ و فرمانده ناچار بود توضیح بدهد که چه تغییراتی و چرا تغییر به وجود آمده و اشکال کار کجاست.
گفتید چند ماهی از جنگ گذشته بود که کار آغاز شد، از چه زمانی راویها وارد میدان شدند، از کدام عملیات؟
همزمان با عملیات ثامنالائمه به صورت تماموقت به سازمان رزم سپاه وارد شدیم. اما به صورت خیلی تشکیلاتی و حرفهای از عملیات فتحالمبین این کار توسعه یافت و کلید زده شد. در آن عملیات تیپ حضرت رسول که از استعداد و تشکیلات یک لشکر برخوردار بود، دو تا مسوول محور داشت ما حتی کنار فرمانده تیپ یعنی احمد متوسلیان کنار این مسوول محورها هم راوی گذاشتیم که من کنار حاج ابراهیم همت بودم. آقای رزاق کنار شهید شهبازی بود و آقای اللهیاری کنار حاج احمد متوسلیان یعنی تقریبا تا نزدیک فرماندهی گردان نیرو گذاشتیم که اطلاعات سوخت نشود. البته اگر کنار فرماندهان گروهان نیرو نداشتیم قبل از عملیات موظف بودیم برویم با آنها در مورد ایدهها و طرح مانورهایشان مصاحبه کنیم. من خودم حداقل دو تا گردان تا ردیف گروهان قبل و بعد از عملیات مصاحبه گرفتم برای همین این عملیات یکی از بهترین الگوهای جمعآوری اطلاعات مربوط به جنگ بود.
بعد از فتحالمبین خوشبختانه دوستانی را داشتیم که به صورت ثابت فعالیت خود را در سه جبهه ادامه دادند. در عملیات بیتالمقدس همین الگو تکرار شد و راویان در کنار فرماندهان قرار گرفتند و توانستند اطلاعات را در نزدیکترین فاصله زمانی ثبت کنند. از این جهت روی این مساله تاکید میکنم که ما خاطره نمینوشتیم. به نظر من اگر خاطراتی الان نوشته شده با قاطعیت میگویم که بسیاری از آنها نمیتواند مستند برای تحقیقات باشد، چرا که سالها از حوادث گذشته و فردی آنچه را که در دلش هست و از زاویه دید شخصی خودش مشاهده کرده مینویسد اما کار راویان خاطرهنگاری نبود باید قلب حوادث را درمیآوردیم و سوال و جواب میکردیم آن هم درست زمانی که حوادث داشتند رخ میدادند. این مرجع بسیار خوبی برای کسانی است که میخواهند تحقیقات ناب در مورد دفاع مقدس انجام دهند. تاکید میکنم در عملیات بیتالمقدس همزمان راویانی که در جبهههای میانی و شمال غرب بودند فعالیت خود را داشتند و حتی در جبهههای کمی راکدتر که فعالیتهای پدافندی صورت میگرفت این کار ادامه داشت.
برای فرماندهان لابد راحت نبوده که حضور دایمی راوی را کنار خود حس کنند آن هم به قول شما در نزدیکترین فاصله زمانی یعنی در بحبوحه عملیات و زد و خورد که شما داشتید همهچیز را ثبت میکردید، اینطور نیست؟
بله در ابتدا طبیعی بود که مقاومت باشد. ما وارد فضای کاملا فیزیکال عملیاتی میشدیم که خیلی با این جور فعالیتها سنخیت نداشت. باید کنار فرماندهانی قرار میگرفتیم که سر تا پا خاک و خون و آکنده از احساسات ناشی از شهادت دوستان بودند و در این فضا کسانی را در کنار خود میدیدند که گرچه سلاح نظامی نداشتند ولی سلاح دیگری به اسم قلم و کاغذ به دست گرفته بودند. این افراد از صبح تا شب باید به فرمانده میچسبیدند و فقط منهای امور کاملا خصوصیشان جابهجا و همپای آنها یادداشتبرداری میکردند. این اول برای فرماندهان خیلی سخت بود.
به لحاظ جامعهشناسی ارتباطات جنگی یک نکته مهم هم در مورد این فرماندهان وجود داشت. در جنگ افراد ثابت و متغیر داشتیم، پاسدارانی که از زمانهای دور در جنگهای کردستان و ترکمنصحرا آموزش دیده بودند و با همان احساساتی که داشتند وارد جنگ عراق شدند، برخی هم قبل از دفاع مقدس مثلا در حوزه روزنامهنگاری فعالیت داشتند که برجستهترین آنها حسن باقری بود. او در گذشته دانشجوی دانشگاه تهران بود و میتوانست تحقیقات میدانی را درک کند و یکی از خبرنگاران فعال روزنامه جمهوری اسلامی بود و قبل از جنگ کار خبرنگاری میکرد. وقتی وارد این عرصه شدیم و مقاومت از سوی فرماندهان صورت گرفت آقای باقری هم خودش اول مقاومت میکرد و توجیهش این بود که: ما داریم کار سری میکنیم و نمیتوانیم در یک عملیات کاملا طبقهبندیشده کسانی را بیاوریم که در تصمیمگیریهای نظامی ما نیستند اما در جریان ریز مسائل قرار میگیرند. اما کمی که اعتمادسازی شد و دوستان راوی توانستند با تحمل بالایی بایستند کمکم نخستین کسی که انگیزه پیدا کرد و گفت اگر قرار است چنین فعالیتی صورت بگیرد فقط شب عملیات نباشد، همین حسن باقری بود. یعنی وقتی توجیه شد گفت که بیاییم از گذشته و از قبل از شب عملیات راویان را در کنار فرماندهان داشته باشیم تا مسائل کاملتر جمعآوری شود. پس خاستگاه فکری فرماندهان در شکل پیدا کردن این فعالیت خیلی موثر بود. کسی مثل باقری که سرشار از خلاقیتهای فردی و استعدادهای فکری و نظامی بود به چنین جمعبندی رسید و باعث توسعه کار شد.
به همین دلیل گرچه چند ماهی از سیر حوادث جنگ عقب افتاده بودیم اما با همکاریهایی که از سوی فرماندهان صورت گرفت، کار پیش رفت. اول حسن باقری بود و پیرو او سایر فرماندهانی که خود را پیروش میدانستند همکاری را شروع کردند، مثل حاج احمد متوسلیان و ابراهیم همت یعنی کسانی که سابقه فعالیت دانشجویی و گرایشهای فرهنگی و فکری منسجم داشتند. اینها نخستین کسانی بودند که ما را تحویل گرفتند. البته کسانی هم بودند که سالها پس از دورههای اولیه جنگ مقاومت خودشان را ادامه دادند و توجیه نشدند. یک سری از فرماندهان بعد از جنگ ابراز پشیمانی کردند. یکی از این دوستان که سردار بسیار محترمی است وقتی پس از جنگ وارد فضای کاری ما شد و کارهای بچهها، گزارشهای عملیاتی و پیاده شده نوارهای مصاحبهها را دید گفت: من واقعا نمیدانستم شما چنین دستاوردهایی خواهید داشت و اگر میدانستم چنین نتایجی دارد حتما آن زمان همکاری میکردم.
البته من هم اگر جای آنها بودم برایم سخت بود، در آن فضای خون و خاک و عصبانیت و هیجان یکی بنشیند کنارم انشا بنویسد و مثلا به تلقی آنها نقاط ضعف فرمانده را ثبت کند اما جذب کار که شدند، دیدند که ما عافیتجو نیستیم، این فکر که اینها به اسم جبهه آمدهاند و به جای جنگیدن مینویسند کنار رفت. بعد افرادی را در کنار خودشان میدیدند که خیلی راحت زیر آتش و تا مرز شهادت پای کار ایستادهاند.
مقاومتهایی که در برابرتان میکردند معمولا چطور بود؟ پیش میآمد که شما را با خود نبرند؟
خب مثلا احمد کاظمی واقعا ویژگیهای منحصر بهفردی داشت، معمولا میرفت در سختترین جاها و نزدیکترین نقاط به خط مقدم. او برای راویها دلسوزی میکرد و میگفت: حاضر نیستم برای چنین کاری افرادی را همراه خودم ببرم که به شهادت برسند. در عملیات قادر سنگری انتخاب کرده بودیم در ارتفاعاتی به نام رُست. سنگری که از تکه سنگهای خیلی بزرگ ساخته شده بود و یک پتو هم جلویش آویزان کرده بودند، یک سنگر تنگ و باریک که حتی نمیشد در آنجا رکوع رفت. حالا تصور کنید حاج احمد کاظمی فرمانده ٨ تا گردان است و میخواهد آنها را با هزار سختی و ریسک اداره کند بعد من را کنار خودش میدید؛ یک جوان قلمی نازک نارنجی و این خیلی برایش دشوار بود. شب عملیات بهم گفت که دیگر همراه من نیا، گفتم آقای کاظمی ماموریت من از اینجا به بعد تازه شروع میشود. یک مقدار بگومگو کردیم، دم در سنگری بودیم که محسن رضایی انتهایش نشسته بود، صدایم را بلند کردم: آقا محسن ببین این آقای کاظمی چه میگوید، من تازه کارم شروع شده نمیگذارند من بروم، آقای رضایی بهش گفت: حاج احمد ببرشان و ایشان هم قبول کرد. یک تویوتا وانت قدیمی بود، حاج احمد نشست جلو؛ من و چند نفر دیگر نشستیم عقب لابهلای بیسیمها و رفتیم تا بالا، آنقدر فضا کم بود که من ضبطم را گذاشته بودم کنار حاج احمد، هر بار سرش را یک کمی کج میکرد، صورتش محکم میخورد توی ضبط من اما دیگر اصلا حرفی نزد چون قانع شده بود که من باید همراهش باشم. قبل از آن ٤٨ ساعت من را نگه داشته بود اما قبول نمیکرد که همراهش بروم، آخر عملیات هم گفت اگر من میدانستم تو متاهلی و بچهات تازه به دنیا آمده اصلا نمیگذاشتم بیایی. بعدش اما اصرار داشت که توی همان لشکر بمانم و تا سالها بعد با من و سایر راویها صمیمی ماند.
نمونه دیگر ماجرایی بود که در عملیات بدر برای دوست راوی ما آقایاللهیاری پیش آمد. ایشان آماده شد که همراه مهدی باکری سوار قایق شود و از دجله بگذرند اما باکری با لهجه ترکی بهش میگوید: اینجا دیگه نه! راوی ما هم مقاومت میکند تا اینکه شهید باکری آهسته دم گوشش میگوید: جلوی دیگران تمرد نکن. اینجوری ایشان را در معذوریت میگذارد. آقایاللهیاری آدم دست به قلم و اسم و رسم داری بود و سنش هم از آقای باکری بیشتر بود اما تسلیم شد و این یکی از غصههایی است که در طول زندگیاش خورد که: آقا مهدی ما را سوار قایق نکرد، ببرد. از این مثالها زیاد است. (مهدی باکری در همان عملیات به شهادت رسید.)
فرماندهها چقدر با گسترش کار شما کنار آمدند؟ یعنی تعداد راویان در طول عملیاتهای بعد افزایش پیدا کرد؟
افراد اولیه این کار همانطور که گفتم پاسداران رسمی بودند که همت کردند و به عنوان راوی اعزام شدند اما وقتی کار توسعه پیدا کرد از آنجایی که فرماندهی کل سپاه نمیتوانست همه را از دفتر تهران اعزام کند، رفتیم سراغ برادران بسیجی یعنی کسانی که کادر رسمی نبودند و حضور ثابت نداشتند و هنگام عملیات حاضر میشدند. این افراد را عموما از میان طلاب حوزه علمیه و دانشجویان و به صورت مشخص مدرسه شماره یک مفید که آن زمان از مراکز آموزشی نخبه بود انتخاب میکردیم البته با زحمت زیاد.
چه زحمتی؟
اینکه قانعشان کنیم که این کار بسیار باارزش است و لازم نیست حتما در گردان رزمی بجنگید. اینکه بهشان بقبولانیم که اگر کسانی در خطوط مقدم میجنگند در عقب و پایان عملیات هم باید کسانی باشند که پیام آنها را به تاریخ منتقل کنند. این افراد با اینکه بچههای روشنفکری بودند اما به خاطر احساسات پاکی که آن زمان وجود داشت دلشان میخواست بجنگند و راضی کردنشان سخت بود برای همین انرژی بسیاری گرفت تا دوستان بروند و ازمیان آنها افرادی را گزینش و راضیشان کنند که به جمع راویان بپیوندند. راویان نیمی پاسدار و نیمی بسیجی بودند، برخی از آنها حتی در کنار فرماندهان به شهادت رسیدند اما مشکل راوی ماندنشان تا آخر جنگ بود. مثلا راویانی که افراد ثابت ما شده بودند اما در پوست خود نمیگنجیدند که تفنگ دست بگیرند. اینها را انگار ما در این قفس نگه داشته بودیم و واقعا مثل زندانی که از نظر روحی عذاب میکشد ازشان محافظت میکردیم اما برخی واقعا تحملشان تمام میشد و بعضی با اجازه و بعضی بدون اجازه میرفتند در گردانها. آقای امیریمقدم، دانشجوی دانشگاه تهران یکی از همینها بود. بعد از عملیات نصر ٤و ٥ که داشتیم از منطقه برمیگشتیم گفت: من دیگر نمیتوانم. بهش گفتم اگر من میتوانستم دو نفر را در درگیری و زمان حمله اداره کنم میرفتم به گردان رزمی اما من این جنم عملیاتی را در خودم نمیبینم. با قاطعیت و اعتماد به نفس گفت: اما من یک گردان را هم میتوانم اداره کنم. در نصر ٤ راوی بود اما به اعتراف مرتضی قربانی، از فرماندهان جنگ خیلی اوقات ضبط و دفتر و قلم را میگذاشت زمین و آر. پی. جی یا تیربار یا سلاح انفرادی برمیداشت و میرفت برای جنگ. او هم یک مدتی گم و گور شد و من هی دنبالش میگشتم و میگفتم این سیاسی لشکر ٢٥ کجاست؟ (آن موقع به راویهای دفتر سیاسی، سیاسی هم میگفتند.) دو سه روز پیداش نبود و وقتی پیداش کردیم سرتاسر خونی بود. گفت: داشتم میجنگیدم، سنگر ما پر از خون بود، نمیشد توی این خون بنشینی، بنویسی و ضبط کنی.
یا مثلا محسن امین، دانشجوی سال سوم دانشگاه علم و صنعت تهران بود از یک خانواده شریف و تحصیلکرده که در حادثه لانه جاسوسی هم مشارکت و فعالیت داشت. خیلی سخت او را توجیه کردیم که این کار هم کمتر از عملیات نظامی نیست، اولش کمی تحمل کرد اما وسط عملیات دیدیم خبری ازش نیست، همه راویها مشغول ثبت و ضبط بودیم اما او پیداش نبود، خیلی گشتیم و نگران شدیم که نکند شهید شده اما بعد فهمیدیم که نتوانسته بماند و رفته در گردان و میجنگد و در عملیات بعدی یعنی خیبر به شهادت رسید. ما چنین افرادی را هم داشتیم. یادم هست هادی درودیان اشک میریخت و میگفت: من دیگر نمیتوانم، باید بروم. گفتم: حتما این کار راحتتر است اما معلوم نیست الزاما مهمتر هم باشد. او هم در عملیات خیبر آرپیجیزن شد و به شهادت رسید.
مرحله بعد از جمعآوری اطلاعات و شرح حال عملیات و ضبط مصاحبهها چه بود؟
وقتی این جمعآوریها انجام و عملیات تمام میشد، راویان بلافاصله مشغول کار میشدند، خیلی وقتها حتی بعد از برگشت به تهران به خانههایشان نمیرفتند، از همان مسیر برگشت شروع میکردند به گزارش نوشتن. هر عملیاتی که تمام میشد باید برمیگشتیم. مکانیسم تنبیهی این بود که اگر گزارش کسی در زمان مقرر تمام نمیشد میگفتند شما در عملیات بعدی نیستید. درک این شاید برای نسلهای جدیدتر سخت باشد، آن موقع دعوای رزمندگان بر سر این بود که بروند به خط، راوی هم همینطور بود، تلاش میکرد
سر وقت گزارش را بدهد که به عملیات بعدی برسد. راویان بعد عملیات نوارهای جلسات فرماندهی را، سخنرانی و مصاحبهها را پیاده میکردند، فیشبرداری میکردند، گزارش مینوشتند و تحویل میدادند. در تهران این گزارشها ویراستاری میشد. دکتر نخعی آن موقع عضو اصلی شورای تحلیل دفتر سیاسی سپاه بود. یکی از کسانی که شاید زحمتش خیلی دیده نمیشد. او بود که تمام این گزارشها را مو به مو ویراستاری میکرد و قلم دست گرفتن را به ما یاد داد، گفت که چگونه مسالهیابی کنیم و بنویسیم و سوال بپرسیم. الان مدتهاست که در حالت اغماست، امیدوارم خدا او را برایمان حفظ کند. او از نویسندگان اصلی دفتر سیاسی بود و بسیاری از کتابهایی که چه در حوزه سیاسی و چه در حوزه تحقیقات تاریخ جنگ عرضه شده را به تولید رسانده است. او از بنیانگذاران اصلی این کار بود.
اجازه بدهید کمی به خودتان به عنوان راوی بپردازیم. شما در کدام عملیاتها شرکت داشتید و راوی کدام فرماندهان بودید؟
من ابتدا بیشتر در جبهه شمال غرب بودم، هم در سمت راویگری و هم مسوول دفتر سیاسی سپاه کردستان. بعد از عملیات بدر بیشتر در جبهههای جنوب و در اختیار مجموعه راویان بودم. نخستین عملیات یعنی فتح المبین در کنار همت بودم، بعد در عملیات قادر، عاشورا و میمک شرکت داشتم و در کنار غلامرضا صالحی،
حاج احمد کاظمی بودم و در کنار فرماندهان قرارگاههایی که محور اصلی بعضی از عملیاتها را داشتند، مثلا در اواخر جنگ راوی برادر محسن رضایی هم بودم.
آن موقع که کنار شهید همت بودید چند سال داشتید؟
من ٢٤ ساله بودم و همت ٢٨ سال داشت.
خب یعنی هر دو جوان و تقریبا هم سن و سال بودید. چقدر این نزدیک بودن و کنار فرمانده بودن باعث میشد کسی مثل همت با راوی خودش درددل کند؟
هرچه ما به نیمههای هشت سال جنگ نزدیک میشدیم فرماندهها پی بردند که ما محرمهای جنگ هستیم، یکی از شاخصهایی که این عملیات در این منطقه است یا آن منطقه، جنوب است یا غرب یا کدام روز، این بود که سر و کله ما در منطقه پیدا میشد. همین که ما میرسیدیم همه میفهمیدند که عملیات نزدیک است، چون آقای رضایی، فرمانده جنگ که به هر کسی اطلاعات نمیداد همین باعث افزایش اعتماد میشد. برای همین درد دلهای
سیاسی و نظامی هم میکردند با ما. در عملیات والفجر ٤ که بروجردی تازه به شهادت رسیده بود حاج همت من را در منطقه دید گفت دارم میروم مریوان سخنرانی برای شهادت بروجردی و من را هم برد، توی راه کلا بحث کردیم. مدام میگفت شما هی در شلوغی عملیات پیدایتان میشود، چرا از قبلش نیستید که مشکلات ما را ببینید؟ مشکلات ما را با ارتش ببینید؟ آن موقع از مسوول اطلاعاتش بهشدت مینالید. ما را که میدیدند انگار بولتن متحرک سیاسی باشیم شروع میکردند به سوال پرسیدن از اوضاع و اخبار، تحولات منطقه و... چون سرگرم مسائل نظامی بودند اخبار را هم از ما جویا میشدند. اما خب به لحاظ شخصی معمولا خیلی آدمهای توداری بودند، خیلی حرف شخصی نمیزدند و این یکی از خصوصیات فرماندهان بود البته بارها اشکشان را دیده بودم، آن هم به خاطر نیروهایشان.
تصویری از این فرماندهها دارید که معمولا از دید بقیه پنهان مانده؟
یادم هست صبح روز اول عملیات قادر مرحله سوم، برای احمد کاظمی خبر آوردند که ٢ هزار نفر از بچهها در ارتفاعات از کنترل خارج شدند، اینقدر این خبر برایش سنگین بود که ساعت ١ صبح دندانهایش کلید شد و تب و لرز کرد، هرچی پتو و کت داشتیم پیچیدیم دورش تا لرزش گرفته شود. از این مسائل زیاد دیدیم.
در زمان جنگ شما همراه این فرماندهان بودید، حالا اسمشان روی اتوبانهاست و به نام قهرمانهای ملی شناخته میشوند، حالا بعد این همه سال این چه حسی به شما میدهد که همراهیشان میکردید؟
من درباره همت و خرازی به صورت به خصوص حس خاصی دارم، هر بار اسمشان را میبینم، منقلب میشوم. توی مسیر کرج هربار که از اتوبان شهید خرازی میگذرم و لبخندش را میبینم یاد آن گعدهها، صحبتها، خون دلهایی که خوردند و البته جسارتهایشان میافتم. تنها فرماندهای که عقل و عشق را خوب به نمایش گذاشت خرازی بود. خیلی از فرماندهها صاحب عقل و درایت بودند اما مثلا اگر حسن باقری دستوری به حاج همت میداد او به خاطر اینکه فرمانده بالاترش بود قبول میکرد و انعطاف به خرج میداد اما خرازی تا زمانی که خودش متقاعد نمیشد قدم از قدم برنمیداشت. تا خودش نمیرفت پای نقشه، توی خط، صحنه را لمس نمیکرد و میزان ریسکش را متوجه نمیشد تصمیم نمیگرفت و هیچکس نمیتوانست مجبورش کند اما همین آدم وقتی متقاعد میشد دیگر هیچکس به گرد پایش نمیرسید. اگر قرار بود پیشانی گارد ارتش عراق را به خاک بمالیم به نظرم نخستین گزینه برای این کار خرازی بود. یک بار دیدم که در دو قدمی ما که از شدت غبار و بمباران چشم چشم را نمیدید یکهو سوار جیپ شد و انگار در ظلمات ناپدید شد که برود بالای سر بچههاش. این آشتی عقل و عشق را من فقط در خرازی دیدم. در حالی که در خیبر یک دستش قطع شده بود و میتوانست بگوید من سهمم را دادم اما باز آمد و ایستاد.
مجید نداف
شغل: بازنشسته نیروهای مسلح هستم. نویسنده و پژوهشگر جنگ
مسوولیت زمان جنگ: راوی
راوی فرماندهان شهید: محمد بروجردی، ابراهیم همت، احمد کاظمی، غلامرضا صالحی و...
حضور درعملیاتهای: فتحالمبین، قادر، عاشورا، میمک فاو، کربلای٤ و...
منبع: اعتماد
انتهای پیام/