لقمان یا تالس، مبدا فلسفه کدام است؟
تأثیرپذیری فلسفه یونانی از شرق دقیقا به لقمان و تأثیرپذیری از شاگردانش بازمیگردد. چنانکه مرحوم ملاصدرای شیرازی بر این نکته تأکید کرده است، اما کتب تاریخ فلسفه هیچوقت به این نکته و مبدا فلسفه در شرق اشارهای نداشتهاست.
باشگاه خبرنگاران تسنیم«پویا» ؛رضا محمدی
فلسفه به عنوان تلاش عمیق فکری و ذهنی، بنیاد و بنیان تمام علوم و امور بشری را تشکیل می دهد تا جایی که بسیاری از فلاسفه، موضوع این علم را اصل وجود به عنوان زیرنهاد تمام عالم ذکر کرده اند. به قول رنه دکارت، فیلسوف راسیونالیست فرانسوی، فلسفه درختی است دارای یک ریشه که شاخهها و برگهای آن همان تکنیکها و ابزار و علوم است. فلسفه، جهانی ذهنی را در هر فرد می سازد تا او باتوجه به آن جهان ذهنی، از طریق تصمیمات، کنشها و اعمال و افعال، جهان ذهنی خود را تبدیل به جهان عینی کند، از این جهت است که در روایات از قول معصومین ذکر می شود که«شرف المکان باالمکین»، پس اهمیت فلسفه به عنوان جستجو در جهت تبیین زیرنهاد عالم، از این حیث است که هیچ انسانی را مفری از آن نیست و تمام زندگی و هستی انسان آغشته به آن است. تغییر بنیادها و اصول فلسفه به معنای تغییر مفاهیم، اصول، چارچوب و حتی شالوده ی تمام علوم و تمام امور زندگی است که انسان با آن عجین شده. برای این تغییر باید قدری از عوام زدگی و عادی شدن همه مواردی که همه با آنها خو کردهاند گذر کرد و موارد را جوری دید که دیگران آنگونه نمی بینند، به قول ارسطو باید برای تفکر عمیق و جدید دچار حیرت شد. حیرت یعنی آنگونه که همه عادت کرده اند و عادت دارند ندیدن و نگاهی متفاوت داشتن. حیرت یعنی دیدن ندیده ها.
مدخل 2500 ساله فلسفه
همواره در متون اصلی تاریخ فلسفه از این مسأله یاد می شود که چه کسی اولین فیلسوف بوده و آغاز و مدخل فلسفه توسط کدام فرد، گروه و یا قومی رقم خورده است؟ غالبا همیشه آغاز فلسفه با یک ابهام بزرگ مواجه بوده و کسی نمی دانسته و نمی داند که دقیقا چه کسی برای اولین بار تفلسف نمود و توانست مدخل تفکر فلسفی را برای بشریت باز کند. افرادی همچون فردریک کاپلستون در تاریخ فلسفه اش با آنکه به دلیل تعصب و جهل سندی، آغازگر فلسفه را یونانیان قلمداد می کند اما باز به این نکته اشاره می نماید که اولین آغازگر فلسفه مشخص نیست و تالس را هم نه به عنوان اولین فیلسوف بلکه به عنوان اولین فیلسوف فلسفه یونانی معرفی می کند.
آغازگر تمامی علوم و امور در چارچوب باور دینی
در اندیشه دینی و اسلامی، مبتنی بر آیات و روایات مختلف من جمله آیه«علم الآدم الاسماء کلها» و... اعتقاد بر این است که آغازگر تمام علوم و امور و معارف، انبیاء بوده اند و ایشان تمام نیازهای مادی و معنوی بشر را تأمین نموده اند اما اهل باطل، علوم انبیاء را گرفته و آنها را منزوی کرده و علوم اقتباس شده را در جهت دیگری آن هم با تغییر ساختار و ماهیت آن علوم، بکار گرفتند. ابوابی همچون اتصال الوصایة که در تبویب کتب روایی و فقهی مشاهده می شود مؤید این معناست که مأموریت هدایت بشری در دوحیطه مادی و معنوی همواره و همیشه و به صورت پیوسته درمیان انبیاء جاری و ساری بوده است. اساسا در منظومه فکری و بینش اسلامی، این نکته اصلی و اساسی مطرح است که چون بشر عادی مصداق« والله اخرجکم من بطون امهاتکم لاتعلمون شیئا» است لذا همواره نیازمند هدایت انسان معصوم در عرصه ماده و معنا است زیرا که انسان معصوم مصداق«علم الآدم الاسماء کلها» است. لذا من حیث المجموع، سرچشمه تمام علوم و امور چه مادی و چه معنوی، انبیاء علیهم السلام بوده و هستند و اگر این مسئله به وضوح درطول تاریخ تدقیق و تبیین نگردیده به دلیل مصادره تمدنی صورت گرفته توسط اهل باطل و یا بشر گرفتار به هوی نفس بوده است.
مدخلی جدید برای فلسفه
درآثاری همچون تاریخ فلسفه کاپلستون، تاریخ فلسفه راتلج، تاریخ تمدن ویل دورانت و... به این نکته اشاره شده که یونان و جهان یونانی به شدت از شرق به عنوان مهد فکر و قدرت اصیل آن روز، تأثیر پذیرفته و این تأثیرپذیری تا جایی است که تورات هم در کتاب اول پادشاهان به آن اشاره می کند و می گوید«حکمت سلیمان از حکمت دانشمندان مشرق زمین و علمای مصر هم زیادتر بود»، این جمله یعنی آنکه حکمت و علم پایدار، درمیان مشرقی ها برجسته و عمیق بوده است. از طرفی اگر قدری عمیق شویم ملاحظه خواهیم کرد که تالس آنطور که ادعا می شود به عنوان اولین فیلسوف فلسفه یونانی در 600 قبل از میلاد می زیسته و ما می دانیم که سلیمان علیه السلام و لقمان حکیم در حدود 900 تا 1000 سال قبل از میلاد حضور داشتند. لقمان، آنطور که قرآن کریم می فرماید بسیار اهل تفکر بوده و به عنوان فردی حکیم ذکر شده است. محدوده حرکت لقمان از فلسطین و کنعان آن زمان تا موصل عراق بوده است. یک نکته ای که بسیار شفاف است اینکه جامعه یونانی در دوران هومر که آغشته به اسطوره گرایی و اجنه و شیاطین و پریان بوده بسیار متأثر از همین دوران سلیمان بوده که در آن اجنه غلیظ شده و قابل رؤیت بودند. به همین منوال، دوران اوج تفکر و حکمت درشرق در زمان لقمان بوده و لقمان حکیم به عنوان سرآمد اهل فکر مستحکم و عمیق بوده لذا این تأثیرپذیری فلسفه یونانی از شرق، دقیقا به لقمان و تأثیرپذیری از او و شاگردانش بازمی گردد. چنانکه مرحوم صدرالمتألهین شیرازی هم این را ادعا نموده و فرموده است که فلسفه از طریق شاگردان لقمان به یونان منتقل شده است.
پس چه خوب است مدعیان فلسفه در کشور و جهان به خصوص اهل فلسفه اسلامی و قرآنی، قدری بر این دوره و این مسئله تأمل کنند که آیا نمی توان لقمان را مدخل اساسی و اولیه فلسفه نامید؟ آیا تأثیرپذیری فلسفه یونان از شرق به تأثیرپذیری از لقمان و شاگردانش اشاره نمی کند؟ آیا مسکوت ماندن این موضوع به دلیل مصادره تمدنی طواغیت و اهل باطل نبوده است؟ چطور می شود که لقمان به عنوان فردی حکیم که بسیار اهل فکر بوده و صاحب افکار عمیقا حکمی است تا به حال در تاریخ فلسفه دیده نشده و آنطور که باید به او پرداخت نشده است؟
انتهای پیام/