«باغ آلبالو» از اکتبر ۱۹۰۵ تا مهر ۱۳۹۴
باغ آلبالو برای چخوف کمدی و برای استانیسلاوسکی تراژدی بود؛ ولی برای چرمشیر و پسیانی یک ملودرام است که در آن روابط آدمها بیش از همه نمود دارد؛ البته در کنار نگاهی به جامعه بورژوا.
خبرگزاری تسنیم - احسان زیورعالم
«باغ آلبالو» آخرین نمایشنامهای است که چخوف به رشته تحریر درآورد، نمایشنامهای که گویا بوی تغییر و تحول میداد و از آینده خبر میداد؛ تغییر و تحولی که در قالب ظهور کمونیسم و دیکتاتوری حزبی، چندان به مذاق امروزی ما خوش نمیآید. اگر نمایشنامه «باغ آلبالو» را مرور کنید، به نظر میرسد نگاه چخوف نیز نسبت به تغییرات در طبقات اجتماعی روسیه بدبینانه است. گویی میدانسته قرار است چه بر سر روسیه بیاید. با این وجود «باغ آلبالو» پس از انقلاب اکتبر و سانسورهای دوره استالینی، محبوبیتش را از دست نداد.
«باغ آلبالو» همواره با داستان اختلاف چخوف و استانیسلاوسکی همراه بوده است. چخوف طناز، «باغ آلبالو» را به عنوان یک اثر کمدی به نگارش درمیآورد و استانیسلاوسکی با عقبه نخبهگرای خانوادگیش آن را اثری تراژیک میبیند و آن داستان اختلاف شکل میگیرد. البته عمر چخوف چندان طولانی نبود تا ماجرا اوج بگیرد؛ ولی محل اختلاف میان طرفداران کماکان وجود دارد. برخی اثر چخوف را آغاز جرقههای انقلاب میدانند و برخی همانند استانیسلاوسکی، آن را مرثیهای برای مرگ رومانتیکگرایی اشرافی اوایل قرن بیستم روسیه، آنچه در شخصیت مادام رانوسکی متجلی میشود.
اما با کمی دقت میشود با اعتدالگرایی آنچه در نمایشنامه چخوف موجود است، نگاهی به تغییر وضعیت در ساختار طبقاتی روسیه تزاری پس از حذف نظام ارباب و رعیتی است که به موجب آن نوع جدیدی از بورژوازی در حال شکلگیری است.
حال آتیلا پسیانی پس از تجربه «گنگ خواب دیده»، خوانشی جدید از «باغ آلبالو» را روی صحنه برده است که پیشتر در سی و سومین جشنواره بین المللی تئاتر فجر اجرا شده بود. اگرچه در نگاه اول تفاوتی میان نمایش و اصل نمایشنامه نمیبینیم؛ ولی با کمی تامل در نوشتار محمد چرمشیر و جابهجاییهای که میان صحنهها ایجاد کرده است، میتوان دید چگونه جهان بدبینانه چخوف – و آن تصویر دلقکگونه از شخصیت لوپاخین- به اثری در رثای برابری اجتماعی تبدیل شده است.
«باغ آلبالو» داستان زنی به نام رانوسکی است که در پی بالا آوردن بدهیهای بسیارش از پاریس بازمیگردد تا از سر ناچاری باغ آلبالویش را بفروشد و مهمترین مشتری باغ، لوپاخین، رعیت سابق اوست که در قامت خواستگار دختر خواندهاش نیز ظاهر میشود. مادام رانوسکی طبعی لطیف و دلی رئوف دارد و دل کندن از باغ برایش سخت است؛ ولی چارهای جز آن نمییابد، باغ را میفروشد و دوباره راهی پاریس میشود.
در نمایشنامه چخوف جامعه به شکل خطکشی شدهای به طبقه ملاک (سرف) و رعایا (موژیک) تقسیم شده است. ملاک آدمهایی مهربان، رومانتیک، عاشق زیبایی و در پی فهم و اندیشه هستند. در آن سو رعایا یا دهاتیها با آنکه به مال و منالی دست یافتهاند؛ لیکن افق اندیشه و دیدشان در هنوز محدود است. برای مثال در ابتدای صحنه نخست اثر چخوف، لوپاخین از تلاشش برای کتاب خواندن و نفهمیدن سخن میگوید که دال بر ثروت منهای شعور است. این مقدمه میتواند این گونه تعبیر شود که آنچه قرار است در اکتبر 1917 رخ دهد، زوال جامعه طبقاتی روسیه بواسطه سقوط سرفها و حکومت موژیکها در قالب انقلاب بلشویکی.
اما «باغ آلبالو»ی پسیانی و چرمشیر از چیز دیگر حکایت میکند. این «باغ آلبالو» از دنیایی میگوید که آدمهای خوب صرفاً واجد روحیهای رومانتیک و ذهنی مملو از اشعار خیالانگیز نیستند. در اثر این دو هنرمند خوب بودن در کنش شخصیتها، انگیزه در معنای ارسطویی و انتخابهایشان جاری است. کافی است این نگرش کنشمندی را با رویکرد ضدکنشی آثار چخوف مقایسه شود.
چرمشیر در اصل داستان – یا در واقع طرح نمایشی – تغییری ایجاد نکرده است؛ بلکه نظام شخصیتپردازی چخوف را متحول ساخته است. این تحول درخت آلبالو در جایگاه یک سمبل را هدف گرفته است. آلبالو درخت خاصی در عرصه باغداری به حساب میآید. نهال آلبالو در پنج سالگی میوه میدهد و در 15 سالگی دیگر توانایی چندانی ندارد و اصولاً به سبب چوب مناسب برای سوخت، به هیزم تبدیل میشود. درخت آلبالو به درختی غولپیکر تبدیل نمیشود و حداکثر دو متر ارتفاع میگیرد. چوبش نازک و لطیف است و انعطاف بالایی دارد. از همین رو، برخلاف اثر چخوف که در آن آلبالو بار عاطفی و نوستالژیک دارد، در متن چرمشیر تبدیل به نمادی مبنی بر تغییر میشود و این تغییر آن چنان هم بد نیست. پس از تغییر آلبالو قدیمی با انعطافش در جای دیگری به کار میرود و درختان تازه در باغ کاشته خواهد شد.
کافی است کمی دقت کنید که به شکل عجیبی در نمایشنامه تنها ماهی که از آن اسم برده میشود اکتبر است، پس نمایشنامه ظرفیت تغییر و تبدیل را در خود دارد. چرمشیر در گام نخست بدبینی را از اثر میگیرد و این کار تنها با تغییر شخصیت هدف از رانوسکی به لوپاخین صورت میگیرد.
لوپاخین چخوف یک دهاتی تازه به دوران رسیده است که کمی بدطینتی و کینه در وجودش دیده میشود. در مقابل چرمشیر لوپاخین باشعوری را متجلی میکند که برخلاف ارباب بدهکار سابقش، آینده را میبیند. این تغییر در شخصیت نیز بواسطه کنشمندی دراماتیک رخ داده است. برای مثال در صحنه تقابل تروفیموف و لوپاخین بر سر گالشها، در اثر چخوف لوپاخین گالشهای گلی خود را با بدطینتی به دانشجوی همیشگی میدهد. در اثر چرمشیر لوپاخین با سخاوتمندی گالش خود را با تروفیموف تقدیم میکند.
این در حالی است که در نمایشنامه چخوف مادام تازه از پاریس آمده رفتاری سخاوتمندانه دارد و این سخاوت از فلسفه ارباب و رعیتی موروثی نشئت میگیرد. مادام ثروتش را با رنج و زحمت کسب نکرده است، به ارث برده است. ولی لوپاخین چرمشیر، مردی است که با زحمت خویش به جایی رسیده است و برخلاف تنبل دوستی شخصیتها، مدام از کار کردن حرف میزند.
پس از تبدل برخی از کردارهای به عمد ناشایست لوپاخین در اثر چخوف، چرمشیر به ماده اساسیتری نیاز داشته تا ابعاد شخصیتی لوپاخین را تغییر دهد و قهرمان روستاییش را برجسته کند. پس در گام بعدی برخی از روابط را تغییر میدهد و بواسطه این تغییرات وجوه شخصیت لوپاخین را پررنگتر میسازد. برای مثال یهپیخودوف در اثر چخوف کدخدای پیر روستاست که سر پیری میخواهد دختر جوانی را به خانه خود برد و مستخدم جوان هیچ آینده عاشقانهای در وجود این پیرمرد نمیبیند. چرمشیر، یهپیخودوف را پسری جوان، عاشقپیشه، آس و پاسی مییابد که مجنون مستخدم خانه است. این تغییر مثلث عشقی وی با یاشا و دونیاشا را شکل میدهد. انگیزه دونیاشا، مستخدمه جوان نسبت به طرد یهپیخودوف تغییر میکند و دست پسیانی بر خلق «باغ آلبالو» تازه باز میشود تا میزانسنهایی ناب از این سه شخصیت بیافریند.
میتوان به شخصیت پیشیک نیز اشاره کرد. در اثر چخوف وی زن ندارد و دختری به نام دانشکا دارد، در نهایت علاقهاش به شارلوتا، معلم سرخانه پاک و بیآلایش است. اما چرمشیر دانشکا را همسر پیشیک میداند، زنی که ما نمیبینیم؛ ولی میدانیم محبوب پیشیک نیست. پس شارلوتای بانمک چخوف، تبدیل به زنی اغواگر میشود. پیشیک اسیر وجود ساحرانه میگردد و عشقش رنگ و بوی خیانت میگیرد. این عشق ناپاک در تقابل با علاقه لوپاخین به واریا – دخترخوانده مادام که رفتاری زاهدانه دارد- است. لوچاخین عاشقی دلپاک است، نجابت به خرج میدهد، نسبت به ابراز علاقه خجالتی است و کافی است این رفتار و کنش با رفتار پیشیک بیحیا مقایسه شود.
این تغییرات موجب میشود که لوپاخین برجسته شود. رعیتی که تا دیروز آیندهاش به خدمت اربابش گره خورده بود، امروز ارباب را به خدمت خود در میآورد؛ ولی نه آن گونه که ارباب رفتار میکرد. لوپاخین رقیق القلب است، نمیتواند بگوید خانه از آن من است، در دل هراس یا شاید عذاب وجدان دارد. مصداق این مساله را باید در صحنه سوم نمایشنامه چخوف جست، وقتی لوپاخین از خرید ملک میگوید، واریا کلیدها را روی زمین پرت میکند و لوپاخین با ولع آنها را برمیدارد. ولی در نمایش پسیانی، واریای کلیدها را ایستاده روی میز میگذارد که دلالت ضمنی بر تقابل دو طبقه دارد. لوپاخین کلیدها را هیچگاه برنمیدارد، حتی به آنها نگاه هم نمیاندازد. او در پی آن چیزی نیست که اربابانش قرنها خواهانش بودند.
در صحنهای از نمایش پسیانی، لوپاخین با سادهدلی خود نوشیدنی خریده است - در اثر چخوف این صحنه نشان از خساست لوپاخین دارد -، هیچ کس حاضر نیست از نوشیدنی لوپاخین بنوشد؛ چرا که او را همچون نوشیدنیش پست میانگارند. در اثر چخوف لوپاخین پس از این صحنه کینه به دل میگیرد؛ ولی لوپاخین پسیانی خود را دلداری میدهد.
تفاوتها بسیار است. در اثر چخوف، لوپاخین همان مرد چاق و دلقکمسلکی است که بیشتر کارگردانان تئاتر به تصویر میکشند. مردی نوکیسه که یک گدا را میآزارد و نسبت به زن مورد علاقهاش، نگاه ناشایست دارد. بازی پسیانی در نقش لوپاخین به این شخصیت برجستگی میدهد و با آنکه در آن شلوغی میزانسن گاهی گمش می¬کنید؛ ولی میتوان درک کرد که این لوپاخین – که عموماً او را چاق و فربه به تصویر میکشند – چه آرام در صحنه حضور مییابد، چه متین عاشق واریا می¬شود – در حالی که در اثر چخوف نوعی انتقام در این علاقه نهفته است -، و چه سخاوتمندانه مادام را بدرقه میکند.
توجه خاص پسیانی به شخصیت لوپاخین این مساله را تداعی میکند که وی همان نگرش بورژوازی به اثر را دارد. چیدمان و اجرا نیز بیشتر باب طبع بورژواهاست. نمیتوان خوانش چرمشیر را خوانشی مارکسیستی به جامعه و تغییرات آن دانست. حتی نمیتوان باغ آلبالوی پسیانی را مکاندار دانست. منهای نامها، چیزی از روسیه اوایل قرن بیستم در نمایش دیده نمیشود. چیزی هم از آن تغییر و تحولات اوایل قرن هم شنیده نمیشود. خوانش چرمشیر و پسیانی از متن چخوف به واقع به نگرش این دو نفر از طبقه اجتماعی خود است. لوپاخین نمادی است از بخش مهمی از طبقه اجتماعی ایران که در این روزها بدنه اصلی جامعه را تشکیل میدهند. از همین منظر این نمایش نه کمدی است و نه تراژدی؛ بلکه ملودرامی است درباره روابط انسانها که برخی پاک و بیآلایشاند همچون رابطه واریا و لوپاخین و برخی پست و پلشت؛ همچون رابطه یاشا و مستخدمه جوان.
انتهای پیام/