اتاق ۳۰۴؛ پیرمردی که خدا بر زبانش شعر جاری میکرد
این روزها اتاق ۳۰۴ بیمارستان آسیا، محفل شعرا و اهل ادب است. اتاق استاد در گوشهای از راهرو با شاگردان و دوستانش پر و خالی میشود.
ابتدای یک کوچه بنبست در خیابان ظفر، اتاقی پر از کتاب و پیرمردی با موهای سپید از گرد تجربه روزگار و لبخندی مهربان بر لب؛ این آخرین تصویری است که از تابستان سال گذشته از حمید سبزواری بر ذهنم مانده است. زمانی که به بهانه روز شعر و ادب که عمدتاً ما رسانهایها به دنبال در گذشتگان هستیم، سنتشکنی کردیم و به دیدارش رفتیم. خودش میگفت که روزگاری همین خانه محفل مخفی شاعران انقلاب بود. سرودهای انقلابی از همینجا شکل میگرفت. در گعدهای ادبی که او خود تشکیلش داده بود و بعد کمکم خیل مستان نیز به جمعش اضافه شدند؛ سپیده کاشانی، علی معلم، شمسایی و خیلیهای دیگر. اصلاً انگار نه تنها شاعران انقلاب که خود انقلاب نیز مدیون این خانهاند.
همسرش، خانم شکوه اقدس سبزواری که در این سالها پا به پای استاد در روزهای پرالتهاب قبل و بعد از انقلاب با او همراه بوده، میگفت که استاد سرودههای انقلابیاش را در گنجه و لابهلای کتابها و هر جای دیگری که آژانهای رژیم دستشان نرسد، مخفی میکرد و روز بعد که سرود خوانده میشد، من به خود افتخار میکردم ... . اینها آخرین تصویر ذهنیام از مردی است که پدر شعر انقلاب نام گرفته است.
حسین آقاممتحنی معروف به حسین سبزواری سال 1304 خورشیدی در سبزوار دیده به جهان گشود. پدرش پیشهور سادهای بود که او نیز طبع شعری داشت؛ ارثی نیکو که از پدر برای پسر به یادگار ماند. سبزواری از 14 سالگی مشق شعر را آغاز کرد. اگر نگاهی به سرودههای او بیندازیم، میبینیم که هرچند مضامین مختلفی دیده میشود، اما همت استاد بر شعر مقاومت بوده است. اولین سرودههای وی رنگ مبارزه با رضا میرپنج داشت؛ زمانی که جور حاکم بر مظلومیت رعیت سایه انداخته بود:
نان گران است و غم فراوان است
قند کمیاب و غصه ارزان است
گوشت هرچند پر بهاست ولی
قلبها جای گوشت بریان است
یک دل شاد نیست در ایران
خلق را سیل خون بیامان است...
همین زبان برنده شعر آخر کار دستش داد و از آموزش و پرورش بعد از کودتای سال 32 اخراج شد، اما این اول راه مبارزه برای او بود. مدتی بعد از بیم جان راه تهران در پیش گرفت.
همسرش ماجرای این سفر اجباری را چنین نقل میکند: استاد در سبزوار هم شعر انقلابی میگفتند، به همین خاطر چند دفعه هم ایشان را در سبزوار گرفته بودند که توانستند به واسطه یکی از اقوام آزاد شوند. بعد از 28 مرداد در سبزوار راهپیمایی میشد، ایشان علاوه بر گفتن شعر، سخنرانی هم میکردند. یکمدتی در سبزوار همه کسانی که فعال بودند را میگرفتند. ما هم احساس خطر کردیم، به همین خاطر استاد شبانه به همراه بردار من به منزل یکی از اقوام در اسفراین رفتند و از آنجا هم به تهران آمدند. شعرهای استاد را هم جمع کردیم و به منزل مادرشان بردیم تا دست ساواک به آنها نرسد.
اما این سفر اجباری باعث خیر شد: و عسی ان تکرهوا شیئا و هو خیرٌ لکم. گروهی که بعدها پیشکسوتان شعر انقلاب لقب گرفتند، در حلقهای که به واسطه حضور و فعالیت سبزواری دور هم جمع شده بودند، این اتفاق خوشآیند را رقم زدند؛ اتفاقی نه تنها در سطح ادبیات معاصر که در سطح اجتماع. کمتر کسی است که ترانههای اینچنینی به گوشش آشنا نباشد:
از صلابت ملت و ارتش و سپاه ما
جاودانه شد از فروغ سحر پگاه ما
صبح آرزو دمیده از کرانهها
شاخههای زندگی زده جوانهها
این پیروزی خجسته باد این پیروزی ...
خود استاد میگوید که این اشعار را خدا بر ذهنش جاری کرده است. او با وجود اینکه سالهای بسیاری از زندگیاش را صرف مبارزه کرده و کمر همت بر این امر بسته، اما متواضعانه در قبال 500 سرودی که برای انقلاب، امام(ره) و آرمانهایش گفته است، ریالی دریافت نمیکند:
شاعری خادم خلقم نتوانم کرد
کسوت بندگی بیهنران بر تن
تا نیاساید از دست ستم مظلوم
مر مرا نیست از اظهار حق آسودن
کیست ظالم که ز پرواش سخن گویم
من نه آنم که به فرمانش نهم گردن
من حمیدم نه ستایشگر هر محمود
حقپرستم نه ستاینده اهریمن...
حالا بعد از این همه سال بالا و پایین زندگی، این روزها پدر نستوه شعر انقلاب در بیمارستان است و رسانهها مسابقه دارند برای زدن خبرهای تلخ، اما پیرمرد، هرچند تکیده شده، اما هنوز ذوق شعر دارد و گاهی ابیاتی زمزمه میکند. پیر آرمانگرای شعر انقلاب هنوز در بستر بیماری هم از صلابت انقلاب میخواند. دوست دارد شعر بخواند و یا شعر بشنود. این را خودش در بیمارستان میگوید که دیگران شعر بخوانند.
عباس براتیپور که از حلقههای اولیه شعر انقلاب است، درباره شخصیت استاد میگوید: سبزواری به واقع کلمه پیرو امام(ره) و رهبر انقلاب است. شعرهای او در زمانی که جو حاکم بر جامعه، مانع از فعالیتهای انقلابی میشد، مایه دلگرمی شاعران جوانتر بود.
این روزها اتاق 304 بیمارستان آسیا، محفل شعرا و اهل ادب است. اتاق استاد در گوشهای از راهرو با شاگردان و دوستانش پر و خالی میشود. این روزها سر استاد بیش از هر موقع دیگری شلوغ است؛ از مسئولانی که عکس یادگاری میگیرند تا دوستانی که با چشمانی نگران منتظر بهبود اوضاعاند.
انتهای پیام/