فرار از «کلیشه» به «کلیشه»
کلیشه نمایشهای غیرتهرانی در حال فرورریختن است. دیگر خبری از لباسهای محلی و موسیقی فولکوریک نیست. جهان این آثار تصویری است از لامکان و لازمان؛ ولی آیا این شکست کلیشه خود یک کلیشه نیست؟
خبرگزاری تسنیم - احسان زیورعالم
اگر نگاهی به جدول نمایشهای فجر 34 بیاندازید، تعداد قابل توجه نمایشهای غیرتهرانی برخی از ذهنیتهای مخاطبان همیشگی جشنواره را برهم میریزد. البته اگر مخاطب این نمایشها باشید، این اختلال در عادات بیشتر هم میشود. تا چندی پیش هنگامی که نام تئاتری از شهری غیر از تهران نقل محافل میشد، بیدرنگ ذهن مخاطب به سمت نوعی از تئاتر رئالیستی میرفت یا تصویری انتزاعی از قومنگاری متبادر میشد. تصویری همیشگی و کلیشهای از تئاتر غیرتهرانی با اصرار بر اینکه هنرمند باید بازتاب دهنده زیستبوم خود باشد، تبدیل به مانعی در رسیدن به موضوعات و دغدغههای فراقومی و بومی شده بود.
اما جشنواره 34 تا بدین جا میزبان آثاری بوده است که نه تنها رنگ و لعاب قومیت و زیسببوم شرکت کننده را ندارد که حتی به جز زبان فارسی، نشانی از تمایل سازندگانش به فضای ایرانی دیده نمیشود. البته هنرمند به جای تمرکز بر یک جغرافیا یا یک تاریخ، جهانی را متصور شده است که بتوان آن را به کلیت جهان تعمیم داد. دو نمایش «نگهبان و اژدها» ساخته سحر رضوانی و «ادامه مطلب» کاری از مهدی شایان، دو نمایشی است که با تکیه بر تصویری بیزمان و مکان، در پی کشف و شهود ذات انسانها هستند.
نگهبان و اژدها
نگهبان یک بنای تاریخی از کار اخراج میشود و اژدهای ساکن در این بنا را با خود به خانه میبرد. زن قصاب مرد، حضور نانخور جدید را برنمیتابد و برخلاف نظر شوهرش و در غیاب او، اژدها را به مدیر سیرک میفروشد. اژدها که دخترکی است آوازهخوان غمگین، به مدد مدیر سیرک به موجودی درندهخو تبدیل میشود. مرد نگهبان ملول از آنچه بر سر اژدهای آوازهخوان آمده است، علاوه بر کشتن اژدها، خود قربانی میشود و از رنجی که میبرد، رها میگردد.
سحر رضوانی کارگردان و نویسنده این نمایش داستانی را نقل میکند که به شدت بر پایه شخصیت پیش میرود. این شخصیت، نگهبانی است که مسئولیت آنچه به عهده گرفته است را گردن میگیرد؛ ولی در برابر تندخویی و زیادهخواهی زنش، همواره خود را کنار میکشد. شخصیت نگهبان را میتوان تلفیقی از ویتسک بوخنر و آمده یونسکو دانست. مردی نحیف که همسر پتیارهاش مدام به او ظلم میکند و جایی هم خیانت. زن داستان رضوانی همانند همسر ویتسک خود را به مدیر یک سیرک میفروشد و این کار را ارزان انجام میدهد. زن همانند همسر ویتسک، شوهر خود را نسبت به خویش کممحل میداند. زرق و برق مرد دلقک، چشم زن را کور میکند.
«نگهبان و اژدها» به عنوان نماینده مشهد، تصویری از مشهد امروز نیست. نمایش به هیچ عنوان رئالیستی نیست، حتی موضوعیت اجتماعی نیز ندارد. نمایش رضوانی اثری است درونگرا که سعی میکند جهان بیرون شخصیت را به مخاطب عرضه کند. نگهبان به فکر بازگشایی بنای تاریخی است و زن او به فکر چند سکه بیشتر درآوردن. اثر تقابل نگاه مادی و معنوی را به تصویر میکشد و این تقابل با تصویر همیشگی ما از شهر رضوانی نیست. او دیگر وامدار کارگردانی که اثرش را به وی تقدیم کرد - رضا صابری - هم نیست. «نگهبان و اژدها» نمایشی است ابسورد که خود را همپای یونسکو و آداموف میداند و جهانی همانند این نویسندگان ترسیم میکند.
با این حال نمایش خانم رضوانی ناپخته است. اگرچه او سعی کرده است تصویر کلیشهای تئاتر غیرتهرانی را بشکند؛ ولی از آن سو تابلویی تکراری از نمایشهای ابسوردی را خلق کرده است که سالن انتظامی در این سالهای میزبانیش کرده است. اگرچه نگارنده با حرف انسانی نمایش مخالف نیست؛ ولی دیدن مردی نحیف که نمیتواند روی پای خود بایستاد برای بار صدم چندان جذاب نیست.
ادامه مطلب
سیندرلا جادویش رأس ساعت 12 نیمه شب به پایان میرسد و برای برملا نشدن رازش میگریزد. او از درخت عظیمالجثه لوبیا بالا میرود و بر حسب اتفاق جای غول را میگیرد. شاهزاده سالها در پی سیندرلاست و این جک است که او را در سرزمین ابرها مییابد. در این بین، شهرزاد قصهگو تنها کسی است که از کل ماجرا باخبر است و در اوج نمایش، جایی که سیندرلا دیگر دل در گرو شاهزاده ندارد و جک را مرد رویاییش میبیند، برخلاف نظرش و اصرار شهرزاد به دست شاهزاده میافتد.
مهدی شایانی در «ادامه مطلب» به دنبال شیوه جدیدی از روایت رفته است که باید ردپای آن را در آثار نویسندگان پستمدرن بیابید. نویسندگانی چون کورت ونگات که به هنگام روایت یک داستان و در اوج کار، ناگهان همه چیز را فراموش میکند و گویی یک پیام بازرگانی پخش میکند. اگرچه این رویه ونگات با تامل و اندیشه شکل گرفته است؛ اما تا مدتها این فرم روایی مورد انتقاد بود. در ادبیات نمایشی نیز میتوان نمونه فوقالعاده این گونه روایت را در آثار تام استوپارد یافت. جهانی که این نویسندگان خلق میکند شناور و سیال است و زمان دیگر محلی از اعراب ندارد. مکانها مدام در هم ادغام میشوند و هیچ قطعیتی وجود ندارد که آنچه میبینیم چیست و کیست.
«ادامه مطلب» نمایشی است 130 دقیقهای، یعنی ده دقیقه طولانیتر از «آرکادیا»ی تام استوپارد. شایانی در گام اول دو داستان پریان را در هم ادغام میکند و احتمالاً در یک آزمایشگاه نمایشی، سعی به کشف رویدادی جدید داشته است. اگر تنها روایت و اصل ماجرا را از دل نمایش شایانی بیرون کشیم، چیزی در حدود 30 دقیقه نمایش برایمان باقی خواهد ماند. در عوض بخش عمده این نمایش حواشی است که همچون یک شو عمل میکند. نمایش همانند درختی است پربار که تنهاش نحیف و نازک است. از همین رو این درخت تحمل این همه بار را ندارد.
باید گفت شایانی در «ادامه مطلب» آنچه برایش مهم بوده است حواشی نمایش است تا داستان آن. شاید با قطعیت نتوان گفت داستان نمایش چه بوده است؛ ولی میتوان تشریح کرد که او چند تکنیک داستانی، بازیهای زبانی، اقتباس از دیگر آثار و غیره در کارش به کار برده است. از این منظر او دقیقاً همان نگاه پستمدرنیستی را دنبال میکند که کلان روایت- یعنی داستان اصلی و به قول خودش کالت - ر افدا کند و در عوض به خردهروایتها بپردازد. در نمایش جایی است که سگ از تقابل پیرنگ و خردهپیرنگ حرف میزند؛ یعنی به نحوی رفتار او آگاهانه است. از این منظر کار شایانی قابل تقدیر است.
ولی آیا شایانی به خوبی نگرش پستمدرنیستی جنگ علیه خرده روایت را درک کرده است؟ به نظر نگارنده خیر؛ چرا که داستان او در ابتدا یک قطعیت نهایی دارد. ما در نهایت میبینیم این شهرزاد است که پایانی بر نمایش تحمیل میکند؛ چرا که اوست تمام اثر را روایت میکند. شهرزاد خود در نقش یک کلانروایت در اثر ظاهر میشود و در نهایت شکسته نمیشود. مهمتر از همه آنکه به سبب یک فرم ثابت در اجرا، خود اجرا نیز تبدیل به یک کلان روایت میشود. برای مخاطب چیزی جز حرکت چارچوبها یا رقص نور سبز متصور نیست. درمورد موسیقی اثر نیز این مساله قابل تامل است.
شاید تنها جایی که میتوان 130 دقیقه نمایش را توجیه کرد پایان اثر باشد. جایی که شایانی باری دیگر مقدمه نمایش را این بار در حال REVERSE عرضه میکند و برخلاف موقعیت اول که مخاطب آن را کمدی تصور میکرد، این بار ملودرام میخواندش، یعنی روایت را در هم ریخته است. حال سوال این است آیا این رویه و تاثر بر مخاطب میتواند در پروژه پستمدرن تعریف شود.
***
این دو نمایش خبر از تغییراتی در ذائقه هنرمندان غیرتهرانی دارد. سلایق متفاوتی میان هنرمند رشتی و مشهدی و تهرانی وجود ندارد. تمرکز آموزش تئاتر را باید یکی از دلایل این امر دانست. نکته مهم این است که این آثار کماکان کمی از قافله عقب هستند. یک دلیل کمتجربه بودن این گروههاست و باید صبر کرد در سالیان بعد چه آثاری از این هنرمندان را شاهد خواهیم بود. دلیل دیگر فاصلهای است که هنرمند غیرتهرانی با دیگر آثار دارند و جشنواره فجر تنها مجالی است برای دیدن و فراگرفتن. شاید نیاز باشد فضای آموزش سراسری گروهها در دستور کار مرکز هنرهای نمایشی قرار گیرد.
انتهای پیام/