پسری که در دفاع از حریم اهل‌بیت(ع) از پدر سبقت گرفت/ عباس آبیاری عباس‌گونه زندگی کرد و شهید شد

مادر شهید مدافع حرم عباس آبیاری می‌گوید: در یک جمله می‌گویم عباس پایش را جا پای حضرت عباس(ع) گذاشت، عباس‌گونه زندگی کرد و عباسی شهید شد، هم در ورزش قهرمان بود و هم قهرمان اخلاق بود.

چهارمین شهید مدافع حرم شهرستان شهریار، بسیجی شهید «عباس آبیاری» از شهیدان دهه هفتادی مدافع حرم و از قهرمانان ورزش رزمی هاپکیدو بود که سال گذشته و پس از 2 سال پیگیری مداوم، برای دفاع از حریم اهل بیت عصمت و طهارت(ع) داوطلبانه عازم سوریه شد و تنها 13 روز بعد از قدم نهادن به سن 24سالگی، در 21 دی ماه سال 94 توسط تروریست‌های تکفیری به شهادت رسید. پیکر مطهر او بعد از گذشت 5 ماه از شهادت، پیدا شده و از طریق آزمایش DNA شناسایی شد.

مادر شهید عباس آبیاری در گفتگو با خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، درباره فرزند شهیدش می‌گوید: پسرم تا حدود یک ماه پیش جاویدالاثر بود، الآن هم همان است، چون به عباس بعد شهادتش موشک خورده است و مثل علی اکبر(ع) اِربا اِربا و تکه تکه شده است. یک ذره از استخوان و خاکسترش را پیدا کردند و به ما برگردانند که خیلی طول کشید DNA آن را پیدا کنند و تلاش زیادی در این رابطه شد. عباس آبیاری در هر لحظه‌ای که عشق رفتن داشت، می‌گفت "نباید بی‌بی را تنها بگذاریم. باید برویم از حرم و حریم بی‌بی(س) دفاع کنیم". عباس من و همه عباس‌های من فدای خانم بی‌بی زینب(س) شدند. نگذاشتند حرف امام روی زمین بماند که فرمود: "هر جا می‌بینید دارند ظلمی به مظلوم می‌کنند، از مظلوم دفاع کنید." عباس من هم برای دفاع از حرم رفت. بعد از 5 ماه و خرده‌ای برگشت. من اصلاً راضی نبودم. اما خودش دوست داشت بازگردد. کمی از خودش را بازگرداند. به من گفتند که بخش اندکی از بدن عباس آمده است.

عباس پایش را جا پای حضرت عباس(ع) گذاشت/ عباس‌گونه زندگی کرد و شهید شد

او با اشاره به شباهت نام و هدف فرزندش با سقای دشت کربلا می‌گوید: در یک جمله می‌گویم عباس پایش را جا پای حضرت عباس(ع) گذاشت، عباس‌گونه زندگی کرد و عباسی شهید شد، تنها تربیت من نبود، در وجود خود عباس چیزهایی بود که توانست عباس‌وار زندگی کند و برود، توصیه‌اش این بود که: «همیشه مراقب هم باشید و در مقابل ظلم بایستید. از چادرتان محافظت کنید. با شهامت و با غیرت زندگی کنید. با نان حلال زندگی کنید." من نه در خانه پدرم و نه در خانه همسرم نگذاشته‌ام که نان حرام سر سفره‌ام بیاید. بچه‌هایم را با نان حلال بزرگ کردم. عباس رزمی‌کار و استاد بود، یک استاد واقعی بود، هم در ورزش قهرمان بود و هم قهرمان اخلاق بود.

در این مدت فقط برای بی‌بی زینب(س) گریه کردم

مادر شهید عباس آبیاری با آرامش و متانت و صبر منحصر به فردش می‌گوید: ما خانواده شهدا باید صبر داشته باشیم. عباس تنها پسرم بود ولی الآن بعد از شهادتش من بیشتر از سه هزار پسر دارم. من در این مدت برای عباس گریه نکردم و اگر اشکی از چشمانم آمد برای بی‌بی زینب(س) بود و ظلمی که در حق حضرت زینب(س) شد. الآنم عباس آمد و گریه کردم ولی برای بی‌بی زینب(س) بود. حضرت زینب(س) خیلی سختی کشید، علی اکبرش، حسینش، عباسش، قاسمش، تک تک اهل بیتش جلوی چشمانش پر پر شدند، پس حضرت زینب(س) چطور تحمل کرد؟ من یک پسر داشتم، او را دادم و فدای حضرت زینب(س) کردم. اگر بخواهم خودم را جای حضرت زینب(س) بگذارم که نمی‌شود، مشخص می‌شود ما کاری نکرده‌ایم. خیلی مانده است یاد بگیریم که صبر و تحمل حضرت زینب(س) را داشته باشیم.

او در انتها می‌گوید: وقتی تصمیم گرفت به سوریه برود، موضوع را خیلی راحت با ما مطرح کرد، گفت: "می‌خواهم بروم اما قبول نمی‌کنند بروم. برایم دعا کن" و من تنها کاری که کردم این بود که برایش دعا کردم. روزی که می‌خواست برود خیلی خوشحال بود، گویی مستقیم بهشت را دیده بود، 13 دی اعزام شد و 21 دی شهید شد، خیلی زود پرکشید، مبارکش باشد.

پسری که در دفاع از حرم از پدر سبقت گرفت/ حکم‌های قهرمانی فراوان از چند کشور مختلف در وزن خودش داشت

پدر شهید عباس آبیاری در گفتگو با خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، از خصوصیات اخلاقی پسرش چنین می‌گوید: زمین تا آسمان با من فرق داشت. مأخوذ به حیاتر از او کسی را ندیده بودم. باادب‌تر از او ندیده بودم. اگر 10 ساعت هم می‌نشست و دیگران صحبت می‌کردند، فقط گوش می‌داد وقتی هم که به سکوتش اعتراض می‌کردیم، می‌گفت "من باید گوش بدهم و یاد بگیرم".

او در ادامه می‌گوید: دو سال بود که می‌خواست به سوریه برود. خیلی جاها با هم رفتیم، قبول نمی‌کردند تا اینکه در آبان ماه 94 رفت در دفتر بسیج محل پرونده تشکیل داد و اربعین گفت "می‌خواهم بروم کربلا". از کربلا زنگ زد و گفت: "می‌خواهم از طریق کربلا بروم و مدافع حرم شوم." هرچه گفتیم بیا گفت: "نه." یک روز به اربعین مانده بود، گفت: "اینجا به هردری زدیم نشد." گفتم: "بیا، خودم می‌برمت." آنجا در کربلا نذر کرده بود تا وقتی حرم حضرت زینب(س) نرسیده آب خالص ننوشد. چای و دوغ می‌خورد اما آب نه. به مادرش گفته بود می‌خواهد برود مشهد و به‌همراه مدافعان افغانستانی لشکر فاطمیون به سوریه برود. من به او گفتم: "لازم نیست. من خودم تو را می‌برم." او را بردم دوره آموزشی، تست هم داد، چون دوره‌های ویژه رزمی دیده بود، این دوره‌ها برایش آسان و عادی بود، کمربند مشکی در دان 3 رشته کونگ‌فو، دان 3 رشته جودو و دان 3 رشته هاپکیدو را داشت. همچنین استاد مربی و داوری بین المللی ورزش رزمی هاپکیدو را از کره گرفته بود. حکم‌های قهرمانی فراوان از چند کشور مختلف در وزن خودش داشت.

8 دفعه تا پای پرواز برای سوریه رفتم و برگشتم

پدر شهید آبیاری دوست داشت همراه فرزندش در دفاع از حریم اهل بیت(ع) حضور داشته باشد، اما از او جا ماند. او در این رابطه می‌گوید: مدارکمان را جداگانه فرستاده بودیم که بتوانیم هر دو برویم. با اینکه خیلی تلاش کردیم نسبتمان مشخص نشود اما متوجه رابطه پدر و پسری ما شده بودند. روز دوازدهم با عباس تماس گرفتند و گفتند "برو" و به من زنگ زدند و گفتند "شما آخر هفته می‌روی". او را بردند. یک هفته گذشت و خبری از تماسشان با من نشد. بعد از چند روز زنگ زدند و به من گفتند "مدارکت ناقص است". حدود 12 یا 13 روز گذشته بود که خبردار شدیم عباس به شهادت رسیده است و بعد همرزمانش نحوه شهادتش را برای ما توضیح دادند. من حدود 8 دفعه هم تا پای پرواز برای سوریه و حضور در میان مدافعان حرم رفتم اما من را برگرداندند. این سری که رفتم با من از خانه تماس گرفتند و گفتند پیکر عباس را بازگردانده‌اند و مجبور شدم باز برگردم. کاش هیچ‌وقت این تماس با من گرفته نمی‌شد.

او از نحوه شهادت عباس می‌گوید و ادامه می‌دهد: نحوه شهادتش را خیلی به‌صورت دقیق نمی‌دانم. یک بار گفتند تیر از پهلویش خورده و یک بار گفتند تیز از کمر به قلبش اصابت کرده و شهید شده است. خلاصه بعد از شهادت پیکر عباس با یک شهید دیگر را می‌خواستند با ماشین ببرند، نزدیک یک تویوتا بودند که با موشک کورنت ماشین را می‌زنند و چند تن از بچه‌ها از جمله مرتضی کریمی به شهادت می‌رسند و جنازه این شهدا هم تکه تکه می‌شود.

انتهای پیام/*