از سایه‌ها بیاموزیم

«بازی سایه‌» کاری کشور ژاپن، با استقبال خوبی مواجه شد. همه از عجیب و جذاب بودنش می‌گفتند. این جذابیت بیشتر به شکوه حرکاتش بسته بود. این متن می‌خواهد وجوه دیگر این نمایش در بعد دراماتیکش را جستجو کند.

خبرگزاری تسنیم - احسان زیورعالم

اول بازی Resident Evil برای بسیاری از هم نسلان نگارنده، بازی نام آشنایی است. محصول شرکت Capcom ژاپن،‌ داستان شرکت Umbrella را نقل می‌کند که  ویروس تی (سلاحی که باعث ایجاد جهش‌های بیولوژیکی و ایجاد مرده‌های متحرک و هیولاهای دیگر می‌شود) را کشف می‌کند و در پی آزمایش روی مردم و موجودات، شهر را در آستانه نابودی و سقوط قرار می‌دهد. با تلاش چند شخصیت زن و مرد برای مهار و مبارزه با پیامدهای آن به پا می‌خیزند. شخصیت جیل ولنتاین در این بازی، زنی را به تصویر می‌کشید که برای نجات مرد رویاهایش، تمام مخاطرات را به جان می‌خرد تا آلودگی را از تن کارلوس بزداید.

دوم به تصویر زیر نگاه کنید.

این تصویر و بسیاری از تصاویر مشابه برای ما نیز آشنا هستند. نمادی از شهر توکیو با آن خطوط عابر پیاده در میانه چهارراه و انسان‌هایی که همچون سایه‌ای متحرک، فقط از یک سو به سوی دیگر می‌روند. توکیو، یکی از گرانترین و شلوغترین شهرهای جهان، تصویری از حرکت‌های ربات‌گونه در ذهن دیگری‌ها حک کرده است. نوعی سرد و خشکی در حرکت افراد دیده می‌شود که شاید برای من و شما جذابیتی ندارد. اینان همانند مرده‌های متحرک بازی Resident Evil هستند. تنها فرقشان این است که به خون هم تشنه نیستند.

سوم «بازی سایه‌»  عنوان نمایشی است از تاتسویا هاسگاوا، کارگردان ژاپنی که در ایام جشنواره تئاتر فجر میهمان تالار وحدت بود. نمایشی که در چهار نوبت برای مخاطب ایرانی اجرا شد، داستان توکیویی را نقل می‌کند که بیماری سیاهپوشی در آن شیوع پیدا کرده است. دانشمندی با این نظریه که اگر نور واجد انرژی است پس سایه نیز باید انرژی داشته باشد، فازی از استحصال انرژی از سایه کلید می‌خورد. پروژه دچار انحراف می‌شود و نتیجه آن است که مردم توکیو تبدیل به سایه می‌شوند. سایه‌ها ابتدا توانایی حرکت دارند و آرام آرام به عدم تبدیل می‌شوند. در این میان، پسری که کارش جابه‌جایی کالاست، معشوقش را در چنین وضعیتی از دست می‌دهد و به واسطه یاس می‌خواهد به سایه تبدیل شود؛ لیکن در این مسیر مردی را نجات می‌دهد که عامل اصلی بیماری سیاهپوشی را از بین می‌برد. پسر جوان معشوقش را در حالی که یک سایه است می‌یابد و امید دوباره در وجود جوانه می‌زند.

نمایش هاسگاوا به نظر نمایی از چهارراه مشهور هاچیکو (Hachikō) توکیو در منطقه شیبویا است. همان مردم سایه‌واری که بدون توجه به دیگران، از این خطوط در هم سفید می‌گذرند. منطقه شیبویا مرکز مد،‌ خرید، سلبریتی و ... توکیو است. جایی است برابر با زرق و برق محض. لیکن این تجمل رکوکویی چندان هم چشم‌نواز نیست. اصلاً همچون آثار رکوکو رنگین نیست. سایه‌ها در بهترین حالت خاکستری هستند. «بازی سایه‌» اما تباین میان سیاه و سفید است. پرده سفید و سایه سیاه،‌ پرده سیاه و قلم (فونت) سفید. لباس‌های نیز از این تباین بهره می‌برد. همه چیز سیاه و سفید است، به جز آن شال قرمز رنگ که نماد حیات است.

«بازی سایه‌» بسیار شبیه به بازی Resident Evil است. همانند بازی پای یک شرکت داروسازی در میان است. شرکت به واسطه اشتباهات پزشکی موجبات یک هرج و مرج را پدید آورده است. این اشتراک معنا در دو اثر می‌تواند استنباطی از یک حساسیت باشد. اما این حساسیت قابل تعمیم است. رابطه و شباهت میان سایه‌ها و مردگان متحرک، چیزی که در آن عکس مشهود است. تعریفی از وجوه انسانی در ژاپن که همخوانی با باور هنرمندان ندارد. شاید یک اعتراض اجتماعی باشد.

کارگردان برای بیان دغدغه‌اش طراحی حرکت را انتخاب کرده است. حرکاتی که مبتنی بر روند داستان است. حرکات به شدت هیجان‌انگیز است؛ چرا که ما به هر نحو با یک تریلر نوآر روبرو هستیم. داستان سیه‌روزی یک جابه‌جا کننده؛ ولی دلیلی نیست ما نیز در این سیه‌روزی فرو رویم. کارگردان ریتم نمایشش را حفظ می‌کند. تلخی و شیرینی به تناوب روی صحنه می‌رود. از همین رو طراحی حرکات یکسان نیست. قدرت‌‌نمایی طراح حرکات اثر را قدرتمند می‌کند. برخلاف بسیاری از نمونه‌های وطنی که با یک نور کلی، صحنه حرکات کنترل می‌شود، در اینجا نور همراه با حرکت رقص‌کنندگان است. بار این هارمونی به دوش هنری است که هارمونی اصلش به حساب می‌آید: موسیقی.

چهارم موسیقی برگ برنده نمایش «بازی سایه‌» است. در اثری که کلام جایگاه چندانی ندارد و تنها ارباب سایه‌ها توانایی تکلم دارد، این موسیقی است که اتمسفر نمایش را منتقل می‌کند. فارغ از اینکه تماشاگر چقدر ژاپنی بلد باشد، این موسیقی است که او را در دل داستان به سیالان می‌کشد.موسیقی نیز دو تم را دنبال می‌کند؛ گاهی شاد است و گاهی حزین. قرار نیست موسیقی یکدست باشد. فراز و فرودهایش با حرکات عجین است. شاهکار این داستان زمانی است رقصنده‌ها تبدیل به کلاویه‌ها پیانو می‌شوند. یک اکولایزر زنده روی صحنه است. با هر ضربه سرانگشت پیانیست و آزاد شد هر نت، این رقصنده است که تن خود را آزاد می‌کند. این آزادی خود واکنشی است به اعتراض، به تصویری که کارگردان بدان شکوایه دارد. به آن چهارراه و مردمان بی‌روحش. این موسیقی است که حرکت آفرین است و این موسیقی است که نور به صحنه می‌آورد. از همین رو زمانی که پسر داستان به معشوق خود می‌رسد، با وجود سایه بودن دخترک، ما حس خوبی داریم. حس خوب از موسیقی می‌آید و بس.

پی‌نوشت: با تمام آنچه در تعریف «بازی سایه‌» آمد، موفقیت عمده نمایش در تکنیک است؛ نه در متن. متن کمی خسته‌کننده و مطول است. می‌توانست کوتاه شود؛ ولی همه چیز در ختم حرکت است.ولی آنچه از این نمایش می‌توان آموخت تغییر رویه در مدل‌های وطنی است. گروه‌های حرکات موزون ایرانی که عموماٌ در تمام آثار حضور دارند، تبدیل به یک آنتراکت شده‌اند. همین مساله زمینه‌ای ایجاد کرده است تا گروه‌ها اثری کار شده و تمرین شده روی صحنه نبرند و نوعی بی‌نظمی بر صحنه پدیدار می‌شود. این رویه موجبات مزاح می‌شود و «بازی سایه‌» مثال خوبی است برای رسیدن به طراحی حرکتی که به جای خنده، بهت‌آفرین باشد.

انتهای پیام/