ادبیات داستانی ما اهمیت محلی دارد؛ نه جهانی/نقد ادبی ما تحتالشعاع روابط «ایلی» است
عبدالعلی دستغیب معتقد است که ادبیات داستانی ما در دهههای اخیر بیشتر الگوبردار بوده است، تا تولیدکننده، از این جهت ادبیات داستانی ما بیشتر اهمیت محلی دارد تا جهانی؛ به این معنی که بیشتر در کشور تأثیرگذارند تا در جهان.
عبدالعلی دستغیب، منتقد ادبی، در گفتوگو با خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، با اشاره به وضعیت ادبیات داستانی کشور طی دهههای اخیر گفت: داستان از دهه 60 بر شعر غلبه کرد و رونق بسیار یافت. داستاننویسی در دهه هفتاد، چه در حوزه داستان کوتاه و چه در زمینه داستان بلند، به صورتهای مختلف در سبکهای رئالیسم اجتماعی، رئالیسم جادویی یا واقعگرا در آثاری مانند «کلیدر»، «همسایهها» و آثاری که امثال غلامحسین ساعدی نمود یافت. در این زمان برخی از آثار به دلیل استفاده از زبان و ساختار دهه 60 تاریخ مصرفشان تمام شده بود. داستانهای واقعگرایی که در این دوره نوشته شد، خریدار نداشت و نویسندگانی که در این ایام آثاری را در حوزه رئالیسم اجتماعی خلق کردند، در کار خود موفق نبودند، زیرا دوره مدرنیته تمام شده بود و دنیا وارد دوره پست مدرن شده بود.
وی در پاسخ به این پرسش که یعنی شما فکر میکنید طی دهههای گذشته اثر ماندگاری خلق نشده است، گفت: ماندگاری اثر دست نویسنده نیست. به نظر شما نویسندگان جدید ما و آنهایی که آثارشان هنوز هم خوانده میشود، مانند اسماعیل فصیح، محمود دولتآبادی یا غلامحسین ساعدی داستانهای ماندگار داشتند؟ خیر؛ همه اینها داستانهای محلی و موقت نوشتهاند. داستانی که بتواند بماند و در ادبیات دیگر کشورها اثر بگذارد، تاریخ مصرف نداشته باشد؛ به طوری که بتوانیم آن را تا 10 سال آینده نیز بخوانیم و لذت ببریم، اثری مانند «بوف کور» صادق هداست است. دیگر داستانهای داستاننویسان ما اهمیت محلی دارند؛ نه جهانی؛ حتی اگر نویسندگان ایران جایزه نوبل را هم گرفته بودند که نگرفتهاند، دال بر اهمیت جهانی آنها نمیشود چراکه خیلی از داستاننویسانی که روزی جایزه نوبل گرفته بودند، امروز فراموش شدهاند.
این منتقد ادبیات داستانی یادآور شد: امروز دیگر کسی آثار جان اشتاین بک را با اینکه جایزه نوبل گرفته و حتی از روی داستانهایش فیلم هم ساخته شده است، نمیخواند، اما مخاطبان بسیاری در جهان هستند که داستانهای شخصی مانند تولستوی را میخوانند و از خواندنش لذت میبرند. او با وجود اینکه جایزه ادبی نوبل را نگرفت، آثار ماندگاری دارد؛ بنابراین لفظ ماندگاری و جهانی شدن را میتوان درباره ادبیات کلاسیک و درباره کسانی مانند فرودسی یا سعدی و مولانا به کار برد، اما کسانی مانند جمالزاده، ساعدی یا دولتآبادی نویسندگان مهمی نیستند که چنین شاخصهای داشته باشند. این افراد یک نوع الگوبرداری و نمونهگیری از نویسندگان غربی میکنند؛ البته چارهای هم ندارند؛ چون در اروپا داستان و رمان 400 سال است به شکل نو نوشته میشود، خریدار زیادی دارد، فروش زیادی هم دارد و منتقدانی هم دارد که پیوسته به نقد و بررسی این آثار میپردازند.
در حوزه ادبیات داستانی مصرفکنندهایم، نه تولیدکننده
به گفته دستغیب؛ از سوی دیگر نویسندگان مطرح اروپا مانند رومن رولان، داستایوفسکی و چخوف دارای نظرگاه فلسفی هستند؛ یعنی به جامعهای که در حال پیشرفت و دارای تحول است، فکر و ایده تزریق میکنند، اما نویسندگان ما غالباً چنین ویژگیهایی در حوزه ادبیات داستانی ندارند. ما در اینجا چندین دهه است که تولیدکننده نداریم، بلکه مصرفکننده هستیم. این الگوبرداری منحصر به دهههای اخیر نیست، این رویه از دوران قاجار و پس از آن از دوران پهلوی شروع شد. ما در دوره قاجار و پهلوی منابع کشور را میفروختیم و با سرمایهاش، دستگاه چاپ، تلویزیون، تلفن و ... وارد کشور میکردیم. الگوبرداری ما از همان زمان آغاز شد.
این منتقد ادبی با بیان اینکه البته داستان و اشعار خوبی طی دهههای اخیر متولد شده است که برخی از آنها قابلیت ترجمه به زبانهای دیگر را دارد، افزود: آثاری مانند «سو و شون» سیمین دانشور، اشعار فروع فرخزاد و ... از جمله آثاری هستند که در سده حاضر تولید شدهاند و قابلیت ترجمه به دیگر زبانها را دارند، اما متأسفانه باید گفت که غالب کارهای منتشر شده طی دهههای اخیر بیشتر به الگوبرداریهای ادبی شبیه بودهاند و نه آثاری که تغییر دهنده ایده خاص و یا تولیدکننده اندیشه خاص باشند. به همین دلیل یک نویسنده کانادایی یا آلمانی علاقهای به خواندن برخی از داستانهای دهههای اخیر ادبیات فارسی ندارد؛ چرا که غالب این داستانها فرم را از اروپاییها گرفتهاند و حرف جدیدی ندارند.
داستانهای معاصر الگوبردار ادبی بودهاند
دستغیب یاداور شد: بنابراین تعدادی نویسنده و شاعر داریم که آثارشان به انگلیسی و فرانسه و آلمانی ترجمه شده است که در رأس آنها هم صادق هدایت قرار دارد. به نظر من هنوز نویسندهای همپایه هدایت در صد سال اخیر به وجود نیامده است. با توجه به سیر ادبیات داستانی در کشور باید گفت که تحولات داستانی در ایران از زمان مشروطه با نویسندگانی مانند دهخدا شروع شد و سپس این روند با نویسندگانی چون جمالزاده، محمد حجازی، هدایت، بزرگ علوی و... ادامه مییابد. در این مدت حدود 500 یا 600 داستاننویس فعالیت کردهاند که عمده آنها اهمیت محلی دارند یعنی آنها در اوضاع احوال و تحولات اجتماعی ایران مؤثر بودند، نه جهان. مثلاً «شوهر آهو خانم» نوشته علیمحمد افغانی در بهبود وضعیت زنان ایران تأثیرگذار بود، اما داستانهای اینچنینی آثاری نبودند که نویسندگان روسیه، ژاپن، آلمان یا فرانسه از آن اقتباس و الگوبرداری کنند.
نویسنده ما کارمند دولت است، نمیتواند کارخانه نویسندگی خود را دائماً روشن نگاه دارد
وی در ادامه به علل عدم ترقی ادبیات داستانی کشور طی سالهای اخیر اشاره کرد و گفت: برای این موضوع هم نویسنده و هم دیگر عوامل در ایجاد چنین پدیدهای مؤثر بودهاند. نویسندگان ما تجربه زیادی در کار نویسندگی ندارند و خودشان را هم آماده کسب تجربه نمیکنند؛ مثلاً نویسندهای مانند همینگوی برای کسب تجربه به میدان جنگ میرود یا نویسندهای مانند جان اشتاین بک در اعتصابات شرکت میکند و همراه آنها تمام قاره آمریکا را زیر پا میگذارد یا... بنابراین تجربه آنها وسیع است. البته مردم، جامعه ادبی و دولت هم از آنها حمایت میکنند، اما در کشور ما وضعیت متفاوت است. نویسنده ما کارمند دولت یا شرکت است و در وقت اضافهای که دارد داستان مینویسد و مانند داستایوفسکی نیست که شبانه روز کارخانه نویسندگی خود را روشن نگاه دارد. اما اینکه ما چرا نویسندهای مانند همینگوی نداریم، به این دلیل است که مخترعی مانند ادیسون نداریم یا آهنگسازی در حد بتهوون نداریم.
دستغیب با بیان اینکه برخی فکر میکنند اگر فلسفه هگل را خوانده و براساس آن رمانی بنویسند کار درستی انجام دادهاند، ادامه داد: این در حالی است که فلسفه باید در ذهن انسان باشد و انسانی که میخواهد به سراغ فلسفه برود، باید اندیشهای نو داشته باشد. برای مثال ما از فرویدیسم، مارکسیسم و لیبرالیسم نام میبریم به صورت اقتباسی یاد میکنیم و سخن میگوییم؛ به این معنی که چون فیلسوف یا منتقد ادبی بزرگی نداشتیم، کتابهایی را در رابطه با مدرنیته، فلسفه کانت، هگل و ... را با استنباط خود به فارسی ترجمه میکنیم و اسم آن را ترجمه اثر به فارسی میگذاریم، اما سؤال اینجاست که آیا این همان مطلبی است که هگل گفته است؟ نیچه یکی از افرادی است که آثارش در ایران ترجمه شده است که خیلی از نویسندگان ما آثار او را میخوانند، اما دچار سوء تفاهم هستند، یعنی درست است که کتابهایی درمورد آن نوشته شده است، اما فلسفه را باید خواند، نمیشود آن را خودآموزی کرد.
دو عیب بزرگ نویسندگان به روایت دستغیب
وی افزود: روشنفکران، نویسندگان و شاعران ما دو عیب بزرگ دارند که اگر رفع شود، شخصیتهای بزرگی از دل آنها معرفی میشود؛ نخست آنکه اهل فکر باشند؛ به این معنی که نویسنده و شاعر ایرانی فلسفه و تفکر ندارد و احساسی حرف میزند. رمانهایی داریم که معروف هم شدهاند، اما در واقع داستانهای پی در پی هستند که با دوره و زمانه خود مطابقت ندارند؛ مثلاً به اصلاحات ارضی میپردازند، در حالی که نویسنده امروز باید اثرش به گونهای باشد که باعث روشن شدن اندیشههای مخاطبان شود؛ بنابراین اولین مسئله این است که ما تفکر ادبی، اجتماعی و فلسفی نداریم که باید یاد بگیریم و این مشکل را برطرف کنیم؛ همانطور که آلمانیها آن را یاد گرفتند.
دستغیب یادآور شد: مسئله دیگر این است که ما تجربه نداریم و تجریه نویسندگان و شاعران ما خیلی کم است. دلیلش این است که به کارهای دیگر مشغول هستند؛ البته حق هم دارند چون برای مثال من خودم 60 کتاب نوشتم که ناشران حتی حق التحریرم را نمیدهند. ناشری 10 عنوان از کتابهای من را چاپ میکند و وقتی از او طلب پول میکنم، میگوید ما شما را مشهور میکنیم، دیگر پول برای چه میخواهید؟ بنابراین چون نویسندگان ما از طریق قلم خود زندگی نمیکنند، مجبور هستند که کار اضافه انجام بدهند و چون بیشتر وقت خود را به کارهای دیگر مشغول هستند، دیگر فرصت اینکه به مسافرت بروند و مردم و جوامع دیگر را بشناسد، ندارد.
نقد صحیح کم داریم/ روابط «ایلی» بر نقد ادبی حاکم است
به گفته او؛ از دیگر عواملی که سبب شده تا در سالهای اخیر اثر ماندگاری خلق نشود، وضعیت نقد ادبی در کشور است. هرچند کتابهای خوبی در زمینه نقد ادبی طی سالهای اخیر نوشته شده است و نباید در این زمینه بیانصافی کرد، اما متأسفانه باید گفت که نقد صحیح در کشور کمیاب است. متأسفانه هنوز آن روابط «ایلی» بر ما حاکم است؛ یعنی روابط دوستی و خویشی وجود دارد. برای مثال دوستان یک شاعر در مطبوعات به تعریف از او در روزنامهها میپردازند. از سوی دیگر، مردم ما تاب نقد را ندارند، یعنی نقد و انتقاد باب میلشان نیست. در جامعه ما مردم از نقد خوششان نمیآید و کمتر کسی را میتوانیم پیدا کنیم که از نقد و انتقاد خوشش بیایدغ به این ترتیب رابطه دوستی هنوز مهم است. یعنی اگر من به یکی از دوستانم نقد بنویسم، ممکن است روابطش را با من قطع کند؛ در حالی که در انگلستان اینگونه نیست؛ یعنی منتقد نقدش را مینویسد؛ حتی با هم دعوا هم میکنند، اما بعد مینشینند و با هم چای میخورند؛ بنابراین آموزش کافی به منتقدان و نویسندگان داده نشده است که اینها را باید کم کم یاد بگیریم.
عبدالعلی دستغیب شانزدهم آبانماه 1310 در شیراز به دنیا آمده است. از جمله آثار او در زمینه نقد ادبی به نقد آثار نیما یوشیج، احمد شاملو، غلامحسین ساعدی، محمدعلی جمالزاده، صادق هدایت، بزرگ علوی، محمود اعتمادزاده، محمود دولتآبادی و احمد محمود میتوان اشاره کرد.
تحلیلی از شعر نو فارسی، سایه روشن شعر نو فارسی، هجوم اردوی مغول به ایران (تحقیق تاریخی)، حافظشناخت (دو جلد)، از حافظ به گوته، گذشته و آینده فرهنگی، بهسوی داستان بومی و در آینه نقد، از دیگر آثار او هستند.
دستغیب همچنین به ترجمه هم پرداخته است و شامگاه بتها، رجال (نیچه)، فلسفه شوپن هاور، فلسفه نیچه، فلسفه مارکس، فلسفه هگل، چرا مسیحی نیستم (برتراند راسل)، هایدگر و شاعران، طوفان شکسپیر و مرثیههای شمال (آنا آخماتوا)، از ترجمههای او هستند.
او همچنین سرودههای خود را در دفتر شعری با عنوان «گلهای تاریک» منتشر کرده است.
انتهای پیام/