یک «حافظ» داریم و میلیونها «شبهحافظ»؛ نوآوری در شعر مرده است
جلسه نقد و بررسی مجموعه شعر «قرار» نوشته سعید پورطهماسبی با همکاری موسسه شهرستان ادب در خبرگزاری تسنیم برگزار شد.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم جلسه نقد و بررسی مجموعه شعر «قرار» با حضور شاعر این مجموعه سعید پورطهماسبی و نیز منتقدان و شاعران سعید بیابانکی، ابراهیم اسماعیلی اراضی و محمدحسین نعمتی در خبرگزاری تسنیم برگزار شد.
بیابانکی: زیاد بودن مخاطب دلیلی بر خوب بودن کتاب نیست
بیابانکی جلسه را با طرح چند پرسش درباره دلایل زیبا دانستن یک متن آغاز کرد و اظهار داشت: «آیا زیبا بودن یک متن امری قیاسی و یا مطلق است؟ وقتی با یک متن خلاقه مواجه میشویم اعم از شعر یا داستان چه انتظاری داریم و چه اتفاقی میافتد که ما آن متن لذت میبریم؟ وقتی یک شعر یا متن را میخوانیم و از آن لذت میبریم آیا داریم آن را با متنهای قبلی مقایسه میکنیم و آن را زیبا میدانیم یا اینکه زیبایی آن را مطلق میدانیم؟ فلاسفه میگویند زیبایی گل یک زیبایی مطلق است یعنی آن را با چیز دیگری مقایسه نمیکنیم بلکه خود آن را زیبا میدانیم.» این شاعر افزود: «اما در شعر قیاس اتفاق میافتد. همانطور که در موسیقی هم این تشابه و مقایسه اتفاق میافتد. اگر از یک قطعه موسیقی لذت میبرید ممکن است آن را با موسیقیهای قبلی مقایسه کنید و بگویید که این موسیقی مرا به یاد آن میاندازد یا بهتر و یا بدتر از آن است. مخاطب حرفهای از این جنس است. در این بحث مخاطب عام جایگاه و اهمیتی ندارد. مثلا فلان فیلم را ده میلیون نفر دیدهاند ولی فیلم دیگری را بیست نفر هم ندیدهاند اما فیلم دوم سینما را به دو بخش قبل و بعدش تقسیم میکند، حال آنکه فیلم اول هیچ تغییری ایجاد نمیکند. خلاصه اینکه به نظر من اساسا مخاطب نقش تعیینکنندهای ندارد. کتابی که مخاطب زیادی دارد دلیل بر خوب بودنش نیست و کتابی که مخاطبی ندارد دلیل بر بد بودنش نیست.»
وی در ادامه گفتههای خود به شعر نیما یوشیج و میزان استقبال مخاطب از آن اشاره کرد و گفت: «نیما یوشیج چقدر مخاطب دارد؟ کسی اصلا آن را میخواند؟ اما در مقابل کسانی مثل مهدی سهیلی هنوز هم مخاطب دارند.»
این منتقد ضمن بیان فضای ایجاد شده در شعر امروز، پس از نیما اظهار داشت: «نیما به عنوان یک تئوریسین، در صورت و معنا تحولات بنیادین در شعر ایجاد کرده و تاریخ ادبیات را به دو قسمت قبل و بعد از خود تقسیم کرده است، با نظریات او تکلیف شعر قبل از او معلوم است و بعد از آن هم ماجرای دیگری اتفاق میافتد. نیما به زبان ساده گفته است که تا کی ما باید از خال و لب و امثال آن به عنوان زیباییهای انسان صحبت کنیم؟ آیا نمیتوان زیباییهای یک انسان را به چیز دیگری تشبیه کرد؟ از امروز تصمیم بگیریم که برای تشبیه ابروی یک نفر از هلال ماه استفاده نکنیم یا اصلا گفتن را رها کنیم. او جهانی آفریده است که دقیقا خود اوست، شما فکر نمیکنید شخص دیگری است و ردپای کس دیگری را در آن نمیبینید. کسی که از قورباغه و گاو مضمون و مفاهیم اجتماعی خلق کند طبیعتا آدم بزرگی است.
او افزود: «شعری که امروز نفس میکشد تحت تاثیر آموزههای نیما است و اگر امروزه شعری را بیابیم که در آن هیچ اثری از آموزههای نیما نیست و از آن استقبال میشود جای بحث دارد که چرا مخاطب فکر میکند به این جنس شعر علاقمند است؟»
او در ادامه با طرح این پرسش که «آیا کسی که تقلید صدا میکند هنرمند است یا خیر؟» پاسخ داد: «شخصاً به این نتیجه رسیدم که دلیل لذت بردن ما این است که ما را به یاد آن آدم اصلی میاندازد لذت میبریم، بنابراین اگر آن آدم اصلی را حذف کنیم از این تقلید هیچ لذتی نمیبریم.»
سعید بیابانکی در ادامه مقدمه این نشست گفت: «تاریخ، هنر و ادبیات به شکل تراژیک یک بار اتفاق میافتد و پس از آن بارها به شکل کمدی تکرار میشود. ما فقط یک بار میتوانیم حافظ داشته باشیم و میلیونها بار شبه حافظ. به اعتقاد من در شعر در دورههای مختلف شرایطی به وجود آمده که در ادامه احساس نیاز به نوآوری و تازگی پدیدار شده و این روندی طبیعی هست.»
به گفته بیابانکی، «برای همین است که وقتی سبکهای مختلف ادبی را نگاه میکنیم نیاز به این تازگی وجود داشته است، به عنوان مثال، وقتی از سبک خراسانی به عراقی میرسیم جهان دیگری وجود دارد یا وقتی وارد مکتب هندی میشویم با جهانی تازه رو به رو میشویم. اینها حاوی پیشنهادهای تازه هستند، به این معنا که سبک هندی پیشنهاد تازهای است که معتقد است این گونه هم میتوان سخن گفت.»
این منتقد ادبیات اظهار داشت: «گاهی این نوآوریها آنقدر تکرار میشوند که دیگر نوآوری در آن وجود ندارد، طوری که شما حالتان از آن به هم میخورد و میگویید همان قبلی انگار بهتر بود! آنچه در دوره خودمان حداقل در ده بیست سال اخیر اتفاق افتاده است چنین شرایطی است. اگر شما میبینید که سبک هندی در ادامه راه با شکست مواجه میشود به این دلیل است که تعدادی آدم خردهپا که شاعر نیستند و اکثرا کاسب، بقال یا قصاب هستند در نتیجه اتفاقی شاعر میشوند. این عده در مکانهایی مانند قهوهخانهها جمع میشدند، در کنار آنها شاعری هم حضور داشته است، و این افراد با مقداری ذوق سعی میکردند مثل او شعر بگویند. در نهایت اینقدر در این سبک افراط میشود و همه چیز دمدستی میشود که شعر به وادی انحطاط و ابتذالی میافتد. طوری که آنها از هر چیزی که فکرش را بکنید، از سوزن و نخ گرفته تا میخطویله مضمون میسازند. وقتی انحطاط و زوال به این سطح میرسد، جامعه به آن واکنش نشان میدهد، افرادی پیدا میشوند که میگویند ظاهرا گذشتگان راه درستتری داشتند و مکتب بازگشت اتفاق میافتد که به نظر من چیز خاصی هم نیست، نمیتوان به آن سبک هم گفت و بیشتر نوعی واکنش است.»
وی با بیان اینکه «در بیست سال اخیر ما شاهد چنین بازگشتی هستیم»، به فراگیری اینترنت در اوایل سال 80 اشاره کرد و گفت: «تولید متن در اینترنت آسان شد، در حالیکه تا پیش از آن تولید متن سخت و دشوار بود. اولین استفاده از وبلاگها استفاده خبری و در درجه بعد استقاده ادبی بود. به دنبال آن موجی از وبلاگهای ادبی و شاعرانه خصوصا در میان جوانان شکل گرفت. در نبود هیچ نوع ممیزی، این گروه شروع به خط شکنی، تندروی و ساختارشکنیهای اخلاقی کردند و به مرور توهمی شکل گرفت که این عده مخاطب دارند. پس از آن چیزی درست شد به نام مدیریت مخاطب. معنایش این بود که دیگر مخاطب ما را مدیریت میکند نه ما مخاطب را. در ادامه اینقدر در این نوآوری ساختگی مجازی که اسمهای عجیبی مثل پست مدرن یا پسا مدرن و مانند آن روی آن گذاشته بودند افراط شد که ما را به یاد اواخر سبک هندی میاندازد. منظورم این است که در اینجا هم انحطاطی از نوع مدرن شکل گرفت. اگر آن زمان بقال، قصاب و کفاش در قهوهخانه دور هم مینشستند حالا همانها پشت رایانه نشسته بودند. و فرقی نمیکند که او مهندس، پزشک، بیکار یا دانشآموز است چون همان اتفاق افتاده است. این جماعت ضعیف نیاز به رهبر هم داشتند و این رهبر به مرور از دلشان بیرون آمد. در ادامه این وضعیت باعث آزار مخاطب شد یعنی حتی یکی از انبوه کتابهای چاپ شده در آن سال ها را نمیتوان به قصد تورق نگاه کرد چه برسد به تلذذ.»
بیابانکی ادامه داد: «به نظر من آغاز بازگشت به پیش از این دوره از اینجا شروع شد، مجموعه غزل "قرار" که موضوع بحث ما در اینجاست هم تقریبا در این دسته میگنجد که نوعی بازگشت به خیلی پیشتر از نیما در آن اتفاق افتاده است. این امر قطعا پدیده مبارکی از نظر من نیست چون شعر به نظر من یک اتفاق زبانی است، شاعر باید آنقدر بر زبان مسلط باشد که بتواند یک اتفاق تازه را در زبان رقم بزند. چه در صورت و چه در معنا.»
این طنزپرداز با اشاره به مجموعه شعر «قرار» گفت: «امروز انبوه شاعرانی را که شبیه آقای طهماسبی هستند، البته ایشان تمایزاتی هم دارند که در ادامه عرض خواهم کرد. من فضای غالب شعر جوانان را تصویر کردم که ما را به یاد گذشتگان میاندازد و فی نفسه فضلی در آن نمیبینم. یعنی احساس میکنم که همان موضوع تقلید صدا دارد اتفاق میافتد. حالا یکی بهتر تقلید صدا میکند و دیگری بدتر. همچنان که گفتم کار ایشان در جاهایی تمایز دارد.»
اراضی: ما مرز غزل معاصر را مشخص نکردهایم
سراینده مجموعه «ردپایی بر برف» تصریح کرد: «دلیل دیگر این است که جهان مجازی ما را به کوتاهنویسی، ایجاز و موجزگویی مجاب کرده است. این سبک و این شعر هم برای این کار بسیار مناسب است. جوانان بسیار علاقمند بودند که شعرشان ضربالمثل شود یا در این سو و آن سو منتشر شود. چیزی که عمدتا در ذهن شاعران پیشین ما نبود. شعر شاعران قدیم به مرور زمان از شعر به ضربالمثل تبدیل شده است، درواقع آنها هدفشان ساخت ضربالمثل نبوده است. جامعه اینها را پذیرفته است. اما جوانان امروزی آمدهاند و با مهندسی معکوس از ضربالمثلها، تکیه کلامها و مدهای بازار شعر ساختهاند. اینکه این به کجا میرسد و چه اتفاقی میافتد، به نظر من هیچ اتفاقی نمیافتد و این صرفا یک موج است نه یک جریان. به نظرم آینده روشنی ندارد و فروکش خواهد کرد.»
ابراهیم اسماعیلی اراضی دیگر منتقد حاضر در این جلسه در ادامه بحث، با اشاره به اینکه «ما مرز غزل معاصر را مشخص نکردهایم»، توضیح داد: «با توجه به نقدهایی که نوشته میشود و صبحتهایی که از غزلسرایان امروز میشنویم، ما نه غزل پست مدرن را در حیطه شعر یا غزل وارد میدانیم و نه غزلی که کمیواپس گرایانهتر است. مرز این درست مشخص نشده یعنی نوآوری در چه حد و حدودی است؟ در چه زمینههایی ما میتوانیم نوآوری کنیم؟ وآیا غزل گنجایش نوآوریهای آنچنانی را دارد؟ آیا نمونه موفقی در این زمینه وجود دارد؟ خب این مرز را میخواهیم متوجه شویم که غزل معاصر تا چه حد و حدودی میتواند در بر دارنده نوآوری باشد؟ یعنی در چه مرزی از غزل بودن خارج میشود و در چه مرزی از نو بودن؟»
ابراهیم اسماعیلی اراضی دیگر منتقد حاضر در این جلسه در ادامه بحث، با اشاره به اینکه «ترکیب "غزل معاصر" یک ترکیب ظریف است که در وهله اول پارادوکسیکال مینماید»، توضیح داد: «با توجه به بایدها و نبایدهایی که در ترکیب "غزل معاصر" مندرج است، ما نه بخش قابلتوجهی از غزل متفاوتنمای پس از جنگ را در حیطه غزل وارد میدانیم و نه غزلی که واپسگرایانه است را در حیطهی شعر معاصر میبینیم. البته مرز اینها دقیق و درست نمیتواند تعریف شود و پرسشهایی همیشه هست؛ از این قبیل که نوآوری در چه حد و حدودی میتواند باشد؟ در چه زمینههایی میتوانیم نوآوری کنیم؟ آیا غزل گنجایش نوآوریهای آنچنانی را دارد؟ آیا نمونه موفقی در این زمینه وجود دارد؟ خب، آیا میتوانیم متوجه شویم که غزل معاصر تا چه حد و حدودی میتواند دربرگیرنده نوآوری باشد؟ راه پاسخدادن به این پرسش این است که ببینیم اثر، در چه مرزی از غزلبودن خارج میشود و در چه مرزی، از معاصربودن».
این غزلسرا در ادامه جلسه گفت: «این سوال مهمی است و صحبتهای آقای بیابانکی هم سنگ بنای خوبی بود برای اینکه بحث به اینجا برسد. نکته مهم این است که ما در عین حال که داریم جریانات ادبی را بررسی میکنیم باید به جریانات اجتماعی موثر بر پدیدآمدن جریانات ادبی هم توجه کنیم. مثلا توجه داشته باشیم که چرا در دورهای، عرفان در اشعار برجسته میشود و در دورهای دیگر زیباشناسی دیگری که بیشتر مضمونگراست غلبه مییابد. یا همان اتفاق سبک بازگشت که آقای بیابانکی به آن اشاره کردند. باید حواسمان باشد که در این اتفاقات، زمینههای اجتماعی بهشدت نقش داشته است. توجه کنید که دقیقا چه زمانی بازگشت اتفاق میافتد! این وضعیت دقیقا در روزگاری پیش میآید که پادشاه دوباره سعی میکند به خودش لقب «خاقان» بدهد یا میخواهد شکوه دربار محمود را به تصور خودش تجدید کند. مثلاً میخواهد ملکالشعرا داشته باشد اما همه چیز تبدیل به کاریکاتور میشود؛ شاهنشاهنامه صبا را با شاهنامه مقایسه کنید! اما با اتفاقات دیگری که در ادامه میافتد و کسانی سعی میکنند اوضاع اجتماعی را تغییر بدهند، نیما هم ظهور میکند. تکتک اتفاقات اجتماعی ـ تاریخی که رخ میدهد دقیقا شما میتوانید به شکل موازی تاثیرات ادبیاش را هم ببینید. تا زمانی که انقلابی اتفاق میافتد و باعث میشود که بازنگریهایی در ارزشها داشته باشیم. قاعدتا در تمام این سالها تجربههایی بوده است و همانطور که آقای بیابانکی گفتند قلهای مثل نیما هم ظهور میکند و تاثیرش را به شکل همهجانبه میگذارد؛ همزمان اشخاص دیگری مثل خانلری، نادرپور و دیگران ـ از راههای دیگر ـ هم این کار را میکنند که الزاما شاید با نیما همداستان نبودهاند اما مسیرشان تقریبا موازی با مسیر نیما بوده است؛ یعنی در عین اینکه روی خط نیما حرکت نمیکردهاند، دقیقا از رخوتزدگی منزلی دور میشدهاند که نیما از آن دور میشده است. حتی مثلا سایه! او میکوشد که در غزل کار دیگری بکند ولی غزلش نسبت چندانی با آموزههای نیما ندارد».
این شاعر افزود: «همه این تجربهها اتفاق میافتد تا به یک اتفاق بزرگ اجتماعی میرسیم تحت عنوان انقلاب. انقلاب باعث میشود که نگرشها و ارزشها مورد بازخوانی قرار بگیرد. اینجا ناخودآگاه مخاطب شعر هم به فکر ارزشهای ادبی میافتد و یکییکی ممیزی میکند. البته ممکن است فقط بخشی از این مخاطبی که میگویم، دولتی باشد و بخشی دیگر، دقیقا مخاطب عمومی است. شاید جوانها یادشان نیاید اما در سالهای نخست پیروزی انقلاب و جنگ که ما کودک و نوجوان بودیم اگر کسی از "نوار ترانه" صحبت میکرد دقیقا از چیز بسیار بدی حرف زده بود؛ حداقل در فضای مذهبی و انقلابی محلهای که ما در آن زندگی میکردیم و سیصد شهید داده بود، این وضعیت حاکم بود و طبیعی هم بود. سایر فضاها نیز جدا از این نبود».
اسماعیلی اراضی ادامه داد: «الان ما بسیار راحت در مورد همین واژه "ترانه" حرف میزنیم، کتاب چاپ میکنیم و جلسه میگذاریم. در مورد غزل هم در آن سالها این اتفاق میافتد. ببینید غزل حسین منزوی که بهرهمندترین غزلسرای ما از نیماست در آن سالها در چه وضعیتی قرار میگیرد! اما از سوی دیگر چون این قالب، کلاسیک است و الزاما نگرههای کمتری از مدرنیسم در ذهن مخاطب به جا گذاشته است باید از آن استفاده میشده؛ پس این اتفاق به شکل دیگری میافتد؛ یعنی بیشتر در نگاه و اندیشه، ممیزی میشود. و به گمان من، یکی دو دهه در مورد مضمون و محتوا و خود جوهره عاشقانه تغزل ظلم میشود و قالبهای کلاسیک صرفا به عنوان شکلهایی که هم به لحاظ تبلیغی و هم به لحاظ ترویجی میتوانند کمک کنند پذیرفته میشوند».
اراضی: من هیچوقت با هیچ پسوندی در مورد غزل موافق نبودهام
این منتقد ادبی تصریح کرد: «اتفاقاتی که در سالهای دهه70 در حوزه غزل افتاد، باز هم حاصل یک دگردیسی ارزشی بود و به همین دلیل من اصرار دارم نام این نوع غزلها را به طور کلی «غزل پس از جنگ» بگذارم. البته برخی دوستان، هر کدام اسمی برای کارشان گذاشتند تا پرچم خود را بالا ببرند و دکان خود را باز کنند ولی من هیچوقت با هیچ پسوندی در مورد غزل موافق نبودهام؛ کمااینکه آنهایی که در همین دوره غزل را به شیوه درستتری کار کردند هیچکدام برای کارشان پسوند قرار ندادند. پس اتفاقی که در آن سالها افتاد، واکنش به یک اتفاق اجتماعی است که اگر ما بخواهیم آن را نادیده بگیریم فکر میکنم غفلت کردهایم. نباید فراموش کنیم که سالها انحصارگرایی در حوزه غزل و مصادره آن، منجر به چنین واکنشی شد. البته مثل همهی موارد دیگر، مقداری ناخالصی که شاید از اصل ماجرا هم کمتر نباشد در این جریان بوده و هست. ما نمیتوانیم کتمان کنیم نگرشی که بدنه جامعه ما در سال67 به ارزشها داشته آن نگرشی نبوده که در سال59 داشته است. تاریخ هشت سال جنگ را بخوانید! ببینید میشود این واقعیت را کتمان کرد یا نه؟ همین اتفاق در سایر حوزهها هم میافتد؛ ضمن اینکه به دلایل گوناگون، یکسری عکسالعملهایی هم وجود دارد؛ عکسالعملهایی که ناشی از عملکرد نهچندان درست کسانی است که قرار بوده در حیطه ادبیات تصمیم بگیرند».
او در ادامه گفت: «به عنوان یک نمونه به کنگرهی شعر و قصه بندرعباس اشاره کنم که با حمایت دولت تازهنفس خاتمی در سال78 با حضور بیش از 150شاعر و داستاننویس از جریانهای مختلف برگزار شد و توانست تصویر حقیقی ادبیات جوان غیروابسته ما را تا حد زیادی منعکس کند. دقیقا بعد از این اتفاق، واکنش نشان داده شد و در کنگره دوم (سال79) که داوری در اختیار دفتر شعر جوان بود، سعی شد تعیینتکلیف شود؛ به طوری که در بیانیه هیئت داوران، علیه جریان تجربهگرا و تازهجوی غزل موضعگیری شده بود».
وی در ادامه با نقل یک خاطره از نشست سرای اهل قلم در نمایشگاه کتاب سال80 گفت: «من در آن نشست که تقریبا همه مسئولان دفتر شعر حضور داشتند گفتم بدون آنکه جانبداری از جریان خاصی داشته باشم یک پرسش دارم؛ آیا شما به عنوان متولیان دفتر شعر جوان که شمولیت کلّی برای آن متصور است، میتوانید خودتان را نماینده همه جریانهای شعر جوان بدانید وقتی جریان فراگیری را نادیده میگیرید و حتی علیه آن صراحتا بیانیه صادر میکنید؟ شادروان امینپور پاسخ دادند که ما طبیب هستیم و باید وظیفه خود را انجام دهیم. من نیز پاسخ دادم که من با درک خودم فکر میکنم که طبیب پیش از آن که تبر بردارد و دست و پا را قطع کند خیلی راهها را آزمایش میکند».
این ترانهسرا در ادامه با بیان اینکه «نمیخواهم بگویم که آن دوستان اصل نگرانیشان اشتباه بوده» اظهار داشت: «در آن سالها بخش اعظم آنچه از شعر کلاسیک شنیده و منتشر میشد، همان شعر متعهد بود. مشخصا در فضای غزل هم فقط غزل کلاسیک و نئوکلاسیکی که در حوزه هنری ترویج میشد، بدنه شعر کلاسیک روز را تشکیل میداد؛ آن هم از نوع متعهد؛ آن هم در فضایی که افرادی مثل سایه، حسین منزوی، محمدعلی بهمنی و سیمین بهمبهانی رسما غایب بودند. مثلا در حوزه نشر؛ حسین منزوی کتاب اولش سال50 چاپ شده و جایزه فروغ را هم گرفته اما کتاب دومش 19سال بعد درآمده! یا چه زمانی دوباره آقای بهمنی شنیده میشود؟ اما میخواهم تصریح کنم که بخشی از این رفتارها کاملا واکنشی بود اما در همه این سالها بدون اینکه اراده آگاهانهای وجود داشته باشد، تجربههایی انجام میشد که حداقل به شکل سلبی به داشتههای غزل ما میافزود. خیلی از فعالان آن جریان از جمله خود من که مقصودشان ادبی بود، داشتند فکر میکردند به همان استثناها و تبصرههایی که باید به یک متن اضافه شود تا بتوان به آن غزل گفت. میتوانم با اطمینان بگویم همه کسانی که در آن جریان فعالیتی داشتند و بویی از شعر در وجودشان بود بدون استثنا این تبصرهها را بعدا در کارشان اعمال کردند؛ یعنی یک پوستاندازی در کارشان صورت گرفت و سعی کردند همین بایدهایی را که در غزل باید وجود داشته باشد به تجربه هایشان اضافه کنند».
این منتقد ادبی اظهار داشت: «در مورد مرز غزل اگر بخواهم خیلی صریح و کوتاه پاسخ بدهم، باید به هویت تاریخی غزل اشاره کنم؛ همان چیزی که میتوانیم اسمش را جوهره بگذاریم. اما تعریف این جوهره به اندازه تعریف خود شعر مشکل است. برخی میخواهند خودشان را راحت کنند و میگویند غزل الزاما باید عاشقانه باشد اما مثلا آقای بهمن رافعی، غزلهای درخشانی دارد که به هیچ روی عاشقانه نیستند».
بیابانکی با تایید این صحبت ادامه داد: «از اینجاست که آموزههای نیما وارد میشود. یکی از کارهای عمده نیما این است که چیزی به نام دیالوگ من و تو را حذف کرده است؛ چیزی که در غزل عاشقانه هست و امروزه هم به وفور دیده میشود. او همیشه از موضع دیگری دارد به جامعه نگاه میکند و اگر جایی من و تو هم میگوید آن من و تو با من و توی عاشق و معشوق تفاوت دارد، یک من و توی کلی است که اجتماع و جامعه روز را نمایندگی میکند».
اسماعیلی در ادامه صحبتهای خود گفت: «نکتهای که اشاره نشد این است که سعید بیابانکی در عین اینکه همه دلبستگیهایش را به پیشینه غزل حفظ کرده است اما شعرش مثلا از فروغ فرخزاد و سایر شاعرانی که بعد از نیما آمدند و در غزل کاری کردند، بیتاثیر نیست. اینجا بحث معاصرت شاعر مطرح می شود که خیلی مفصّل است و مجال طرحش را نداریم. جوهره و ماهیت غزل کاملا وابسته به پیشینهای است که از غزل وجود دارد و به هیچ وجه نمیتوان از آن برید. ما نمیتوانیم فراموش کنیم که غزل خواهناخواه یک دلبستگی است. خود من نیز به این دلبستگی متهم هستم و البته به این اتهام، عشق میورزم. اما کافیست ما به آن آزادیای که برای شعر متصور هستیم کمی روراست نگاه کنیم. این یک اصل است. وقتی ما به این شکل مقید هستیم، نمیتوانیم به چهارچوبهایش مقید نباشیم. ما که نمیتوانیم به قافیه فکر نکنیم! ممکن است شما شاعر بسیار فحلی باشید و تا پایان مصراع اول و یا حتی تا نیمه مصراع دوم به قافیه فکر نکنید اما آخر بیت که باید به آن فکر کنید! به خاطر همین میگویم به همان نسبتی که به شکل غزل مقید هستیم باید به پیشینه و هویتش هم مقید باشیم».
انتهایپیام/