رد گلوله گروهک ریگی بر سر "سید نورخدا"/ شهیدی که نفس می‌کشد


"سید نورخدا موسوی" جانباز ۱۰۰ درصد لرستانی در درگیری با گروهک ریگی از ناحیه سر مجروح و اکنون ۷ سال است که در کما به سر می‌برد.

به گزارش خبرگزاری تسنیم از خرم‌آباد، هیچ‌ کس جز یک فرزند جانباز نمی‌تواند از مفهوم درد، سرفه، خس‌خس سینه، نفس‌های بریده‌بریده بگوید؛ آری علائم بی‌تابی پدر آهنگ و همدم لحظه‌های پر از اضطراب یک فرزند جانباز است.

در 7 سال پیش 17 اسفندماه بود که گروه اشرار ریگی در درگیری با نیروهای نظامی جمهوری اسلامی در منطقه لار زاهدان چند تن از محافظان این سرزمین را مجروح و چند نفر دیگر را نیز به شهادت رساندند.

در این درگیری سید نور خدا موسوی، دلاورمرد لرستانی دوشادوش دیگر رشیدمردان این سرزمین برای مقابله با گروه ملعون ریگی حضور داشت که پس از دلاوری‌های بسیار از ناحیه سر مجروح شد و اکنون 7 سال است در کما به سر می‌برد.

سید نور خدا موسوی 7 سال است که شهید زنده مانده و فرزندانش روزبه‌روز با دلهره و اضطراب بزرگ می‌شوند؛ ترس از اینکه روزی نور خانه‌شان کم‌رنگ شود.

خانه‌ای که نورِ خدا در آن پیچیده و نفس‌های پدر دلگرمی زهرا و محمد شده است؛ پدری که زیباترین تفسیر عشق، شجاعت و ایثار است و شاید خدا خواسته این سید عزیز شهید زنده بماند تا به بندگانش بیاموزد که راه عزت و شهادت هیچ‌گاه بسته نخواهد شد.

به بهانه هفدهم اسفندماه سالروز مجروحیت سید نور خدا موسوی گفت‌وگویی داشتیم با سرگرد حمید نجفی فرمانده سید نور خدا موسوی در زمان درگیری با گروهک معاند ریگی تا نحوه مجروحیت شهید زنده لرستانی را برایمان بازگو کند.

سید نور خدا موسوی جانشین فرمانده یگان تکاوری لار

سرگرد حمید نجفی که اکنون در سمت جانشین پایگاه هفتم پلیس مبارز با مواد مخدر تهران فعالیت می‌کند در رابطه با نحوه مجروحیت سید می‌گوید: مدت سه سال در منطقه عملیاتی زاهدان به‌ عنوان فرمانده یگان تکاوری لار مشغول خدمت بودم و نزدیک دو ماه بود که با سید نور خدا موسوی در یگان با یکدیگر خدمت می‌کردیم و سید به ‌عنوان جانشین بنده مسئول یگان تکاوری لار بود.

وی می‌افزاید: شب قبل از درگیری با گروهک عبدالمالک ریگی برگه مرخصی آقا سید را امضا کرده بودم و بنا بود سید فردا صبح برود ولی چون مهلت 30 روزه اقامتش تمام نشده بود، سید نور خدا قبول نکرد به مرخصی برود و هر چه اصرار کردم گفت باید سه روز دیگر بمانم تا مدت اقامت 30 روزه‌ام تکمیل شود.

فرمانده سید نور خدا موسوی عنوان می‌کند: حدود هشت نقطه در مرز را برای کمین در نظر گرفته بودیم و قاعدتاً هر صبح یگان‌های کنار مرز را به‌ عنوان کمین می‌فرستادیم که یک نقطه از این کمین‌ها سر اکیپش ستوان یکم محمدی بود که او را به کمین اعزام کرده بودیم اما وقتی میانه راه از مرکز اعلام کردند که برای بازدید می‌آیند ما هم اعلام کردیم ستوان یکم محمدی که مسئول آموزش بود از کمین برگردد و یک نفر دیگر که جایگزین او گذاشته بودیم به‌ جای او به کمین برود.

رفتن سید نور خدا به کمین لب مرز

وی می‌افزاید: مسئولیت بازدیده کننده‌ها را به عهده داشتیم و در این گیرودار که با بیسیم اعلام کرده بودیم و ستوان یکم محمدی برگشته بودند سید نور خدا موسوی خودش به‌ جای محمدی به کمین رفته بود.

سرگرد نجفی می‌گوید: وقتی سید به کمین رفته بود بچه‌های دیگر هم به او گفته بودند که یک نفر دیگر به‌ عنوان کمین جایگزین شده. شما چرا آمدید، سید در پاسخ گفته بود به فرمانده اطلاعی ندهید چون اگر مطلع شود من می‌خواهم به کمین بروم اجازه نمی‌دهد.

وی عنوان می‌کند: بعد از ساعت 12 ظهر که اعلام درگیری کردند تازه ما متوجه شدیم که سید نور خدا به ‌جای ستوان یکم محمدی به کمین لب مرز رفته است.

درگیری با گروهک عبدالمالک ریگی

فرمانده سید نور خدا موسوی بیان می‌کند: «پل شکسته» منطقه‌ای از مرز بود که گروهک عبدالمالک ریگی با نیروهای ما درگیر شده بود؛ محل تجمع گروهک عبدالمالک ریگی که از مرز پاکستان وارد ایران شده بودند و این گروهک دقیقاً زیر پل شکسته محلی بالای ارتفاع و کمین ما مستقرشده بودند.

وی می‌افزاید: سید نور خدا موسوی دو کمین آن‌طرف‌تر محل تجمع گروهک ریگی بود و وقتی اعلام کردند که گروهک مالک با بچه‌ها درگیر شده‌اند اعلام کردیم که نیروهای دیگر نیز از سمت کمین‌های خود به سمت محل درگیری حرکت کنند.

سرگرد نجفی می‌گوید: با حدود 60 نفر از نیروهایی که در یگان بودند به سمت محل درگیری حرکت کردیم و سپس اعلام کردم که تا موقعی ما نرسیدیم سعی کنند درگیر نشوند اما چون پنج دقیقه قبل از رسیدن ما این گروه به سمت بالای ارتفاع حرکت کرده بودند تا به نیروهای ما مسلط شوند، درگیری آغاز شده بود.

وی عنوان می‌کند: پنج دقیقه بعد از درگیری رسیدیم و بقیه نیروها هم از جناح دیگر وارد شدند. ما نیز با سه تا کمین دیگر که از سمت میل هشت ( پاسگاه مرزی) آمده بودند از پلیس‌راه کوله سنگی وارد جاده زاهدان به زابل شدیم و به نیروها گفتم طوری باشد که این گروهک جای دررفتن نداشته باشند.

زخمی شدن سید نور خدا موسوی

فرمانده سید نور خدا موسوی بیان می‌کند: به محل درگیری رسیدم و شاید دو یا سه دقیقه قبل از زخمی شدن سید نور خدا موسوی بود که با او احوال‌پرسی کردم و با گلایه به او گفتم چرا شما بدون اطلاع آمدید باید می‌گفتید من یک نفر دیگر را جایگزین کرده بودم او در پاسخ گفت « اگر به شما می‌گفتم نمی‌گذاشتید».

وی می‌افزاید: از تجهیزات سید سؤال پرسیدم. گفت فشنگ تمام کردم. من سه خشاب داشتم یک خشاب زده بودم دو تا خشاب دیگر مانده بود که یکی را به سید دادم و یک خشاب دیگر را برای خود نگه داشتم شاید حدود 15 متر بیشتر از سید فاصله نگرفته بودم که یکی از بچه‌ها که بهیار بود صدا زد آقا سید زخمی شده است.

سرگرد نجفی می‌گوید: سعی کردم سریع خودم را به سید برسانم اما شرایط طوری بود که گروه اشرار روی یک تپه رو به روی ما مستقر شده بودند و با سلاح دوربین‌دار (سیمونوف) تیراندازی می‌کردند؛ دقیقاً می‌خواستم 20 متر آن‌ طرف‌تر بروم اما در طول 15 متر شاید حدود 30 تیز از کنار من رد شد و چون خیلی دقیق می‌زدند وقتی پوتینم را نگه می‌داشتم بچه‌ها می‌گفتند پاشنه پاهایت را روی زمین بخوابان تا پاهایت را تیر نزنند.

اصابت تیر دو زمانه به سر سید نورخدا

وی بیان می‌کند: به هر نحوی بود به کنار سید رسیدم و به بچه‌ها گفتم شما محل تیراندازی را رگبار ببندید تا مجروح‌ها را به عقب ببریم، غیر از سید که از یگان ما زخمی شده بود آن موقع دو تا از نیروهای سپاه و یک نفر هم از عملیات ویژه زاهدان زخمی شده بود.

فرمانده سید نور خدا موسوی عنوان می‌کند: موقعی که رسیدیم بالای سر سید صورتش کاملاً خونی شده بود تیری که سرش اصابت کرده بود تیر دو زمانه بود یعنی یک‌زمانی که شلیک شده بود عمل کرده و یک‌زمان هم موقع اصابت به سر چاشنی عمل کرده بود که با این اوضاع شدت تخریب خیلی زیاد بود.

ناامید شدن از زنده ماندن سید

فرمانده سید نور خدا موسوی  بیان می‌کند: بهیار با یک چفیه سر سید را محکم بست تا برای رسیدن به بیمارستان به عقب برگردد؛ وضعیت سید طوری بود که حتی 10 درصد هم امید نداشتیم زنده بماند چون یک‌ذره از مغزش روی زمین افتاده بود و گودی سرش مشخص‌ شده بود. با این اوصاف زنده ماندن سید دست خدا بود که با این وضعیت زخمی شدن، زنده بماند و می‌توان گفت که تمام این اتفاقات انگار به سید الهام شده بود که می‌خواهد برایش اتفاق بیفتد.

وی می‌افزاید: یکی از بچه‌ها به نام اسماعیل سریشی قبل از اینکه زخمی شود نزد من آمد و گفت: «من تشنه‌ام یک‌ذره آب می‌خواهم» یک 20 لیتری آب که پشت ماشین بود آوردم و یکی دو درب آب پر کردم به او دادم تقریباً 10 متر فاصله نگرفته بود که صدا زد زخمی شدم وقتی دویدم سمتش دیدم تیر به کشاله رانش خورده بود همان‌جا او را به سمت پشت ماشین کشاندم و نشستم تا ماشین را دور بزنم اما وقتی احساس کردم که می‌خواهند تیراندازی کنند سریع پیاده شدم و به محض پیاده شدن با شلیک آن‌ها شیشه ماشین پایین آمد.

سرگرد نجفی عنوان می‌کند: از نیروها خواستم تیراندازی کنند تا راننده بتواند ماشین را دور بزند که در نهایت با دور زدن ماشین زخمی‌ها را پشت ماشین انداختیم و به عقب برگشتند.

ادامه درگیری تا ساعت 6 عصر

وی بیان می‌کند: ساعت 12 و نیم ظهر با این گروه درگیر بودیم و با آمدن نیروهای گروهان سپاه تا حدود ساعت شش بعد از ظهر ما درگیر بودیم که در مجموع دو نفر از بچه‌های یگان ما مجروح و شهید اسماعیل سریشی نیز به قافله شهدا پیوست.

فرمانده سید نور خدا موسوی می‌افزاید: سید نور خدا موسوی واقعاً یک انسان مؤمن به‌ تمام‌معنا، شجاع و خوش‌اخلاق بود به ‌طوری بود که تمام پرسنل یگان تکاوری لار همه از ویژگی اخلاقی آقا سید اطلاع کامل داشتند و او را با خاطر رفتار حسنه‌اش واقعاً دوست داشتند.

وی می‌گوید: سید نور خدا قبل از اینکه به یگان ما بیاید به‌ عنوان فرمانده یگان تکاوری زاهدان مشغول خدمت بود و چون اکثر بچه‌های یگان لار قبلاً با او خدمت کرده بودند از روحیات اخلاقی‌اش کاملاً اطلاع داشتند.

سرگرد نجفی عنوان می‌کند: من دو ماه بیشتر با سید خدمت نکردم اما ظرف همین دو ماه چنان غرق سجایای اخلاقی او شده بودم که واقعاً در طول مدت خدمت چنین شخصی با چنین روحیات و ویژگی اخلاقی ندیده بودم.

ایثار و از خود گذشتگی همسر شهید زنده لرستانی

وی بیان می‌کند: ما باید قدر سید و خانواده‌اش را بدانیم، خانواده سید نور خدا مدت طولانی دارند از او نگه‌داری می‌کنند که واقعاً ایثارگری است و باید چنین افرادی را الگوی خود قرار دهیم. باید این فرهنگ ایثار و ازخودگذشتگی را باید برای جامعه جا بیندازیم که چنین افرادی در جامعه ما هستند و با تمام وجود پرستاری می‌کنند.

فرمانده سید نور خدا موسوی می‌افزاید: همسر سید نور خدا موسوی خود را از تمام متعلقات دنیا رها و خودش را وقف سید کرده بنابراین این مایه سربلندی من و نیروی انتظامی است که چنین همسران زبده، مؤمن و متدین دارد که با گذشت هشت سال که سید در کما به سر می‌برد پروانه‌وار دورش می‌چرخد و از او پرستاری می‌کند.

وی می‌گوید: هیچ‌ کدام از ما چنین سعادتی نداشتیم که چنین وضعیتی را تحمل‌کنیم. این ویژگی مختص بندگان خاص خداست و ما به نمایندگی از دولت جمهوری اسلامی ایران، نمایندگی از همه جامعه و کل نیروی انتظامی از همسر این جانباز 100 درصد تشکر و آرزوی طول عمر و سلامتی آقا سید را داریم.

دل نوشته سید محمد برای بابای آسمانی‌اش سید نور خدا موسوی

سلام بابای خوبم. دوست دارم از تو بنویسم یا بهتر بگویم از خودم برای تو بنویسم.اما نمی‌دانم چه بگویم تا بدانی چقدر دل‌تنگم. پدر جان من و خواهرم زهرا بزرگ‌ شده‌ایم. قد کشیده‌ایم اما 7 سال است گویی بزرگی‌مان از دل‌تنگی‌مان به پیری میزند. یا بهتر بگویم کودکانه پیر شده‌ایم بابا 14 بهمن 87 هنگام خداحافظی آخر که من کودکی 5 ساله بیشتر نبودم تو بار سنگین مرد بودن را بر دوشم گذاشتی و سفارش مادر و خواهرم زهرا را به من کردی و گفتی محمدم تا من برمی‌گردم تو مرد خانه‌ای مواظب مادر و خواهرت باش.

آری باباجانم من مرد کوچک خانه شدم و سال‌هاست شب‌ها را تا صبح نگهبان کوچک خانه‌ای هستم که دلاوری بزرگ در آن نفس می‌کشد و امانت خداست در دستان کودکانه من. بابای خوبم وقتی تمام شهر از قهرمان بودن تو دم می‌زنند وقتی کنار تختت می‌ایستند و اشک می‌ریزند آن‌ها از تو قهرمانی می‌بینند و من پدری که دلم برای پدر بودنش حسابی تنگ‌شده است.

بابای مهربانم دلم لک‌زده است برای لبخندت، برای گرمای دستانت، برای یکدل سیر پدر بودنت. بابا بین خودمان بماند این روزها وقتی تشنج می‌کنی بیشتر دوستت دارم چون وقتی از ترس رفتنت قلبم دارد از سینه‌ام درمی‌آید بیشتر به مفهوم پدر پی می‌برم و بیشتر با تو احساس نزدیکی می‌کنم چون با صدای درد کشیدنت این سکوت 7 ساله و طولانی ویران‌کننده‌ات را می‌شکنی تا بودنت را بیشتر احساس کنیم پدر، بابای قشنگم باز هم بین خودمان بماند بعضی وقت‌ها دلم آن‌قدر ابری می‌شود و بغض گلویم را می‌گیرد که از قهرمان بودنت خسته می‌شوم و دوست دارم فریاد بکشم و بگویم من بابایم را می‌خواهم.

با این‌ همه چه با سکوتت چه بی‌لبخندت و چه بی‌آرامش آغوش گرمت دوستت دارم قهرمان. پس بمان و نفس بکش نور خدا که خانه بی تو نور ندارد و اما بابای من در تمام این سال‌ها در تمام عیدها و رمضان‌ها و محرم‌ها. در تمام آمد و رفت‌ها، روزها و شب‌ها چشم‌هایم در تمنای تو بوده است. تمنای حرف‌هایت، بوسه‌های شیرینت، لبخند بی‌مثالت آغوش و گرمای وجودت و من همه‌ آنچه کودکان در تب‌ و تاب این روزها از پدر می‌شناسند در نگاه تو شناخته‌ام و یاد گرفته‌ام که پدری بزرگ دارم به وسعت آسمان.

گزارش از سکینه و فاطمه بیرانوند

انتهای پیام/