شعری از استاد سازگار برای عید مبعث
شعری از استاد سازگار به مناسبت عید مبعث منتشر می شود.
در آن روزگاران از شب سیه تر
که بر تیرگی ها جهان بود بستر
ستم بود و بیداد و کفر و ضلالت
جفا بود و خونریزی و فتنه و شر
قبایل بسی کارشان کینه توزی
طوایف همی بینشان تیر و خنجر
جوانان در آغوش دیو تباهی
چو پیران که بر بالش جهلشان سر
کسان را نه عز و شرف پیش ناکس
زنان را نه قدر و بها نزد شوهر
پسر طعمه کام دیو جهالت
چنان کز ستم زنده در گور دختر
سیه میشدش چهره از خشم و نفرت
پدر را اگر دختری زاد مادر
نه فرهنگ ، نه دین ، نه ایمان ، نه تقوی
نه دانش نه بینش نه قانون نه دفتر
همه درد اما نه درمان مهیا
همه رنج لیکن نه آسایش اندر
چنین شد مشیت که از چاه غفلت
برآرد بشر را خداوند اکبر
فرستاد از پیش ختم رسل را
محمد -ص رسول امین عقل کل را
فرستاد وحی اش که پیغمبری کن
بشر را که گم کرده ره ، رهبری کن
درون را ز فریاد مخفی مسوزان
برون آ ، برون آی و روشنگری کن
چو دشنام آید به پاسخ دعاگو
چو بیداد دیدی عدالت گری کن
اگر سنگ آمد سپر کن بدن را
و گردشمنی یافتی یاوری کن
جهان گر شود خصم رو بر مگردان
پیام آور استی پیام آوری کن
ستم گستران را عدالت گری ده
ستیزه همی با ستم گستری کن
به پاکی و وحدت امم را فراخوان
زشرک و دوروئی بشر را بری کن
بگیر امتیاز سفید و سیه را
میان خلایق به حق داوری کن
به خلق خوشت دوست را جان ببخشا
به لبخند از دشمنان دلبری کن
بت شرک با دست توحید بشکن
به نابودی کفر ، دین پروری کن
برون شو ز غار حرا یا محمد -ص
به گردن رسان حکم ما را محمد -ص
چو آن مهر تابنده عام جان
درخشید یکباره بر ملک امکان
چو ماه فروزان که از جیب مشرق
چو مهر درخشان که بربام کیهان
همه نخل ها پیش سرو قدش خم
همه سخره ها در مدیحش ثنا خوان
همه آفریننده اش آفرین گو
همه آفرینش ورا تحت فرمان
همه مردگان را بدو زندگانی
همه زندگان را نثار رهش جان
شرار عظیمش به دل بهر امت
شعار نجاتش به لب بهر انشان
در آن ریگزار تباهی و غفلت
در آن کوهسار تعدی و عصیان
در آن پرتگاه خطا و ضلالت
در آن سرزمین بت و بت پرستان
به پا خواست بهر نجات بشرها
محمد -ص که جان بشرهاش قربان
ترش روئی خلق را دارد پاسخ
به گفتار شیرین و لب های خندان
ستم دید و آورد از قعر پستی
بشر را به اوج حقیقت پرستی
در آغاز بعثت بر این دین و آیین
چه خون ها که خوردند مردان حق بین
چه دلها که خون گشت از آل طاها
چه جانها که دادند اولاد یاسین
چه بدر و احدها که گردید بر پا
چه عمارها که فدا شد به صفین
چه پاکیزگان را که بستند بهتان
چه بد سیرتان را که گفتند تحسین
چه صف ها کشیدند از حق و باطل
چه کشتارها گشت از آن و از این
چه آزادگان را که شد حبس منزل
چه رزمندگان را که شد خاک بالین
چه پیش حوادث چه زیر شکنجه
نرفتند راهی به غیر از ره دین
زهر قطره خونی که دادند آنان
به پاکان دعا و به ناپاک نفرین
مسلمان به پاس هدف جان فشاند
دهد جان خود را که قرآن بماند
به قرآن و آیات بس جا و دانش
به پیغمبر اکرم و خاندانش
به زهرا که در راه این دین و آیین
فدا گشت ، ششماهه در آستانش
به خونین قیام بزرگ حسینی
که آزادگی خیزد از داستانش
به اشگ حبیبش به خون زهیرش
به حلقوم طفلش به فرق جوانش
به حجر و رشید و سعید و ابوذر
به میثم که شد قطع ، دست و زبانش
به سجاد و زید شهید و به یحیی
که آمد سیه چال زندان مکانش
به خون شهیدان هر عصر اسلام
زمان حسین و حسین زمانش
به زندان نشینی که زیر شکنجه
نبودی به جز فتح دین آرمانش
به رزمنده سرباز اسلام و قرآن
که قرآن سخن گفته در مدح و شانش
به آن پاکبازی که پیش گلوله
فدا گشت در راه اسلام ، جانش
رسیده است دور ستم سوزی ما
خدا وعده داده به پیروزی ما
اگر آتش از خاک ایران برآید
وگر از تن ملتش جان برآید
گر از مرز و بوم وطن چون فلسطین
ز بمب شرر خیز نیران برآید
گر از خاک ایران به مرگ عزیزان
فغان ها دمادم چو افغان برآید
اگر بهر کشتار مرد و زن ما
ز حلقوم بیگانه فرمان برآید
اگر غرب ، پیوسته با ما ستیزد
وگر از سوی شرق طوفان برآید
اگر اشک از چشم پیران ببارد
و گر خون ز کام جوانان برآید
اگر جان آزادگان ره
بسان سعیدی به زندان برآید
اگر قم شود قتلگاه عزیزان
وگر خون ز خاک خراسان برآید
محال است از قلب این پاک امت
شعاری بجز حکم قرآن برآید
به خون شهیدان به روح خمینی
بود مکتب ما حسینی حسینی
منبع:پایگاه نخل میثم
انتهای پیام/