برون زین گنبد دربسته؛ نگاهی به شاخصههای فکری شعر اقبال لاهوری
محمدکاظم کاظمی در مقالهای با نگاه به تعدادی از سرودههای اقبال لاهوری، به بررسی بخشی از شاخصههای فکری در شعر این شاعر پرداخته است.
خبرگزاری تسنیم، محمدکاظم کاظمی:
برون زین گنبد دربسته پیدا کردهام راهی
که از اندیشه برتر میپرد آه سحرگاهی
… پس از من شعر من خوانند و دریابند و میگویند
جهانی را دگرگون کرد، یک مرد خودآگاهی
شعر فارسی در طول تاریخ دوبار دچار تحوّلی جدّی شد؛ تحوّل اول در حوالی قرن پنجم هجری بود که سنایی و ناصرخسرو حکمت و معرفت را به شعر درباری و زمینی ما تزریق کردند. در قرنهای بعد پیدایش آثار ارجمندی چون قصاید خاقانی و منطقالطیر و مثنوی معنوی و دیوان شمس، دیگر نه تحول، بلکه مرحله کمال آن چیزی است که در قرن پنجم پایهگذاری شد. پس از آن به جرأت میتوان گفت شعر فارسی در گرایش کهن خویش، از سنایی به بعد، هیچگاه آن قدر زیر و رو نشد که در عصر اقبال شد و بیشتر هم به وسیله این شاعر. من منکر عظمت بزرگانی چون عبدالقادر بیدل نیستم، ولی بیدل دگرگونکننده اندیشهی رایج در شعر نیست، بلکه فقط کمالبخش آن است و در بعضی موارد نیز البته تغلیظکننده آن.
البته جریان مشروطه در ایران نیز یک خانهتکانی شدید فکری در شعر فارسی را در پی داشت، اما شعر مشروطه پس از این خانهتکانی بسیار بیرمق و کمتفکر شد. در این شعر جز وطنیات افراطی و ملیگرایانه، کمتر چیزی میتوان یافت که بتوان یک جریان فکریاش نامید. بگذریم از عشقی و عارف و فرّخی یزدی که تحوّل را در سادهترین سطح آن دریافتند، حتی بهار و دیگر اعتدالیون این دوره نیز ارمغان تازهای در تفکر ندارند، جز نوعی ملیگرایی مبهم و نگاهی اجمالی به قانون و قانونگرایی و امثال اینها.
اما وجوه این بازاندیشی در شعر اقبال چیست؟ من به طور اجمال به این موارد اشاره میکنم.
1. خردورزی
سنت مقابله عشق و عقل در شعر کهن ما هرچند به عشق در معنای عرفانی آن هویتی داده، خرد و اندیشه را تاحدودی به محاق انزوا بردهاست. به راستی چرا این «خرد»ی که فردوسی و ناصرخسرو آنقدر آن را میستایند، در شعر مکتب عراقی و هندی ما، اینقدر منفور و مطرود میشود؟ پاسخ این سؤال بماند برای مجالی دیگر، اما این قدر میتوان گفت که اقبال پس از سالها، با عقل آشتی میکند، آن را میستاید و میکوشد با آن، بر روی دو جهان بتازد:
حکمت و فلسفه را همّت مردی باید
تیغ اندیشه به روی دو جهان آختن است
حال این را مقایسه کنید با سخن خاقانی که فلسفه را کمتر از فلس میداند، یعنی بیارزش و زاید:
نقد هر فلسفی کم از فلسی است
فلس در کیسه عمل منهید
و سخن بیدل که عشق را سلطان و عقل را گدا میشمارد:
عقل اگر در بارگاه عشق میلافد، چه باک؟
بر در سلطان، سرِ چندین گدا خواهد شکست
اما اقبال آنقدر هم خام نیست که از آن سوی بام بیفتد و از شوق خردورزی و اندیشهگرایی، همه جوانب اشراقی انسان را فراموش کند. اتفاقاً او آنگاه که به نقد تمدن غرب میپردازد، بیشترین نقطه اتکایش خردگرایی مطلق اندیشمندان غربی و غفلتشان از «اکسیر محبت» به قول خود اوست. این سخن را در شعر «پیام» از کتاب «نقش فرنگ» به روشنی میتوان دریافت.
حکمت و فلسفه کاری است که پایانش نیست
سیلی عشق و محبت به دبستانش نیست
بیشتر راهِ دلِ مردم بیدار زند
فتنهای نیست که در چشم سخندانش نیست…
چاره این است که از عشق گشادی طلبیم
پیش او سجده گذاریم و مرادی طلبیم
در واقع اقبال عقل را رد نمیکند. آن را تأیید میکند، ولی کافی نمیداند و این روشنبینانهترین قضاوت در میان عقل و عشق در شعر ماست.
2. مقابله با زهد منفی
کار دیگر اقبال، مقابله با زهد عاجزانه یا درستتر بگوییم عجز زاهدانهای است که بر سراپای شعر فارسی چیره شده بود و به ویژه در مکتب هندی به اوج رسیده بود. شاید این نوعی مبارزهی منفی بود علیه زورگویان، یعنی شاعران میکوشیدند با ستایش از تواضع و شکستگی و خاکساری، حکام عصر را به چنین شیوهای دعوت کنند، ولی این روش، به نظر میرسد که بیش از این که بر حاکمان اثری بگذارد، مردم بیچاره را به خواری و خفت میکشد. پیام شعر مکتب هندی به جامعه این بود:
به ناکسان چو رسی، اندکی تواضع کن
دری که پست بود، میتوان خمیده گذشت
و یا این بیت بیدل:
در تنگنای خانهی گردون، هلالوار
خواهی سرت به سقف نیاید، خمیده رو
و در نهایت هم شاعر فقط به همین خرسند است که اگر هم گردنکشان پایه عزّت را به آسمان رساندهاند، این ارزشی ندارد، چون غبار هم به آسمان میرسد. بهتر این است که مثل سایه افتاده باشی تا بلند و پست در برابرت یکی باشد، چنان که در این بیتها از بیدل میبینیم.
سرت ار به چرخ ساید، نخوری فریب عزّت
که همان کف غباری به هوا رسیده باشی
و
بلند و پست سدّ راه عجز ما نمیگردد
به پهلو قطع سازد سایه چندین کوه و صحرا را
ملاحظه میکنید که این نوع نگاه، یک دلخوش کنی است یعنی بله، این عجز ما از آن شکوه شما بهتر است. اما اقبال از این تضاد فقر و غنا و بیچارگی و شکوه، چنین نتیجهای نمیگیرد. او در پی انقلاب است و آن هم به قول خودش «انقلابی که نگنجد به ضمیر افلاک»
خواجه از خون رگ مزدور سازد لعل ناب
از جفای دهخدایان، کشتِ دهقانان خراب
انقلاب، انقلاب ای انقلاب
شیخ شهر از رشتهی تسبیح، صد مؤمن به دام
کافران سادهدل را برهمن زنّارتاب
انقلاب، انقلاب ای انقلاب
میر و سلطان نردباز و کعبتین شان دغل
جان محکومان ز تن بردند و محکومان به خواب
انقلاب، انقلاب ای انقلاب…
3. آزادیخواهی
یکی دیگر از ویژگیهای بارز شعر اقبال، آزادیخواهی است. این «آزادی» به مفهوم نوین آن از دستاوردهای جهان در چندقرن اخیر است. در فرهنگ و ادب کهن ما آزادی بیشتر وجه معنوی و عرفانی دارد و کمتر به جوانب سیاسی و اجتماعی این کلمه توجه میشود. مثلاً وقتی مولانای بلخی و بیدل در این بیتها از زندان و آزادی و امثال اینها سخن میگویند بیشتر مفاهیم معنوی مورد نظر است:
باز آمدم چون عید نو تا قفل زندان بشکنم
وین چرخ مردمخوار را چنگال و دندان بشکنم
و
تنم ز بند لباس تکلّف آزاد است
برهنگی به بَرَم خلعت خداداد است
ولی اقبال همانند دیگر شاعران آن دوره، غالباً آزادی را از منظر اجتماعی و سیاسی در نظر دارد و این مفهوم به ویژه در شعر او، با نوعی بیگانهستیزی همراه است، چنان که میگوید:
میرسد مردی که زنجیر غلامان بشکند
دیدهام از روزن دیوار زندان شما
در کنار این آزادیخواهی نوعی انقلابیگری از نوع مبارزه علیه استبداد هم در شعر اقبال دیده میشود و البته این بی سبب هم نیست، چون او در روزگار وابستگی کشورش به استعمار انگلیس به سر میبرده و از مبارزان راه استقلال و بنیادگذاری کشور پاکستان است. شعر «خواجه و مزدور» اقبال به خوبی بیانگر مبارزهجویی و انقلابیگری اوست:
خواجه از خون رگ مزدور سازد لعل ناب
از جفای دهخدایان، کشتِ دهقانان خراب
انقلاب، انقلاب ای انقلاب
میر و سلطان نردباز و کعبتین شان دغل
جان محکومان ز تن بردند و محکومان به خواب
انقلاب، انقلاب ای انقلاب
4. اتکا به خویشتن
اعتماد به نفس و اتکا به سرمایههای معنوی خویش، یکی دیگر از دستگیرههای فکری علاّ مه اقبال است. او علاوه بر این که کتابی با نام «اسرار خودی» دارد، در جایجای شعرهایش به این موضوع میپردازد و بر این باور است که در میان ملل مشرقزمین آنقدر توانایی معنوی وجود دارد که اگر با دانش و فن امروز یکجا شود، بتواند جهانی دیگر بیافریند.
زندگی در صدف خویش گهرساختن است
در دل شعله فرورفتن و نگداختن است
عشق از این گنبد دربسته برونتاختن است
شیشه ماه ز طاق فلک انداختن است
سلطنت نقد دل و دین ز کف انداختن است
به یکی داو، جهان بردن و جان باختن است
حکمت و فلسفه را همّت مردی باید
تیغ اندیشه به روی دو جهان آختن است
مذهب زندهدلان خواب پریشانی نیست
از همین خاک، جهان دگری ساختن است
این غزل، یک بیانیهی فکری اقبال است. او در آن بر چند نکتهی اساسی تأکید میکند، یکی اتکا بر داشتههای خویش، یعنی در صدف خویش گهر ساختن. دیگری مبارزه، تلاش و استقامت برای دستیافتن به یک زندگی بهتر. دیگری، رویارویی فکری و فلسفی با دنیا. او در نهایت عقیده دارد که از همین خاک، یعنی مشرقزمین میتوان جهانی دیگر ساخت.
5. مذهبگرایی در عین روشنفکری
در همین مسیر توجه به مذهب را نیز میتوان یکی دیگر از شاخصههای فکری اقبال دانست و از ارمغانهایی که او به شعر امروز هدیه کرده است. او بر خلاف بسیاری دیگر از روشنفکران عصر خویش، علیرغم آشنایی با تمدّن جدید، فردی است کاملاً مذهبی و باورمند به حقّانیت شریعت محمدی. به همین لحاظ، در دورهای که غالب روشنفکران دورهی مشروطه و حتی بسیاری از پیروان نیمایوشیج، به صراحت دم از گرایشهای ضدمذهبی یا ضداسلامی میزنند با صراحت تمام میگوید:
همّت مسلم ز نام مصطفاست
آبروی ما ز نام مصطفاست…
این مذهبگرایی اقبال نیز توأم است با نگرشهای نوینی که نسبت به مذهب و وقایع دینی مثل کربلا وجود دارد و در این نگاه نو، جوانب تاریخی، سیاسی و اجتماعی قضایا نیز مورد توجه است. حتی درستتر این است که بگوییم اقبال لاهوری یکی از اشخاص مؤثر در این تغییر نگرش نسبت به مذهب بوده است.
6. نگاه واقعبینانه به غرب
یکی دیگر از مباحثی که به وسیله اقبال وارد شعر فارسی میشود، غربستیزی است. این غربستیزی در دورهای مطرح میشود که جریانهای روشنفکری در کشورهای اسلامی، غالباً آبشخور غربی دارند و در نهایت نیز به نوعی غربگرایی افراطی منتهی میشوند.
شاعران دورهی مشروطه در ایران و افغانستان کمابیش سعی میکردند خودشان را با تحوّلات خارج وفق دهند، ولی متأسفانه این وفقدادن بسیار سطحی و صوری بود و کمتر نشانهای از یک واکنش عمیق فکری در برابر رهیافتهای مغربزمین دیده میشد. به همین لحاظ آنانی که دغدغهی مذهبی داشتند، غالباً با هر گونه تغییر و تحوّلی مخالفت میکردند و آنانی هم که از این دغدغهها تهی بودند، دربست تسلیم غرب و همهی جزئیات فرهنگ آن میشدند.
در این میان اقبال لاهوری تنها کسی بود که با چشم باز و از روی آگاهی و هوشیاری با غرب و تحوّلات دنیای نوین برخورد کرد و در عین حال، توانست در کنار دانش و فنّ غربی، معنویت شرقی را نیز حفظ کند. شعر اقبال حاصل چنین برخوردی است.
برخورد اقبال با غرب کاملاً هوشمندانه است. او میکوشد جوانب قوّت و ضعف تمدّن غربی را از هم تفکیک کند. به همین لحاظ به دانش و فن غربی احترام قایل است و میگوید:
قوّت افرنگ از علم و فن است
از همین روغن چراغش روشن است
ولی این احترام به دانش و فن باعث نمیشود که شاعر ما از معنویت شرقی غافل شود و همین، از وجوه بارز تفکر اوست. او عشق و معنویت را عامل حیات مشرقزمین میداند و بر این باور است که غرب از این معنویت دور شده است. این هم سخن تازهای است که در شعر دیگر شاعران آن دوره کمتر دیده میشود.
او در جایی دیگر یادآور میشود که غربیان را زیرکی زنده ساخته و شرقیان را عشق و معنویت. شاعر ما بر این باور است که جامعهی امروز به هر دو نیاز دارد.
غربیان را زیرکی، ساز حیات
شرقیان را عشق، راز کائنات
زیرکی از عشق گردد حقشناس
کار عشق از زیرکی محکماساس
عشق چون با زیرکی همبر شود،
نقشبند عالم دیگر شود
خیز و نقش عالم دیگر بنه
عشق را با زیرکی آمیز ده
البته در مجموع با توجه به مصیبتهایی که ملل مشرقزمین از استعمار غرب تحمّل کردهاند، برخورد اقبال با غرب و غربیان غالباً انتقادآمیز است.
از جانبی دیگر اقبال دلبستهی ارزشهای مشرقزمینی است، اما این ارزشها را پیلهسان بر گرد خویش نمیتند تا روزی دیگران خودش را بکشند و پیلهاش را ابریشم سازند. او به ارزیابی دقیق رهآورد غربیان مینشیند و میکوشد با انصاف تمام، خوب و بدش را از هم جدا کند.
شرق را از خود برد تقلید غرب
باید این اقوام را تنقید غرب
قوت مغرب نه از چنگ و رباب
نی ز رقص دختران بیحجاب
نی ز سحر ساحران لالهروست
نی ز عریان ساق و نی از قطع موست
محکمی او را نه از لادینی است
نی فروغش از خط لاتینی است
قوّت افرنگ از علم و فن است
از همین آتش چراغش روشن است
حکمت از قطع و برید جامه نیست
مانع علم و هنر عمامه نیست
علم و فن را ای جوان شوخ و شنگ،
مغز میباید، نه ملبوس فرنگ
این را میتوان مقایسه کرد با دیدگاه شاعران مشروطه به غرب و شرق، و تفاوت را دید که تا چه مایه است.
امتیاز مهم اقبال وقوفی است که بر مسأله یافته و درواقع او اگر رویاروییای هم با غربیان دارد، نه از سر جهالت بلکه از روی شناخت است. او میکوشد به شرقیان راه بیرونشد از تضاد شرق و غرب را بیاموزد و در نهایت هم راهی را پیشنهاد میکند که تا کنون هم اندیشمندان مسلمان چیزی بهتر از آن درنیافتهاند. این غزل از کتاب زبور عجم او نمونهای خوب از راهنماییهای اقبال است. او در اینجا، چسبیدن متعصبانه به مردهریگ شرقی را هم مینکوهد:
بگذر از خاور و افسونی افرنگ مشو
که نیرزد به جوی این همه دیرینه و نو
زندگی انجمنآرا و نگهدار خود است
ای که در قافلهای، بیهمه شو، با همه رو
اقبال نه تنها در چارهاندیشی برای شرقیان میکوشد، که فراتر از آن، برای غرب نیز پیشنهادها و رهنمودهایی دارد. در واقع او نه تنها کنشپذیر و منفعل نیست، که کنشمند و مؤثر است. به همین ترتیب نه تنها در مسایل فکری، که در امور سیاسی و بینالمللی هم حرفهایی برای گفتن دارد. مثلاً در حالی که بسیاری از جهانیان تشکیل سازمان ملل متحد را پایانبخش جنگ و ستیزه و بیعدالتی میدانستند، چنین نگاه انتقادی و طنزآمیزی به آن دارد:
برفتد تا روش رزم در این بزم کهن
دردمندان جهان طرح نو انداختهاند
من از این بیش ندانم که کفندزدی چند
بهر تقسیم قبور انجمنی ساختهاند
درک سخن اقبال برای ما امروزیان که این کفندزدی را بهویژه در این ایام بعینه میبینیم، بسیار راحتتر است.
7. اندیشه جهانوطنی اسلامی
شعر فارسی در اواخر قرن سیزدهم هجری در رکود و خمودگی کامل به سر میبرد و این خمودگی هم به وضعیت اجتماعی جوامع فارسیزبان وابسته بود. بسیاری از مردم از تحولات سریع جهان خارج بیخبر بودند و کسانی هم که چیزهایی از این تحوّلات میدانستند، یا چشمبسته تسلیم آن میشدند و یا از سر عناد و کورکورانه با آن مخالفت میکردند. بسیار کمبودند کسانی که توانسته باشند در برابر این دگرگونیها یک واکنش سنجیده و هوشیارانه نشان دهند.
تغییر وضعیت اجتماعی سیاسی ملل مشرق در اوایل عصر حاضر، بسیاری از متفکرین را به افراط و تفریط کشاند. دورهی مشروطه پُر بود از این افراط و تفریطها. یکی از این تندرویها را در مفاهیم وطن و ملت میتوان دید. در فرهنگ ما پیش از این، وطن و ملت و امثال این مفاهیم، امروزه را نداشت و به همین اعتبار، دریافت دیگری از آنها میشد. مثلاً شیخ بهایی به صراحت میگفت:
این وطن مصر و عراق و شام نیست
این وطن شهری است کان را نام نیست
اما در عصر حاضر برای بسیاری از شرقیان، وطن همین مصر و عراق و شام شد و وطندوستی به شکل ملیگرایی بروز کرد. این وطن دوستی در شکل افراطیاش مبدل به نوعی گرایش تنگنظرانه شد که دیگر حتی عربها و ترکان مسلمان را نیز اهریمنی و بدنهاد میدانست. اوج این گرایش در شعر اخوان ثالث و اقران او دیده میشود.
ولی اقبال هم در این مقوله و هم در دیگر مقولاتی که متحول شدند، توانست اعتدال و اندیشهمندی را جایگزین افراطیگری و تعصّب کند. او با آن همه تعلق خاطری که به سرزمینش پاکستان داشت و خود از مؤسسین این کشور به شمار میآید، به هیچوجه نشانهای از پاکستاندوستی بروز نداد و این در حالی بود که شاعران مشروطه، همچون بهار و عارف و نسل پس از آنان همچون اخوان نقطهی مهم توجه خویش را به ایراندوستی، آن هم ایران کهن به مفهوم جغرافیایی و محدود آن معطوف کردهبودند. کافی است قصیده «مه کرد مسخر دره و کوه لزن را» از بهار را بخوانیم که اتفاقاً از شعرهای دوران پختگی اوست، نه از آثار احساسی دورهی جوانی:
شد داغ دلم تازه که آورد به یادم
تاریکی و بدروزی ایران کهن را
آن روز چه شد کایران زانوار عدالت
چون خُلد برین کرد زمین را و زمن را…
بهار در این قصیده ضمن ایرانستایی، دیگر ملل و سرزمینهای مشرق را خصم پنداشته و کشورگشایی شاهانی چون کوروش، داریوش و حتی نادر افشار در سرزمینهای همسایه را، ولو با قتل و غارت بوده باشد، میستاید و مثلاً از فتح پیشاور و دهلی و لاهور و دکن و بخارا و بدخشان با شمشیر مکافات نادر احساس فخر میکند:
وآنگه به کف آورد به شمشیر مکافات
پیشاور و دهلی و لهاوور و دکن را
وآن ملک ببخشید و بشد سوی بخارا
وز بیم بلرزاند بدخشان و پکن را
این فکر یک فکر روشنگرانه و عادلانه نیست. اینجاست که اندیشهی اقبال درخشش و تمایز خود را نشان میدهد و اینجاست که مسجل میشود علامه تا چه مایه از این گرایشهای رایج روزگار خویش بدور بوده است. او استغراق در این مفاهیم را دل بستن به کلوخ و سنگ و خشت میداند:
لرد مغرب، آن سراپا مکر و فن
اهل دین را داد تعلیم وطن
او به فکر مرکز و تو در نفاق
بگذر از شام و فلسطین و عراق
تو اگر داری تمیز خوب و زشت
دل نبندی با کلوخ و سنگ و خشت
باری، وطن در چشم اقبال بسیار وسیعتر از هند و پاکستان و افغانستان و ایران است، بلکه خود میگوید:
از عراق و هند و ایرانیم ما
شبنم یک صبح خندانیم ما
و در شعر معروف از خواب گران خیز هم انسانهای کشورهای مختلف را مخاطب قرار میدهد، نه مردم هند و پاکستان تنها را:
خاور همه مانند غبار سر راهی است
یک نالهی خاموش و اثرباختهآهی است
هر ذرّهی این خاک، گرهخورده نگاهی است
از هند و سمرقند و عراق و همدان خیز
از خواب گران، خواب گران، خواب گران خیز
از خواب گران خیز
در دید اقبال، همه جهان اسلام یک کشور و یک ملّت به شمار میآید و این سخن هرچند در افکار کسانی چون سیدجمال الدین و دیگران سابقه داشته، در شعر فارسی به این شکل کمتر مطرح بوده است. در مقابل نیز همه جهان سرمایهداری، «غرب» یا «فرنگ» دانسته میشود و شکل برخورد با جهان غرب، چنان که گفتیم، یکی از دغدغهها و یکی از نوآوریهای این شاعر است.
انتهای پیام/