وحدتستیزی با هواداری دوآتشه از نظام جمع نمیشود
گروههای متعدّد و مؤثّری در حوزه علمیه، با آموزه وحدت مذاهب و اندیشه تقریب، سر ستیز دارند و بر ترویج مباحث اختلاف مذهبی اصرار میورزند. اکثر این گروهها و شخصیتها نیز سنخیتی با نظام اسلامی ندارند.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، مهدی همازاده در یادداشتی به موضوع چرایی لزوم مردمی وحدت پرداخته است:
بسماللهالنّور
وحدتستیزی تحت عنوان اندیشه غریب تقریب
غروب یا فروغ اندیشه تقریب؟
شاید تأکید بر اندیشه تقریب و نوشتن درباره تعامل برادرانه با اهل تسنّن، در شرایطی که جنگهای مذهبی و شعارهای طایفهای، بهنحوی روبه تزاید، منطقه ما را شعلهور میسازد، خریدار چندانی نداشته باشد. خصوصاً که یکی از اهداف تخریبی این نزاعها، تنها حکومت رسمی شیعی در جهان امروز ماست و طبیعتاً یکی از اطراف مهم این درگیریها نیز همان حکومت است. حال ما در حدود جغرافیایی این حکومت نوپا و دشمنخیز، هرچه هم که شعارهای وحدتگرای انقلابمان را یادآور شویم، فضای هیجانی و فوران کینههای مقدّس (یا مقدّسنما)، صدایمان را کمرونق میسازد. حتّی در بین بسیاری از دوستداران و هواداران انقلاب اسلامی نیز جلوه اخبار و تحلیلهای بهروز سیاسی، در کنار تحریکات مذهبی برخی منابر و محافل، رویکردی را رواج داده که گویی نقش مکمّل همان برنامه منطقهای را برعهده گرفته است.
ولی امیدوارانه میخواهم از ضرورت برنامه «عملی» وحدت بنویسم؛ البته با تأکید بر داخل کشور، بهعنوان نقطه عزیمتی مهم و بهغایت مؤثّر. آنهم از چالشیترین منطقه داخلی خودمان؛ از سیستان و بلوچستان عزیز. از یک تمدّن غنی که ما از درک و بهره آن، محروم ماندهایم. و از یک منطقه محروم: از برخی فکرها و دلهای ما.
رقابت مخلصانه برای تنازع مذهبی
چندبار قبل از سال 1393 و در قالب سفرهای تبلیغی و جهادی به سیستان و بلوچستان رفته بودم. پیش از اوّلین سفر، فضای عمومی رسانهای و حوزوی خودمان را تجربه کرده بودم که مدام از تهدید وهّابیت و استحاله کمّی و کیفی نسلها میگفتند. فضا به گونهای بود که اکثر شنوندگان و خوانندگان را به این نتیجه قهری میرسانید که یک برنامه سنّیسازی و شیعهستیزی در سطحی وسیع و از سوی مراکز مذهبی وهّابیت در حال اجراست که با همکاری برخی علمای برجسته اهل سنّت در بلوچستان، پیاده میشود.
طلبه با اخلاص و تحریکشده هم بار سفر میبست (و میبندد) و با کولهباری از پاسخ به شبهات وهّابیت و فیشبرداریهای ترویج ولایت بلافصل امیرالمؤمنین، عازم سرزمین پیچیدگیها میشد (و میشود). دلخوشی و شادکامی این مبلّغان مخلص، در این بود (و هست) که مثلاً طی یک دهه حضور در منطقه، 4 نفر را شیعه کردهاند و یک مسجد متروک در روستایی شیعهنشین را که تحت تصرّف مولوی اهل سنّت درآمده بود، پس گرفتهاند. ضمن آنکه رقابتی سنگین برای مسجدسازی توسّط بیوت برخی علمای شیعه در روستاهای بلوچستان – و بهویژه مناطق همجوار اهل سنّت – وجود داشت (و دارد) تا برنامه تبلیغی وهّابیت را ناکام گذارد.
در یکی از سفرهای اردوی جهادی به سیستان و بلوچستان، در کنار برنامه عمرانی ساخت حمّام و مسجد، در قالب دو گروه فرهنگی – تبلیغی، طی 11 روز به 40 روستای منطقه سرکشی کردیم. تقریباً روزی 2 روستا برای هر گروه. من هم که روحانی یکی از این دو گروه بودم، برنامهای فشرده و سنگین را تجربه کردم. گاه برای رسیدن به یک روستا، از دشوارترین مسیرهای عبور و مرور، میگذشتیم و ریسکهای بالای امنیتی را به جان میخریدیم. وقتی راهبلد ما در هنگام عبور از برخی گردنههای صعبالعبور و تقریباً متروک، چند مورد حملات تروریستی به ماشینهای پلاک قرمز (دولتی) را در همان نقطه یادآوری میکرد، صدای اذکار و اوراد خانمهای همراه گروه تبلیغی، از عقب ماشین شنیده میشد! و تصویر رسانهای پیش از سفر را در ذهن و دل من، پرهیبتتر میساخت.
اوّل مرغ بود یا تخم مرغ؟!
اما پس از مواجهه با مردمان مختلف آن دیار – اعمّ از شیعه و سنّی و اعمّ از شهری و روستایی – یک سؤال جدّی برایم پررنگ شده بود: «واقعاً چقدر از راهحلّ "مسئله"ی سیستان و بلوچستان، مذهبی است؟» ریشه مسئله را میتوان آنگونه که برخی اشاره داشتهاند، تبعیضها و محرومیتهای شهروندی و اجتماعی دانست. همین محرومیتها و تبعیضها (و در برخی موارد، احساس تبعیضها)ست که تصوّر برنامهریزیهای مذهبی و طایفگی را تقویت میکند و در چنین اوضاعی، دمیدن در کوره اختلافات مذهبی، خریدار مییابد. بنا بر نظر این عدّه، محرومیتها و تبعیضها و احساس تبعیضها در موضوعات شهروندی و اجتماعی، منشاء و سبب میدانیافتن تنازعات و اختلافات مذهبی است. هرچند که از سوی مقابل، عدّهای دیگر هستند که علّت همان محرومیتهای اجتماعی و شهروندی را نیز در چارچوب تبعیضهای مذهبی تفسیر میکنند. و خلاصه دامنه بحث درباره ماهیّت علت اصلی، دراز است و یادآور همان بحث معروف راجع به مرغ و تخم مرغ!
به هرحال، چه ریشه مسئله را در مباحث مذهبی بدانیم و یا نه، امروزه با توسعه و تعمیق نزاعهای مذهبی، باید برای خاموشکردن شعله اختلاف و حلّ مسئله، به هر دو عرصه توجّه داشت: هم به ترویج بینش تقریبی و معتدل شیعی و سنّی و اجتناب از دامنزدن به اختلافات مذهبی، و هم به رفع محرومیتهای اجتماعی و شهروندی (در حدّ واقعیّتها و مقدورات). اوّلی – همانطور که بارها رهبر حکیم انقلاب تأکید کردهاند – بیش از همه متوجّه روحانیون و مداحان و شخصیتهای مذهبی طرفین است و دوّمی نیز متوجّه مسئولین و سیاستگذاران استانی و کشوری.
پیچیدگیهای امنیتی و برخی مواجهههای اشتباه
سیستان و بلوچستان عزیز، با وضعیت نامناسب امنیتی هم دست و پنجه نرم میکند. مخاطرات ناشی از همجواری با پاکستان و تندروهای مذهبی آنجا، مشکلات و دردسرهای زیادی را برای مسئولین امنیتی و انتظامی استان و کشور بهوجود آورده است. و البته مسائل مربوط به قاچاق اسلحه و مواد مخدّر و کالا و ... که یکی از تبعات سهمگین بیکاری گسترده و فقر شدید است. طبیعتاً تأمین امنیت و مقابله با تهدیدها و چالشهای امنیتی در استان، وظیفه سنگینی است که بر دوش مسئولین و دستاندرکاران ذیربط قرار گرفته و هزینههای جانی و مالی بسیاری را نیز بر ایشان تحمیل نموده است.
با اذعان به این تلاشهای مستمرّ و طاقتفرسا، برخی تصمیمات غلط در حوزه امنیتی را هم باید در تحلیل ریشههای مسئله – و بالتبع در نیل به راهکار – دخیل کرد. هموطنان عزیز بلوچ با اکثریت اهل تسنّن، مطالبات و درخواستهایی از قدرت مرکزی داشته و دارند. برخی از این مطالبات را میتوان بهحق و مسموع دانست و برخی دیگر را بیشتر با «احساس تبعیض»، معنا کرد. در مورد مطالبات سنخ دوّم، روش اقناع و تبیین دوستانه را میتوان در پیش گرفت و شاهد مثالهای مشترکی از محرومیت استانهای مرزی شیعه نشین (مانند خوزستان و ...) آورد. اما در مورد مطالبات سنخ اوّل، چگونه برخوردی رواست؟ خصوصاً اگر این مطالبات – به دلایل مختلف – تشدید شده و گاه به آستانه بحران، نزدیک شده باشد. آیا اگر ایندست مطالبات را گروهی از مولویهای اهل سنّت نمایندگی کنند و صدای درخواست بدنه اجتماعی خویش در تریبونهای مذهبی باشند، چه تدبیری را باید پیشنهاد کرد؟ روشن است که تصمیم و برخورد اشتباه با این پدیده اجتماعی و سوقدادن آن به سمت یک بحران امنیتی، قابل توجیه نیست.
تفاوت فاحش عالَم واقعی با عالم مَجازی
پس از سفر اسفندماه 93 به دیار گرم سیستان و بلوچستان (بهعنوان کمترین عضو کاروان سرزمین برادری)، پاسخ برخی سؤالات و تردیدهای سابق را پررنگتر و واضحتر، پیش روی خود دیدم. تصویر ذهنی ساختهشده توسّط برخی رسانهها و محافل شیعی و انقلابی، با واقعیّات جامعه بلوچ و روحانیون محبوب آنها، فاصلهای معنادار دارد. و خندهآور آنکه برخی از این دوستان رسانهای و بعضاً انقلابی، سعی در جایگزینکردن چهرههایی چفیه بر دوش از مولویهای محلّی داشتند (و دارند) تا به جای آن روحانیون محبوب و مطالبهگر جامعه بلوچ قرار دهند و بهگونهای صورت مسئله را – ولو در تصویر عمومی و رسانهای ما – پاک کنند.
یاد سیره رسول اعظم افتادم که بنا به نقل مکرّر منابع روایی شیعه و سنّی، رؤسای قبایل را احترام میکرد و بزرگ میداشت و پس از اسلامآوردن هر قبیله، رئیس سابقش را از مجدّداً و اینبار از سوی خویش منصوب میفرمود. همان رؤسای قبایلی که سالها علیه حکومت مدینه جنگیده بودند و در ائتلاف با دشمن اصلی آن بودند. پیامبر اسلام حتّی در شرایطی که قبایل حجاز صرفاً از روی ظاهر اسلام میآوردند، به دنبال شخصیتی همراهتر و نزدیکتر به حکومت نمیگشت تا به ریاست آن قبیله برگزیند؛ چه اینکه بزرگی یک قوم، امری انتصابی نیست و در جایگاه اجتماعی و بدنه مردمی آن قوم و قبیله، ریشه دارد.
البته مولویهای همراه با انقلاب و جمهوری اسلامی، کم نیستند و بخشی از آنها نیز جزو خانواده شهدا و عضو بسیج و ... به شمار میآیند. اما نکته آنجاست که معمولاً مولویهای پیگیر مطالبات شهروندی و اجتماعی بلوچ و اهل سنّت، بدنه و اقبال مردمی بیشتری در بین این جامعه دارند و طبیعتاً از مرجعیّت مذهبی والاتری هم برخوردارند. واقعاً چه روشی در تعامل با این روحانیون منتقد و البته غالباً موافق با کلیّات انقلاب، درست بود؟
تفکّر اعتدالی مسجد مکّی
بعد از بازگشت از سفر، دوستی هملباس از بلوچستان تماس گرفت و با لحنی تند گلایه کرد که: شما از بسیاری مسائل و حوادث استان خبر ندارید و نباید درباره اشتباه برخی تصمیمات – ولو به سالها و سابقههای دور هم مربوط شود – ورود نمایید. از این دوست دلسوز پرسیدم: آن مسائل و حوادثی که من نمیدانم، چیست؟ و او از انفجار سال 88 در مسجد امام علی شیعیان – توسّط تکفیریهای انتحاری – و سپس سوزاندن 5 نفر از شیعیان در صندوق قرضالحسنه بسیجیان اشاره کرد.
به او گفتم: از این اتفاقات خبر دارم، اما سابقه و شروع برخوردهای تند با مراکز مذهبی و مطالبهگر زاهدان، به سالها پیش از آن برمیگردد و پرونده را نباید از میانه راه، بازخوانی کرد. طبیعتاً مواجهه سخت و بهشدّت تحریکآمیز، آنهم با جریانی که بدنه اجتماعی قابل توجّهی دارد، میتواند واکنشهایی سخت هم بهدنبال داشته باشد. خصوصاً که آن مواجهه سخت و عریان، با برخوردهایی خاموش، تداوم یافته باشد. و این را هم به یاد داشته باشیم که بزرگان مسجد مکّی، حوادث تروریستی زاهدان در سال 88 را هم به گفتار و هم در رفتار، محکوم کردند و در خاموشکردن غائلهای که به سمت مردمیشدن پیش میرفت، مشارکت داشتند.
ضمن اینکه رشد تفکّر تکفیری و افراطی در بخش وسیعی از جامعه اهل سنّت منطقه خاورمیانه، ربط وثیقی به بسیاری از این روحانیون و مولویهای مطالبهگر داخلی ندارد. برخلاف آنچه ترویج میشود، مسئولین و اساتید دارالعلوم و مسجد جامع مکّی، غالباً از تندرویهای تکفیری و مذهبی، برائت میجویند و طلاب خودشان را نیز از نزدیکشدن به چنین کانونهایی باز میدارند. گرایش دیوبندیه - که بهعنوان یکی از شاخههای ذیل مذهب حنفی قابل تقسیمبندی است - رویکرد تکفیر مذهبی ندارد و علیرغم تبلیغات عامیانه (و بعضاً خاصّیانه!)، کشتار شیعیان را حرام میداند. هرچند که «مشرکانه دانستن برخی افعال» ولو فاعل آن را مشرک نمیسازد، اما میتواند برای برخی مخاطبان کمدان و نادان، غلطانداز و محرّک باشد. قاعدتاً در مورد چنین آموزههایی باید ظرفیت شنونده کلام را در نظر گرفت و تعصّبات کور او را تحریک نکرد. ولی در مجموع، وجوه معتدل و تقریبی در بین تفکّر و جریان مسجد مکّی، بسیار بیش از آن چیزی است که در ذهنیّتهای دشمنپرور ما رخنه کرده است.
به این دوست عزیز که بر حضور و فعالیت سی سالهاش در استان تأکید میکرد، گفتم: عینکی که بر چشمهای ماست، از مدّت زمان اقامتمان مهمتر است؛ اگر عینک اشتباهی پیش چشمان من باشد، سیصد سال هم که در منطقه باشم، ماجراها را اشتباه خواهم دید و اشتباه تحلیل خواهم کرد و اشتباه نسخه خواهم پیچید. واضح است که این سخن، به معنای انکار وجود برخی مولویهای تندرو و حتّی ضدّامنیتی در استان نیست؛ اما ارتباط این بحث به مسجد مکّی یا بخش عمده مولویهای منتقد و مطالبهگر استان، درست نمینماید. کما اینکه پیوندزدن گرایشات فکری وهّابی حنبلی در حجاز با آموزههای حنفی مسجد مکّی در زاهدان، عدول از دقّت و تقواست.
وقتی تمایلات جدّی مسئولین و بزرگان مسجد مکّی به مباحث تقریب مذهبی و تعاملات با کلیّت نظام اسلامی دیده میشود، وقتی از اجابت درخواستهای مکرّر و اعطاء زمینه سوءاستفاده به رسانههای بیگانه پرهیز میکنند، وقتی طلاب مدرسه و جوانان پیرامونشان را به شیوههای مختلف از تندروی و پیوستن به گروههای افراط مذهبی باز میدارند و ...، سفر بزرگان مکّی به عربستان، چه ملاکی برای وهّابی بودن آنهاست؟ آیا نباید این مقدار اختلاف مذهبی را در چارچوب اندیشه تقریب و بلکه در چارچوب تدبیر سیاسی، پذیرا باشیم؟ آیا سفر بزرگان و علمای شیعه در کشورهای منطقه به ایران، چیز غریب و ناپسندی است که برای طرف مقابل، اینگونه باشد؟ و آیا قرار است وحدت مذهبی با آن مولویها و عالمان سنّی معنا داشته باشد که مثلاً تحرّکات ترکیه و عربستان در منطقه را محکوم کنند و در تمام راهپیماییهای رسمی حضور فعّال داشته باشند و سالی یکبار به زیارت بروند و ...؟ تنگکردن دایره وحدت مذهبی و اصرار بر شیعیسازی و انقلابیسازی رفتارها و گفتارهای طرف مقابل، برخلاف فلسفه اندیشه تقریب و بهگونهای، نقض غرض آن است.
قلّک پلاستیکی کمکهای مردمی به مسجد مکّی
پس از شرکت در مراسم نمازجمعه مسجد مکّی – در عیدگاه زاهدان – و سپس حضور در دارالعلوم (حوزه علمیه مسجد مکّی) و جلسات صمیمانه با مسئولین و اساتید این مرکز بزرگ علمی و مذهبی، بر تصویرسازیهای معاندپرور و تهمتبنیان، بسیار متأسّف شدم و ظرفیتهای گسترده همکاری مشترک و دوستانه با ایشان را مغتنم یافتم. واگذاری سخنرانی پیش از خطبههای نماز جمعه جریان مسجد مکّی به ما و پذیرایی برادرانه در دارالعلوم و بیان برخی تبعیضها و کمبودها در عین همراهی و همکلامی با بسیاری از باورهای مذهبی و تقریبی و سیاسی ما، جالب توجّه مینمود. شیوه مدیریت و محتوای دروس مدرسه علمیه مکّی، نه تنها مأمن و مأوایی برای پرورش تکفیریهای انتحاری نیست، بلکه قرابتهای زیادی با اندیشه عقلگرای شیعی در اعتقادات و اجتهاد اصولی در فقه دارد. اساساً مذهب حنفی در مقایسه با ظاهرگراهای حنبلی در عربستان، به مراتب تعاملپذیرتر و عقلانیتر است.
البته اختلافات فکری و فقهی را نمیتوان انکار کرد و دلیلی هم بر انکار آن وجود ندارد. هنر تفکّر تقریبی حضرت امام در این بود و هست که به وحدت و تعامل با عالمان و جوامع «اهلسنّت»، نظر داشت؛ با لحاظ اینکه مباحث اختلافی نیز سر جای خویش، برقرار خواهد بود. قاعدتاً با وجود این اختلافات فکری و فقهی، اساتید و مسئولین مسجد مکّی نمیتوانند بهلحاظ شریعت و حجیّت مقبول خودشان، برخی توقّعات زیادهطلبانه را برآورده سازند. ولی در عین حال مواردی هم وجود داشته که بهدلیل امکان همکاری، شاهد برداشتن گامهای مساعدی بودهایم.
مثلاً مولوی عبدالحمید، پس از سفر مقام معظم رهبری به سیستان و بلوچستان و گفتوگویی فقهی که درباره تحریم شرعی قاچاق با وی داشتند، فتوای حرمت قاچاق مواد مخدّر را صادر کرد و در این زمینه نیز، تأمین منابع مالی تشکیلات عظیم مسجد و حوزه علمیه مکّی را از این مسیر، ممنوع کرد. امروزه در اکثر تاکسیهای زاهدان – شهری با اکثریت بلوچ اهل تسنّن – و در بسیاری از فروشگاههای مایحتاج روزانه، قلّک پلاستیکی کمکهای مردمی به مسجد مکّی دیده میشود و مبلغی که از طریق انفاقهای واجب و مستحب به این مرکز علمی – مذهبی سرازیر میشود، در خور توجّه است. این وابستگی را میتوان از شمار شرکتکنندگان در نمازهای جماعت مکّی هم تخمین زد؛ لااقل آن نماز عشاء که در زمان حضور ما و به امامت مولوی حافظ اسماعیل (داماد محترم مولوی عبدالحمید) برگزار شد، برای من بسیار بیش از حدّ انتظار بود.
و البته کمکهای مالی کشورهای حاشیه خلیج هم – هرچند که هیچ مدرک رسمی و علنیای ندارد – مادام که به عملکردهای ضدّامنیتی دریافتکنندگان منجر نشود، جرم و خیانت نیست. وقتی جمهوری اسلامی، منابع مالی کافی برای تأمین هزینههای سنگین یک حوزه علمیه با بیش از 1000 طلبه و یک مسجد جامع با وسعت چند هکتاری را ندارد، درخواست و دریافت کمک از کشورهای سنّیمذهب، میتواند امری طبیعی تلقّی شود؛ همانطور که در مورد مدارس و مساجد شیعی در کشورهای اهلسنّت، اینگونه است.
رفع مانع «مذهب» برای تقسیم مناصب کلان
مطالبات برحق مردمان شریف بلوچ، چیستند؟ مثلاً اینکه عنوان «مذهب» در واگذاری قدرت و ثروت و ...، نقشی نداشته باشد. اگر کسی در بین قوم بلوچ هست که فاکتورهای مدیریتی و تخصّصی و انقلابی را داراست، «سنّیبودن» نباید مانع این باشد که بالاخره پس از 36 سال، استانداری یا یکی از وزارتخانهها، بدو واگذار شود. برخی دوستداران دوآتشه انقلاب، آماری از تعداد معاونتهای استانداری و برخی مناصب پایینتر داده بودند که در اختیار برادران اهل سنّت بلوچ قرار گرفته است. ولی واضح است که حسّاسیت برخاسته از ممانعت مذهبی برای تفویض مناصب کلیدی و بالاتر، همچنان پابرجاست. واقعاً چرا اگر یک شهروند یا هموطن اهل سنّت، واجد صلاحیتهای تخصّصی و مدیریتی و سیاسی بود، تنها بهدلیل مذهب نتواند عهدهدار مناصبی مانند استانداری و وزارت باشد؟
شاید سخن از تقسیم قدرت بر اساس نسبت جمعیّتی، منطقی نباشد و توقّع اینکه مثلاً در ازای 15 درصد جمعیّت اهل سنّت، 15 درصد وزارتخانهها و استانداریها نیز در اختیار ایشان قرار گیرد، دقیق و متین به شمار نیاید. اما اینکه عامل «مذهب» را لااقل مانع تقسیم قدرت ندانیم، کاملاً منطقی و عادلانه به نظر میرسد. در اینصورت براساس سایر صلاحیتها و بایستگیها، شناسایی نیروهای انسانی و تفویض امور کلان، در دستور کار قرار میگیرد و سهمخواهی کمّی و جمعیّتی، موضوعیت نمییابد. تقسیم قدرت و فرصت، نگاه و ملاک ملّی و فرامذهبی میطلبد.
واضح است که چنین رویکردی تا چه اندازه، در راستای منافع کلان نظام و تأمین امنیت پایدار داخلی و بهسازی چهره بینالمللی و منطقهای ماست. ضمن آنکه با حضور و مشارکت یک استاندار یا وزیر اهلسنّت، بسیاری از محذورات و مقدورات اجرائی، مشخّص خواهد شد، مشکلات حوزه اقدام، رخ مینماید و برخی زمینههای اتّهام در مورد سنگاندازی و کوتاهی در اجرای برنامههای عمرانی و اقتصادی، از بین خواهد رفت.
قهرمانسازی از اشرار معارض
از جمله مطالبات برحق دیگر، این است که حداقلی از زیرساختهای صنعتی و اشتغالزایی به استان اختصاص یابد. خشکسالی ناشی از کاهش نزولات جوّی و عدم تدبیر تخصّصی و انتقال مؤثّر سهم آب کشور از رود هیرمند، کشاورزی چشمگیر سیستان عزیز را به نابودی کشیده و آمار مهاجرت اجباری جوانمردان زابل شیعهنشین را به دنبال داشته است. سوز و گداز مربوط به سیستان سرسبز و حاصلخیز با آن تمدّن غنی، که اکنون در اثر ناملایمتهای آسمانی و ناکارآمدی مدیریتی، به کویری سوزان و غبارآلود تبدیل شده، خود مثنوی هفتاد من کاغذ است.
علاوه بر این، افزایش قابل توجّه جمعیّت و عدم وجود صنایع بزرگ (ولو در حدّ قابل قیاس با بسیاری از استانهای دیگر) نیز بحران بیکاری را تشدید کرده است. حال در چنین شرایطی، بخشی از اهالی بومی استان، در فکر قاچاق کالا و ... برای امرار معاش میافتند و درگیری با نیروی انتظامی برای عبور و مرور از مرز و حمل و نقل قاچاق، نوعی قهرمانی و دلاوری جلوه میکند. خصوصاً آنکه نیروی انتظامی و نهادهای امنیتی، نماد حکومت و مرکز قدرت به حساب میآیند؛ حکومتی که در چشم بخشی از اهلسنّت منطقه، مقصّر اصلی محرومیتهای متعدّد استان است. بیمناسبت نیست که اشرار و تروریستهای معارض نیروی انتظامی، قهرمان برخی از پسربچّههای کودک و نوجوان بلوچ هستند؛ این نحوه سمپاتی، بسیار بیش از آنکه ریشه در افراطیگری مذهبی داشته باشد، برخاسته از حسّ انتقام از عامل وهمی محرومیتهاست.
مسجد اهل سنّت در تهران و باقی قضایا
اما از میان مطالبات تأمّلبرانگیز، میتوان به تأسیس مسجد رسمی اهلسنّت در تهران اشاره کرد. مطالبهای که سالهاست از سوی مولویهای بلوچستان پیگیری میشود. شاید آن روز که مرحوم مولوی عبدالعزیز، دستور حضرت امام برای راهاندازی مسجد اهل سنّت در پایتخت را گرفت، زمان مناسبی برای عملیکردن این درخواست بود (که به دلایلی، مسکوت ماند). اما امروز و گذشت نزدیک به 30 سال از آن موقع و ملاحظات مختلفی که مطرح میشود، مؤلّفههایی پیچیده و چند مجهولی را وارد مسئله کرده است.
هرچند که میزان اعتماد ما به عالمان اهل تسنّن در داخل کشور و از جمله مولویهای عزیز سیستان و بلوچستان (که شامل مسئولین و بزرگان مسجد مکّی هم میشود) را نباید در سنجش این مؤلّفهها، دست کم گرفت. از سوی دیگر، کما اینکه بزرگان جامعه اهلسنّت را باید در مباحث امنیتی مربوط به مسجد و حواشی آن مسئول دانست، اما واگذاری کامل مسائل امنیتی به آنها هم منصفانه به نظر نمیرسد. به هرحال حکومت اسلامی نیز در قبال تأمین امنیت این مرکز مذهبی، تکلیف عقلی و شرعی دارد. کما اینکه نگاه «سهمخواهانه» به بهرههای سیاسی – مذهبی این مسجد هم از سوی هیچیک از طرفین، سازنده نیست؛ لااقل در تحلیلهای رسمی.
وحدتستیزی توسّط برخی هواداران دوآتشه نظام!
از عجیبترین گسستها و تضادهای رفتاری در حوزه کنشهای سیاسی – اجتماعی ما، طرفداری از نظام اسلامی و رهبری آن است و در عین حال، رویگردانی عملی از آموزههای تقریبی آن. گروههای متعدّد و مؤثّری در حوزه علمیه، با آموزه وحدت مذاهب و اندیشه تقریب، سر ستیز دارند و بر ترویج مباحث اختلاف مذهبی اصرار میورزند. اکثر این گروهها و شخصیتها نیز سنخیتی با نظام اسلامی ندارند و آرمانهایی متغایر و بعضاً متضاد با اندیشه حضرت امام را پیگیری میکنند. در چنین شرایطی، بسیاری از دوستداران نظام و جوانان انقلابی، عملاً مجری سیاستهای وحدتستیز همین گروهها و شخصیتها هستند.
از یک سو، همایشهای موسمی تقریب – از آنجا که توسّط حکومتی برگزار میشود که متّهم ردیف اوّل تبعیضها و احساس تبعیضهاست - کارکرد درخوری نزد جامعه بلوچ و بسیاری از مولویهای آن ندارد. از سوی دیگر، مواضع و عملکرد بخش مهمّی از جوانان انقلابی و هواداران دوآتشه نظام اسلامی هم علیه آموزههای تقریبی و وحدوی است. در این شرایط، امید و اعتماد مولویها به شعارهای وحدتگرا، تقلیل رفته و بسان تشریفات سیاسی بدان مینگرند. آیا بعید خواهد بود که بپرسند: اگر انتظار شما برای دخالت ما در مهار نیروها و تفکّرات افراطی جامعه اهل سنّت، معقول است، چرا توقّع ما برای دخالت شما در مهار نیروها و تفکّرات افراطی جامعه شیعی و انقلابی، مسموع نباشد؟ همان نیروها و تفکّراتی که رویکردهای تقریبی را جز در سایهسار همان شعارها و عکسهای تشریفاتی و رسانهای، برنمیتابند و تردیدها و اشکالات پیدرپی، پیش راهتان میتراشند.
استقبال گرم از سیره وحدتگرای ائمه
یکی از شبهای حضور در زاهدان، مهمان دانشگاه سیستان و بلوچستان بودیم و پس از نماز جماعت، میزگردی در آمفی تئاتر دانشگاه داشتیم. مولوی شهبخش – از اساتید حوزه علمیه مکّی – پشت تریبون رفت و دعای هزارساله علما و صلحا را یادآور شد که درخواست «دولت کریمه برای عزّت مسلمین» داشتهاند. او میگفت حال و پس از گذشت قرنها، این آرزو محقّق شده و نباید با دامنزدن به اختلافات مذهبی، ناسپاسی کرد. او در اینباره عالمان شیعه (داخل و خارج کشور) را مقصّر میدانست. جا برای بحث دوستانه و البته «شنیدن» درد دلها بسیار بود. کما اینکه در جلسه صمیمانه با اساتید و مسئولین مسجد مکّی، همین مطالبات و دغدغهها – با زبانی برادرانه و محبّتآمیز – مطرح شد.
گرایش تقریب نه تنها به معنای نفی اظهار گلایهها و مطالبهها نیست، بلکه اتّفاقاً در سایه عملیکردن مطالبات برحق و دوطرفه، محقّق میشود. ضمن اینکه عدم گشایش باب گفتوگو در این موارد و ذیل لوای نظام اسلامی، زمینه را برای بهرهبرداری جناحها و شخصیتهای سیاسی فراهم کرده و متأسفانه مطالبات اهلسنّت و خصوصاً بلوچستان و مولویهای شاخصاش، به ابزاری برای جمعآوری رأی و چانهزنی و ... تبدیل شده است. و در نتیجه، بسیاری از اظهار مخالفتهای شدید در میان رسانهها و شخصیتهای انقلابی با این مراکز مذهبی در بلوچستان نیز متأثّر از همین سیاسیشدن و جناحیشدن ماجراست.
البته میتوان پس از بازگشت از چنین سفری، به گزارش بازدید از موزهها و کتابخانهها و خوش و بشهای کلیشهای بسنده کرد. اما نکته اینجاست که اگر روحانی یا نخبه شیعی تقریبی، در کنار بیان انتقادات و انتظارات به طرف مقابل، مطالبات برحق و ریشهای او را نیز تأیید نماید و درخواست کند، هم گامی عملی و مؤثّر در مسیر تشریفاتیشدهی وحدت مذهبی برداشته خواهد شد و هم امکان سوءاستفاده اغیار از این کمبودها و مطالبات را به حداقل خواهد رساند. کما اینکه سیره معصومین و از جمله امیرالمؤمنین در زمینه تقریب مذهبی، نمونههای برجسته عملی در راستای برآورده ساختن نیازها و درخواستهای طرف مقابل دارد. واضح است که اجابت دیرهنگام این مطالبات در شرایطی که تبدیل به باجگیری و فشار اجتماعی - امنیتی شده، نه تنها مصداقی از عملیاتیکردن وحدت نیست، بلکه راه و رسم غلطی را پیش روی جماعت مطالبهگر برای تحقّق مطالبات بعدیاش میگسترد.
نگارنده در خلال صحبت در آمفی تئاتر دانشگاه و به مناسبت اشاره به سیره امیرالمؤمنین در ارائه مشورت و کمک به خلفا برای حفظ و پیشبرد اسلام، نام خلیفه سوّم را با پسوند «رضیاللهعنه» آوردم. واکنش مولوی شهبخش و دکترمجاهد (استاد سنّیمذهب دانشگاه علوم پزشکی) برایم جالب بود. هم در مورد اصل سخن که به سیره وحدتگرای ائمه شیعه و امام مذهب حنفی اشاره داشت، و هم در مورد تعابیر احترامآمیز نسبت به مقدّساتشان. ولی همانقدر که آنها از اظهار احترام به مقدّسات خودشان، ممنون و خشنود بودند، برخی از دوستان شیعه ما به اشکالتراشی یا لااقل پرسش جدّی کشیده شدند.
آن شب و در جلسهای جداگانه و صمیمانه با دوستان و فعالان شیعی دانشگاه، راجع به چرایی و چگونگی اجرای عملی سیاستهای تقریب، صحبت کردیم. جلسه بسیار خوبی بود که جوانان دلسوز و مخلص دانشگاه، در کنار هم تشکیل داده بودند. البته روی دیگر سکّه هم دور از انتظار نبود؛ مثل بهکارگیری تعابیر تحقیرآمیز و سپس، پا را از گلیم تقوا فراتر نهادن و گوینده سخن را دستکم در لحن، معادل «خسر الدّنیا و الآخره» دانستن. چه جای تبیین مبانی شیعی فلان تعبیر وجود دارد، وقتی «راه رهایی، فهم است و نه تفهیم خصوصی!» و وقتی ما هنوز در ترویج اندیشه تقریب، در چنین اوّلیّاتی درگیریم؟
...
خاتم
آیا رفعت اندیشه غریب تقریب، از میان آتش نزاعها و کینههای وسیع مذهبی، روی پای خویش خواهد ایستاد و سر بر خواهد آورد؟ اندیشهای که نه عنوان صوری «تقریب» را به دنبال خویش کشد و راه کوتهنظری را ادامه دهد؛ بلکه در محتوا و عمل، پایبند به چنین مهجوریتی باشد؟
انتهای پیام/