روزگار ناخوش خانه سیمین و جلال در بن بست ارض
با وجود آنکه بیش از دو سال از واگذاری منزل جلال آل احمد به شهرداری میگذرد، هنوز خبری مبنی بر آماده شدن این خانه به عنوان خانه ادبیات ایران اعلام نشده است. یکی از اعضای خانواده آل احمد میگوید از تصمیم گرفته شده، پشیماناند.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، به فراموشی سپردن هویتهای تاریخی و فرهنگی و بی اعتنایی به سرمایه های نمادین کشور، موضوعی غیر عادی نیست؛ بارها و بارها در رسانهها از این موضوع سخن رفته و دیگر دارد تبدیل به تکرار مکررات میشود. همین چند وقت اخیر بود که خبر ناگوار تخریب خانه استاد بنان منتشر شد و یا خبری تلختر از بلاتکلیفی خانه پروین در همین تهران. اما اینها فقط مختص به تهران نیست، در دیگر شهرهایی که پیشینه فرهنگی بیشتری نسبت به پایتخت دارند نیز وضع به همین منوال است. مثالش هم آرامگاه صائب در اصفهان است که حالا آرامگاه معتادان! شهر شده یا خانه سعدی در شیراز که با بلاتکلیفی روزگارش را میگذراند.
گویا خانه جلال آل احمد و سیمین دانشور هم کمکم دارد به این فهرست اضافه میشود. چهار سال پس از درگذشت سیمین دانشور و دو سال پس از ماجرای فروش منزل مسکونی وی توسط خواهرش به شهرداری تهران، این خانه که قرار بود پس از تعمیرات جزیی سه ماهه به "خانه- موزه جلال و سیمین" و "خانه ادبیات ایران" تبدیل شود، هنوز بلاتکلیف و به امان خدا رها شده است و بیم آن میرود که در اثر اینگونه بی مبالاتی ها و عدم احساس مسوولیت ها، این خانه هم در معرض آسیب های جدی قرار گیرد و ضربه ای دیگر بر پیکره لرزان بنیادهای فرهنگی کشور وارد آید.
محمدحسین دانایی، خواهرزاده جلال آلاحمد، در گفتوگو با خبرنگار تسنیم، با اشاره به آخرین وضعیت خانه مسکونی این دو نویسنده نامدار معاصر میگوید: این خانه با کلی امیدواری از طرف بازماندگان در اختیار شهرداری تهران قرار گرفت، به این امید که به یک نهاد فرهنگی عام المنفعه و آبرومند و محلی برای جمع شدن اصحاب علم و قلم و بزرگداشت ساحت ادب و هنر تبدیل شود، اما حیف که تمام آن آرزوها بر باد رفت، چون تاکنون دو سال از این ماجرا گذشته و تنها چیزی که در این مدت نصیب اهل علم و ادب و فرهنگ و هنر کشور شده است، تنها یک "هیچ" بزرگ بوده است و دیگر هیچ! بنابراین، در یک کلمه باید بگویم: «ای وای که به نشد، بتر شد.»
وی ادامه میدهد: مدتی است که در خانه را هم بستهاند؛ بدون اینکه نظافتی در آن انجام شود یا مراقبتی صورت پذیرد و بیم آن میرود که چهار صباح دیگر بلایی بر سر خانه جلال و سیمین خانم بیاید و باعث پشیمانی همگانی شود.
دانایی در ادامه میافزاید: در این مدت، تا جایی که میتوانستیم نامهنگاری و پیگیری کردیم؛ حتی جمعی از بزرگان علم و ادب و استادان دانشگاه های کشور وارد صحنه شدند و غیرتمندانه قلم به دست گرفتند و اعتراض خودشان را نسبت به سهل انگاریهای مسئولان به گوش مقامات بالای کشور رساندند، از شهردار تهران و وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی گرفته تا معاون رئیس جمهور و رییس سازمان حفظ میراث فرهنگی و مقامات مسوول در مجلس و شورای شهر تهران و طی آن نامه سرگشاده از آنان درخواست کردند که نسبت به موضوع حساس باشند و اجازه ندهند که عملکردهای ضعیف مسئولان پایین دستی، باعث بروز بی اعتمادی و دلسردی در جامعه فرهنگی کشور بشود، اما تا کنون پاسخ روشنی در این رابطه نگرفتهایم. اخیراً هم اعلام کردهاند که شما دیگر مراجعه نکنید، هرگاه پروژه به نتیجه رسید، به شما اطلاع میدهیم!
وی ادامه میدهد: همچنین قرار بر این بود که این خانه بدون تغییر کاربری و بدون تغییر در هویت آن، به خانه- موزه این دو نویسنده تبدیل شود، چون نمیخواستیم بلایی که بر سر خانه برخی از بزرگان در سالهای اخیر آمده، بر سر خانه جلال و سیمین هم بیاید. وقتی که خانه عزتالله انتظامی را تغییر ماهیت میدهند و در آنجا سالن سینما میسازند، دیگر آنجا خانه آن هنرمند نیست؛ چرا که خانه انتظامی اینگونه نبود که الان هست. اما کو چشم بینا و گوش شنوا؟ چند ماه پیش که به منزل جلال رفتم و با اصرار توانستم وارد خانه شوم، دیدم که حفره بزرگی در راهرو خانه و میان آشپزخانه ایجاد شده است و معلوم نیست که حضرات در آنجا به دنبال چه میگردند!؟
سخنان دانایی، حرف دل بسیاری از کارشناسان نیز هست. بسیاری از کارشناسان معماری و شهرسازی نیز بر این باوراند که در سالهای اخیر با تخریب بافتهای قدیمی در شهرها و یا بیتوجهی به ساختمانهای قدیمی بزرگان، اکثر نقاط شهری شبیه یکدیگر میشود و ماهیتش تغییر میکند؛ این در حالی است که در برخی از کشورها مانند همین ترکیه که دم گوشمان است، خانههایی که قدمتی بیشتر از 70 سال دارند، به عنوان بافت تاریخی شناخته میشوند و از آنها مراقبت میشود.
حرفهای دانایی، وضعیت خانه جلال و سیمین خانم، خانه پروین، خانه سعدی، خانه بنان و دهها خانه مشابه دیگر، مرا یاد حرفهای محمدرضا شفیعی کدکنی در یکی از مقالاتش با عنوان "ظرفیت و ظرافت یک انسان" میاندازد. شفیعی کدکنی در آن مقاله، یاد میکند از خدماتی که ایرج افشار برای این مملکت انجام داد و مقالهاش را با نداشتن حافظه تاریخی ایرانیها شروع میکند. او یک سؤال مهم مطرح میکند: قبر فرخی یزدی کجاست؟
شفیعی کدکنی در ادامه مینویسد: حق دارند کسانی که میگویند «ما حافظة تاریخی نداریم» فقر حافظة تاریخی ما نتیجة نداشتن «آرشیو ملی» است؛ نه در قیاس با فرانسه و انگلستان که در قیاس با همسایگانمان. آرشیو ما کجا و آرشیو عثمانی (یعنی ترکیة قرن اخیر) کجا؟!! گاهی دانشجویان دورههای دکتری ادبیات که سخت شیفتة مطالعات ادبی در حوزة نظریههای جدید هستند، به من رجوع میکنند که: «ما میخواهیم روش "لوکاچ"یا روش "لوسین گلدمن" را بر فلان رمان معاصر ایرانی، به اصطلاح "پیاده کنیم" و رسالة دکتری خود را در این باره بنویسیم.» من در میان هزاران مانعی که در این راه میبینم، به شوخی به آنها میگویم: اگر شما از دولت فرانسه بپرسید که «در فلان تاریخ، و در فلان قهوهخانة خیابان شانزهلیزه، آقای ویکتورهوگو یک فنجان قهوه خورده است؛ صورت حساب آن روز ویکتورهوگو، در آن کافه مورد نیاز من است.» فوراً از آرشیو ملی فرانسه میپرسند و به شما پاسخ میدهند، اما ما جای قبر فرخی یزدی را نمیدانیم!
در جامعهای که برای اطلاعاتی از نوع جای قبر فرخی یزدی، ما، بیپاسخ مطلقیم، چگونه میتوانیم ساختار "بوف کور" یا "چشمهایش" یا "همسایهها" یا "جای خالی سلوچ" را بر نظام اقتصادی و سیاسی عصر آفرینش این آثار انطباق دهیم، یا آن گونهای که جامعهشناسان ادبیات در مغرب زمین، توانستهاند ساختارهای آثار ادبی را با ساختارهای طبقاتی و اجتماعی عصر پدیدآورندگان آن آثار انطباق دهند؟ صرف اینکه فلان نظام، بورژاوزی یا زمینداری است یا فلان نظام خرده بورژوازی بوده است، برای آنگونه ملاحظات علمی ساختارشناسانه کفایت نمیکند. وانگهی برای اثبات اینکه عصر پهلوی اول، مثلاً چه ساختار اقتصادیای داشته است، ما هنوز هزاران پرسش بیپاسخ داریم؛ همچنین است در مورد دورههای بعد و "بعدتر".
انتهای پیام/