فلسفه نیاز بشر به پیامبر

سخن درباره چرایی نیاز بشر به پیامبر، به معنای تبیین فلسفه آفرینش بشر است، زیرا در تشریح مسائلی چون فلسفه هدایت، وحی، بعثت، رسالت، نبوت، امامت و مانند آن، می‌بایست علل و چرایی آفرینش انسان معلوم شود تا اصول دیگر به طور طبیعی با کمی توضیح روشن شود.

به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم ، سخن درباره چرایی نیاز بشر به پیامبر، به معنای تبیین فلسفه آفرینش بشر است، زیرا در تشریح مسائلی چون فلسفه هدایت، وحی، بعثت، رسالت، نبوت، امامت و مانند آن، می‌بایست علل و چرایی آفرینش انسان معلوم شود تا اصول دیگر به طور طبیعی با کمی توضیح روشن شود. در مطلب حاضر ضرورت‌های دو اصل مهم نبوت و امامت تبیین شده است.

فلسفه آفرینش انسان
انسان موجودی استثنایی در هستی است؛ ویژگی‌های انحصاری انسان موجب شده که برخی گمان کنند که اصولاً همه چیز در محور انسان می‌گردد؛ چراکه حتی خدا با انسان معنا پیدا می‌کند. انسان محوری در غرب ریشه در چنین باوری دارد و از این روست که اومانیسم در غرب شکل گرفته و بالنده شده بگونه‌ای که به طور رسمی عدم نیاز به وحی مطرح می‌شود؛ زیرا این انسان است که خدا و وحی را می‌سازد و وحی و مانند آن در محور عقل انسانی قرار می‌گیرد وگرنه می‌بایست به عنوان خرافات با آن برخورد کرد. جایگاه پیامبرانی چون محمد(ص) در تفکر اومانیستی غرب، جایگاه بس بزرگ است؛ چرا که آنان نوابغی بزرگ هستند که در محیط خود تحولات بزرگی را ایجاد کرده و با عقل خویش توانستند نظم و نظامی به جامعه بشری دهند که پیشرفت‌های بزرگ کنونی مرهون آن است.

شکی نیست که چنین تصوری باطل و غلط است؛ زیرا اینگونه گفتمان فکری نمی‌تواند جایگاه انسان را به طور طبیعی در هستی مشخص کند مگر آنکه قائل به تصادف باشد. به این معنا که چیزی نادان دانایی را آفریده و چیز بی‌جان جان‌آفرین شده است. درحالی که همین عقل بشری می‌گوید: چیز نایافته از هستی‌بخش چون تواند که شود هستی بخش. پس این همه نظم ریاضی و عدالت فراگیر نمی‌تواند از بی‌نظمی و بی‌عدالتی متولد شود و یا این همه موجودات جان‌دار از بی‌جان پدید آید.

گفتمان غربی در نهایت خدا را پذیرفت؛ هر چند که باز نتوانست جایگاه هر یک از خدا و انسان را به درستی تبیین و توضیح دهد. از این‌رو اختلال در نظریه انسان محوری نتوانست خدامحوری را جایگزین کند؛ بلکه تنها کاری که انجام داد این بود که خداوند را برای یک زمان محدود برای آفرینش و خلق آورد و سپس از صحنه روزگار حذف کرد. این‌گونه است که نظریه خدای ساعت‌ساز مطرح می‌شود. خدا می‌آید و ساعتی را خلق می‌کند و این ساعت به طور خودکار به حیات خود ادامه می‌دهد. پس دوباره این انسان است که محور هستی می‌شود. حقوق بشر و مانند آن در چارچوب انسان محوری سامان می‌یابد و در نهایت گفتمان پایان تاریخ نیز بیان می‌کند که انسان به نهایت بلوغ فکری و رفتاری خود در چارچوب لیبرال دمکراسی دست یافته است.

اما این گفتمان به شدت در پاسخگویی به بسیاری از مسائل فلسفی و عقلی رنج می‌برد؛ چراکه مثلاً هدفی را برای آفرینش بویژه آفرینش انسان تبیین نمی‌کند. اما اسلام نه تنها خدا را آفریدگار بلکه به عنوان پروردگار مشخص می‌کند و برای همه هستی از جمله انسان هدف مشخص کمالی تعیین می‌کند. خداوند انسان را برای این آفریده است که به عنوان خلیفه خداوند در مظهر ربوبیت قرار گیرد و خود و همه هستی را به کمال رهنمون سازد. (بقره، آیه30)

راه رسیدن انسان به کمال، از طریق عبودیت (ذاریات، آیه56) و صراط مستقیم آن است. انسان با عقل و اراده خود با شکرگزاری (انسان، آیه3) و بهره‌گیری درست از نعمت‌های الهی بویژه صفات الهی که در ذات او نهاده شده (بقره، آیه31) مسیر پرهیز از خسران و کفر را با انجام دقیق اعمالی صالح و انگیزه‌های حق و دعوت دیگران به این دو در چارچوب امر به معروف و نهی از منکر (سوره عصر) و تقوا پیشگی نسبت به کارهای زشت، ربانی می‌شود. (آل‌عمران، آیه79)

اهداف و فلسفه رسالت و امامت
این راه عقل و فطرت است، اما از آنجا که هواهای نفسانی درونی و طغیان‌گری بخشی از وجود آدمی نسبت به بخش‌های دیگر و نیز دشمنی بیرونی چون وسوسه‌های ابلیسی و شیطانی، اجازه حرکت در مسیر فطرت و عقل سالم و قلب سلیم را نمی‌دهد، خداوند به عنوان پروردگار بر آن شد تا دستگیر انسان شود. پس هدایت بیرونی را برای اکمال و اتمام هدایت درونی فرستاد که نه‌تنها مطابق فطرت و عقل است، بلکه مکمل و متمم آن نیز می‌باشد. (بقره، آیات 30 تا 37؛ روم، آیه30) برخی از اهداف ارسال پیامبران به شرح زیر است:

1- هدایت بشر: در یک کلام کلی می‌توان گفت که فلسفه رسالت و نبوت و امامت، هدایت بیرونی بشر است؛ چراکه انسان به علل درونی و بیرونی نمی‌تواند انتخاب درستی داشته باشد و در مسیر کمالی گام بردارد؛ زیرا هواهای نفسانی از سویی و وسوسه‌های شیطانی از سویی دیگر، موجب می‌شود که در مقام فهم و درک حق و باطل به خطا رود یا آنکه در مقام عمل به خوب و صالح، گمراه شود و کار درست را به درستی انجام ندهد. خداوند در آیات بسیاری در بیان فلسفه رسالت و نبوت به مسئله هدایت اشاره کرده است. (بقره، آیه213؛ اعراف، آیه43؛ رعد، آیه7؛ نحل، آیه36)

2- تعلیم حکمت: انسان با نگاهی به جهان از طریق عقل خود نمی‌تواند بیش از خاک برآمدن و در خاک شدن را درک کند. بسیاری از علوم و حقایق، بیرون از دسترس عقل است. عقل انسانی کلیاتی از روح را درک می‌کند و می‌تواند از طریق خواب به مفهوم تجرید روح برسد و یا با تفکر در برخی از امور متوجه شود که برای کتاب وجود، اول و آغازی است؛ اما در فهم جزئیات بسیاری ناتوان است. علوم وحیانی به عقل انسانی کمک می‌کند تا درک بهتر و کاملتری نسبت به بیرون از جهان مادی داشته باشد و با جهان‌های دیگری آشنا شود. فلسفه عقلانی با همه بلندای تفکری خود ناتوان از تبیین حقایق جهان‌های دیگر است و تنها با کلیاتی انسان را آشنا می‌کند. اینجاست که علوم وحیانی به انسان کمک می‌کند تا حقایق هستی را فراتر از آنچه با حواس و یا عقل مجرد درک می‌شود، بفهمد و آشنا شود. از این رو در آیات قرآن در بیان فلسفه رسالت، سخن از علوم حکمتی گفته شده که از طریق وحی تعلیم داده می‌شود. (بقره، آیات 129 و 151 و 231؛ آل عمران، آیات 48 و 164؛ جمعه، آیه 2)

3- تعلیم کتاب و قانون: عقل انسانی به سبب آنکه از احاطه به همه هستی ناتوان است، نمی‌تواند حقیقت را چنانکه هست بشناسد و نمی‌تواند عدالت را نسبت به هر چیزی ادا کند؛ زیرا قرار دادن هرچیزی در جای مناسب و نیز اعطای حق هر صاحب حقی نیازمند احاطه کامل است که انسان و عقل انسانی از آن ناتوان است. جالب اینکه انسان حتی نسبت به همه حقیقت خود آگاهی ندارد و نمی‌تواند خواسته‌ها و نیازهای واقعی و خیالی خود را از یکدیگر بازشناسد. اینگونه است که نه تنها در بخش حقوق بشر بلکه در بخش حقوق خود به خطا می‌رود و به نفس خود ظلم روا می‌دارد و کاری با نفس خود می‌کند که سزاوار آن نیست و موجب می‌شود تا به سبب همین عدم شناخت حقیقت خود، در انجام کارها و برآورد نیازهای خود به خطا برود و به خود ظلم کند. پس انسان، نیازمند کمک است تا حق را چنانکه هست بشناسد و عدالت را درباره هر چیزی به جا آورد. از این رو حتی برای تنظیم روابط بین قوای نفسانی خود و نیز روابط بین انسانی نیازمند علم احاطی و کامل است که انسان فاقد آن است. وحی به انسان کمک می‌کند تا حقایق را چنان که هست بشناسد و عدالت را در حق هر چیزی به درستی اجرا کند. قوانینی که در وحی برای تنظیم روابط انسان با انسان، انسان با خدا و انسان با مخلوقات دیگر بیان شده است، می‌تواند به انسان کمک کند تا عدالت ورزد و حق هر چیزی را به درستی ادا کند و نقش ربوبیت و خلافت الهی را نسبت به خود و دیگران انجام دهد. آنچه در هدایت‌های وحیانی است، آموزه‌های معرفتی و نیز آموزه‌های دستوری است که هم حقایق را تبیین می‌کند و هم نشان می‌دهد که چگونه باید میان قوای نفسانی خود و همچنین میان خود و دیگران (انسان، خلق و خدا) ارتباط برقرار کرده و تعامل داشته باشد. آموزه‌های دستوری وحیانی در تبیین تعاملات و ارتباط با خود و دیگران است. (بقره، آیات 129 و 151 و 231؛ آل عمران، آیات 48 و 164؛ جمعه، آیه 2؛ حدید، آیه 25)

4- تزکیه نفس: چنانکه گفته شد انسان در شناخت نفس با مشکل جدی مواجه است و نمی‌تواند بدون وحی از خود شناختی کامل و دقیق داشته باشد. افزون بر این که برخی علل درونی چون طغیان‌بخشی از نفس علیه بخش‌های دیگر و نیز وسوسه‌های شیطانی موجب می‌شود که عقل انسانی به رشد و بالندگی نرسد تا بتواند با استفاده از چراغ عقل و گرایش کمالی فطرت در مسیر درست حرکت کند. اینجاست که وحی به یاری انسان می‌آید تا او را نسبت به حقایق وجودی خود آگاه کند و از زیاده‌خواهی بخشی از نفس انسانی یعنی قوای شهوانی و غضبانی هشدار دهد و زمینه را برای قدرت‌گیری و رشد عقل فراهم آورد. در حقیقت وحی به انسان کمک می‌کند تا خود را بشناسد و بتواند قوای خود را تنظیم و متعادل سازد تا در مسیر رشد قرار گیرد. این همان چیزی است که از آن به تزکیه نفس و خودسازی یاد می‌شود. (بقره، آیات 129 و 151 و 231؛ آل عمران، آیات 48 و 164؛ جمعه، آیه 2)

5- عدالت: چنان‌که گفته شد، انسان زمانی می‌تواند عدالت را نسبت به قوای نفسانی خود و یا دیگران اجرا کند و بدان قیام نماید که نسبت به حقیقت هر چیزی معرفت کامل داشته باشد تا براساس معرفت کامل هر چیزی را در جای خود به کار گیرد و قرار دهد و حق هر چیزی را ادا نماید. از آنجا که انسان نسبت به حقایق وجودی خود احاطه کامل ندارد مگر آنکه عقل انسانی به کمال رشدی خود رسیده باشد و درباره دیگران این شرایط بسیار سخت‌تر خواهد بود و شناخت حقیقت دیگران یا دشواریاب یا ناشدنی است، پس نیازمند وحی و رسالت است تا او را نسبت به حقایق آشنا کرده و زمینه برای قیام انسان به عدالت فراهم آید. (حدید، آیه 25؛ یونس، آیه 47)

6- رفع اختلاف و داوری: وقتی انسان نسبت به هر چیزی چنان که باید و شاید آگاهی و شناخت ندارد، نمی‌تواند در مقام قضاوت بنشیند و حکمی صادر کند که فصل‌الخطاب باشد؛ زیرا ممکن است به سبب عدم شناخت کامل، به خطا حکم و قضاوت کند و حق را تضییغ کند و ظلم روا دارد. اینجاست که نیازمند هدایت بیرونی است تا به انسان کمک کند حق را بشناسد و میان امور و افراد داوری کند. یکی از اهداف رسالت چنانکه در آیات قرآن بیان شده داوری بویژه میان انسان‌ها است تا عدالت اجرا و حق هر صاحب حقی به او بخشیده شود. (بقره، آیات 213 و 253؛ شوری، آیات 13 و 14)

7- عبادت: انسان نسبت به خداوند آگاهی ندارد و اگر بخواهد مسیر کمالی را طی کند می‌بایست متکی بر عقل سالم و فطرت سلیم باشد؛ چرا که عقل سالم چون چراغی، حقایق را روش می‌کند و فطرت به طور طبیعی به سوی کمال گرایش دارد و انسان را بدان سو می‌برد، ولی چون وسوسه‌های شیطانی و هواهای نفسانی اجازه نمی‌دهد که این چراغ، پرفروز و آن فطرت، سالم بماند، نیازمند وحی هستیم تا نه‌تنها همان حرکت کمالی را نشان دهد و راه بنماید بلکه حتی نسبت به جزئیات آداب بندگی آگاه سازد که انسان را به کمال خدایی شدن می‌برد و زمینه را برای خلافت کامل انسان بر موجودات هستی فراهم می‌آورد. از این رو خداوند در آیاتی از جمله آیه 36 سوره نحل در تبیین فلسفه رسالت و اهداف وحی به این نکته توجه می‌دهد که انسان نیازمند هدایت بیرونی است تا او را نسبت به طاغوت آگاه و راه رسیدن به خدا را با جزئیات احکام عبادی و رفتاری بیان کند.

با توجه به اینکه امامت و ولایت استمرار همان رسالت است، همه موارد پیش گفته بی‌چون و چرا در مسئله امامت بیان می شود. از این رو در آیات قرآن تمامیت و اکمال رسالت به بیان نصب امام و تعیین ولی‌الله است؛ زیرا این مسئولیت در قالب دیگری چون امامت ادامه می‌یابد. در این قالب، امام و ولی‌الله همان مسئولیت‌ها و مأموریت‌ها و اهداف رسالت را دارد با این تفاوت که دیگر از وحی تشریعی خبری نیست هرچند که وحی در اقسام دیگر و اهداف و مقاصد دیگر ادامه می‌یابد. (مائده، آیات 3 و 67 و نیز سوره قدر)

منبع:کیهان

انتهای پیام/