طولانی‌ترین عملیات دفاع مقدس کدام است؟

طولانی‌ترین عملیات دوران جنگ ۷۵ روز طول کشید و تقریبا تنها عملیات مهمی بود که منطقه بسیارمهمی از خاک عراق را به تصرف نیروهای ایران درآمد. در این عملیات ارتباط دریایی عراق با خلیج فارس قطع شد.

خبرگزاری تسنیم: اواخر سال 64 بود که تصمیم به انجام عملیاتی قطعی شد که بعدها این عملیات به عنوان طولانی‌ترین عملیات تاریخ دفاع مقدس ایران ثبت شد. روز بیستم بهمن‌ماه فرمان حمله از ناحیه فرمانده کل سپاه داده شد. طی این عملیات باید از غواصان از رود خروشان اروند، عبور می‌کردند و یگان‌های نیروی زمینی سپاه پاسداران با پشتیبانی آتش تهیه و شلیک هزاران گلوله، تهاجم خود را در محورهای مورد نظر، آغاز و به شکستن خط مقدم دشمن مبادرت می‌کردند. این عملیات؛ عملیات ِ والفجر هشت بود.

شکستن خط، پاکسازی و گرفتن سر پل مناسب در سریع‌ترین زمان ممکن، ضمن عبور از رود اروند در تضمین موقعیت علمیات، نقش اساسی داشت چرا که هوشیاری دشمن نیز در این میان مطرح بود. در این راستا غواصان ضمن عبور از رود اروند باید معابر را باز می‌کردند تا نیروهای قایق سوار بتوانند با عبور از  این معابر، به ساحل دشمن وارد و تا فرا رسیدن روشنایی صبح، منطقه را برای استحکام سر پل پاکسازی کنند.

طبق یکی از نقل‌ها شب عملیات این چنین روایت شده است: «ساعت 22 است. با این که تماس‌ها اکثراً قطع شده، ولی باز نیروهای غواص به صورتی هماهنگ در کنار سیل بند و سنگرهای دشمن، منتظر علامت حتمی شروع حمله هستند. در ساعت 05: 22 نیروهای غواص در محور لشکر ثارالله(ع) در خط دفاعی عراقی‌ها نفوذ کرده‌اند؛ به طوری که تعدادی از افراد دشمن، جمعی از برادران را مشاهده می‌کنند؛ اما چنان ترس و وحشت  بر آنان غلبه کرده که قدرت هر نوع عکس‌العملی از آنان سلب شده است».

دیدن غواصان سیاهپوش با اندام‌های غیر طبیعی (به دلیل شکل خاص لباس غواصی) برای نیروهای دشمن چنان وحشتناک و غیر منتظره است که آنان فقط سعی می‌کنند تا با هم از صحنه بگریزند. برادر تخریب چی در گزارش به فرماندهی لشکر، این صحنه را چنین توصیف می‌کند:

«نیمی از گروهان ما در چولان‌ها و نیمی هم در جاده بودند. همین طور که می‌رفتیم، 4 نفر عراقی آمدند نزدیک ما. به یکی، دومتری که رسیدند، ایستادند، و استراحت کردند. بعد بلند شدند. در حالی که با هم صحبت می‌کردند، رفتند به طرف محور دیگر، آن جا هم به استراحت پرداختند. اینها که رفتند، یک نفر را تنها دیدیم که از عقب می‌آمد. به محور ما که رسید، برادران در یک ستون، کاملاً مشخص بودند. بعد دست‌هایش را به طرف بچه‌ها (به نشانه علامت یا اظهار تعجب) گرفت و از اول تا آخر گروهان را نگاه کرد. تمام بچه‌ها را یکی یکی دید؛ حتی شاید هم شمرد. رفت به طرف آن 4 نفر. بعد عراقی‌های دیگر را صدا زد. آن 4 نفر هم آمدند و سریع از پهلوی ما رد شدند. آنها به سرعت سوار «ایفا» شدند.

فقط تعدادی نارنجک داشتند. انداختند برای ما که افتاد داخل آب؛ ولی دیگر نایستادند و خیلی سریع محل را ترک کردند. اینها حتی یک چراغ قوه بچه‌های خودمان را که کنارشان روشن شد، دیدند. ولی به روی خودشان نیاوردند و رفتند. کل گروهان، از داخل محور یک رد شد. به محض این که گروه تأمین خواست برود داخل سنگرها، یک گلوله آر. پی. جی به طرفش شلیک شد. من هم با صدای  بلند به یکی از بچه‌ها گفتم: آن را بزن. بچه‌های دیگر فوری با آر. پی. جی زدند داخل سنگر، از اطراف گروه دو هم آن سنگر را زدند. خود برادر موذن هم یک نارنجک انداخت. بچه‌ها هم تا دیواره سیل بند پشروی کردند. در این جا بود که دیدیم عراقی‌ها دارند فرار می‌کنند.»

عکس‌العمل عراقی‌ها در لحظات اولیه عملیات و رویارویی با موج‌های گسترده قوای ایرانی که سرتاسر خط دشمن را مورد تهاجم قرار داده بودند غیر منتظره و تعجب برانگیز بود. به دلیل گستردگی محورهای هجوم و انجام تک پشتیبانی در منطقه «ام القصر»، دشمن تا سه روز در تشخیص فلش اصلی حمله سردرگم بود و نتوانست در برابر هجوم نیروهای ایرانی، اقدامی جدی صورت دهد.

در لحظه شکستن خط و درگیری با عراقی‌ها، هوای مه آلود و نم نم باران، غواصان را برای انجام بهتر عملیات یاری کرد. نیروهای دشمن که غافلگیر شده بودند، با مقاومتی اندک پا به فرار گذاشتند، یکی، دو ساعت پس از درگیری، شنود بی‌سیم دشمن، حکایت از اوضاع نابسامان و به هم ریخته‌ خطوط دفاعی عراقی داشت. هر یک از فرماندهان عراقی، نسبت به منطقه ماموریت خود، سلب مسوولیت کرده و پی در پی از فرماندهان بالاتر، درخواست کمک می‌کردند.

در حالی که دشمن کاملاً غافلگیر شده است، غواصان خط شکن با رگبار کلاشینکف و پرتاب نارنجک و شلیک گلوله‌های آر. پی. جی 7 یکی پس از دیگری اقدام به پاک‌سازی سنگرهای نیروهای عراقی می‌کنند. یکی از فرماندهان رزمندگان غواص درباره چگونگی آغاز درگیری می‌گوید: «من خودم به داخل یکی از سنگرهای اجتماعی دشمن رفتم. در را باز کردم، همه خوابیده بودند. وقتی بیدار شدند، خیال کردند از خودشان هستم. با من صحبت کردند. اصلاً ما متعجب مانده بودیم؛ زیرا درگیری را که شروع کردیم، هنوز فکر می‌کردند ما از نیروهای خودشان هستیم و ما را نمی‌زدند. البته بسیاری از ما را هم نمی‌دیدند.»

روز نخست عملیات در شرایطی سپری شد که دشمن به دلیل سر درگمی در تشخیص هدف اصلی حمله و نیز اصل غافل‌گیری ناآگاهی نسبت به اوضاع و ابری بودن آسمان، هیچ مهلتی برای عکس‌العمل در مقابل حمله‌های زمینی و هوایی به دست نیاورد؛ قوای ایرانی پس از تصرف کامل «فاو» در محورهای «بصره»، «ام القصر» و «البحار» به پیشروی خود ادامه دادند. دشمن دیگر نتوانست به خطوط دفاعی سابق خود در منطقه باز گردد و سرانجام به شکست خود در شهر فاو اعتراف کرد.

طی عملیات والفجر هشت، نزدیک به 800 کیلومتر مربع از خاک عراق آزاد و تلفات و خسارات سنگینی بر دشمن وارد شد. عراق در جریان این عملیات، بیش از 50هزار تن کشته زخمی و اسیر بر جای گذاشت. در میان کشته‌شدگان، یک فرمانده لشکر و 5 فرمانده  تیپ، و در میان اسیران، چندین سرهنگ، خلبان هواپیما و چرخبال و تعدادی درجه دار وجود داشت و در مجموع، 10 تیپ پیاده کماندویی و نیروی مخصوص  و 2 تیپ زرهی، 4 گردان ضد هوایی، 10 گردان جیش الشعبی و 5‌ گردان توپخانه دشمن منهدم شد.

در جریان عملیات والفجر هشت (فاو) همچنین بیش از 50 فروند هواپیما و چرخبال، صدها دستگاه تانک، نفر بر و خودرو نظامی، توپ صحرایی، توپ ضدهوایی و ناوچه موشک انداز منهدم گردید و ده‌ها دستگاه تانک و نفربر،180 دستگاه خودرو، 20 عراده توپ صحرایی، 120 عراده توپ ضدهوایی، 3 دستگاه رادار موشک و 34 دستگاه مهندسی از میان تجهیزات ارتش عراق به غنیمت قوای ایران درآمد.

در فرایند بیش از 75 روز نبرد گسترده که صحنه واقعی رویارویی نیروی نظامی و ماشین جنگی حزب بعث عراق با توان قوای ایرانی بود، ایران بر سواحل شمالی خورعبدالله در شبه جزیزه فاو (شهر فاطمیه) مسلط و راه ورود عراق به خلیج فارس بسته شد.

دو تن از غواصان نیز نحوه شروع و انجام درگیری را چنین توصیف می‌کنند: «تا سیم خاردارها رفتیم، عراقی‌ها داشتند کار می‌کردند و موانع مخصوص کار می‌گذاشتند. کارشان که تمام شد، بعد خوب نگاه کردند و رفتند. برادر مسعودی رفت جلو، بچه‌ها با کمی فاصله همه رفتند پشت سرش. بعد برگشت و گفت: همه خواب‌اند. بعضی از سنگرهایشان خالی بود. بچه‌ها رفتند داخل آن و مستقر شدند. داشتیم صحبت می‌کردیم که یک نفر عراقی آمد و شروع کرد به عربی صحبت کردن. اسلحه‌اش به اسلحه یکی از بچه‌ها خورد و متوجه ما شد. در این جا یک درگیری تن به تن انجام شد. همزمان صدای تیراندازی از نقاط دیگر شنیده می‌شد و اجرای آتش خودی شروع شده بود. یکی از بچه‌ها آن عراقی را با خنجر زد و دادش که بلند شد، عراقی‌های دیگر شروع کردند به این طرف و آن طرف رفتن. بچه‌ها هم با آر. پی. جی 7 و نارنجک از دور و نزدیک آنها را به هلاکت رساندند.»

از ساحل خودی، مشاهده انفجار نارنجک در سنگرهای نگهبانی دشمن که یکی پس از دیگری، برای چند ثانیه سنگرها را روشن و سپس منهدم می‌کند، صحنه‌ای تکان دهنده و غرورانگیز ایجاد  کرده است. در نقاطی که آثاری از آتش و درگیری مشابه وجود ندارد، اجرای آتش از ساحل خودی، حجم زیادی از گلوله‌های تانک و تفنگ 106 میلیمتری و خمپاره و تیربارهای کالیبر بزرگ را روی آن نقاط متمرکز کرده است. آتشی سهمگین و مهلک همراه با آتش مسلسل‌های سبک افراد پیاده نزدیک به 20 کیلومتر طول جبهه را پوشانده و در مدتی کوتاه، سکوت و آرامش عمیق منطقه به صحنه‌ای هولناک و فضایی آکنده از دود و انفجار وحشت‌زا تبدیل شده است. در این لحظه دو تن از برادران غواص که به دلیل تلاطم و حرکت سریع آب اروند، که به سمت چپ، منحرف و  در نقطه‌ای دیگر، به ساحل رسیده بودند، بدون اسلحه، خسته و نفس زنان در پی یافتن محل اصلی ماموریت خویش هستند.

کمی آن طرف‌تر، سنگری از دشمن در معرض تیر‌اندازی گلوله‌های مستقیم خودی است؛ ولی از داخل سنگر، همچنان علائمی از تیراندازی متقابل به وسیله کلاش مشاهده می‌شود. این دو نفر در محدوده‌ای قرار گرفته‌اند که هیچ اثری از نیروی پیاده خودی نیست و فقط آتش ساحلی روی دشمن اجرا می‌شود. کمی به سنگر نزدیک می‌شوند و تصمیم می‌گیرند که به تنهایی دست به کار شوند. این دو جز چند عدد نارنجک، هیچ سلاح دیگری با خود ندارند. هر کدام یک نارنجک به داخل پرتاب می‌کنند و به این وسیله سربازان دشمن کشته می‌شوند. بعد وارد سنگر می‌شوند و اسلحه و قشنگ‌های موجود را با خود برداشته و به پاکسازی دیگر سنگرها می‌پردازند. در حالی که آتش شدید از ناحیه ساحل خودی هنوز قطع نشده است و پیوسته گلوله‌های تیر مستقیم در اطراف این برادران به زمین می‌نشیند، آنها تصمیم می‌گیرند پاک‌سازی را ادامه دهند و به‌همین ترتیب، 150متر دیگر از خط دشمن را پاک‌سازی می‌کنند. این دو به کمک هم بدون توقف، به راه خود ادامه می‌دهند و در آخر پس از مدت کمی، به برادران همرزم خویش پیوسته و همراه دیگر برادران به ادامه ماموریتشان می‌پردازند. در محور دیگر، از یک دسته برادران غواص، تنها سه تن موفق به استقرار کامل در ساحل دشمن گردیده‌اند. یک فرمانده دسته و دو رزمنده دیگر پس از کمی سردرگمی، به هم پیوسته و بدون اتلاف وقت، اقدام به شکستن خط کنند».

تفسیر رسانه‌های خارجی از عملیات والفجر هشت

در پی عملیات قوای ایران، رژیم عراق که خود را با خطری جدی مواجه می‌دید، دست به تحرکات سیاسی وسیعی زد؛ از جمله: احضار روسای نمایندگی عربی به وزارت خارجه این کشور، ملاقات عزیز با سفرای پنج کشور عضو دایم سازمان ملل در بغداد، دیدار عزت ابراهیم (معاون صدام) با ولیعهد عربستان و ... نمونه‌هایی از تأثیرات احتمالی این عملیات را که منجر به هراس رژیم عراق شده بود، می‌توان در گزارش‌ها و تحلیل‌های مفسرین رسانه‌های خارجی مشاهده کرد: روزنامه‌ اسراییلی معاریو (28/11/64): «اگر ایرانیان موفق شوند پایگاهی را که به تصرف درآورنده‌اند، حفظ کنند، موقعیت صدام را متزلزل خواهند ساخت و راهی برای نفوذ در کشورهای ثروتمند خلیج فارس، به دست خواهند آورد».

رادیو امریکا (25/ 11/64): «واضح است که پس از چهار روز جنگ، عراقی‌ها درد سر بزرگی را در عقب راندن ایران تجربه می‌کنند و آگاه هستند چنانچه ایران موقعیت خود را در آن منطقه تحکیم بخشد، چه مشکلات بعدی به وجود خواهد آمد».

دلایل موفقیت عملیات والفجر هشت چه بود؟

هنگام طراحی عملیات والفجر هشت و نیز همزمان با تلاش‌های پس از آن، واقعیاتی رخ نمود که به تدریج  نقش اساسی خود را در رابطه با پیروزی‌های این عملیات و نیز ضرورت‌های مورد نظر جهت ادامه جنگ نشان داد. در نهایت آنچه فتح فاو را به دنبال داشت، عوامل متعددی بود که بعضاً به طور مستقیم یا عیرمستقیم تأثیر خود را بر جای گذاشت. مانند: غافل‌گیر شدن دشمن و عدم آمادگی آن؛ ضعف اطلاعاتی دشمن؛ عملیات پشتیبانی از ام الرصاص، شلمچه و محورهای دیگر؛ اتخاذ تاکتیک‌های ویژه، خصوصاً به هنگام عبور از رودخانه اروند؛ موقعیت زمین منطقه که امکان مانور مناسب را از دشمن سلب می‌کرد؛ امکان استفاده مناسب از آتش خودی؛ سیستم نسبتاً مناسب پدافند هوایی؛ وسعت نسبتاً مناسب منطقه؛ پشتیبانی بیشتر دولت و مردم نسبت به گذشته در فراهم آودن امکانات و نیرو؛ اقدامات مهندسی؛ آموزش و سازماندهی مناسب نیروها؛ اقدامات پیش‌گیرانه در مقابل تک‌های شیمیایی دشمن؛ استفاده مناسب از نیروی هوایی و هوانیروز؛ به کارگیری سلاح‌های ضدزره.

خاطرات سرلشکر پاسدار محسن رضایی از عملیات والفجر 8

عملیات والفجر 8 چند نکته مهم دارد که یکی از آنها این است که درعملیات خیبر و بدر متوجه شدیم که عوامل نفوذی ارتش عراق در ایران زیاد است و از طرفی هم آمریکائیها از طریق ماهواره اطلا‌عات را می گیرند و به‌دشمن می دهند.

هنگامی که تعدادی از منافقین هم دستگیر کردیم متوجه شدیم اطلا‌عات جمع آوری می‌کنند و به عراقیها می دهند. ما به فکر افتادیم که چه کار کنیم تا برنامه های اطلا‌عاتی آنها را دور بزنیم و فریب بدهیم به همین منظور رفتیم به منطقه هویزه و وانمود کردیم، به دشمن که می خواهیم برای بار سوم از هور عبور کنیم، اما 250 کیلومتر دورتر این منطقه عملیات اصلی را در اختفاع کامل طراحی کردیم.

به طوری که در روز هیچکس کار نمی کرد در منطقه و شب‌ها هم کمپرسی ها ولودرها کار می کردند و تجهیزات می‌آوردند در تاریکی کامل بود و چراغ های ماشین هم گل آلود می کردند و این نخستین ابتکار ما در جنگ بود. لذا در جای دیگر برای مقابله با ما آماده شد و ما از جای دیگر سردرآوردیم که منطقه فاو بود، دشمن در آن منطقه حضور جدی نداشت هر چند میادین مین و سیم خاردار و لشکری که در خط می‌جنگید.

چند روز قبل از عملیات به ارتش عراق اطلا‌ع داده بودند، ایرانی ها می خواهند از این منطقه حمله کنند اما فرمانده لشکر گفته بود،اطلا‌عتتان غلط است. بعد از آنکه ما وارد فاو شدیم تازه ارتش عراق فهمید که فریب خورده است.

رودخانه اروند برای ما چند مشکل داشت، عرض وسیع و هر 24 ساعت 4 جریان آبی. یک جریان از شمال به جنوب 6 ساعت بعد حرکت رودخانه از جنوب به شمال به دلیل جزر و مد آب بالا و پایین می شد و حتی اگر جنگی هم نبود اولین مشکل برای عبور از رودخانه همین جزر و مد آب بود، که در سواحل باتلا‌ق بوجود می آورد.

در آن طرف رودخانه، در نزدیکی شهر فاو عراقی ها نورافکن روشن می کردند، که تمام سطح آب روشن می شد و یک نگرانی جدی ایجاد می کرد. دشمن چندبار روی آب شلیک کرد، که فرمانده لشکر 25 کربلا وضعیت را به من گفت و من به وی گفتم که شما متوقف شوید و هیچ حرکتی نکنید.

پس از خاموش شدن نورافکن، نیروها ساحل را گرفتند و شهر هم گرفته شد اما از روز ششم و هفتم پاتک های دشمن شروع شد. ما هفتاد و پنج روز در فاو می جنگیدیم و جنگ سختی بود به طوری که برخی از فرماندهان از سنگرهای خود نمی توانستند خارج شوند حتی به اهواز بیایند. همانجا بود که دشمن به دلیل شکست در فاو و قطع ارتباط عراق با خلیج فارس شدیدترین حمله شیمیایی را انجام داد و در عرض 10 روز  هزار نفر از نیروهای ایران شیمیایی شدند.

عملیات کربلای 5 داستان جالبی دارد که در آن عملیات ما برای عملیات کربلای 4 آماده شده بودیم، که ناچار شدیم در عملیات اول که شکست خوردیم، بگذاریم کربلای 4 و به دشمن وانمود کنیم که‌عملیات ما همین بود و عملیات سالیانه ای که ما برای آن خودمان را آماده کرده بودیم، همین بود لذا اسم عملیات را کربلای 4 گذاشتیم.

به همین دلیل نیروها را به سمت عقب اهواز آوردیم و 10 روز بعد درهمان منطقه جنگ را دوباره شروع کردیم و دشمن را غافلگیر کردیم. با وجود ناباوری تعدادی از فرماندهان خودمان حمله کردیم و حتی تا 4 ساعت بعد از حمله همان فرماندهان می گفتند، که به دلیل پیشروی خوب چراغ های بصره را می بینم و به یک فتح الفتوح نزدیک می شویم. اما از روز دوم و سوم لشکرهای عراق آمدند و قویترین آتش بازی دشمن درطول جنگ بر علیه ما در آن نقطه انجام شد و 2 شبانه روز طول کشید و 2 هزار قبضه توپ علیه ما شلیک شد و باران گلوله بود که بر سر ما می آمد.

وزیر دفاع ارتش عراق روبروی تلویزیون عراق به صدام گزارش می داد که ما 2هزار قبضه توپ شلیک می کردیم حریف آنها نشدیم‌، اما صدام گفت که شماجلوی ورود آنها را به بصره گرفتید. عملیات کربلای 5 به ما این امکان را داد که سرزمین هایی که گرفته بودیم را محافظت کنیم و همین عملیات بود که منجر به صدور قطعنامه 598 شد.

وقتی قطعنامه 598 صادر شد، مدتی طول کشید تا ایران قطعنامه را قبول کرد و دلیل آن هم دو پهلو بودنش بود و قرار شد عملیات ایران ادامه یابد تا این موارد مشکوک مرتفع شود تا در مذاکره مشکل کمتر داشته باشیم.

یک هفته تا 10 روز گذشته بود اما عراق از اعلا‌م پذیرش قطعنامه تفره می‌رفت که بعد از این مدت صدام با حمله به ایران جواب قطعنامه را داد و آن 10 روز آخر جنگ برگشتیم به اول جنگ یعنی ارتش عراق وارد خاک ایران شد و خرمشهر را محاصره کرد و جنگ سختی صورت گرفت و آنها قصد داشتند بادست پر بیایند سرمیز مذاکره. نیروها با تمام قوا مقاومت کردند و دشمن را عقب زدند و به مرز رسیدیم، در همین حال به ما اطلا‌ع دادند، ارتش عراق و منافقین در حال رفتن به سمت سرپل ذهاب هستند واحتمالا پیشروی خواهند کرد.

من رحیم صفوی و تعدادی دیگر را در خرمشهر گذاشتم تا مقاومت کنند و خودم‌سوار هلی کوپتر و تعدادی از افراد لشکر 10 سیدالشهدا رساندیم به اسلا‌م آباد غرب. وقتی رسیدیم منافقین تازه داشتند از اسلا‌م آباد عبور می‌کردند تا به کرمانشاه برسند. ما با چند تیپ در تنگه چارزبر، چند شبانه روز با آنها جنگیدیم تا منافقین را منهدم کردیم و بعد از آن بود، که عراق شکست خورد و قطعنامه 598 را پذیرفت.

صدام اگر در روزهای آخر جنگ خرمشهر یا کرمانشاه را می گرفت حتما قطعنامه 598 را کنار می زد و می گفت، باید قطعنامه 599 صادر شود، هر چند آتش بس را می پذیرفت. یک ناگفته‌های من مربوط به سالهای اول جنگ است که یکسال گذشته بود و ایران 5 استان خود را از دست داده بود. یک روز مرحوم حاج احمد آقا با من تماس گرفت و گفت که امام با من کار دارد.

من به جماران رفتم و دیدم امام قدم می زند و به من گفتند: سن شما چقدراست؟ گفتم 27 سال امام فرمودند: برو دست پاسداران بگیر و اوضاع جنگ را عوض کن. فردای آن روز حکم فرماندهی سپاه من را از صدا و سیما خواندند و من وقتی رفتم جبهه همه نیروهای ما 30 هزار نفر بود و هیچ تیپ و لشکر و توپ و تانکی هم نداریم. تنها 30 هزار نیروی شهادت طلبی بودند که سلا‌ح سبک داشتند اما یکسال بعد از حکم امام (ره) ما خرمشهر را آزاد کردیم و 12 تیپ رزمنده بسیار قوی تشکیل داده، تعداد زیادی تانک و نفربر از خود عراق به غنیمت گرفته بودیم.

ناگفته‌های سردار مرتضی قربانی، فرمانده لشکر ویژه 25 کربلا در زمان عملیات والفجر 8

بعد از اینکه برای انجام عملیات فاو توجیه شدم، یعنی پنج ماه قبل از عملیات، یک شب آمدم منزل (پایگاه شهید بهشتی) و چون خیلی خسته بودم به همسرم گفتم: «کوله پشتی مرا آماده کن. شال گردن و لباس و وسایلی که برای کردستان نیاز است را هم برایم آماده کن.» بعد شام خوردم و خوابیدم و صبح برای نماز بلند شدم. آن روز اولین روزی بود که ما می‌خواستیم برای شناسایی منطقه فاو برویم، لذا با برادر «عباس محتاج» ( استاندار قم و فرمانده پیشین نیروی دریایی ارتش) قرار داشتم. خلاصه بعد از نماز صبحانه خوردم و به همسرم گفتم: «کوله پشتی ما را آماده کردید؟» ایشان گفت: «کجا می‌خواهی بروی؟»

گفتم: «می‌خواهم بروم مریوان.» البته برنامه‌ام این بود که بروم آبادان، ولی چون اطلاعات نظامی‌مان را شرعا به کسی نمی‌توانستیم بگوییم. به همسرمان که نزدیک ترین مان بود نیز منطقه اصلی عملیات را نمی‌گفتیم و فریب را در خانه هم اجرا می‌کردیم. ایشان به من گفت: «مطمئنی که می‌خواهی بروی مریوان؟» گفتم: «چطور؟ الان با آقا محسن در کرمانشاه قرار داریم و از آنجا می‌خواهیم برویم مریوان.» گفت: نه! بنشین با تو کار دارم.» گفتم: «بفرمائید» گفت: «من دیشب خواب دیدم شما در یک منطقه‌ای می‌خواستید عملیات کنید که پر از نخلستان بود و از جایی مثل دریا می‌خواستید عبور کنید و در مقابلتان یک قلعه بسیار عظیمی بود که یک در آهنی بزرگ داشت و شما آمدید در صحنه و عملیات را شروع کردید و با رمز مقدس حضرت زهرا (س) از این دریایی از آب عبور کردید و رفتید این دیوار و در آهنی عظیم را شکستید و وارد این شهر شدید و شهر را تصرف کردید. بعد از مدتی محاصره شدید و دیگر به شما مهمات و آذوقه نرسید. آب هم نداشتید که بخورید.

یکدفعه حضرت زهرا (س) با روبند و مقنعه و چادر و دستکش در صحنه حاضر شدند و یک تعداد از ما زنان هم پشت سر ایشان آمدیم و شروع کردیم به آب دادن رزمندگان و سقایی کردن و همینطور که شما پیشروی می‌کردید، حضرت زهرا (س) و ما پشت این تانکرهای آب به شما آب می‌رساندیم تا اینکه شما به یک موفقیت و پیروزی بزرگ دست یافتید. حالا کاری ندارم شما در کدام منطقه عملیات دارید، ولی می‌دانم شما در این عملیات با رمز حضرت زهرا (س) و حضور ایشان پیروزید، لذا مواظب رفتار و کردارتان باشید و رعایت همه اصول و قواعد شرعی و نظامی را بکنید.

من گفتم: «حاج خانم! شما خواب دیدید. من دارم می‌روم مریوان که نخل و نخلستان ندارد. ما می‌خواهیم برویم با کومله و دمکرات بجنگیم.» خلاصه قضیه را جمع کردم تا همسرم متوجه قضیه نشود. او هم گفت: ما شما را به خدا می‌سپاریم.» و قرآن گرفتند و از زیر قرآن گذشتیم و یک صدقه هم لای قرآن گذاشتند. آمدیم تا سه راه خرمشهر بعد دور زدیم و رفتیم به سمت آبادان. یعنی به خودمان هم فریب می‌دادیم. انشاالله خدا قبول کند. باور کنید به واسطه خوابی که همسرم دید، آنچنان یقینی در من حاصل شد که حضرت زهرا (س) در این عملیات ما را یاری می‌کند، بنابراین به برادر محسن رضایی و عباس محتاج گفتم: اگر شما می‌خواهید من در این عملیات شرکت کنم و «لشکر 25 کربلا» خط شکن شود و موفق شویم، رمز عملیات را باید یا «زهرا (س)» بگذارید، لذا توافق کردند که رمز عملیات یا «زهرا (س)» باشد. خلاصه کلید زدیم و شروع کردیم به مقدمات کار و شناسایی.

از نظر تخصصی، عملیات آبی- خاکی یک ماموریت بسیار سنگین است و به همین لحاظ هم می‌گویند: «شهادتی که در آب باشد، اجر و ثوابش دو برابر است»، لذا این دو برابر بودن متعلق به سختی آن کار است. از طرفی هم بچه‌های مازندران بچه‌هایی بودند که در آب عشق می‌کردند و از کار کردن در منطقه آبی لذت می‌بردند.

یادم می‌آید وقتی بچه‌ها را به شناسایی می‌فرستادیم، زمانی که برمی‌گشتند و در اوقات بیکاریشان در این نهرها ماهیگیری می‌کردند. ما در آن چهار پنج ماهی که در آنجا بودیم ماهی کباب‌های دبشی می‌خوردیم. آنقدر در آنجا برکت خدا زیاد بود و کمک‌های مردم خوب می‌رسید که اصلا مشکل آذوقه نداشتیم، چون مردم از زندگی‌شان کم می‌کردند و برای ما می‌فرستادند. از مردم انتظار دارم ما را به خاطر خدا حلال کنند، چون ما در آن مدت از مال دولتی و شخصی این مردم تدارک می‌شدیم و حلال بودن رزق انسان بسیار مهم است و در زندگی انسان نقش دارد. خلاصه ما هم از آب اروند استفاده می‌کردیم (چون آبش شیرین بود) و هم از ماهی‌هایش.

این بچه‌ها از نظر توانایی‌های کاری در آب، یک تخصص و تجربه خاصی داشتند و ما نسبت به استانها و لشکرهای دیگر یک گام جلوتر بودیم و راحت‌تر می‌توانستیم به هدفمان برسیم و مانورهای قبل از عملیات را در حد مطلوب و ایده‌آل دنبال کنیم. خود من حدود 20 شب مانورهای داخل بهمن شیر که شامل عملیات عبور از آب و غیره بود را چک کردم تا مطمئن شوم که بچه‌ها هیچ مشکلی ندارند و نسبت به استعداد و توان نیروها واقف شوم.

انتهای پیام/