جای خالی پدر


مادر یکی از این ۲ شهید، ابتدا خودش درون قبر خوابید و آن هنگام که بیرون آمد، رو به آسمان، فریاد زد: «یا زینب! این قربانی را از من قبول کن».

به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، دیروز از خانه‌مان در منطقه 17 تهران داشتم می‌‌رفتم دفتر «وطن امروز» که در همان بزرگراه شهید سعیدی چشمم به پلاکاردی خورد که خبر از تشییع شهید مدافع حرم سیدمصطفی موسوی می‌داد با فقط 20 سال سن. دقایقی بعد در جلوی مسجد پرخاطره ابوذر، چشمم به جمال 2 شهید مدافع حرم دیگر روشن شد؛ شهیدان مسعود عسگری و احمد اعطایی که روز یکشنبه در قطعه 26 بهشت زهرا سپرده شدند به افلاک. رفته بودم مراسم را. مادر یکی از این 2 شهید، ابتدا خودش درون قبر خوابید و آن هنگام که بیرون آمد، رو به آسمان، فریاد زد: «یا زینب! این قربانی را از من قبول کن». القصه! تا به سر کار برسم، باز هم قصه‌ها بود. در خیابان خوش جنوبی، همه جا پر بود از تصویر شهید مدافع حرم دیگری. جوان دیگری. 20ساله دیگری. جنوب شهری دیگری. بسیجی دیگری. بچه هیأتی دیگری. شهید محمدرضا دهقان. آنجا بود که با خود فکر کردم چه اکسیری دارد این جنوب شهر که این همه شهیدپرور است؟ و به یاد آوردم شهیدان مدافع حرم علی یزدانی و محمد حمیدی هم مال منطقه 17 تهران بودند. واقعا چه اکسیری دارد خاک جنوب شهر، خاک این مساجد کوچک و خاکی، که این همه شهیدپرور است؟ امین کریمی، حاج‌محمدحسین مرادی، عبدالله باقری و دیگر شهدای مدافع حرم را هم که نگاه می‌کنی، باز بچه همین جنوب شهر بودند و همین پایگاه‌های بسیج و همین خیابان‌های نه‌چندان عریض و طویل و همین کوچه‌های تنگ و همین خانه‌های قدیمی که هنوز زور مدرنیته، نه به تاقچه آن خانه‌ها رسیده، نه به باغچه جمع و جورشان. برای پرورش چند تا نسترن دلربا، یک باغچه دو در یک، در یک حیاط باصفای پایین‌شهری کفایت می‌کند؛ خیلی هم لازم نیست دودستی بچسبی به دنیا! وقتی گلوله لعین داعشی، گلوی بچه‌هیأتی‌ترین جوانان این دیار را دریده، خیلی هم لازم نیست توی ساکت در فتنه 88 علیه ایشان نطق کنی و متلک بیندازی که امام حسین بچه‌هیأتی لات نمی‌خواهد! حقا که چه مظلوم است حزب‌الله. هر نیشی را که بگویی نوش جان کرده و هر طعنه‌ای را که بگویی نیز.

و ما هم راستش یک جمله یاد گرفته‌ایم و مدام می‌گوییم، می‌نویسیم، کامنت می‌گذاریم و نشر می‌دهیم که امنیت این روزهای ایران از صدقه سر سردار قاسم سلیمانی و نیروهایش در سپاه قدس است. و چنان هم بعد این جمله، احساس تسلای وجدان می‌کنیم کأنه با شهدای حرم یر به یر شده، وظیفه‌مان را در قبال خون ایشان به تمام و کمال انجام داده‌ایم! صدالبته بر منکرش لعنت! ثانیه ثانیه امن و امان این روزهای ما مدیون قطره قطره خون شهدای حرم است؛ چه می‌گویم که بابت هر نفس، باید شاکر خون مطهر «شهدای شام» باشیم اما مساله اینجاست که شاکر هم باشیم، باز برای دختر 3 ساله شهید مدافع حرم، پدر نمی‌شود! برای از اینجا به بعد یادداشت، جا دارد معذرتی از شما مخاطبان آشنا کنم با ذکر این مهم که تاکنون اغلب نوشته‌هایم درباره شهدا، ان‌شاءالله از دریچه آسمان بوده و عالم بالا. اما آنی باید نشست در همین زمین سرد و از تلخی‌های روزگار نوشت. پس‌فردا دختر همین شهید مدافع حرم، سوار سرویس مدرسه شود، برمی‌داریم طعنه می‌زنیم! و اگر برود دانشگاه «طعنه سهمیه» می‌زنیم! و اگر چند ماه بعد، پسر 9 ساله همین شهید مدافع حرم را با یک توپ چهل‌تکه ببینیم، برمی‌داریم می‌گوییم از «بنیاد شهید» گرفته! آری! غصه‌ها دارد این دل تنگم... والله عروسک کوکی را پدر، قبل از شهادتش در راه دفاع از حریم حرم، خودش برای دختر خردسال خود خریده بود! یعنی نمی‌خواهید بس کنید؟! و نمی‌خواهید تمام کنید این همه زخم زبان را؟! جمله قصار «امنیت این روزهای ما بدهکار خون شهدای مدافع حرم است» می‌خواهم ببینم آیا دو فردای دیگر و در روز عقد دختر شهید مدافع حرم، جای خالی پدر را برای او پر می‌کند؟! و از سویی همسران این شهدا... که ازدواج کنند، یک حرف است، ازدواج نکنند یک حرف دیگر!
«امنیت این روزهای ما بدهکار خون شهدای مدافع حرم است» که البته هست لکن در قبال این امنیت، حداقل وظیفه ما آن است که رنگ لوگوی روزنامه خود را با پرچم تروریست‌های قاتل این شهدا ست نکنیم و در اوج ناجوانمردی تیتر یک نزنیم «سرتیپ حسین همدانی در سوریه کشته شد»! یعنی که این همه زخم نزنیم! این همه طعنه نزنیم! و هرگز خیال نکنیم با گفتن یک جمله «امنیت این روزهای ما بدهکار خون شهدای مدافع حرم است» بدهی خود را با خون این شهدا صاف کرده‌ایم! باز البته صد رحمت به گویندگان این جمله! بعضی‌ها که اساسا معتقدند امنیت این روزهای ایران، متأثر از برجام است! و آنچه سایه شوم جنگ را از سر این کشور دور کرده، برجام است! این یکی دیگر اوج مردانگی و نهایت فتوت است که گرد یتیمی بر چهره دختر شهید مدافع حرم بنشیند؛ همان دختری که وقتی به دنیا آمد، یک هفته از شهادت پدرش می‌گذشت، آن‌وقت پز حفظ امنیت را حضرات بردارند بدهند! به خدا خجالت هم چیز خوبی است!
***
راستی! قطعه 26 بهشت زهرای تهران هنوز برای شهدا جا دارد. آنجا «قطعه‌ای از بهشت» است که در آن هوا همیشه اردیبهشتی است.

انتهای پیام/