نروم شرمنده حضرت زینب(س) میشوم
قافله عشق در حرکت است، قافلهای مملو از انسانهایی که رنگ و بوی خدا را دارند، شهیدان مدافع حرم نیز از قافله عشق جدا نمانده و خود را به این قافله رساندند و سبک بال در کنار پروردگارشان آرام گرفتند.
به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، روزنامه کیهان نوشت: شهید قدیر سرلک یکی از این شهدای مدافع حرم است که برای اجرای عملیات مستشاری به منظور دفاع از حرم حضرت زینب (س) و مبارزه با گروهکهای تروریستی به سوریه رفته بود سرانجام در روز سیزدهم آبان سال جاری در حومه حلب به دست تروریستهای داعش به شهادت رسید. او که از ساکنان قدیمی محله شهرک رضویه بود با شهادت خود شوک بزرگی را به دوستان و هم محلیهای خود داد، به طوری که انگار خبر شهادت او رنگ و بوی این محله را عوض کرد و همه جا غرق در ماتم شد، فقدان او در باور دوستانش نمیگنجد و تحملش را برایشان سخت کرده است. جسم این شهید بزرگوار طی مراسمی باشکوه در گلستان شهدای پاکدشت آرام گرفت. مراسم این شهید بزرگوار در مسجد امام سجاد(ع) شهرک رضویه برگزار شد. همچنین خانواده سردار شهید همدانی برای تسلی دل خانواده شهید سرلک به منزل این شهید بزرگوار آمدند. به همین بهانه با خانواده، نزدیکان، دوستان و همرزمان شهید سرلک، گفت وگو کردیم.
هر چیزی که نوید شهادت میداد قدیر را خوشحال میکرد
عبدالحسین سرلک (پدر شهید): تمام 33 سال عمر قدیر خاطره است، به یاد دارم وقتی به تازگی دیپلم گرفته بود، آمد و از من حلالیت طلبید و اجازه گرفت به کربلا برود، همان روز رفت. من باورم نمیشد که به تنهایی برود،عاشق امام حسین و اهل بیت بود و همیشه آرزوی کربلا را در سر داشت.
در تمام این مدتی که قدیر در پادگانها و هیئتها فعالیت میکرد فقط به دنبال راه شهادت بود، راه قدیر از راه ما جدا و آرزویش فقط شهادت بود. او کسی بود که تحت هیچ عنوانی از بیت المال استفاده نمیکرد حتی همسرش را سوار ماشین بیت المال نمیکرد.
خیلی برای کارهای پادگان تلاش میکرد، گاهی من میگفتم مگر شما پادگان را کنترات گرفتهای که جای چند نفر کار میکنی؟ میگفت؛ پدرجان! من یک روز در هفته را به دانشگاه میروم باید در طول هفته آن قدر سر کار بمانم و کار کنم که آن یک روز را جبران کنم تا لقمهای که به خانه میآورم حلال باشد.
به یاد دارم که یک روز قدیر پیش من آمد و گفت وقتی سردار کاظمی میخواست به ماموریت برود من رفتم و با ایشان عکس گرفتم، سردار کاظمی گفت بچهها من که شهید نشدم اما هر کسی که با من عکس گرفته شهید شده است، هر چیزی که نوید شهادت میداد قدیر را خوشحال میکرد.
مادر شهید: همیشه میگفت مادر برای برآورده شدن آرزوهایم دعا کن، آرزوی من شهادت است دعا کن که شهید بشوم، آخرین باری که با من تماس گرفت پرسیدم؛ کجایی؟ ما خیلی چشم انتظارت هستیم! خیلی دلتنگش میشدیم؛ هر سوالی که از قدیر میپرسیدم فقط میگفت توکل بر خدا. به من نگفت که کجاست و کجا خدمت میکند. ما از همه کارهای قدیر بیاطلاع بودیم. فقط میگفت در گرمسار سربازها را آموزش میدهد.
همیشه به من و پدرش احترام میگذاشت و وقتی ما داخل اتاقی میشدیم به احترام ما تمام قد میایستاد ودست ما را میبوسید. حتی گاهی پاهای من را میبوسید.اخلاقیات بسیار خوبی داشت و هرگز در این سالها ما را رنجیده خاطر نکرد.
همسر شهید: شهادتش به نذری که دو سال پیش با رفقایش کردند برمیگردد؛ یک هیئت، زیارت عاشورا برپا کردند و فقط از اهل بیت (علیهم السلام) شهادت را طلب میکرد. همیشه دعای بعد از نماز هایش این بود که مرگش با شهادت رقم بخورد. یکی از خصوصیات اخلاقی بارز شهید این بود که در کارهایش اخلاص زیادی داشت و معتقد بود که هر کاری را باید به نحو شایسته انجام دهد.
قولی که به سردار همدانی داده بود
پیمان سرلک (برادر شهید): این دو بار آخری که آقا قدیر سوریه میرفت من در جریان بودم. دفعه اول که برگشته بود گوشش در انفجار آسیب دیده بود. پدر و مادرم از این جریان اطلاع نداشتند. برگشته بود که گوشش را درمان کند، اما هنوز گوشش بطور کامل خوب نشده بود که میگفت؛ میخواهم برگردم. من گفتم؛ «تو دین خود را ادا کردهای! ما بعد از فوت برادرمان داوود، دوران بدی را سپری میکردیم؛ پدر و مادر و همسرت خیلی نگران تو هستند.» هر چه میگفتم منصرف نمیشد. فقط میگفت من باید بروم.
در همین اوضاع و احوال بود که آپاندیسش عود کرد و آپاندیسش را عمل کرد. هنوز بخیههایش را نکشیده بود که میگفت باید بروم. فقط حرف رفتن را میزد. وقتی من مخالفت میکردم میگفت ما اگر آنجا نجنگیم باید در مرزهای خودمان بجنگیم و این بار آخری بود که رفت و به شهادت رسید.
خواهر شهید: آن زمانی که آقا قدیر آپاندیسش را عمل کرده بود ما یک هفته پیش ایشان بودیم. بعد از یک هفته که کمی حالش بهتر شده بود به خانه خودشان رفت. فردای آن روز، اول صبح با او تماس گرفتم که حالش را بپرسم. گفت؛ در راه سرکارهستم. گفتم مگر بخیه نداری برادرم، بخیهها عفونت میکند. گفت نه خواهر جان بادمجان بم آفت ندارد!
مهدی سرلک (برادر همسر شهید): همیشه هر کاری میخواستم انجام بدهم با آقا قدیر مشورت میکردم، چند روز قبل از شهادت با ایشان تماس گرفتم پرسیدم که چه زمانی برمیگردید، عکسی که با سردار همدانی داشتند را برای ما فرستاد و گفت؛ «من کارهای زیادی اینجا دارم، سردار همدانی قبل از اینکه به شهادت برسد به من گفت که بمانم و بچهها را تنها نگذارم، من هم به سردار همدانی قول دادهام که بمانم و هر وقت که کارم تمام شد برگردم.»
از خواهرم شنیدم که قدیر مجروح شده، دوباره تماس گرفتم و حالش را پرسیدم گفتم دستت چطور است؟ گفت؛ چیزی نیست، حضرت ابالفضل هر دو دستشان را دادند من که فقط یک دستم مجروح شده! گفتم آقا قدیر برگرد! پدر و مادرت چشم انتظارت هستند. گفت؛ اگر الان برگردم حضرت زینب(س) ناراحت میشود.
همیشه از شهادت صحبت میکرد، همیشه سر نماز برای شهادت دعا میکرد و همه آرزوی او شهادت بود. به حلال و حرام خیلی اهمیت میداد، هیچ وقت به بیت المال خیانت نمیکرد. حتی من یک بار پیاده بودم و شهید سرلک سوار بر موتور سپاه بود، به او گفتم مرا برسان گفت پیاده بیا، این موتور بیتالمال است و من نمیتوانم در قیامت جواب بدهم. اگر قدیر شهید نمیشد باید تعجب میکردیم.
قدیر خیلی ولایتی و پیرو خط امام بود. هیچ کس نمیدانست قدیر کجا میرود. من که از موضوع خبر داشتم یک بار گفتم تا کی میخواهی به اسم گرمسار و سمنان به سوریه بروی؟ میگفت ما اگر نرویم، امام زمان(عج) تنها میماند، رهبر ما تنهاست.
اگر نروم شرمنده حضرت زینب(س) میشوم
یونس سرلک (از بستگان شهید): اولین بار قدیر مرا به هیئت برد، او مشوق من برای قرائت قرآن، اذان گفتن و مداحی بود. فکرش را هم نمیکردم که روزی در مراسم ختم او، همان قرآنهایی را بخوانم که از او آموخته بودم.
شب بیست و یکم ماه رمضان در حال آمادهسازی وسایلی برای مراسم ختم یکی از اقوام بودیم که پس از اتمام کار و خستگی زیاد شهید تصمیم گرفت به احیا برود که حضار آن جمع گفتند با این خستگی لازم نیست دیگر به احیا بروی بگذار برای شب بیست و سوم. قدیر به من نگاه کرد و گفت که شاید آخرین شب قدری باشد که زنده هستم و به احیا رفت.
موقع رفتن به سوریه یکی از دوستانش به او گفت؛ خانوادهات یک بار داغ جوان (برادرت که فوت شد) را دیدهاند به خاطر این تو بمان و به سوریه نرو اما او گفت، اگر نروم شرمنده حضرت زینب(س) میشوم، ما نباید امام زمان را تنها بگذاریم.
یکی دیگر از دوستان به او گفت تو یک بار رفتهای، دیگر بس است بمان سر زندگی و کارت باش. قدیر گفت مگر در هشت سال دفاع مقدس آنهایی که یک بار رفتند دیگر نرفتند؟ در آن هشت سال پس چه کسانی میجنگیدند؟
خستگی ناپذیری قدیر همه را متعجب کرده بود
احمد یوسف پور(همرزم شهید): شهید قدیر سرلک یکی از برادران پاسداری بود که با درجهداری وارد سپاه شد و از بحث درس و دانشگاه عقبنیفتاد، در طول خدمت، درس و دانشگاه را در رشته برق صنعتی ادامه داد و پس از ارائه مدرکش به درجه ستوان دومی نائل شد.
شهید قدیر سرلک در لشکر 27 محمد رسول الله(ص) خدمت میکرد. وقتی وارد لشکر شد، بنابر تخصص اسپیجی و راکتها، به گردان ادوات و ضد زره پیوست. در گردان ادوات و ضد زره با تلاشی که داشت تفنگ بدون عقبنشینی106 که معروف به توپ 106 است را یاد گرفت و در گردان ادوات ضد زره لشکر که با عنوان گردان ذوالفقار فعالیت میکنند مشغول به خدمت شد.
قدیر یک فرد بسیار توانمند و کاری بود. پتانسیل کاریاش بسیار بالا بود. به قدری ایشان کار میکردند که پرسنل زیر دستش خسته میشدند. میگفتند ما نمیتوانیم پابهپای برادر سرلک حرکت کنیم؛ تا یک کار تمام میشود بدون هیچ استراحتی کار بعدی را شروع میکند. روز تعطیل برای او معنا نداشت. شهید سرلک میگفت تعطیلی زمانی است که انسان بمیرد! میگفت تعطیلی برای کسی که زنده است و نفس میکشد معنایی ندارد.
شهید سرلک وارد گردانهای تازه تاسیس امام حسین(ع) شد. این گردانها به این دلیل که تازه راهاندازی شده بودند کار بسیار زیادی داشتند. گردان 118 یافتآباد را به ایشان تحویل دادند.
از جمله فعالیتهای او این بود که برای گردان مکان تهیه کرده و ساختمان ساختند. حتی برقکاری آن ساختمان را هم شهید سرلک انجام داد، یک روز یکی از پرسنل شهید سرلک پیش من آمد و گفت برادر احمد میشود به قدیر بگویید کمی آرامتر کار کند، گفتم، چطور؟ گفت؛ قدیر، شب و روز ندارد از بس که کار میکند، ما هم خجالت میکشیم که همراهی نکنیم، گفتم؛ قدیر معتقد است که وقتی از دنیا رفت کار کردن را تعطیل میکند.
شهید سرلک خیلی علاقه داشت که به منطقه برود، دائما به دفتر ما میآمد و میگفت برادر احمد من را هم ببرید من به اوگفتم که تو فرمانده گردانی، فرمانده لشکر به من اجازه نمیدهد که چند فرمانده گردان را باهم به همراه خود ببرم. خیلی تلاش میکرد که به منطقه برود فرمانده لشکر میگفت که قدیرباید تعدادی کار را همین جا انجام بدهد بعد از اینکه همه کارهایش را انجام داد میفرستیم.
یک روزآمد و گفت شما که من را به همراهتان نبردید اما خودم اقدام کردم و به زودی میروم، پرسیدم کجا، گفت حلب سوریه، چند بار به سوریه رفت از یکی از همرزمانش شنیدم در حالی که به دستش تیر خورده بود اما فقط دستش را بسته بود و عقب نمیآمد میگفت این عملیات که تمام شود و این شهرک را بگیریم به عقب میروم.
وقت غذا خوردن که میشد همه غذاها را پخش میکرد وقتی مطمئن میشد که همه غذا دارند بعد غذای خودش را میخورد. قدیر همانند آدمهای خوب قصه بود اما قدیر قصه نبود بلکه واقعیت بود.
مرگ انسانها زمان مشخصی دارد؛ اگر زمان مرگ کسی فرا برسد هر جایی که باشد این امر اتفاق میافتد، اما بعضی از آدمها چه خوب بهشت را میخرند. برای رزمندگان لشکر 27 ننگ آور است که در بستر، از دنیا بروند. برای رزمندگان ننگ است که بعد از چندین سال خدمت صادقانه به انقلاب با تصادف یا هر بهانه دیگری از دنیا بروند.
اقدام داوطلبانه شهید برای اعزام به سوریه
نقی احمدی (همرزم شهید): در طول چهار سال همکاری در لشکر عملیاتی 27 سپاه محمد رسول الله(ص) روحیه، پشتکار، احساس مسئولیت و جدیت بالایی که نسبت به وظایف خود داشت، اورا از دیگران متمایز میکرد.
با اطرافیان به خوبی و متواضعانه رفتار میکرد، زمانی که از شهید سرلک درخواست کمکی میشد با تمام وجود سعی و تلاش خود را برای کمک به همکاران به کار میگرفت و از کاری که در توانش بود دریغ نمیکرد.
به شهادت عشق میورزید، در انجام تکالیفش کوتاهی نمیکرد، اهتمام به نماز اول وقت بیانکننده همین امر بود، که به ادای اول وقت این فریضه مقدس بسیار اهمیت داده و دیکران را به این امر سفارش میکردند.
در ابتدا شهید سرلک قصد داشت از طریق گردان ادوات به سوریه یا عراق اعزام شود اما این امر میسر نشد و به قول معروف، به صورت خودجوش از طریق قرارگاه امام حسین(ع) تلاش و پی گیری خودشان، قبل از اینکه این لشکر، نیرو به سوریه بفرستد به سوریه رفت؛ او اولین فردی بود که از این لشکر به سوریه رفت.
یادم میآید که در آن موقع که با شهید برخوردی داشتم با شوق و خوشحالی گفت که از ادوات نتوانستم بروم ولی بالاخره خودم برای اعزام نامه گرفتم. خندیدم و گفتم که ان شاءالله موفق باشید، لبخندی زد و گفت ان شاءالله شهید بشویم!
مهدی عباسی (دوست شهید): یکی دوستان بسیجی قدیمی که همیشه به ایشان افتخار میکردم و از مصاحبت با او لذت میبردم قدیر بود. افتخار داشتم که در مقاطع و ردههای مختلف بسیج، با او همکاری کنم. شهید سرلک هم علیرغم پاسدار بودن و داشتن مراتب بالای آموزشی و نظامی، همیشه با صبر و تواضع باهمه بچههای بسیجی همکاری میکرد. اوج همکاری بنده با قدیر در سالهای 86 تا 89 بود. در آن زمان در گردان عاشورای حوزه 928 باهم همکاری داشتیم. از خصوصیات بارز قدیر، میتوان به بصیرت بالای او، ولایت پذیری، تواضع، خونگرمی، عدم تکبر و همچنین دستگیری از مستمندان یاد کرد.
در خصوص بصیرت و ولایت پذیری او یاد خاطرهای افتادم که مربوط به فتنه سال 88 است که تهران در تب وتاب بود و برخی از افراد قدرت تشخیص حق از باطل را از دست داده بودند. او با صلابت از آرمانهای انقلاب ورهبری دفاع میکرد و در اکثر اغتشاشات آن سال برای مقابله با فتنهگران حضور مستمر داشت.
در خصوص کمک به مستمندان هم به یاد خاطرهای افتادم؛ از آنجا که بنده با یک صندوق خیریه در محله رضویه همکاری میکردم لذا قدیر خیلی وقتها پیش ما میآمد و برخی افراد را برای گرفتن وام به ما معرفی میکرد. گاهی پیش میآمد که معرفهای ایشان از نظر پرداخت اقساط دچار مشکل شده و اقساط را پرداخت نمیکردند. لذا خود قدیر به عهده میگرفت و اقساط آنها را پرداخت میکرد.
یک روز گفتم قدیر تو چقدر درآمد داری که اینها را هم خودت پرداخت میکنی؟ باتوجه به اینکه قبلا هم برایم تعریف کرده بود که جاهای دیگر هم ضامن شده، قسط نداده بودند و از حقوقش کم میکردند خندید و گفت؛ اتفاقا چند روزپیش یکی از رفقا میگفت که شما پاسدارها حقوقهای خوبی دریافت میکنید. به او گفتم که این طور نیست. دیدم باور نمیکند! فیش حقوقی ام را نشان دادم. باز باور نکرد و گفت: شما یک مبلغی را میگیرید که در فیش حقوقی ثبت نمیکنند، من هم گفتم بله شما درست میگویید یک چیزی ما درحقوقمان داریم که در فیش قید نمیشود آن هم برکت است،حقوق ما پربرکت است و خدا را شکر با همان دریافتی کم هم، زندگیمان میچرخد.
اربعین پارسال که برای زیارت امام حسین (ع) مشرف به عتبات شدیم در حرم امیرالمومنین(ع) با قدیر مواجه شدم. زمانی که پس از نماز صبح از درب باب القبله در حال خارج شدن بودیم ایشان را دیدم که درحال جلوگیری از هجوم زوار به داخل حرم بود تا ازجان زائرانی که پس ازاقامه نماز جماعت صبح در حال خروج از حرم بودند محافظت کند.
در آن لحظه که هرکس به فکر خود بود تا بتواند به داخل برود یا خارج شود، قدیر آنجا هم در حال ایثار و کمک به مردم بود و برای آسیب ندیدن زوار از جان خود مایه میگذاشت.
اخلاص و وفای به عهد ویژگی بارز شهید بود
اکبر ملکی (دوست شهید): از ویژگیهای بارز شهید بزرگوار قدیر سرلک اخلاص ایشان بود؛ حضور این شهید بزرگوار در هیئات مذهبی و پایگاههای بسیج با حضور دیگر عزیزان متفاوت بود شهید سرلک سعی میکرد همیشه با وضو وارد جلسات اباعبدالله الحسین(ع) شود. حضور قلب ایشان در جلسات کاملا احساس میشد.
به نماز اول وقت بسیارمقید بود، یکی از خاطراتی که بنده از ایشان دارم این است، زمانی که صدای اذان بلند میشد این شهید از همه زودتر وضو میگرفت و برای نماز آماده میشد.
خدمت به مردم و دستگیری کردن از آنها از دیگر ویژگیهای بارز این شهید بود، همین اواخر یکی از دوستان از ایشان تقاضای کمک کرده بود با اینکه برای این شهید بزرگوار سخت بود اما آن فرد را نا امید نکرده و هر کمکی که میتوانست انجام داد تا مشکل فردی که از او درخواست کرده بود حل شود. این ویژگیها میتوانند برای ما الگو باشند چرا که شهدا راهی را طی کردهاند که آخرتی جز سعادت نداشت. شهدای امروز ما که خودشان را فدای حضرت زینب(س) میکنند کسانی هستند که مقام امام را درک نکردهاند، اصحاب کربلا در کنار امام بودند و امام را درک کردند بعضا حضرت اباعبدلله در کربلا حالات افراد را به آنها نشان میدادند اما شهدای مدافع حرم امروز حضور ظاهری امام را درک نکردند اما از عمق جان بصیرت و شناختی بسیار بالا داشتند همان طور که رهبر معظم انقلاب فرمودند وظیفه اصلی ما در این دوره شناخت دشمن و داشتن بصیرت است مدافعین حرم با بصیرت کامل در صحنه حاضر شدند.
علی فیروزی (دوست شهید): شهید سرلک برخلاف برخی جوانان امروزی که کار خود را هم به گردن دیگران میاندازند، در کار کردن بسیار فعال بود، معرفت از اخلاق و رفتار شهید سرلک میبارید من همچون قدیر بسیار کم دیدهام، همیشه تلاش میکرد به دیگران احترام بگذارد.
بچههای محل را در پایگاه بسیج دور هم جمع میکرد میگفت ما باید کاری کنیم که این بچهها دلخوشی داشته باشند و این کار را ادامه دهند، پایگاه بسیج محیط سالمی دارد و ما باید بچهها را جذب بسیج کنیم.
به وفای به عهد بسیار پایبند بود، اگر قرار بود کاری را انجام دهد حتما به موقع انجام میداد، بسیار امربه معروف و نهیازمنکر میکرد، هر جا که مورد خاصی میدید با مهربانی و عطوفت تذکر میداد. در تذکر دادن با هیچ کس رودربایستی نداشت.
درحال مجروحیت هم خط مقدم را رها نمیکرد
حسین خدادادی (دوست شهید): عاشورای سال 88 بود که با برادران داود و قدیر سرلک در درگیریهای خیابانی حضور داشتیم.علیرغم اینکه هیچگونه آماده باش یا اعزام نیرویی از سوی سپاه و بسیج برای این روز نشده بود، به این دلیل که فکر نمیکردند که در این روز عزیز، چنین اتفاقی رقم بخورد، ولی ما چند نفری بودیم که بعدها دوستان به این گروه لقب عاشورایی دادند. به خیابان انقلاب تقاطع میدان فردوسی رفتیم و متاسفانه با جمعیتی از آشوبگران روبه رو شدیم.
سیزده یا چهارده نفری بودیم که میدان فردوسی به پایین را بستیم و نگذاشتیم اغتشاشگران به سمت بالا بروند.آن روز رفقا با دست خالی صف کشیدن و گفتند که هرجوری شده نمیگذاریم از ما رد بشوند که دیدیم سنگ پرانی شروع شد. در آن روز، بصیرت، موقعیتسنجی و شجاعت برادران سرلک مثال زدنی بود.
علی طاهری (همرزم شهید): شهید سرلک یکی از بهترینهای آموزش ادوات به نیروها بود؛ به بهترین شکل ممکن موضوع را برای نیروها جا میانداخت و در صبوری و حوصله فردی زبانزد بود.
شهید قدیر سرلک به دنبال شهادت بود، حتی زمانی که دستش تیر خورده ودوتا از استخوانهای دستش خرد شده بود اما باز خط مقدم را رها نکرد شهیدی که آرزوی شهادت را با تمام وجود دنبال میکرد سرانجام به آرزوی خود رسید.
سعید شتربانی (دوست شهید): سالهای زیادی است که قدیر را میشناسم؛ بچه هیئتی و بسیجی مخلصی بود، هر وقت هر کسی از قدیر کمک میخواست بدون درنگ انجام میداد. هر کاری که پیش میآمد همیشه پیشقدم بود. در برنامههای هیئت، همیشه خود را خادم اهل بیت میدانست. کاری که به این شهید میسپردند تا انجام نمیداد از پا نمینشست،خستگی ناپذیر بود و شبانه روزی تلاش میکرد. ارتباط خیلی خوبی با جوانان داشت؛ شادابی و نشاط خاصی در چهره اش نمایان بود و بسیار خوش برخورد و خوش اخلاق بود که این ویژگیها سبب جذب جوانان به او میشد.
قبل از اینکه از لشکر محمدرسول الله(ص) نیرو اعزام شود، از جای دیگر به صورت داوطلبانه برای رفتن به سوریه اقدام کرده بود. به خاطر دارم که یک بار برای انجام کاری با هم بودیم. هنگام خداحافظی گفت؛ من بعد از ماه رمضان دارم به سوریه میروم، گفتم انشاءالله سفرت بیخطر باشد و صحیح وسالم برگردی. گفت؛ فکر نمیکنم این باری که بروم برگشتی در کار باشد.
انتهای پیام/