حلقه مفقوده انتقال فناوری در قراردادهای جدید نفتی ایران


مسعود درخشان استاد نخبه دانشگاه، قراردادهای جدید نفتی را در سه بخش مورد تحلیل و بررسی قرار داده که اینک سومین بخش آن منتشر می‌شود.

به گزارش خبرگزاری تسنیم، مسعود درخشان در مقدمه دومین بخش از سری سه گانه مقاله "قرارداد جدید نفتی ایران: بازگشتی به گذشته و تهدیدی برای آینده" آورده است: در بخش اول، به این نکته پرداختیم که قرارداد جدید نفتی، موسوم به IPC، علیرغم اینکه به لحاظ حقوقی از نوع خدماتی است اما به لحاظ طولانی بودن مدت قرارداد سهم قابل توجهی از تولید میدان که نصیب شرکتهای نفتی خارجی میشود کاملاً مشابه قراردادهای امتیازی است که قبل از انقلاب اسلامی منعقد شده و لذا از این منظر، این قرارداد را میتوان بازگشتی به گذشته دانست. از سوی دیگر، به این نکته توجه شده است که نهضت ملی شدن نفت در زمان مصدق برای تغییر دادن رژیم حقوقی قراردادهای نفتی نبود بلکه می خواست دست شرکتهای نفتی خارجی را از میادین نفتی کشور کوتاه کند. کودتای 28 مرداد و سقوط دولت مصدق و ظهور کنسرسیوم، بار دیگر شرکتهای نفتی خارجی را بر مقدرات صنعت نفت کشور حاکم کرد تا آنکه انقلاب اسلامی به سلطه این شرکتها پایان داد. متأسفانه، قرارداد جدید نفتی مجدداً پای این شرکتهای نفتی را به صنعت نفت کشور باز میکند و اجازه میدهد این شرکتها با سوابق استعماری بتوانند بر مقدرات میادین موضوع قرارداد حاکم شوند. از اینرو، اگر این قرارداد جدید نفتی اجرایی شود تاریخ ما را محاکمه خواهد کرد که چرا بعد از 37 سال از انقلاب اسلامی متولیان صنعت نفت کشور با جذاب کردن هر چه بیشتر قراردادهای نفتی مجدداً این شرکتهای نفتی خارجی را به ایران دعوت کردند.

در بخش دوم این گزارش، به این سؤال پرداختیم که آیا در قراردادهای امتیازی قبل از انقلاب اسلامی، اصول حاکمیت و مالکیت و نظارت بر مخازن نفتی کشور وجود نداشت؟ علت طرح این سؤال این است که رئیس کمیته بازنگری قراردادهای نفتی در گزارش ویژه خبری شبکه 2 سیما مورخ 12 دی ماه 1394 و در موضع دفاع از قرارداد جدید نفتی فرمودند که این قرارداد جدید بر خلاف قراردادهای امتیازی قبل از انقلاب اسلامی است زیرا که در آن قراردادهای امتیازی «دولت امتیاز را می داد برای یک منطقه بسیار بزرگ، تا یک شرکت نفتی بیاید هر کاری که می خواهد آنجا انجام بدهد و نفتی که تولید می شود متعلق به اوست، یعنی مالکیت با اوست، حاکمیت با اوست، اجرا با اوست، همه چیز در اختیار اوست، ... و دولت نقشی ندارد ... و به هیچ چیزی هم کاری ندارد.» ادعای بنده در بخش دوم این گزارش این است که فرمایش رئیس کمیته بازنگری مطلقاً با شواهد تاریخی مطابقت ندارد و نباید برای دفاع از قرارداد جدید نفتی واقعیات تاریخی را تحریف کرد.

در بخش سوم این گزارش، به سه نکته اساسی میپردازیم: الف- انتقال فناوری در قرارداد جدید نفتی امکانپذیر نمیباشد و جز سرابی بیش نیست. ب- بدون داشتن برنامه جامع بهرهبرداری از مخازن نفتی کشور، انعقاد هر نوع قرارداد با شرکتهای نفتی خارجی نمیتواند منافع ملی را در بلندمدت تأمین کند. ج- دستاندرکاران تدوین این قرارداد و نیز اینجانب، این قرارداد جدید نفتی را نقطه عطفی در صنعت نفت کشور میدانند با این تفاوت که اینجانب این نقطه عطف را سرآغاز تضعیف شدید شرکت ملی نفت و تهدیدی برای آینده صنعت نفت کشور میدانم در حالی که رئیس کمیته بازنگری قرارداد جدید نفتی در دقیقه پایانی گفتگوی ویژه خبری میفرمایند که «مدیریت وزارت نفت و شرکت ملی نفت آن قدر فشل هست و در آینده فشل خواهد بود که خودش را سامان نمیدهد، شکل نمیدهد و با جریان حرکت نمیکند، ... [اما] شرکت ملی نفت ایران در این فرآیند [جدید] در کنار صاحبان تکنولوژی و صاحبان سرمایه که با آنها مشترکاً کار خواهد کرد نه فقط اضمحلال نمیکند بلکه رشد میکند و سیستمهای آنها را گرفته و در این رشد، ما بالغ خواهیم شد.» ملاحظه میشود که در این مسئله راهبردی، دیدگاه اینجانب دقیقاً در نقطه مقابل دیدگاه رئیس کمیته بازنگری قراردادهای نفتی است. بنده معتقدم این قرارداد جدید نفتی قلب شرکت ملی نفت را هدف قرار میدهد و با تأسیس و رشد شرکتهای خصوصی در دامن شرکتهای نفتی بینالمللی موجبات تضعیف شدید شرکت ملی نفت را فراهم میآورد و به تدریج مقدرات صنعت نفت کشور و ذخایر نفتی ما را که جزو انفال است به دست چنین شرکتهای خصوصی نفتی میدهد در حالی که متولیان این قرارداد جدید نفتی معتقدند که راهکار تحول شرکت ملی نفت و وزارت نفت از وضع نامطلوب موجود به وضع مطلوب در آینده، اجرای این قرارداد جدید نفتی موسوم به IPC میباشد. حاصل آنکه بدون انجام مطالعات دقیق در این مسائل راهبردی که قطعاً با منافع و امنیت ملی مرتبط است میبایستی مطالعات و دقتهای بیشتری صورت گیرد. اجرای این قرارداد جدید نفتی بدون این ملاحظات، قطعاً تهدیدی برای منافع ملی بلندمدت خواهد بود.

1- انتقال فناوری در قرارداد جدید نفتی: سراب یا واقعیت؟

در خلال مباحث قبلی و برای تبیین خطاهای جدی در بیانات رئیس کمیته بازنگری قرارداد نفتی، به برخی واقعیات تاریخی در قراردادهای کلیدی نفت در سال‌های قبل از انقلاب اسلامی اشاره کردیم. خوشبختانه در خلال این مباحث این حقیقت نیز برای علاقمندان به مسائل نفتی کشور روشن شد که به کارگیری فناوری‌های پیشرفته در عملیات نفتی و تولید صیانتی از مخازن نفتی کشور و تربیت نیروی انسانی متخصص همواره مدنظر قانونگزار بوده و در قراردادهای نفتی قبل از انقلاب اسلامی و قراردادهای بعد از انقلاب اسلامی (بیع متقابل) توجه ویژه‌ای به آن شده است. از قرارداد شرکت نفت انگلیس و ایران که در سال 1933 در زمان رضاشاه به تصویب مجلس شورای ملی رسید تا قراردادهای بیع متقابل که بعد از انقلاب اسلامی رایج شد، انتقال فناوری در همه قراردادها تصریح شده اما متأسفانه دستاورد جدی به همراه نداشته است. برای اثبات این مدعا به بیانات رئیس کمیته بازنگری قرارداد جدید نفتی به شرح ذیل توجه می‌کنیم.

ایشان که طراح اصلی قراردادهای بیع متقابل نیز بوده‌اند در دقیقه 15 گفتگوی ویژه خبری درباره شکست قراردادهای بیع متقابل و ضرورت قرارداد جدید نفتی چنین می‌فرمایند: «محور کار ما و محور برنامه‌ریزی که برای این طراحی [قرارداد جدید نفتی] را داشتیم حفظ مخزن بوده [است]، بزرگ‌ترین تکلیفی که ما داریم حفظ مخزن است از نظر صیانت مخزن.» چنانکه در مباحث قبلی گفته شد، ملزم کردن شرکت‌های نفتی خارجی در حفظ مخازن نفتی از طریق به کارگیری فناوری های پیشرفته و رعایت موازین تولید صیانتی صراحتاً در قرارداد کنسرسیوم و قراردادهای منعقده بعد از آن در سال‌های قبل از انقلاب اسلامی، مدنظر قانونگزار بوده است و منطقاً طراح اصلی قرارداد بیع متقابل نیز به این حقیقت آگاه بوده‌اند اما جای تعجب است که ایشان صراحتاً به عدم رعایت این اصل در قرارداد بیع متقابل اذعان دارند. برای تبیین این نکته، به ادامه فرمایشات ایشان در همان دقیقه 15 گفتگوی ویژه خبری توجه می‌کنیم: «یک دوره، بای بک بود، تجربه کردیم، 20 سال تجربه کردیم. در دوره بای بک، تولید و توسعه انجام می‌شد، از آن به بعد، هرگونه سرمایه‌گذاری، افزایش ضریب بازیافت،‌ تزریق گاز، تزریق آب، EOR، استفاده از تکنولوژی‌های مدرن و سرمایه‌گذاری‌های سنگین تماماً به عهده خود شرکت ملی نفت ایران قرار می‌گرفت، و در یک مقطعی دیدیم که این کار انجام نمی‌شود، به دلیل اینکه پول نداریم، به دلیل اینکه آن تکنولوژی‌ها را نداریم، و آن چه و چه و چه.»
از بیانات فوق‌الذکر می‌توان نتیجه گرفت که هیج سازوکار مؤثری در قراردادهای بیعمتقابل برای انتقال فناوری های پیشرفته در بخش بالادستی نفت به منظور حفظ مخزن و تولید صیانتی در نظر گرفته نشده بود زیرا که طراح اصلی قرارداد بیع متقابل صراحتاً اعلام می‌کند که آن قرارداد به دلایل متعدد شکست خورد از جمله اینکه «آن تکنولوژی‌ها را نداشتیم». از سوی دیگر، ایشان در دقیقه 14 این گفتگوی ویژه چنین می‌فرمایند: «در تعریف قراردادهای خدماتی ما می‌گوییم که اولاً مالکیت با دولت است، حاکمیت با دولت است، نظارت با دولت است و آن پیمانکار تنها نقشی که دارد این است که ریسک را قبول می‌کند، سرمایه‌گذاری می‌کند،‌ تکنولوژی می‌آورد. در IPC که، با ما مشترکاً این کار را انجام می‌دهد یعنی تنها نیست در ازای آن هم، ما به او دستمزدش را پرداخت می‌کنیم.» از این فرمایش ایشان، معلوم می‌شود که در قرارداد بیع متقابل که نوعی از قراردادهای خدماتی است، پیمانکار موظف به انتقال تکنولوژی بوده است، اما ایشان در بیانات قبلی صراحتاً اعلام می‌کنند که در تجربه 20 سالة قراردادهای بیع متقابل، این حقیقت معلوم شد که «آن تکنولوژی‌ها را نداریم». ملاحظه میشود که تناقض آشکاری در بیانات ایشان وجود دارد.

به هر حال، چه در خلال سال‌هایی که قراردادهای بیع متقابل در دست طراحی بود و چه در سال‌هایی که اجرایی شد، همواره می‌گفتند که این قراردادها محرمانه است و کارشناسان مستقل ایرانی حق ملاحظه و اظهارنظر درباره ساختار حقوقی، فنی و مالی آنها را از یکسو و نحوه عملکرد این قراردادها را از سوی دیگر ندارند ولی اکنون بعد از 20 سال، طراح اصلی همین قراردادها می‌فرمایند که بیع متقابل با شکست مواجه شد. بنده به شدت نگران آن هستم که همین امر برای قرارداد جدید نفتی نیز تکرار شود.

مهم‌ترین نوآوری قرارداد جدید نفتی در انتقال فناوری و مهارت‌های مدیریتی را میتوان در بند 4-1 پیش‌نویس هیئت وزیران (مصوب 27 مرداد 1394) ملاحظه کرد: «در هر قرارداد، حسب شرایط، شرکت‌های صاحب صلاحیت ایرانی با تأیید کارفرما، به عنوان شریک شرکت/ شرکت‌های معتبر نفتی خارجی حضور دارد و با حضور در فرآیند اجرای قرارداد، امکان انتقال، توسعه دانش فنی و مهارت‌های توسعه مخزن به آنها میسر می‌گردد...» ابهامات زیادی در خصوص این نوآوری وجود دارد که در اینجا به یکی از مهمترین آنها می پردازیم: واژه «حضور» در عبارت «حضور این شرکت ایرانی در فرآیند عملیات نفتی» به درستی تعریف نشده و معلوم نیست که آیا این حضور صرفاً در حد کارآموزی است یا فراتر از آن است و چگونه و با چه سازوکاری می‌توان برنامه‌های انتقال فناوری و مهارت‌های مدیریتی را در چارچوب این «حضور» طراحی کرد و به صورت مؤثری اجرایی نمود؟

تجزیه و تحلیل کاستی های قرارد جدید نفتی موسوم به IPC در انتقال فناوری، بحث مفصلی است که در این گزارش فرصت کافی برای پرداختن به آن مهیا نیست اما در ادامه، به یکی از مهمترین کاستی ها که در واقع حلقه مفقوده در انتقال فناوری در قرارداد جدید نفتی است اشاره می کنیم.

- حلقه مفقوده در انتقال فناوری در قرارداد جدید نفتی

در گذشته، شرکت‌های نفتی بین‌المللی IOCs یا(International Oil Companies)  در تمام حلقه‌های زنجیره عملیات نفتی حضور فعال داشتند: مهندسی و تأمین تجهیزات و ساخت، توسعه فناوری‌های مورد نیاز در عملیات نفتی از اکتشاف و حفاری گرفته تا توسعه و تولید، ازدیاد برداشت، انتقال، ذخیره‌سازی، پالایش و در بسیاری موارد حتی بازاریابی و فروش نفت خام و فرآورده‌های نفتی از سوی دیگر، تأمین سرمایه و مدیریت کلان پروژه‌های بزرگ نفتی نیز برعهده آنها بود. با تخصصی‌‌تر شدن عملیات نفتی از یک سو و تحولات ساختاری که در بازار جهانی نفت و در بازار فناوری روی داد به تدریج شرکت‌های خدمات نفتی OSCs یا (Oil Service Companies) شکل گرفته و توسعه یافتند و طیف گسترده‌ای از خدمات نفتی همچون لرزه نگاری، حفاری، مدیریت فنی چاه‌ها و طراحی و اجرای برنامه‌های ازدیاد برداشت EOR/IOR یا (Enhanced & Improved Oil Recovery)  و نظایر آن پرداختند. همچنین شرکت‌های دیگری تحت عنوان شرکت های مهندسی، تأمین تجهیزات و ساخت EPC یا (Engineering, Procurement and Construction) امور مربوط به مهندسی و تأمین تجهیزات و ساخت را عهده‌دار شدند. بدین ترتیب نقش اصلی شرکت‌های نفتی بین‌المللی به تأمین سرمایه‌ مورد نیاز و مدیریت کلان پروژه‌های نفتی محدود شده است که این نقش را از طریق ایجاد ارتباط سازمان‌یافته با شرکت‌های OSC و EPC ایفاد می‌کنند، ضمن آنکه شرکت‌های توسعه‌دهنده فناوری (Technology Developers) شکل گرفتند که وظیفه آنها توسعه فناوری و عرضه آن به شرکت‌های OSC و EPC می‌باشد. از این رو شرکت‌های نفتی بین‌المللی یا IOCs را امروزه شرکت‌های E&P یا اکتشاف و تولید (Exploration & Production) می‌نامند که نشان می‌دهد حوزه مدیریت کلان این شرکت‌ها در زنجیره عملیات نفتی از اکتشاف تا تولید است. تعداد این شرکت‌ها در دنیا بسیار محدود است که عمدتا همان شرکت‌های عظیم نفتی بین‌المللی همچون بی پی، توتال، انی، اگزان، شل و نظایر آن هستند. بعد از این مقدمه کوتاه، اکنون به بررسی سازوکار انتقال فناوری در قرارداد جدید نفتی برمی گردیم.

در قرارداد جدید نفتی، شرکت ملی نفت به شرطی می‌تواند با شرکت‌های E&P خارجی قرارداد منعقد کند که هر یک از این شرکت‌ها با یک شرکت نفتی ایرانی قرارداد همکاری امضا کرده و شرکت‌ عملیات مشترک JOC یا (Joint Operating Company) تشکیل داده باشند تا این اطمینان حاصل شود که شرکت نفتی ایرانی با حضور در جریان عملیات نفتی می تواند از تجربیات و مهارت‌های شرکت  E&Pخارجی بهره‌مند شود. بنابراین اولین گام برای شرکت ملی نفت این است که صلاحیت شرکت‌های نفتی E&P ایرانی  را که به موجب قانون می‌بایستی از بخش خصوصی باشند، تأیید کند. متأسفانه طراحان قرارداد جدید نفتی به این نکته توجه نداشته‌اند که اساساً چنین شرکتهای E&P ایرانی را که واجد ویژگی‌های E&P خارجی باشند نداریم زیرا در گذشته چنین شرکت‌هایی در ایران ایجاد نشده‌اند ضمن آنکه در دنیا نیز تعداد این شرکت‌ها بسیار محدود است. با وجود این، مقامات نفتی کشور مقرر کرده‌اند که شرکت‌های E&P ایرانی به سرعت تشکیل شوند تا بتوانند در کنار شرکت‌های E&P خارجی قرار گیرند. در اینجا توجه به دو نکته اساسی حائز اهمیت است.
نکته اول- شرکت‌های E&P خارجی در فرآیندی کاملاً پیچیده و طی چندین دهه و در بستر تحولات بازار جهانی نفت شکل گرفته‌اند در حالی که قرار است شرکت‌های E&P داخلی به موجب ابلاغیه مسئولان نفت کشور ایجاد شوند. بدیهی است که به لحاظ ساختاری و ویژگی‌های فنی و مدیریتی، شرکت های E&P خارجی با شرکت های مشابه و جدیدالتأسیس ایرانی مطلقاً تجانسی ندارند و لذا همکاری آنها در فرآیند عملیات نفتی بیشتر جنبه صوری خواهد داشت و در بهترین حالت صرفاً جنبه کارآموزی دارد. منطقاً چنین رابطه «کارآموزی» را نمی‌توان «مشارکت» نامید زیرا اجرای برنامه‌های کارآموزی اساساً نیازی به انعقاد قراردادهای نفتی از این نوع ندارد و سازوکارهای تعریف شده‌ای برای آن وجود دارد. قدر متقن این است که شرکت‌های E&P جدیدالتأسیس ایرانی در سطح شرکت‌های E&P خارجی همچون بی پی و شل نیستند و از ظرفیت جذب بسیار محدودی در دانش فنی و مهارتهای مدیریتی برخوردارند و لذا نمی‌توان انتظار داشت که انتقال دانش و مهارت‌های موجود در شرکت های E&P خارجی به شرکت های E&P ایرانی به صورت مطلوب اتفاق بیفتد، ضمن آنکه وظیفه شرکت‌های E&P خارجی اساساً انتقال فناوری نیست. از این رو، می‌توان گفت که فرمایش رئیس کمیته بازنگری قراردادهای نفتی در دقیقه آخر گزارش ویژه خبری مبنی بر اینکه « [شرکت ملی نفت] ... در کنار صاحبان تکنولوژی و صاحبان سرمایه که با آنها مشترکاً کار خواهد کرد نه فقط اضمحلال نمی‌کند بلکه رشد می‌کند و سیستم‌های آنها را گرفته و در این رشد ما بالغ خواهیم شد.»، فاقد مبانی و ظرفیت‌های لازم برای جذب فناوری و مهارتهای مدیریتی است و لذا سرابی بیش نیست.

نکته دوم- چنانکه قبلاً گفتیم وظیفه اصلی شرکت‌های E&P خارجی تأمین سرمایه و مدیریت کلان پروژه و ایجاد ارتباط با شرکت‌های OSC و EPC و به کارگیری این شرکت ها در زنجیره عملیات نفتی است. نکته‌ای که نباید مغفول بماند این است که فناوری های مورد نیاز ما در بخش بالادستی مانند فناوری‌های پیشرفته در اکتشاف، حفاری، مدیریت بهینه چاه‌های نفتی و نظایر آن عمدتاً در اختیار شرکت‌های خدمات نفتی (OSC) است و فناوری‌های مورد نیاز ما در طراحی و ساخت تأسیسات سطح‌الارضی، انتقال و پالایش در بخش بالادستی و نظایر آن در حوزه تخصصی شرکتهای EPC می‌باشد که دسترسی ما به آخرین پیشرفتهای فنی در زنجیره عملیات نفتی از طریق همکاری با شرکتهای توسعه‌دهنده فناوری امکان‌پذیر خواهد بود. در واقع، شرکت‌های E&P خارجی، خود نیازمند همین شرکت‌های OSC و EPC هستند و در اجرای تمامی قراردادهای نفتی در بخش بالادستی، از همین شرکتها استفاده می‌کنند. نتیجه می‌گیریم که حلقه مفقوده در قرارداد جدید نفتی به لحاظ کسب فناوری این است که می‌خواهیم با شرکت‌های E&P خارجی قراردادهایی را برای انتقال فناوری امضا کنیم در حالی که این فناوری‌ها نزد شرکت‌های OSC و EPC است که طرف قرارداد با شرکت ملی نفت نیستند.

پاسخی که مدافعان قرارداد جدید نفتی می‌توانند مطرح کنند این است که در قرارداد منعقده با شرکت E&P خارجی ملاحظاتی وجود دارد که طرف خارجی را مکلف می‌کند که شرکت‌های خدمات نفتی (OSC) و شرکت‌های مهندسی، تأمین و ساخت (EPC) را به همکاری با شرکت‌های نفتی ایرانی تشویق و ترغیب نماید. حتی اگر فرض کنیم که سازوکار فوق‌الذکر به لحاظ حقوقی امکان‌پذیر باشد، قرارداد جدید نفتی ایران هنوز از یک کاستی بسیار جدی به شرح ذیل برخوردار است:

انتقال فناوری در هر قرارداد نفتی به شرطی امکان پذیر است که آن قرارداد «ذاتاً» چنین ویژگی را داشته باشد نه آنکه این ویژگی، وابسته به «قرارداد دیگری» باشد. اما اگر چنین شد، چنانکه در قرارداد جدید نفتی چنین است، آنگاه ویژگی انتقال فناوری در واقع متعلق به همان «قرارداد دیگر» است و لذا استناد آن به قرارداد جدید نفتی منطقاً «مجازی» می باشد. برای توضیح بیشتر می گوییم که یکی از اهداف قرارداد جدید نفتی، انتقال فرآیندهای فناوری در اکتشاف، ارزیابی، توسعه، تولید و ازدیاد برداشت از یک سو و انتقال فناوری در ساخت تجهیزات پیشرفته است در حالی که تحقق این هدف، منوط به قرارداد دیگری است که می‌بایستی بین شرکت‌ E&P خارجی و شرکت‌های OSC و EPC خارجی که مرتبط با همان شرکت E&P خارجی هستند منعقد شود. منطقاً شرکت ملی نفت ایران نمی‌تواند هیچ دخالتی در نحوه انعقاد و چگونگی اجرا و ضمانت اجرای قراردادی را داشته باشد که شرکت E&P خارجی با شرکت های OSC و EPC خارجی قرار است امضا کند. از این رو، سازوکار انتقال فناوری‌های مورد نیاز صنعت نفت کشور ضرورتاً در خارج از چارچوب اصلی قرارداد جدید نفتی شکل می‌گیرد. حال آنکه قرارداد جدید نفتی که قرار است فناوری‌های پیشرفته موردنیاز در زنجیره عملیات بالادستی نفت و حتی ساخت تجهیزات پیشرفته را به صنعت نفت ما منتقل کند اساساً فاقد سازوکار لازم برای تحقق این هدف است.

2- دعوت از شرکت‌های نفتی خارجی برای سرمایه‌گذاری بدون داشتن برنامه جامع تولید صیانتی از مخازن نفتی کشور

معمولاً مقامات نفتی کشور دلایل توجیهی متعددی برای انعقاد قرارداد با شرکت‌های نفتی خارجی مطرح می‌کنند که می‌توان آنها را در سه دسته کاستی‌ها به شرح ذیل خلاصه کرد: کمبود سرمایه، فقدان دانش فنی پیشرفته و ضعف مدیریت. هر یک از این توجیهات با اشکالات جدی مواجه است که شرح جداگانه‌ای می‌طلبد، اما متأسفانه این سؤال کلیدی کاملاً مغفول مانده است که در عقد قرارداد با شرکت‌های نفتی خارجی نهایتاً به دنبال تحقق چه هدفی هستیم؟ به عبارت دیگر، علی‌فرض پذیرش سه دسته کاستی‌های فوق‌الذکر، سؤال می‌کنیم که هدف نهایی از عقد قرارداد با شرکت‌های نفتی خارجی در بخش بالادستی چیست؟ به نظر می‌رسد که همه کارشناسان و مدیران نفتی کشور متفق‌القولند که این هدف چیزی جز افزایش حجم تولید نفت (و گاز) نمی‌باشد. می‌دانیم که این افزایش تولید می‌تواند از سه طریق حاصل شود: الف- اکتشاف مخازن جدید و بهره‌برداری از آنها، ب- افزایش تولید در میادین تولیدی با روش تخلیه طبیعی از مخازن نفتی از طریق حفر چاه و نظایر آن، ج- افزایش تولید از طریق ازدیاد برداشت از مخازن تولیدی با اجرای برنامه‌های EOR/IOR. حاصل آنکه، اگر ظرفیت تولید نفت خام در کشور هم‌اکنون روزانه مثلاً حدود 7/3 میلیون بشکه باشد، آنگاه با عقد قرارداد جدید با شرکت‌های نفتی خارجی در چارچوب یکی از راهکارهای فوق‌الذکر و اجرای این قراردادها می‌خواهیم تولید روزانه نفت را مثلاً به 5/4 میلیون بشکه و یا بیشتر افزایش دهیم.

بنابراین، هدف اصلی از انعقاد قراردادهای نفتی همانا افزایش تولید است و لذا این قراردادها صرفاً ابزار مناسبی برای استفاده از سرمایه و توانمندی شرکت‌های نفتی خارجی برای تحقق این هدف می‌باشد. از این رو، ویژگی‌های هر قرارداد نفتی مانند رژیم حقوقی قرارداد (امتیازی، مشارکت در تولید، خدماتی و یا ترکیبی از آنها) و نحوه سهم‌بری طرفین قرارداد از نفت تولیدی و چگونگی انتقال فناوری و مهارت‌های مدیریتی از طرف شرکت نفتی خارجی به طرف ایرانی و همچنین کوشش برای طراحی قراردادی که از جذابیت بیشتری برای شرکت‌های نفتی خارجی برخوردار باشد و نظایر آن، در واقع فروعی بر یک اصل است و آن اصل چیزی جز رسیدن به ظرفیت‌های بالاتری از تولید نیست.

اکنون سؤال می‌کنیم که هدف از افزایش تولید نفت خام چیست؟ آیا در حال حاضر افزایش تولید نفت خام به هر نحو ممکن و صدور آن حتی در قیمت‌های نازل فعلی، یک ضرورت برای اقتصاد ملی است؟ آیا افزایش تولید نفت خام همواره همسو با منافع ملی و منافع نسل‌های آینده از ذخایر هیدروکربوری کشور است؟ آیا انعقاد قرارداد با شرکت‌های نفتی خارجی برای افزایش تولید یک هدف راهبردی است؟ اگر پاسخ به این سؤالات مثبت باشد آنگاه باید کوشید که زمینه‌های تحقق این هدف، از جمله طراحی و تدوین قراردادهای جذاب و حتی بسیار جذاب نفتی فراهم شود، حتی می‌بایستی بسیاری از کاستی‌های حقوقی موجود در قراردادها را نیز حتی المقدور اغماض کرد زیرا که قراردادهای نفتی فی نفسه هدف نیستند و صرفاً ابزارهای مناسبی برای تحقق اهداف راهبردی کشورند. به عبارت دیگر، نمی‌توان تحقق اهداف راهبردی کلان کشور را به دلایلی همچون لغزش‌هایی در دقت‌های کارشناسی در جزئیات قراردادها به تعویق انداخت و یا با ملاحظات جانبی، اجرای آنها را با موانع جدی مواجه ساخت. حتی اگر منافع ملی و اهداف راهبردی نظام اقتضا کند قراردادهایی از نوع رویتر و دارسی نیز بهینه خواهد بود.

متأسفانه سؤالات فوق‌الذکر در برنامه‌های توسعه صنعت نفت و بودجه‌های سالیانه کشور و برنامه‌های توسعه پنج ساله به صورت رسمی مطرح نشده است و کارشناسان و صاحبنظران نفتی درباره آنها مطالعات جدی نکرده اند و لذا قانونگزار و مدیران ارشد نظام پاسخ‌های مناسبی برای این سؤالات ندارند. در ادامه، سعی می‌شود برخی ابعاد این مسئله به اجمال روشن شود.

با توجه به وابستگی اقتصاد ملی به درآمدهای ارزی حاصل از صدور نفت خام از یک سو و حرص و ولع هر دولتی به درآمدهای ارزی بیشتر به منظور افزایش توان مالی دولت، می‌توان گفت که از منظر دولت‌ها که عمر خود را 4 ساله یا 8 ساله می‌بینند، هدف از افزایش تولید نفت خام کسب درآمدهای ارزی بیشتر و تزریق آن به اقتصاد ملی در پرتو ملاحظات کوتاه‌مدت از جمله جلب رضایت توده‌های مردم و یا تعدیل عدم تعادل‌های اقتصادی است. متأسفانه فراموش کرده‌ایم که علت اصلی ناکارآمدی و عدم تعادل‌های موجود در اقتصاد ملی، تزریق همین درآمدهای ارزی نفتی به اقتصاد ملی توسط دولت‌ها با برنامه ها و شعارهای رنگارنگ در خلال چندین دهه گذشته بوده که موجب تشدید همان عدم تعادل های اقتصادی شده است. پس چرا باید همچنان این سیاست غلط را در صدر سیاست‌های اقتصادی کشور قرار دهیم؟ ممکن است پاسخ دهند که اقتصاد ملی ما همچون معتادی است که نمی‌توان او را از استعمال مواد مخدر محروم کرد. ما نیز این استدلال را می‌پذیریم اما می‌گوییم که بایستی اقتصاد بیمار کشور را تحت برنامه صحیحی معالجه کرد و علائم بهبودی این بیماری را به صورت کاهش مستمر وابستگی به درآمدهای نفتی به دقت اندازه‌گیری نمود. آیا برنامه وزارت نفت مبنی بر افزایش تولید نفت خام مثلاً به 5/4 میلیون بشکه در روز و یا بیشتر کاشف از بهبودی این بیماری است یا وخیم‌تر شدن آن؟ بنابراین، از این منظر، قراردادهای جدید نفتی که می‌کوشد با جذابیت بیشتر، زمینه را برای حضور فعال‌تر شرکت‌های نفتی خارجی برای افزایش توسعه صنعت نفت به منظور تولید نفت خام فراهم کند، نهایتاً ثمره‌ای جز تشدید همین عدم تعادل‌های نگران‌کننده اقتصادی ندارد که حاصل تزریق درآمدهای نفتی در گذشته بوده است.

بنابراین به جای آنکه هدف خود را صرفاً توسعه صنعت نفت به منظور افزایش تولید نفت قرار دهیم و با جذاب کردن قراردادهای نفتی بکوشیم شرکت‌های نفتی خارجی را برای تخلیه مخازن نفتی کشور ترغیب کنیم، می‌بایستی قبل از هر چیز این نکته را معلوم کنیم که «سطح بهینه» تولید نفت خام متناسب با وضعیت فعلی و روند تحولات مطلوب اقتصاد ملی در آینده چیست و نحوه تولید صیانتی برای این سطح بهینه را به دقت ارزیابی کنیم و در این ارزیابی ضروری است که وضعیت هر یک از مخازن نفتی را به لحاظ ویژگی‌های سنگ مخزن و سیال درجا و فرآیند تولید انباشتی از آنها و فرآیند افت فشار مخازن و سایر پارامترهای ذی ربط در مدیریت بهینه مخازن، به دقت بررسی نماییم.

از منظر مدیریت بهینه مخازن، معیار فنی برای تعیین سطح بهینه تولید، حداکثرسازی ضریب بازیافت در خلال عمر مفید مخزن است. می‌دانیم ویژگی‌ اکثر مخازن ما این است که حجم نفت درجای آنها بسیار بالاست اما متأسفانه به علت ویژگی‌های نامناسب سنگ مخزن و سیال درجا در اکثر مخازن نفتی کشور، ضریب بازیافت آنها در مقایسه با مخازن نفتی در بسیاری از کشورهای نفتی پایین است. از این رو، تولید صیانتی که مبتنی بر تعیین سطح بهینه تولید در خلال عمر مخزن و حداکثرسازی ضریب بازیافت از مخازن می‌باشد از اهمیت بسیار زیادی در کشور ما برخوردار است. تولید صیانتی از مخازن نفتی ما که نوعاً از جنس آهکی شکافدار (در نواحی خشکی) است ظهور در این معنی دارد که هر چه فرآیند تخلیه از این مخازن را سرعت دهیم، نهایتاً درصد کمتری از نفت درجا استحصال خواهد شد. حتی در مخازنی که در مرحله بازیافت اولیه، با سرعت زیادی تخلیه شده‌اند اجرای برنامه های ازیاد برداشت بسیار پرهزینه‌تر خواهد شد. بنابراین روش بهینه در برداشت از مخازن نفتی شکافدار آهکی، پرهیز از شتاب در تخلیه مخازن است و تولید صیانتی از این مخازن مستلزم محاسبه دقیق فرآیند بهینه تولید در خلال عمر مخزن می باشد که البته این محاسبات می‌بایستی با توجه به تغییرات رفتار مخزن در خلال زمان مرتباً تعدیل و به روز شود. از این رو، ضروری است که تصمیمات مقامات ارشد نفتی در مورد افزایش تولید از مخازن نفتی کشور، مبتنی بر مطالعات جامعی باشد که در مورد هر یک از مخازن نفتی کشور انجام شده است.

متأسفانه تاکنون هیچ مطالعه جدی و جامع مبتنی بر دانش مدیریت مخازن نفتی قابلیت اجرایی شدن داشته باشد، برای تعیین سطح بهینه تولید از هر یک از مخازن نفتی کشور با توجه به امکان سنجی اجرای برنامه‌های ازدیاد برداشت، از هر یک از آنها انجام نشده است. اکنون سؤال می‌کنیم که اگر مقامات نفتی کشور، بدون تکیه بر مطالعات جامع مخازن، اراده کنند که تولید نفت کشور باید از 4 میلیون بشکه در روز به 5/4 یا 5 میلیون و حتی بیشتر افزایش یابد و توجیهاتی از جمله حفظ سهم تولید ایران در اوپک و نظایر آن را مبنای تصمیم‌گیری‌های خود قرار دهند آیا با منافع ملی که همانا تولید صیانتی و حداکثرسازی ارزش اقتصادی مخازن است سازگاری دارد؟ ناگفته نماند که بسیاری از مهندسان باتجربه نفتی کشور بر این عقیده‌اند که سطح فعلی تولید از اکثر مخازنی که در مرحله تخلیه طبیعی هستند نه تنها نباید افزایش یابد بلکه ضروری است کاهش نیز داده شود تا جابه‌جایی نفت در مخزن بتواند فرآیند طبیعی خود را طی کند و موجب شود که درصد بیشتری از نفت درجا را بتوان در سال‌های آتی استحصال نمود.

از سوی دیگر، بعد از تعیین فرآیند بهینه تولید نفت در خلال عمر مخازن، می‌بایستی منافع نسل‌های آتی از ذخایر نفتی کشور را به محاسبات خود اضافه کنیم تا بتوانیم به سطح بهینه تولید از مخازن نفتی کشور بر مبنای بهینه‌سازی بین‌نسلی برسیم. این محاسبات تاکنون انجام نشده است اما کسانی که با الفبای این محاسبات آشنا هستند، تصدیق می‌کنند که این سطح بهینه تولید به مراتب کمتر از 4 میلیون بشکه در روز است. اکنون فرض کنید که تمام ملاحظات فوق الذکر به دقت انجام شده است، سؤال می‌کنیم که اگر معلوم شود که عنداللزوم شرکت ملی نفت و شرکت‌های تابعه ، با تکیه بر منابع مالی و نیروی انسانی داخلی و احیاناً تأمین مالی از منابع بانکی و بازار سرمایه خارجی و استفاده از برخی مشاوران خارجی در حوزه‌های فنی- مهندسی و مدیریت پروژه‌های بزرگ نفتی می‌توانند به همان سطح بهینه از تولید برسند آنگاه چه نیازی به حضور شرکت‌های نفتی خارجی در قالب قرارداد جدید نفتی است؟ آن هم قراردادی که اجازه می‌دهد این شرکت‌های نفتی با حضور بلندمدت خود، سهم قابل ملاحظه‌ای از ذخایر نفتی ما را تصاحب کنند.

ممکن است پاسخ دهند که حتی در شرایط بهینه، حضور شرکت‌های نفتی خارجی برای اجرای برنامه‌های ازدیاد برداشت در بسیاری از میادین تولیدی کشور ضروری است. در پاسخ می‌گوییم که ما هم معتقدیم با توجه به سالخوردگی مخازن نفتی کشور، اجرای برنامه‌های ازدیاد برداشت (EOR/IOR) از واجبات است اما اختلاف ما با سیاستگزاران صنعت نفت این است که می‌گوییم نخست باید نیازهای ما درخصوص اجرای برنامه‌های ازدیاد برداشت برای مخازن نفتی به تفکیک در نواحی خشکی و مناطق دریایی یک به یک و با توجه به ویژگی‌های مخازن و رفتار تولیدی آنها و سایر ملاحظات فنی و مهندسی به دقت بررسی شود و سپس در مواردی که معلوم شود کمبودهای جدی به لحاظ منابع مالی، نیروی انسانی، فناوری و مهارت‌های مدیریتی داریم، آنگاه می‌توانیم از کارشناسان و مدیران باتجربه خارجی استفاده کنیم. اما این کارشناسان و صاحبنظران و مشاوران خارجی که می‌توانند نیازهای فوق‌الذکر را تأمین کنند از جنس شرکت‌های خدمات نفتی (OSC) و یا شرکت‌های مهندسی، تأمین و ساخت (EPC) هستند نه شرکت‌های نفتی بزرگ یا E&P. مجدداً بر این نکته تأکید می‌کنیم که منابع مالی را نیز می‌توان از بازارهای مالی تهیه کرد و متأسفانه شرکت‌ ملی نفت هیچ‌گاه اقدامات مؤثری در این حوزه انجام نداده و از زمان دارسی تاکنون همواره بر شرکت‌های نفتی بزرگ بین‌المللی برای تأمین سرمایه، تجهیزات و مدیریت تکیه داشته است. به نظر می‌رسد زمان آن فرا رسیده که ما نیز وارد بازارهای بین‌المللی سرمایه شویم و منابع مالی لازم را مستقیماً و مستقلاً تأمین نماییم.

حاصل آنکه بعد از تعیین نیازهای صنعت نفت کشور به اجرای برنامه‌های ازدیاد برداشت و نیز در حوزه‌های دیگر از جمله اکتشاف، حفاری و توسعه، آنگاه می‌توانیم قراردادهای مناسبی را طراحی و با شرکت‌های خدمات نفتی و شرکتهای مهندسی و تأمین و ساخت که می‌توانند خدمات موردنیاز ما را ارائه نمایند (و نه شرکت‌های بزرگ نفتی یا E&P) منعقد نماییم. متأسفانه این اقدامات نیازمند مطالعه، برنامه‌ریزی و حمایت نهادهای ذی‌ربط است که شرط لازم برای تحقق آنها، آمادگی وزارت نفت برای پذیرش چنین برنامه‌ای است، برنامه‌ای که با اقتصاد مقاومتی سازگار است و با خوداتکایی صنعت نفت می‌تواند کشور ما را در موضع قوی‌تری در مقابله با دشمنان آشتی‌ناپذیر نظام جمهوری اسلامی ایران قرار دهد. متأسفانه، مقامات نفت راه‌حل ساده‌ای را انتخاب کرده‌اند که عبارت است از انعقاد قرارداد با شرکت‌های بزرگ نفتی از جنس E&P تا همه زحمات از جمله تأمین سرمایه و استفاده از خدمات شرکت‌های OSC و EPC و تقبل ریسک های مرتبط، بر عهده آنان باشد و ما نیز آسوده‌خاطر دعاگوی توفیقات آنها باشیم و دلخوش از اینکه سهم قابل توجهی از تولید میدان را بدون هیچ رنج و مشقتی دریافت خواهیم کرد. در این قرارداد جدید نفتی تنها پیام امیدبخش این است که دلخوش دارید که شرکت‌های نفتی بخش خصوصی ما در دامن این شرکت‌های نفتی خارجی رشد خواهند کرد و به قول رئیس کمیته بازنگری در دقیقه آخر گفتگوی ویژه خبری، افتخار کنید که «شرکت ملی نفت ایران در این فرآیند، در کنار صاحبان تکنولوژی و صاحبان سرمایه ... بالغ خواهد شد.»!!

3- قرارداد جدید نفتی و آینده صنعت نفت کشور

چنانکه در بخش‌های قبلی دیدیم، مهم‌ترین دستاورد قرارداد جدید نفتی این است که شرکت نفتی خارجی می‌بایستی با یک شرکت ایرانی شریک شود و شرکت جدیدی تحت عنوان «شرکت عملیات مشترک» JOC یا (Joint Operating Company) تشکیل دهد که در واقع پیمانکار طرف قرارداد با شرکت ملی نفت ایران خواهد بود. به موجب بند 4-1 مصوب هیئت وزیران، تأیید صلاحیت شرکت های ایرانی با شرکت ملی نفت ایران است. در بدو امر به نظر می‌رسد که حضور شرکت های ایرانی به عنوان شرکای شرکت های خارجی بهترین راهکار برای خروج از توسعه‌نیافتگی صنعت نفت کشور است و در همین بند نیز تصریح شده است که «با حضور در فرآیند اجرای قرارداد، امکان انتقال و توسعه دانش فنی و مهارت‌های مدیریتی و مهندسی مخزن به [شرکت های ایرانی] میسر می‌گردد.» به عبارت دیگر، اینگونه استدلال میشود که چون بهترین و مؤثرترین راهکار برای انتقال فناوری و مهارت‌های مدیریتی، همکاری نزدیک با شرکت‌هایی است که از سطوح بالاتری از فناوری و مهارت‌های مدیریتی برخوردارند پس وجود شرکت های ایرانی در کنار شرکت های نفتی خارجی در زنجیره عملیات نفتی از اکتشاف تا توسعه و تولید می‌تواند کاراترین سازوکار برای تحقق هدف فوق‌الذکر باشد ضمن آنکه زمینه مناسبی فراهم می‌کند که شرکت های نفتی ایرانی بتوانند به تدریج به شرکت های نفتی بین‌المللی تبدیل شوند. با وجود این، با دقت بیشتر این نکته معلوم می‌شود که بند 4-1 که شاه بیت قرارداد جدید نفتی است در واقع قلب شرکت ملی نفت ایران را هدف قرار داده است و این نکته‌ای است که اینجانب در نخستین اظهارنظرهایی که در باب قرارداد جدید نفتی مطرح کردم قویاً بر آن تأکید داشتم. از دیدگاه بنده، اجرای این بند، تضعیف تدریجی شرکت ملی نفت ایران را به دنبال خواهد داشت ضمن آنکه می تواند زمینه مناسبی را برای ایجاد و گسترش فساد اداری و مالی در دستگاه عظیم صنعت نفت کشور فراهم ‌سازد. برای اثبات ادعای فوق‌الذکر به دو نکته به شرح ذیل اشاره می‌کنیم.

الف- با اینکه کمیته بازنگری قراردادهای نفتی، هنوز پیوست مربوط به چگونگی همکاری شرکت های نفتی ایرانی با شرکت های نفتی خارجی برای انتقال فناوری و مهارت‌های مدیریتی را تا به امروز نهایی نکرده است، اما به نظر می‌رسد که هزینه‌های مرتبط با این سازوکار به هزینه‌های سرمایه‌ای پیمانکار اضافه شده و لذا در هزینه‌های طرف دوم قرارداد منعکس می‌شود که می‌بایستی از محل تولیدات حاصل از همان میدان تأمین مالی شود. بنابراین مهندسان و کارشناسانی که بتوانند به عنوان نیروهای یک شرکت نفتی ایرانی وارد همکاری با شرکت خارجی بشوند این امتیاز را دارند که برای یک دوره طولانی (20 تا 27 سال) از بهترین مزایای شغلی برخوردار باشند، مزایایی که اساساً قابل مقایسه و رقابت با مزایای شاغلین در شرکت ملی نفت ایران نخواهد بود. بدین ترتیب، با اجرای قرارداد جدید نفتی، انگیزه بسیار قوی در جامعه مهندسان و کارشناسنان نفتی کشور برای جدا شدن از بدنه شرکت ملی نفت و شرکت‌های وابسته و پیوستن به «شرکت عملیات مشترک» یا JOC ایجاد خواهد شد. در چنین شرایط، این فرضیه را نمی توان رد کرد که اهرم‌های فشار و نفوذ و استفاده از برخی حلقه‌های ناسالم تشکیلاتی به منظور ورود به JOC می تواند به سرعت فعال شود که قطعاً آثار نامطلوبی بر صنعت نفت کشور خواهد داشت.

ب- بر طبق قرارداد جدید نفتی، شرکت‌های نفتی خارجی که می‌‌خواهند با شرکت ملی نفت ایران قرارداد منعقد نمایند نخست می‌بایستی با شرکت‌های ایرانی قرارداد مشارکت منعقد نمایند. بدیهی است که شرکت‌های نفتی خارجی ترجیح می دهند با آن دسته از شرکت‌های نفتی ایرانی وارد مشارکت شوند که از بهترین نیروهای متخصص و با تجربه و آگاه به مخازن نفتی موضوع قرارداد برخوردارند و طبیعی است که این نیروها از بدنه اصلی شرکت ملی نفت و شرکت‌های تابعه منفک شده و به JOC خواهند پیوست.
سؤال ما این است که جدا شدن نیروهای متخصص و با تجربه از شرکت ملی نفت و تجمیع آنان در یک شرکت خصوصی ایرانی که قرار است برای مدت طولانی در دامن شرکت نفتی

خارجی رشد کند آیا موجب رشد شرکت ملی نفت ایران خواهد بود؟ پاسخ به این سؤال قطعاً منفی است. در ادامه، به توضیح بیشتر این نکته می پردازیم.

به نظر می‌رسد که شرکت‌های نفتی خارجی از همکاری با آن دسته از شرکت‌های نفتی ایرانی که صلاحیت‌های فنی و مهندسی و تجربیات لازم را داشته باشند نه تنها ناراضی نیستند بلکه استقبال زیادی نیز خواهند کرد زیرا که بدین وسیله می‌توانند با حداقل هزینه، اطلاعات ذی‌قیمتی از مخازن موضوع قرارداد را به دست آورند و از دانش فنی و تجربه مهندسان ایرانی در خصوص میدان موضوع قرارداد، به سهولت بهره‌مند شوند. اکنون سؤال می‌کنیم که رشد این شرکت‌های نفتی ایرانی که به موجب قانون می‌بایستی خصوصی باشند، آیا می‌تواند موجبات رشد شرکت ملی نفت ایران را که قانوناً دولتی است فراهم کند؟ ضمناً فراموش نکنیم که این شرکت‌های نفتی خصوصی ایرانی از محل تولید همان میدان موضوع قرارداد، تأمین مالی خواهند شد. به عبارت دیگر، شرکت ملی نفت، یارانه‌ بسیار سنگینی از محل تولید میدان به شرکت های نفتی خارجی می‌دهد تا بتوانند شرکت‌های نفتی ایرانی را که نهایتاً خدمتگزار همان شرکت‌های نفتی خارجی خواهند بود، تأمین مالی کنند، و ما نیز در این رؤیا هستیم که نهایتاً دانش فنی و مهارت های مدیریتی به شرکت ملی نفت منتقل خواهد شد. اکنون این سؤال مطرح می شود که آیا مدیران ارشد نفت کشور از نقش قرارداد جدید نفتی در تضعیف شرکت ملی نفت آگاه هستند؟ 

- آگاهی مدیران ارشد نفت از نقش مخرب قرارداد جدید نفتی؟

با مراجعه به بیانات رئیس کمیته بازنگری قرارداد نفتی در گفتگوی ویژه خبری، به سهولت معلوم می‌شود که ایشان به خوبی از این حقیقت آگاه هستند که نتیجه اجرای این قرارداد جدید، ایجاد تغییرات کلی و اساسی در نقش و جایگاه شرکت ملی نفت ایران در صنعت نفت کشور است. ایشان در دقیقه 40 گفتگوی ویژه خبری و در جملات پایانی این گفتگو، چنین می‌فرمایند: «مدیریت وزارت نفت و شرکت ملی نفت آنقدر فشل هست و در آینده فشل خواهد بود که خودش را سامان نمی‌دهد، شکل نمی‌دهد و با جریان حرکت نمی‌کند، ... [اما] شرکت ملی نفت ایران در این فرآیند [جدید] در کنار صاحبان تکنولوژی و صاحبان سرمایه که با آنها مشترکاً کار خواهد کرد نه فقط اضمحلال نمی‌کند بلکه رشد می‌کند و سیستم‌های آنها را گرفته و در این رشد ما بالغ خواهیم شد.»

فرمایش ایشان بسیار روشنگر و کاشف از پیش فرض‌هایی است که در پشت پرده این قرارداد جدید نفتی نهفته است. چنانکه قبلاً گفتیم اگر امکان بروز فسادهای مالی و اداری را که محتملاً نتیجه طبیعی تأسیس فرمایشی شرکت‌های نفتی E&P ایرانی است، کنار بگذاریم آنگاه در بهترین حالت، تأسیس این شرکت‌های ایرانی تضعیف شدید بدنه کارشناسی شرکت ملی نفت و شرکت‌های تابعه را به دنبال خواهد داشت و لذا نمی‌تواند رشد فناوری و مهارت‌های مدیریتی را برای شرکت ملی نفت در پی داشته باشد.

مسئله کلیدی که می‌توان آن را زیربنای ایدئولوژیک این قرارداد جدید نفتی دانست این است که بنا به اظهار رئیس کمیته بازنگری قرارداد نفتی، شرکت ملی نفت ایران دارای چنان ساختاری است که اساساً از طریق همکاری با شرکت‌های نفتی خارجی نمی‌تواند فناوری های پیشرفته و مهارت‌های مدیریتی لازم را جذب کند زیرا که به قول ایشان «مدیریت وزارت نفت و شرکت ملی نفت آنقدر فشل هست و در آینده هم فشل خواهد بود که خودش را سامان نمی‌دهد، شکل نمی‌دهد و با جریان حرکت نمی کند.» به عبارت دیگر، ایشان که خود از مدیران ارشد شرکت ملی نفت بودند معتقدند که شرکت ملی نفت و وزارت نفت به علت ضعف شدید مدیریت و ساختارهای نامناسب، ظرفیت لازم برای رشد و بالندگی در قالب قراردادهای نفتی به شیوه بیع متقابل یا نظایر آن را ندارد بلکه بایستی ساختار این قراردادها را تغییر داد و به جای آنکه شرکت ملی نفت، محور همکاری با شرکت های نفتی خارجی باشد این همکاری با محوریت شرکت‌های نفتی ایرانی از بخش خصوصی صورت گیرد. استدلالی که معمولاً برای اثبات ادعای فوق‌الذکر مطرح می‌شود این است که این شرکت‌های نفتی ایرانی چون خصوصی هستند پس چابک‌اند و ظرفیت های لازم برای جذب فناوری و مهارت‌های مدیریتی را دارا هستند. حاصل آنکه بر طبق فرمایشات رئیس کمیته بازنگری، امیدی به شرکت ملی نفت ایران و وزارت نفت در توانفزایی فنی و مدیریتی نیست چون هر دو «فشل هستند و توان ساماندهی خود را ندارند و نمی‌توانند با جریانات روز دنیا در صنعت نفت و گاز حرکت کنند». بنابراین با چنین پیش فرضی قرارداد جدید نفتی طراحی شده است.

آنچه ما می‌گوییم این است که شرکت ملی نفت و وزارت نفت با مشکلات و کاستی‌‌های بسیار جدی روبه‌رو بوده و هست که پیش از انقلاب اسلامی ناشی از سیاست‌های استعماری شرکت نفت انگلیس و ایران و سپس کنسرسیوم بوده و بعد از انقلاب اسلامی نیز متأسفانه هیچ کوشش جدی برای ایجاد تغییرات ساختاری در دستگاه نفت صورت نپذیرفته است. با وجود این، با توجه به دلایلی که در این گزارش مطرح کردیم نمی توان راهکار پیشنهادی رئیس کمیته بازنگری را پذیرفت که می فرمایند با تأسیس شرکت‌هایی در بخش خصوصی و سپردن مقدرات صنعت نفت کشور به دست این شرکت‌ها که در دامن شرکت‌های نفتی خارجی رشد خواهند کرد، کاستی‌های فناوری و مدیریتی شرکت ملی نفت برطرف خواهد شد. در واقع، فسادهای مالی و اداری که محتملاً از اجرای این قرارداد ناشی می شود و همچنین تضعیف بسیار شدید بدنه کارشناسی صنعت نفت کشور که بعد از انقلاب اسلامی به ویژه در خلال جنگ تحمیلی و دوران تحریم از رشد بسیار خوبی برخوردار شده است، خسارات جبران ناپذیری بر منافع ملی بلندمدت در بخش نفت و گاز خواهد داشت. به هر حال، پیش فرض قرارداد جدید نفتی که «شرکت ملی نفت و وزارت نفت فشل هستند و توان ساماندهی خود را ندارند و نمی‌توانند با جریان حرکت کنند» فرضیه‌ای است که حائز اهمیت بسیار بوده و از مقولات راهبردی در صنعت نفت کشور و بلکه در اقتصاد ملی می‌باشد. ما نیز می‌پذیریم که شرکت ملی نفت و وزارت نفت کاستی‌های بسیار جدی و ساختاری دارد اما راه‌حل آن را در اجرای این قرارداد جدید نفتی نمی‌دانیم و برخلاف رئیس کمیته بازنگری که می‌فرمایند شرکت ملی نفت «نه تنها مضمحل نخواهد شد بلکه در کنار این جریان بالغ خواهد شد»، بر این باوریم که شرکت ملی نفت با اجرای این قرارداد به شدت تضعیف خواهد شد. از این رو می‌بایستی نهادهای ذی‌ربط مانند کمیته انرژی شورای عالی امنیت ملی، شورای عالی انرژی، معاونت علمی و فناوری ریاست جمهوری، کمیسیون انرژی مجلس و یا نهادهای ذی ربط دیگر که مستقل از وزارت نفت هستند در خصوص این راهکار اظهارنظر کنند. نتیجه می‌گیریم که بدون این ملاحظات، اجرای قرارداد جدید نفتی می‌تواند منافع نسل فعلی و نسل‌های آینده از ذخایر هیدروکربوری کشور را با مخاطرات جدی مواجه کند.

انتهای پیام/