شرح حالی از سیّد هاشم حدّاد از شاگردان آیت الله سید علی قاضی طباطبایی

سیّد هاشم حدّاد از بزرگان شاگردان آیت الله سید علی قاضی طباطبایی بود که در کربلا زندگی میکرد و تحت نظر شخص ایشان به مرتبه روح مجّرد و عالیترین مقامات عرفانی رسیده بود.

به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، حمید بعیدی نژاد در اینستاگرام خود نوشت:سیّد هاشم حدّاد از بزرگان شاگردان آیت الله سید علی قاضی طباطبایی بود که در کربلا زندگی میکرد و تحت نظر شخص ایشان به مرتبه روح مجّرد و عالیترین مقامات عرفانی رسیده بود. اما شخصیت ایشان تا همین اواخر جز برای خواص مجهول بود تا آنکه عالم بزرگوار مرحوم آیت الله حسینی تهرانی که سالهای زیادی مستقیما محضرسید هاشم حداد را درک فرموده بودند با نوشتن کتاب "روح مجرّد" در معرفی مقام علمی و معنوی ایشان خدمت بزرگی به جهان اسلام نمودند. برای باز شدن باب آشنایی خوانندگان عزیز با برخی حالات ایشان که از نوادر روزگار بودند، خلاصه ای از بخش اول کتاب در معرفی حالات ظاهری ایشان تقدیم می شود:
شغل سید در آن‌ زمان‌ که به‌ حجّ بیت‌ الله‌ الحرام‌ مشرّف نشده بودند، نعل‌سازی‌ و نعل‌کوبی‌ به‌ پای‌ اسبان‌ بود، و لذا به‌ سیّد هاشم‌ نعل‌بند در میان‌ رفقا شهرت‌ داشت‌. بعداً یکی‌ از مریدان‌ ایشان‌ این‌ شهرت‌ را احتراماً به‌ حدّاد یعنی‌ آهنگر تغییر داد و رفقا هم‌ از آن‌ به‌ بعد ایشان‌ را حدّاد خواندند. زمانی که برای اولین بار میخواستم نزد ایشان مشرّف شوم آدرس ایشان را از رفقا پرسیدم گفتند در بیرون شهر کربلا دکانی دارد. وقتی به آدرس رفتم دیدم‌ دَکّه‌ای‌ است‌ کوچک‌ تقریباً 3×3 متر، و سیّدی‌ شریف‌ تا نیمۀ بدن‌ خود را که‌ در پشت‌ سندان‌ است‌ در زمین‌ فروبرده‌، و در برابر کوره‌ مشغول‌ آهن‌کوبی‌ و نعل‌سازی‌ است‌. یکنفر شاگرد هم‌ در دسترس‌ اوست‌.
چهره‌اش‌ چون‌ گل‌ سرخ‌ برافروخته‌، چشمانش‌ چون‌ دو عقیق‌ می‌درخشد. گرد و غبار کوره‌ و زغال‌ بر سر و صورتش‌ نشسته‌ و من حقّاً و حقیقةً از مشاهده ی یک‌ چنین عالَمی‌ در این کار متعجب شدم. من‌ وارد شدم‌، سلام‌ کردم‌. عرض‌ کردم‌: آمده‌ام‌ تا نعلی‌ به‌ پای‌ من‌ بکوبید!
فوراً مرا به سکوت فراخواندند وآنگاه‌ یک‌ چائی‌ عالی‌ معطّر و خوش‌ طعم‌ از قوری‌ کنار کوره‌ ریخت‌ و در برابرم‌ گذارد و فرمود: بسم‌ الله‌، میل‌ کنید! چند لحظه‌ای‌ بعد شاگرد خود را به‌ بهانه‌ ای به بیرون فرستاد و به‌ من‌ فرمود آقاجان‌! این‌ حرفها خیلی‌ محترم‌ است‌؛ چرا شما نزد شاگرد من‌ که‌ از این‌ مسائل‌ بی‌بهره‌ است‌ چنین‌ کلامی‌ را گفتید؟ پس از مدتی دوباره‌ یک‌ چائی‌ دیگر ریخته‌، و برای‌ خود هم‌ یک‌ استکان‌ ریخته‌، ودرحالیکه‌ مشغول‌ کار بود و لحظه‌ای‌ کوره‌ و چکّش‌ و گاز انبر آهنگیر تعطیل‌ نشد، اشعار مثنوی را با چه‌ لحنی‌ و چه‌ صدائی‌ و چه‌ شوری‌ و چه‌ عشقی‌ و چه‌ جذّابیّت‌ و روحانیّتی‌ برای‌ من‌ خواند. با بازگشت شاگرد آقا فرمود: میعاد ما و شما ظهر در منزل‌ برای‌ ادای‌ نماز و نشانی‌ را دادند.

وقتی رفتم منزلی‌ بود ساده‌ و بسیار محقّر، چند اطاق‌ سادۀ عربی‌ و در گوشه‌اش‌ یک‌ درخت‌ خرما بود، و چون‌ یک‌ اشکوبه‌ بود ما را به‌ بام‌ رهبری نمودند. در بالای‌ بام‌ حضرت‌ آقا سجّاده‌ انداخته‌ آمادۀ نماز بودند، و فقط‌ یک‌نفر ارادتمند به‌ ایشان‌ که‌ میخواست‌ با ایشان‌ نماز بخواند، آنجا بود. بعد از نماز جماعت نهایت‌ مهر و محبّت‌ را نمودند و فرمودند: شما میروید به‌ نجف‌، و إن‌ شاء الله‌ تعالی‌ وعدۀ دیدار برای‌ سفر بعدی‌! درسفر بعدی در معیّت‌ والده‌ و اهل‌ بیت‌ که مصادف با ماه رمضان بود یک‌ اتاق در یک حسینیه به‌ قیمت‌ ارزانی‌ اجاره‌ نمودیم‌. در تمام‌ یک‌ ماه‌ رمضان رویّه‌ چنین‌ بود که‌: چون‌ در عین‌ گرمای‌ تابستان‌ بود و شبها بسیار کوتاه‌ بود، شبها را نمی‌خوابیدیم‌؛ به‌ عوض‌ روزها بیشتر می خوابیدیم. پس‌ از ادای‌ نماز عشائین‌ و صرف‌ افطار، دو ساعت‌ از شب‌ گذشته‌ به‌ منزل‌ آقا مشرّف‌ می‌شدم‌ تا نزدیک‌ اذان‌ صبح‌ که‌ باز برای‌ سحور خوردن‌ به‌ خانه‌ باز می‌گشتم‌، یعنی‌ خود آقا وقت‌ ملاقات‌ را در شبها معیّن‌ نموده‌ بودند؛ زیرا که‌ روزها دنبال‌ کار میرفتند. محلّ اجتماع‌، دکّه‌ای‌ بود در کنار مسجدی‌ که‌ ایشان‌ متصدّی‌ تنظیف‌ آن‌ بودند؛ و آن‌ دکّه‌ بطول‌ و عرض‌ 2 متر در 2 متر بود و ارتفاع‌ سقفش‌ بقدری‌ بود که‌ در آن‌ نمی‌شد نماز را ایستاده‌ بجای‌ آورد چون‌ سر به‌ سقف‌ گیر میکرد؛ و در حقیقت‌ اطاق‌ نبود بلکه‌ محلّی‌ بود زائد که‌ معمار در وسط‌ پلّکان‌ معبر به‌ بام‌ مسجد به‌ عنوان‌ انبار در آنجا درآورده‌ بود. امّا چون‌ مکان‌ خلوت‌ و تاریک‌ و دنجی‌ بود، آقای‌ حدّاد آنجا را در مسجد برای‌ خود برگزیده‌، و برای‌ دعا و قرائت‌ قرآن‌ و أوراد و اذکاری‌ که‌ مرحوم‌ قاضی‌ میدادند بالاخصّ برای‌ سجده‌های‌ طولانی‌ بسیار مناسب‌ بود. امّا نمازها را ایشان‌ در درون‌ شبستان‌ مسجد میخواندند، و نمازهای‌ واجب‌ را نیز به‌ امام‌ جماعت‌ آن‌ مسجد به‌ نام‌ آقا شیخ‌ یوسف‌ اقتدا می‌نمودند. در آن‌ دکّه‌ سماور چای‌ و قوری‌ نیز بود، و مقداری‌ از اثاث‌ مسجد هم‌ در کنار آن‌ ریخته‌ بود. خداوندا از این‌ دکّه‌ بدین‌ وضع‌ و کیفیّت‌ کسی‌ خبر ندارد، جز خود مرحوم‌ قاضی‌ که‌ در کربلای‌ معلّی‌ در اوقات‌ تشرّف‌ بدان‌ قدم‌ نهاده‌ است‌.
عظمت‌ و روحانیّت‌ آن‌ دکّه‌ را کسی‌ میداند که‌ مانند بعضی‌ از دوستان‌ حدّاد آنرا دیده‌ و در آن‌ احیاناً بیتوته‌ نموده‌اند. حضرت‌ آقای‌ حاج‌ سیّد هاشم‌ از حقیر در تمام‌ شبهای‌ ماه‌ مبارک‌ در آن‌ دکّه‌ پذیرائی‌ کرد. وه‌ چه‌ پذیرائیی‌!

شب‌ تا نزدیک‌ اذان‌ به‌ گفتگو و قرائت‌ قرآن‌ و گریه‌ و خواندن‌ اشعار ابن‌فارض‌ و تفسیر نکات‌ عمیق‌ عرفانی‌ و دقائق‌ أسرار عالم‌ توحید و عشق‌ وافر و زائد الوصف‌ به‌ حضرت‌ أباعبدالله‌ الحسین‌ علیه‌ السّلام‌ میگذشت‌. حقیر قریب‌ سه‌ ربع‌ ساعت‌ مانده‌ به‌ اذان‌ صبح‌ به‌ منزل‌ می‌آمدم‌، و تقریباً ده‌ دقیقه‌ راه‌ طول‌ می‌کشید. یک‌ شب‌ آقا به‌ من‌ فرمود: چرا هر شب‌ بر می‌خیزی‌ و میروی‌ منزل‌ برای‌ سحری‌ خوردن‌؟! یک‌ چیزی‌ که‌ می‌آورم‌ و میخورم‌، تو هم‌ با من‌ بخور! فردا شب‌ سحری‌ را در نزد ایشان‌ ماندم‌. نزدیک‌ اذان‌ به‌ منزل‌ که‌ با مسجد چند خانه‌ بیشتر فاصله‌ نداشت‌ رفته‌ و در سفره‌ای‌ که‌ عبارت‌ بود از پیراهن‌ عربی‌ یکی‌ از آقازادگانشان‌، قدری‌ فجل‌ (ترب‌ سفید) و خرما با دو گرده‌ نان‌ آوردند و به‌ روی‌ زمین‌ گذارده‌ فرمودند: بسم‌ الله‌! ما آن‌ شب‌ را با مقداری‌ نان‌ و فجل‌ و چند خرما گذراندیم‌ و فردای‌ آن‌ روز تا عصر از شدّت‌ ضعف‌ و گرسنگی‌ توان‌ نداشتیم‌. چون‌ روزها هم‌ در نهایت‌ بلندی‌ و هوا هم‌ به‌ شدّت‌ گرم‌ بود، فلهذا نتوانستم با غذای آنها همراهی کنم.
امّا خواب‌ ایشان‌: اصولاً ما در مدّت‌ یکماه‌ خوابی‌ از ایشان‌ ندیدیم‌. چون‌ شبها تا طلوع‌ آفتاب‌ بیدار و به‌ تهجّد و دعا و ذکر و سجده‌ و فکر و تأمّل‌ مشغول‌ بودند، و صبحها هم‌ پس‌ از خریدن‌ نان‌ و حوائج‌ منزل‌ دنبال‌ کار در همان‌ محلّ دکان خود‌ میرفتند، و ظهر هم‌ نماز را در منزل‌ میخواندند، سپس‌ به‌ حرم‌ مطهّر مشرّف‌ می‌شدند؛ و گفته‌ می‌شد عصر مطلقاً نمی‌خوابند؛ فقط‌ صبحها بعضی‌ اوقات‌ که‌ بدن‌ را خیلی‌ خسته‌ می‌بینند، در حمّام‌ سرکوچه‌ رفته‌ و با استحمام‌ آب‌ گرم‌، رفع‌ خستگی‌ می‌نمایند؛ و یا مثلاً صبحها چند لحظه‌ای‌ تمدّد اعصاب‌ می‌کنند سپس‌ برای‌ کار میروند، آنهم‌ آنگونه‌ کار سنگین‌ و کوبنده‌. زیرا ایشان‌ نه‌ تنها نعل‌ می‌ساختند بلکه‌ باید خودشان‌ هم‌ به‌ سُمّ ستوران‌ میکوبیدند. امّا آن‌ وَجد و حال‌ و آتش‌ شعله‌ور از درون‌، اجازۀ قدری‌ استراحت‌ را نمیداد.
و ماه‌ مبارک‌ رمضان‌ آنسال ما بدینگونه‌ سپری‌ شد.

انتهای پیام/