وحدت‏‌ستیزی با هواداری دوآتشه از نظام جمع نمی‌شود

گروه‏های متعدّد و مؤثّری در حوزه علمیه، با آموزه وحدت مذاهب و اندیشه تقریب، سر ستیز دارند و بر ترویج مباحث اختلاف مذهبی اصرار می‏‌ورزند. اکثر این گروه‏ها و شخصیت‌‏ها نیز سنخیتی با نظام اسلامی ندارند.

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، مهدی همازاده در یادداشتی به موضوع چرایی لزوم مردمی وحدت پرداخته است:

بسم‏‌الله‌‏النّور
وحدت‏‌ستیزی تحت عنوان اندیشه غریب تقریب

غروب یا فروغ اندیشه تقریب؟

شاید تأکید بر اندیشه تقریب و نوشتن درباره تعامل برادرانه با اهل تسنّن، در شرایطی که جنگ‏های مذهبی و شعارهای طایفه‌‏ای، به‌‏نحوی روبه تزاید، منطقه ما را شعله‌‏ور می‏‌سازد، خریدار چندانی نداشته باشد. خصوصاً که یکی از اهداف تخریبی این نزاع‏‌ها، تنها حکومت رسمی شیعی در جهان امروز ماست و طبیعتاً یکی از اطراف مهم این درگیری‏ها نیز همان حکومت است. حال ما در حدود جغرافیایی این حکومت نوپا و دشمن‏‌خیز، هرچه هم که شعارهای وحدت‏‌گرای انقلاب‏مان را یادآور شویم، فضای هیجانی و فوران کینه‏‌های مقدّس (یا مقدّس‏نما)، صدایمان را کم‏‌رونق می‏سازد. حتّی در بین بسیاری از دوست‏داران و هواداران انقلاب اسلامی نیز جلوه اخبار و تحلیل‏های به‏روز سیاسی، در کنار تحریکات مذهبی برخی منابر و محافل، رویکردی را رواج داده که گویی نقش مکمّل همان برنامه منطقه‏‌ای را برعهده گرفته است.

ولی امیدوارانه می‏خواهم از ضرورت برنامه «عملی» وحدت بنویسم؛ البته با تأکید بر داخل کشور، به‏‌عنوان نقطه عزیمتی مهم و به‏‌غایت مؤثّر. آن‏هم از چالشی‌‏ترین منطقه داخلی خودمان؛ از سیستان و بلوچستان عزیز. از یک تمدّن غنی که ما از درک و بهره آن، محروم مانده‌‏ایم. و از یک منطقه محروم: از برخی فکرها و دل‏های ما.

رقابت مخلصانه برای تنازع مذهبی

چندبار قبل از سال 1393 و در قالب سفرهای تبلیغی و جهادی به سیستان و بلوچستان رفته بودم. پیش از اوّلین سفر، فضای عمومی رسانه‏ای و حوزوی خودمان را تجربه کرده بودم که مدام از تهدید وهّابیت و استحاله کمّی و کیفی نسل‏ها می‏گفتند. فضا به گونه‏ای بود که اکثر شنوندگان و خوانندگان را به این نتیجه قهری می‏رسانید که یک برنامه سنّی‏‌سازی و شیعه‏‌ستیزی در سطحی وسیع و از سوی مراکز مذهبی وهّابیت در حال اجراست که با همکاری برخی علمای برجسته اهل سنّت در بلوچستان، پیاده می‏شود.

طلبه با اخلاص و تحریک‏‌شده هم بار سفر می‏بست (و می‏بندد) و با کوله‌‏باری از پاسخ به شبهات وهّابیت و فیش‌‏برداری‏های ترویج ولایت بلافصل امیرالمؤمنین، عازم سرزمین پیچیدگی‏ها می‏شد (و می‏شود). دلخوشی و شادکامی این مبلّغان مخلص، در این بود (و هست) که مثلاً طی یک دهه حضور در منطقه، 4 نفر را شیعه کرده‏‌اند و یک مسجد متروک در روستایی شیعه‌‏نشین را که تحت تصرّف مولوی اهل سنّت درآمده بود، پس گرفته‌‏اند. ضمن آن‏که رقابتی سنگین برای مسجدسازی توسّط بیوت برخی علمای شیعه در روستاهای بلوچستان – و به‏‌ویژه مناطق همجوار اهل سنّت – وجود داشت (و دارد) تا برنامه تبلیغی وهّابیت را ناکام گذارد.

در یکی از سفرهای اردوی جهادی به سیستان و بلوچستان، در کنار برنامه عمرانی ساخت حمّام و مسجد، در قالب دو گروه فرهنگی – تبلیغی، طی 11 روز به 40 روستای منطقه سرکشی کردیم. تقریباً روزی 2 روستا برای هر گروه. من هم که روحانی یکی از این دو گروه بودم، ‏برنامه‌‏ای فشرده و سنگین را تجربه کردم. گاه برای رسیدن به یک روستا، از دشوارترین مسیرهای عبور و مرور، می‏گذشتیم و ریسک‏های بالای امنیتی را به جان می‏خریدیم. وقتی راه‏‌بلد ما در هنگام عبور از برخی گردنه‏‌های صعب‏العبور و تقریباً متروک، چند مورد حملات تروریستی به ماشین‏های پلاک قرمز (دولتی) را در همان نقطه یادآوری می‏کرد، صدای اذکار و اوراد خانم‏‌های همراه گروه تبلیغی، از عقب ماشین شنیده می‏شد! و تصویر رسانه‏‌ای پیش از سفر را در ذهن و دل من، پرهیبت‏تر می‏ساخت.

اوّل مرغ بود یا تخم مرغ؟!

اما پس از مواجهه با مردمان مختلف آن دیار – اعمّ از شیعه و سنّی و اعمّ از شهری و روستایی – یک سؤال جدّی برایم پررنگ شده بود: «واقعاً چقدر از راه‏حلّ "مسئله"ی سیستان و بلوچستان، مذهبی است؟» ریشه مسئله را می‏توان آن‏گونه که برخی اشاره داشته‏اند، تبعیض‏ها و محرومیت‏های شهروندی و اجتماعی دانست. همین محرومیت‏ها و تبعیض‏ها (و در برخی موارد، احساس تبعیض‏ها)ست که تصوّر برنامه‏ریزی‏های مذهبی و طایفگی را تقویت می‏کند و در چنین اوضاعی، دمیدن در کوره اختلافات مذهبی، خریدار می‏یابد. بنا بر نظر این عدّه، محرومیت‏ها و تبعیض‏ها و احساس تبعیض‏ها در موضوعات شهروندی و اجتماعی، منشاء و سبب میدان‏یافتن تنازعات و اختلافات مذهبی است. هرچند که از سوی مقابل، عدّه‏ای دیگر هستند که علّت همان محرومیت‏های اجتماعی و شهروندی را نیز در چارچوب تبعیض‏های مذهبی تفسیر می‏کنند. و خلاصه دامنه بحث درباره ماهیّت علت اصلی، دراز است و یادآور همان بحث معروف راجع به مرغ و تخم مرغ!

به هرحال، چه ریشه مسئله را در مباحث مذهبی بدانیم و یا نه، امروزه با توسعه و تعمیق نزاع‏های مذهبی، باید برای خاموش‏کردن شعله اختلاف و حلّ مسئله، به هر دو عرصه توجّه داشت: هم به ترویج بینش تقریبی و معتدل شیعی و سنّی و اجتناب از دامن‏زدن به اختلافات مذهبی، و هم به رفع محرومیت‏های اجتماعی و شهروندی (در حدّ واقعیّت‏ها و مقدورات). اوّلی – همان‏طور که بارها رهبر حکیم انقلاب تأکید کرده‏اند – بیش از همه متوجّه روحانیون و مداحان و شخصیت‏های مذهبی طرفین است و دوّمی نیز متوجّه مسئولین و سیاست‏گذاران استانی و کشوری.

پیچیدگی‏‌های امنیتی و برخی مواجهه‏‌های اشتباه

سیستان و بلوچستان عزیز، با وضعیت نامناسب امنیتی هم دست و پنجه نرم می‏کند. مخاطرات ناشی از همجواری با پاکستان و تندروهای مذهبی آن‏جا، مشکلات و دردسرهای زیادی را برای مسئولین امنیتی و انتظامی استان و کشور به‏وجود آورده است. و البته مسائل مربوط به قاچاق اسلحه و مواد مخدّر و کالا و ... که یکی از تبعات سهمگین بیکاری گسترده و فقر شدید است. طبیعتاً تأمین امنیت و مقابله با تهدیدها و چالش‏های امنیتی در استان، وظیفه سنگینی است که بر دوش مسئولین و دست‏اندرکاران ذیربط قرار گرفته و هزینه‏های جانی و مالی بسیاری را نیز بر ایشان تحمیل نموده است.

با اذعان به این تلاش‏های مستمرّ و طاقت‏فرسا، برخی تصمیمات غلط در حوزه امنیتی را هم باید در تحلیل ریشه‏های مسئله – و بالتبع در نیل به راه‏کار – دخیل کرد. هموطنان عزیز بلوچ با اکثریت اهل تسنّن، مطالبات و درخواست‏هایی از قدرت مرکزی داشته و دارند. برخی از این مطالبات را می‏توان به‏حق و مسموع دانست و برخی دیگر را بیشتر با «احساس تبعیض»، معنا کرد. در مورد مطالبات سنخ دوّم، روش اقناع و تبیین دوستانه را می‏توان در پیش گرفت و شاهد مثال‏های مشترکی از محرومیت استان‏های مرزی شیعه نشین (مانند خوزستان و ...) آورد. اما در مورد مطالبات سنخ اوّل، چگونه برخوردی رواست؟ خصوصاً اگر این مطالبات – به دلایل مختلف – تشدید شده و گاه به آستانه بحران، نزدیک شده باشد. آیا اگر این‏دست مطالبات را گروهی از مولوی‏های اهل سنّت نمایندگی کنند و صدای درخواست بدنه اجتماعی خویش در تریبون‏های مذهبی باشند، چه تدبیری را باید پیشنهاد کرد؟ روشن است که تصمیم و برخورد اشتباه با این پدیده اجتماعی و سوق‏دادن آن به سمت یک بحران امنیتی، قابل توجیه نیست.

تفاوت فاحش عالَم واقعی با عالم مَجازی

پس از سفر اسفندماه 93 به دیار گرم سیستان و بلوچستان (به‏عنوان کمترین عضو کاروان سرزمین برادری)، پاسخ برخی سؤالات و تردیدهای سابق را پررنگ‏تر و واضح‏تر، پیش روی خود دیدم. تصویر ذهنی ساخته‏شده توسّط برخی رسانه‏ها و محافل شیعی و انقلابی، با واقعیّات جامعه بلوچ و روحانیون محبوب آن‏ها، فاصله‏ای معنادار دارد. و خنده‏آور آن‏که برخی از این دوستان رسانه‏ای و بعضاً انقلابی، سعی در جایگزین‏کردن چهره‏هایی چفیه بر دوش از مولوی‏های محلّی داشتند (و دارند) تا به جای آن روحانیون محبوب و مطالبه‏گر جامعه بلوچ قرار دهند و به‏گونه‏ای صورت مسئله را – ولو در تصویر عمومی و رسانه‏ای ما – پاک کنند.

یاد سیره رسول اعظم افتادم که بنا به نقل مکرّر منابع روایی شیعه و سنّی، رؤسای قبایل را احترام می‏کرد و بزرگ می‏داشت و پس از اسلام‏آوردن هر قبیله، رئیس سابقش را از مجدّداً و این‏بار از سوی خویش منصوب می‏فرمود. همان رؤسای قبایلی که سال‏ها علیه حکومت مدینه جنگیده بودند و در ائتلاف با دشمن اصلی آن بودند. پیامبر اسلام حتّی در شرایطی که قبایل حجاز صرفاً از روی ظاهر اسلام می‏آوردند، به دنبال شخصیتی همراه‏تر و نزدیک‏تر به حکومت نمی‏گشت تا به ریاست آن قبیله برگزیند؛ چه این‏که بزرگی یک قوم، امری انتصابی نیست و در جایگاه اجتماعی و بدنه مردمی آن قوم و قبیله، ریشه دارد. 

البته مولوی‏های همراه با انقلاب و جمهوری اسلامی، کم نیستند و بخشی از آن‏ها نیز جزو خانواده شهدا و عضو بسیج و ... به شمار می‏آیند. اما نکته آن‏جاست که معمولاً مولوی‏های پیگیر مطالبات شهروندی و اجتماعی بلوچ و اهل سنّت، بدنه و اقبال مردمی بیشتری در بین این جامعه دارند و طبیعتاً از مرجعیّت مذهبی والاتری هم برخوردارند. واقعاً چه روشی در تعامل با این روحانیون منتقد و البته غالباً موافق با کلیّات انقلاب، درست بود؟

تفکّر اعتدالی مسجد مکّی

بعد از بازگشت از سفر، دوستی هم‏‌لباس از بلوچستان تماس گرفت و با لحنی تند گلایه کرد که: شما از بسیاری مسائل و حوادث استان خبر ندارید و نباید درباره اشتباه برخی تصمیمات – ولو به سال‏ها و سابقه‏‌های دور هم مربوط شود – ورود نمایید. از این دوست دلسوز پرسیدم: آن مسائل و حوادثی که من نمی‏دانم، چیست؟‏ و او از انفجار سال 88 در مسجد امام علی شیعیان – توسّط تکفیری‏های انتحاری – و سپس سوزاندن 5 نفر از شیعیان در صندوق قرض‏‌الحسنه بسیجیان اشاره کرد.

به او گفتم: از این اتفاقات خبر دارم، اما سابقه و شروع برخوردهای تند با مراکز مذهبی و مطالبه‌‏گر زاهدان، به سال‏ها پیش از آن برمی‏گردد و پرونده را نباید از میانه راه، بازخوانی کرد. طبیعتاً مواجهه سخت و به‌‏شدّت تحریک‏‌آمیز، آن‏هم با جریانی که بدنه اجتماعی قابل توجّهی دارد، می‏تواند واکنش‏‌هایی سخت هم به‌‏دنبال داشته باشد. خصوصاً که آن مواجهه سخت و عریان، با برخوردهایی خاموش، تداوم یافته باشد. و این را هم به یاد داشته باشیم که بزرگان مسجد مکّی، حوادث تروریستی زاهدان در سال 88 را هم به گفتار و هم در رفتار، محکوم کردند و در خاموش‏کردن غائله‏ای که به سمت مردمی‏شدن پیش می‏رفت، مشارکت داشتند.

ضمن این‏که رشد تفکّر تکفیری و افراطی در بخش وسیعی از جامعه اهل سنّت منطقه خاورمیانه، ربط وثیقی به بسیاری از این روحانیون و مولوی‏‌های مطالبه‌گر داخلی ندارد. برخلاف آن‏چه ترویج می‏شود، مسئولین و اساتید دارالعلوم و مسجد جامع مکّی، غالباً از تندروی‏های تکفیری و مذهبی، برائت می‏جویند و طلاب خودشان را نیز از نزدیک‏شدن به چنین کانون‏هایی باز می‏دارند. گرایش دیوبندیه - که به‏‌عنوان یکی از شاخه‏‌های ذیل مذهب حنفی قابل تقسیم‏‌بندی است - رویکرد تکفیر مذهبی ندارد و علی‏رغم تبلیغات عامیانه (و بعضاً خاصّیانه!)، کشتار شیعیان را حرام می‏داند. هرچند که «مشرکانه دانستن برخی افعال» ولو فاعل آن را مشرک نمی‏سازد، اما می‏تواند برای برخی مخاطبان کم‏دان و نادان، غلط‏انداز و محرّک باشد. قاعدتاً در مورد چنین آموزه‏هایی باید ظرفیت شنونده کلام را در نظر گرفت و تعصّبات کور او را تحریک نکرد. ولی در مجموع، وجوه معتدل و تقریبی در بین تفکّر و جریان مسجد مکّی، بسیار بیش از آن چیزی است که در ذهنیّت‏های دشمن‏پرور ما رخنه کرده است. 

به این دوست عزیز که بر حضور و فعالیت سی ساله‏اش در استان تأکید می‏کرد، گفتم: عینکی که بر چشم‏های ماست، از مدّت زمان اقامت‏مان مهم‏تر است؛ اگر عینک اشتباهی پیش چشمان من باشد، سیصد سال هم که در منطقه باشم، ماجراها را اشتباه خواهم دید و اشتباه تحلیل خواهم کرد و اشتباه نسخه خواهم پیچید. واضح است که این سخن، به معنای انکار وجود برخی مولوی‏های تندرو و حتّی ضدّامنیتی در استان نیست؛ اما ارتباط این بحث به مسجد مکّی یا بخش عمده مولوی‏های منتقد و مطالبه‏گر استان، درست نمی‏نماید. کما این‏که پیوندزدن گرایشات فکری وهّابی حنبلی در حجاز با آموزه‏های حنفی مسجد مکّی در زاهدان، عدول از دقّت و تقواست.

وقتی تمایلات جدّی مسئولین و بزرگان مسجد مکّی به مباحث تقریب مذهبی و تعاملات با کلیّت نظام اسلامی دیده می‏شود، وقتی از اجابت درخواست‏های مکرّر و اعطاء زمینه سوءاستفاده به رسانه‏های بیگانه پرهیز می‏کنند، وقتی طلاب مدرسه و جوانان پیرامون‏شان را به شیوه‏های مختلف از تندروی و پیوستن به گروه‏های افراط مذهبی باز می‏دارند و ...، سفر بزرگان مکّی به عربستان، چه ملاکی برای وهّابی بودن آن‏هاست؟ آیا نباید این مقدار اختلاف مذهبی را در چارچوب اندیشه تقریب و بلکه در چارچوب تدبیر سیاسی، پذیرا باشیم؟ آیا سفر بزرگان و علمای شیعه در کشورهای منطقه به ایران، چیز غریب و ناپسندی است که برای طرف مقابل، این‏گونه باشد؟ و آیا قرار است وحدت مذهبی با آن مولوی‏ها و عالمان سنّی معنا داشته باشد که مثلاً تحرّکات ترکیه و عربستان در منطقه را محکوم کنند و در تمام راهپیمایی‏های رسمی حضور فعّال داشته باشند و سالی یک‏بار به زیارت بروند و ...؟ تنگ‏کردن دایره وحدت مذهبی و اصرار بر شیعی‏سازی و انقلابی‏سازی رفتارها و گفتارهای طرف مقابل، برخلاف فلسفه اندیشه تقریب و به‏گونه‏ای، نقض غرض آن است.

قلّک پلاستیکی کمک‏های مردمی به مسجد مکّی

پس از شرکت در مراسم نمازجمعه مسجد مکّی – در عیدگاه زاهدان – و سپس حضور در دارالعلوم (حوزه علمیه مسجد مکّی) و جلسات صمیمانه با مسئولین و اساتید این مرکز بزرگ علمی و مذهبی، بر تصویرسازی‏های معاندپرور و تهمت‏بنیان، بسیار متأسّف شدم و ظرفیت‏های گسترده همکاری مشترک و دوستانه با ایشان را مغتنم یافتم. واگذاری سخنرانی پیش از خطبه‏های نماز جمعه جریان مسجد مکّی به ما و پذیرایی برادرانه در دارالعلوم و بیان برخی تبعیض‏ها و کمبودها در عین همراهی و هم‏کلامی با بسیاری از باورهای مذهبی و تقریبی و سیاسی ما، جالب توجّه می‏نمود. شیوه مدیریت و محتوای دروس مدرسه علمیه مکّی، نه تنها مأمن و مأوایی برای پرورش تکفیری‏های انتحاری نیست، بلکه قرابت‏های زیادی با اندیشه عقل‏گرای شیعی در اعتقادات و اجتهاد اصولی در فقه دارد. اساساً مذهب حنفی در مقایسه با ظاهرگراهای حنبلی در عربستان، به مراتب تعامل‏پذیرتر و عقلانی‏تر است. 

البته اختلافات فکری و فقهی را نمی‏توان انکار کرد و دلیلی هم بر انکار آن وجود ندارد. هنر تفکّر تقریبی حضرت امام در این بود و هست که به وحدت و تعامل با عالمان و جوامع «اهل‏سنّت»، نظر داشت؛ با لحاظ این‏که مباحث اختلافی نیز سر جای خویش، برقرار خواهد بود. قاعدتاً با وجود این اختلافات فکری و فقهی، اساتید و مسئولین مسجد مکّی نمی‏توانند به‏لحاظ شریعت و حجیّت مقبول خودشان، برخی توقّعات زیاده‏طلبانه را برآورده سازند. ولی در عین حال مواردی هم وجود داشته که به‏دلیل امکان همکاری، شاهد برداشتن گام‏های مساعدی بوده‏ایم.

مثلاً مولوی عبدالحمید، پس از سفر مقام معظم رهبری به سیستان و بلوچستان و گفت‏وگویی فقهی که درباره تحریم شرعی قاچاق با وی داشتند، فتوای حرمت قاچاق مواد مخدّر را صادر کرد و در این زمینه نیز، تأمین منابع مالی تشکیلات عظیم مسجد و حوزه علمیه مکّی را از این مسیر، ممنوع کرد. امروزه در اکثر تاکسی‏های زاهدان – شهری با اکثریت بلوچ اهل تسنّن – و در بسیاری از فروشگاه‏های مایحتاج روزانه، قلّک پلاستیکی کمک‏های مردمی به مسجد مکّی دیده می‏شود و مبلغی که از طریق انفاق‏های واجب و مستحب به این مرکز علمی – مذهبی سرازیر می‏شود، در خور توجّه است. این وابستگی را می‏توان از شمار شرکت‏کنندگان در نمازهای جماعت مکّی هم تخمین زد؛ لااقل آن نماز عشاء که در زمان حضور ما و به امامت مولوی حافظ اسماعیل (داماد محترم مولوی عبدالحمید) برگزار شد، برای من بسیار بیش از حدّ انتظار بود.

و البته کمک‏های مالی کشورهای حاشیه خلیج هم – هرچند که هیچ مدرک رسمی و علنی‏ای ندارد – مادام که به عملکردهای ضدّامنیتی دریافت‏کنندگان منجر نشود، جرم و خیانت نیست. وقتی جمهوری اسلامی، منابع مالی کافی برای تأمین هزینه‏های سنگین یک حوزه علمیه با بیش از 1000 طلبه و یک مسجد جامع با وسعت چند هکتاری را ندارد، درخواست و دریافت کمک از کشورهای سنّی‏مذهب، می‏تواند امری طبیعی تلقّی شود؛ همان‏طور که در مورد مدارس و مساجد شیعی در کشورهای اهل‏سنّت، این‏گونه است.

رفع مانع «مذهب» برای تقسیم مناصب کلان

مطالبات برحق مردمان شریف بلوچ، چیستند؟ مثلاً این‏که عنوان «مذهب» در واگذاری قدرت و ثروت و ...، نقشی نداشته باشد. اگر کسی در بین قوم بلوچ هست که فاکتورهای مدیریتی و تخصّصی و انقلابی را داراست، «سنّی‏بودن» نباید مانع این باشد که بالاخره پس از 36 سال، استانداری یا یکی از وزارتخانه‏‌ها، بدو واگذار شود. برخی دوستداران دوآتشه انقلاب، آماری از تعداد معاونت‏‌های استانداری و برخی مناصب پایین‏تر داده بودند که در اختیار برادران اهل سنّت بلوچ قرار گرفته است. ولی واضح است که حسّاسیت برخاسته از ممانعت مذهبی برای تفویض مناصب کلیدی و بالاتر، همچنان پابرجاست. واقعاً چرا اگر یک شهروند یا هموطن اهل سنّت، واجد صلاحیت‏‌های تخصّصی و مدیریتی و سیاسی بود، تنها به‌‏دلیل مذهب نتواند عهده‌‏دار مناصبی مانند استانداری و وزارت باشد؟

شاید سخن از تقسیم قدرت بر اساس نسبت جمعیّتی، منطقی نباشد و توقّع این‏که مثلاً در ازای 15 درصد جمعیّت اهل سنّت، 15 درصد وزارتخانه‎‏ها و استانداری‌‏ها نیز در اختیار ایشان قرار گیرد، دقیق و متین به شمار نیاید. اما این‏که عامل «مذهب» را لااقل مانع تقسیم قدرت ندانیم، کاملاً منطقی و عادلانه به نظر می‏رسد. در این‏صورت براساس سایر صلاحیت‏ها و بایستگی‏ها، شناسایی نیروهای انسانی و تفویض امور کلان، در دستور کار قرار می‏گیرد و سهم‏‌خواهی کمّی و جمعیّتی، موضوعیت نمی‏‌یابد. تقسیم قدرت و فرصت، نگاه و ملاک ملّی و فرامذهبی می‏طلبد.
واضح است که چنین رویکردی تا چه اندازه، در راستای منافع کلان نظام و تأمین امنیت پایدار داخلی و بهسازی چهره بین‏المللی و منطقه‏ای ماست. ضمن آن‏که با حضور و مشارکت یک استاندار یا وزیر اهل‏سنّت، بسیاری از محذورات و مقدورات اجرائی، مشخّص خواهد شد، مشکلات حوزه اقدام، رخ می‏نماید و برخی زمینه‏های اتّهام در مورد سنگ‏اندازی و کوتاهی در اجرای برنامه‏های عمرانی و اقتصادی، از بین خواهد رفت.

قهرمان‏‌سازی از اشرار معارض

از جمله مطالبات برحق دیگر، این است که حداقلی از زیرساخت‏های صنعتی و اشتغال‏زایی به استان اختصاص یابد. خشکسالی ناشی از کاهش نزولات جوّی و عدم تدبیر تخصّصی و انتقال مؤثّر سهم آب کشور از رود هیرمند، کشاورزی چشمگیر سیستان عزیز را به نابودی کشیده و آمار مهاجرت اجباری جوانمردان زابل شیعه‏‌نشین را به دنبال داشته است. سوز و گداز مربوط به سیستان سرسبز و حاصلخیز با آن تمدّن غنی، که اکنون در اثر ناملایمت‏های آسمانی و ناکارآمدی مدیریتی، به کویری سوزان و غبارآلود تبدیل شده، خود مثنوی هفتاد من کاغذ است. 

علاوه بر این، افزایش قابل توجّه جمعیّت و عدم وجود صنایع بزرگ (ولو در حدّ قابل قیاس با بسیاری از استان‏های دیگر) نیز بحران بیکاری را تشدید کرده است. حال در چنین شرایطی، بخشی از اهالی بومی استان، در فکر قاچاق کالا و ... برای امرار معاش می‏افتند و درگیری با نیروی انتظامی برای عبور و مرور از مرز و حمل و نقل قاچاق، نوعی قهرمانی و دلاوری جلوه می‏کند. خصوصاً آن‏که نیروی انتظامی و نهادهای امنیتی، نماد حکومت و مرکز قدرت به حساب می‏آیند؛ حکومتی که در چشم بخشی از اهل‏سنّت منطقه، مقصّر اصلی محرومیت‏های متعدّد استان است. بی‏مناسبت نیست که اشرار و تروریست‏های معارض نیروی انتظامی، قهرمان برخی از پسربچّه‏های کودک و نوجوان بلوچ هستند؛ این نحوه سمپاتی، بسیار بیش از آن‏که ریشه در افراطی‏گری مذهبی داشته باشد، برخاسته از حسّ انتقام از عامل وهمی محرومیت‏هاست.

مسجد اهل سنّت در تهران و باقی قضایا

اما از میان مطالبات تأمّل‏برانگیز، می‏توان به تأسیس مسجد رسمی اهل‌‏سنّت در تهران اشاره کرد. مطالبه‏‌ای که سال‏هاست از سوی مولوی‏‌های بلوچستان پیگیری می‏شود. شاید آن روز که مرحوم مولوی عبدالعزیز، دستور  حضرت امام برای راه‏‌اندازی مسجد اهل سنّت در پایتخت را گرفت، زمان مناسبی برای عملی‏ک‌ردن این درخواست بود (که به دلایلی، مسکوت ماند). اما امروز و گذشت نزدیک به 30 سال از آن موقع و ملاحظات مختلفی که مطرح می‏شود، مؤلّفه‏‌هایی پیچیده و چند مجهولی را وارد مسئله کرده است.

هرچند که میزان اعتماد ما به عالمان اهل تسنّن در داخل کشور و از جمله مولوی‏های عزیز سیستان و بلوچستان (که شامل مسئولین و بزرگان مسجد مکّی هم می‏شود) را نباید در سنجش این مؤلّفه‏‌ها، دست کم گرفت. از سوی دیگر، کما این‏که بزرگان جامعه اهل‏‌سنّت را باید در مباحث امنیتی مربوط به مسجد و حواشی آن  مسئول دانست، اما واگذاری کامل مسائل امنیتی به آن‏ها هم منصفانه به نظر نمی‏رسد. به هرحال حکومت اسلامی نیز در قبال تأمین امنیت این مرکز مذهبی، تکلیف عقلی و شرعی دارد. کما این‏که نگاه «سهم‌‏خواهانه» به بهره‌‏های سیاسی – مذهبی این مسجد هم از سوی هیچ‏یک از طرفین، سازنده نیست؛ لااقل در تحلیل‏های رسمی.

وحدت‏‌ستیزی توسّط برخی هواداران دوآتشه نظام!

از عجیب‏ترین گسست‏ها و تضادهای رفتاری در حوزه کنش‏های سیاسی – اجتماعی ما، طرفداری از نظام اسلامی و رهبری آن است و در عین حال، رویگردانی عملی از آموزه‏های تقریبی آن. گروه‏های متعدّد و مؤثّری در حوزه علمیه، با آموزه وحدت مذاهب و اندیشه تقریب، سر ستیز دارند و بر ترویج مباحث اختلاف مذهبی اصرار می‏ورزند. اکثر این گروه‏ها و شخصیت‏ها نیز سنخیتی با نظام اسلامی ندارند و آرمان‏هایی متغایر و بعضاً متضاد با اندیشه حضرت امام را پیگیری می‏کنند. در چنین شرایطی، بسیاری از دوستداران نظام و جوانان انقلابی، عملاً مجری سیاست‏های وحدت‏ستیز همین گروه‏ها و شخصیت‏ها هستند.

از یک سو، همایش‏های موسمی تقریب – از آن‏جا که توسّط حکومتی برگزار می‏شود که متّهم ردیف اوّل تبعیض‏ها و احساس تبعیض‏هاست -  کارکرد درخوری نزد جامعه بلوچ و بسیاری از مولوی‏های آن ندارد. از سوی دیگر، مواضع و عملکرد بخش مهمّی از جوانان انقلابی و هواداران دوآتشه نظام اسلامی هم علیه آموزه‏های تقریبی و وحدوی است. در این شرایط، امید و اعتماد مولوی‏ها به شعارهای وحدت‏گرا، تقلیل رفته و بسان تشریفات سیاسی بدان می‏نگرند. آیا بعید خواهد بود که بپرسند: اگر انتظار شما برای دخالت ما در مهار نیروها و تفکّرات افراطی جامعه اهل سنّت، معقول است، چرا توقّع ما برای دخالت شما در مهار نیروها و تفکّرات افراطی جامعه شیعی و انقلابی، مسموع نباشد؟ همان نیروها و تفکّراتی که رویکردهای تقریبی را جز در سایه‏سار همان شعارها و عکس‏های تشریفاتی و رسانه‏ای، برنمی‏تابند و تردیدها و اشکالات پی‏‌درپی، پیش راهتان می‏تراشند.

استقبال گرم از سیره وحدت‏گرای ائمه

یکی از شب‏های حضور در زاهدان، مهمان دانشگاه سیستان و بلوچستان بودیم و پس از نماز جماعت، میزگردی در آمفی تئاتر دانشگاه داشتیم. مولوی شه‏بخش – از اساتید حوزه علمیه مکّی – پشت تریبون رفت و دعای هزارساله علما و صلحا را یادآور شد که درخواست «دولت کریمه برای عزّت مسلمین» داشته‏اند. او می‏گفت حال و پس از گذشت قرن‏ها، این آرزو محقّق شده و نباید با دامن‏زدن به اختلافات مذهبی، ناسپاسی کرد. او در این‏باره عالمان شیعه (داخل و خارج کشور) را مقصّر می‏دانست. جا برای بحث دوستانه و البته «شنیدن» درد دل‏ها بسیار بود. کما این‏که در جلسه صمیمانه با اساتید و مسئولین مسجد مکّی، همین مطالبات و دغدغه‏ها – با زبانی برادرانه و محبّت‏آمیز – مطرح شد.

گرایش تقریب نه تنها به معنای نفی اظهار گلایه‏ها و مطالبه‏ها نیست، بلکه اتّفاقاً در سایه عملی‏کردن مطالبات برحق و دوطرفه، محقّق می‏شود. ضمن این‏که عدم گشایش باب گفت‏وگو در این موارد و ذیل لوای نظام اسلامی، زمینه را برای بهره‏برداری جناح‏ها و شخصیت‏های سیاسی فراهم کرده و متأسفانه مطالبات اهل‏سنّت و خصوصاً بلوچستان و مولوی‏های شاخص‏اش، به ابزاری برای جمع‏آوری رأی و چانه‏زنی و ... تبدیل شده است. و در نتیجه، بسیاری از اظهار مخالفت‏های شدید در میان رسانه‏ها و شخصیت‏های انقلابی با این مراکز مذهبی در بلوچستان نیز متأثّر از همین سیاسی‏شدن و جناحی‏شدن ماجراست.

البته می‏توان پس از بازگشت از چنین سفری، به گزارش بازدید از موزه‏ها و کتابخانه‏ها و خوش و بش‏های کلیشه‏ای بسنده کرد. اما نکته این‏جاست که اگر روحانی یا نخبه شیعی تقریبی، در کنار بیان انتقادات و انتظارات به طرف مقابل، مطالبات برحق و ریشه‏ای او را نیز تأیید نماید و درخواست کند، هم گامی عملی و مؤثّر در مسیر تشریفاتی‏شده‏ی وحدت مذهبی برداشته خواهد شد و هم امکان سوءاستفاده اغیار از این کمبودها و مطالبات را به حداقل خواهد رساند. کما این‏که سیره معصومین و از جمله امیرالمؤمنین در زمینه تقریب مذهبی، نمونه‏های برجسته عملی در راستای برآورده ساختن نیازها و درخواست‏های طرف مقابل دارد. واضح است که اجابت دیرهنگام این مطالبات در شرایطی که تبدیل به باج‏گیری و فشار اجتماعی - امنیتی شده، نه تنها مصداقی از عملیاتی‏کردن وحدت نیست، بلکه راه و رسم غلطی را پیش روی جماعت مطالبه‏گر برای تحقّق مطالبات بعدی‏اش می‏گسترد.    

نگارنده در خلال صحبت در آمفی تئاتر دانشگاه و به مناسبت اشاره به سیره امیرالمؤمنین در ارائه مشورت و کمک به خلفا برای حفظ و پیشبرد اسلام، نام خلیفه سوّم را با پسوند «رضی‏الله‏عنه» آوردم. واکنش مولوی شه‏بخش و دکترمجاهد (استاد سنّی‏مذهب دانشگاه علوم پزشکی) برایم جالب بود. هم در مورد اصل سخن که به سیره وحدت‏گرای ائمه شیعه و امام مذهب حنفی اشاره داشت، و هم در مورد تعابیر احترام‏آمیز نسبت به مقدّسات‏شان. ولی همان‏قدر که آن‏ها از اظهار احترام به مقدّسات خودشان، ممنون و خشنود بودند، برخی از دوستان شیعه ما به اشکال‏تراشی یا لااقل پرسش جدّی کشیده شدند.

آن شب و در جلسه‏ای جداگانه و صمیمانه با دوستان و فعالان شیعی دانشگاه، راجع به چرایی و چگونگی اجرای عملی سیاست‏های تقریب، صحبت کردیم. جلسه بسیار خوبی بود که جوانان دلسوز و مخلص دانشگاه، در کنار هم تشکیل داده بودند. البته روی دیگر سکّه هم دور از انتظار نبود؛ مثل به‏کارگیری تعابیر تحقیرآمیز و سپس، پا را از گلیم تقوا فراتر نهادن و گوینده سخن را دست‏کم در لحن، معادل «خسر الدّنیا و الآخره» دانستن. چه جای تبیین مبانی شیعی فلان تعبیر وجود دارد، وقتی «راه رهایی، فهم است و نه تفهیم خصوصی!» و وقتی ما هنوز در ترویج اندیشه تقریب، در چنین اوّلیّاتی درگیریم؟
...

خاتم
آیا رفعت اندیشه غریب تقریب، از میان آتش نزاع‏ها و کینه‏های وسیع مذهبی، روی پای خویش خواهد ایستاد و سر بر خواهد آورد؟ اندیشه‏ای که نه عنوان صوری «تقریب» را به دنبال خویش کشد و راه کوته‏نظری را ادامه دهد؛ بلکه در محتوا و عمل، پایبند به چنین مهجوریتی باشد؟

انتهای پیام/