وقتی خفقان رضاخانی دامنگیر مؤسس حوزه علمیه قم و مرحوم فلسفی شد
مرحوم فلسفی میگوید: در جریان متحدالشکل شدن لباسها، به آیتالله حائری یزدی فشار آوردند که از رضاخان بخواهد مردم قم را مستثنی کند؛ ایشان هم این کار را مضر میدانست، آخر هم پیشبینی آقا درست از آب در آمد و موضوع دچار خفقان رضاخانی شد.
به گزارش باشگاه خبرنگاران تسنیم «پویا» رضاخان پهلوی موضوع کشف حجاب را در فضای کشتار، رعب و خفقان پیش میبرد به گونهای که حتی توصیههای مراجع تقلید را هم مورد توجه قرار نمیداد و با علما به شدت مقابله میکرد؛ در ادامه بخشی از خاطرات مرحوم آیتالله فلسفی را به نقل از تاریخ شفاهی قیام گوهرشاد و کشف حجاب رضاخانی در دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی، در این خصوص میخوانیم.
در قم هم دستور داده بودند که موضع اتحاد شکل و خلع لباس و جواز عمامه عملی شود، یعنی حتی ملاحظه حوزه علمیه را هم نکردند.
مرحوم میرزا محمد تقی اشراقی واعظ معروف قم در منزل ما نقل میکرد که در آن موقع مردم قم به حضور آیتالله مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری رئیس حوزه علمیه قم میآمدند و میگفتند: آقای حاج شیخ! به رضا شاه تلگراف کنید که مردم قم را از لباس متحدالشکل معاف کند. حاج شیخ هم میگفت: فایدهای ندارد، گوش نمیکند، عملی نیست. بر اثر اصرار مردم و انکار حاج شیخ، کار به آنجا رسید که بعضیها در قم مرحوم حاج شیخ را متهم کردند که ایشان نیز با اتحاد شکل موافق است.
مرحوم اشراقی میگفت: طلاب، مردم و بعضی از مدرسان ناراحت بودند که چرا حاج شیخ به رضاخان تلگراف نمیزند. آن مرحوم گفت: یک روز قبل از ظهر به منزل حاج شیخ رفتم و دیدم که تکیه به دیوار داده و روی آجر زمین نشسته و پایش را دراز کرده و عمامهاش هم افتاده است. از یکی پرسیدم چه شده است؟ گفت عدهای به اینجا آمدند و حاج شیخ را مورد حمله و اهانت قرار دادند و جملات خیلی بدی گفتند که چرا ایشان به رضاشاه تلگراف نمیزند و اعتراض نمیکند.
مرحوم اشراقی میگفت: رفتم کنار حاج شیخ نشستم و دلداریش دادم تا قدری سر حال آمد. گفتم بفرمایید برویم منزل ما که امروز ناهار را آنجا بمانید و کمی استراحت کنید. ایشان هم برای این که از آن محیط خلاص شود و باز افرادی نیایند و مزاحم شوند، قبول کرد. در سرداب منزل ما قدری استراحت کرد. بعد از ناهار هم در همانجا خوابید تا سایه آفتاب برگشت. کنار دیوار فرش پهن کردم و پشتی نهادم و به حاج شیخ گفتم از آن هوای گرفته سرداب بیرون بیاید و داخل هوای آزاد حیاط شود. من بودم و مرحوم حاج شیخ. وقتی دیدم از آن حالت قبل از ظهر بیرون آمده، گفتم: «حاج شیخ! شما آقا هستید، عالم هستید، آیتالله و مرجع تقلید مسلمین هستید، وضع و شرایط کشور طوری پیش آمده که یا باید تلگراف کنید و یا حیثیت شما را آلوده به تهمت خواهند کرد.» حاج شیخ گفت: «به نظر من تلگراف کردن برای این کار مثل این است که کسی خودش را در چاه بیندازد؛ من میدانم که ضرر دارد.» گفتم: «با این که میدانید، باید این کار را بکنید». مرحوم حاج شیخ بنابر عادت فکر میکرد و پنجهاش را داخل محاسنش میکشید. پس از چند لحظه گفت: «خیلی خوب، کاغذ و قلم بیاورید.» من هم آوردم. حاج شیخ کلمه به کلمه گفت و من مینوشتم. بعد هم امضا کرد.
مرحوم اشراقی میگفت اول خودم رونوشت کردم و نسخهاش را نگاه داشتم، بعد هم یک نفر از بستگان که فهیم بود، رونوشت کرد. به او گفتم این کاغذ را بگیر و به تلگراف خانه ببر و مخابره کن. در بین راه از مدرس، طلبه ، تاجر، کاسب، هر که را دیدی بگو حاج شیخ تلگراف زده، میخواهم بروم مخابره کنم. او بعد تعریف کرد که بعضیها در همان بین راه مخابرات رونوشت کردند؛ از جمله آقا میرزا خلیل کمرهای بود که متن را خواند و رونوشت کرد. تا غروب در همه شهر منعکس شد که حاج شیخ برای لغو دستور لباس متحدالشکل، به شاه تلگراف مخابره کرده است.
در اوایل شب بعضی میآمدند ببینند جواب آمده است یا نه. آنها دور و بر خانه حاج شیخ قدم میزدند و میدیدند که هنوز جواب نیامده است. فردا صبح زود گروه بیشتری آمدند و در اطراف کوچه حاج شیخ ایستادند تا جواب را دریافت کنند و ببینند آمده است یا نه. نهایتاً ساعت 3، 4 بعد از ظهر شد و جواب تلگراف نیامد. ساعت 5 بعد از ظهر بود که مأمور تلگراف خانه پیدا شد و به خانه حاج شیخ آمد. همه منتظر بودند بدانند شاه چی جواب داده است.
او تلگراف را به دست حاج شیخ داد. ایشان باز کرد و خواند و داد به فردی که بغل دست ایشان نشسته بود. او هم خواند و داد به فردی که کنار او نشسته بود، او هم به دیگری، تا کم کم همه فهمیدند جواب چیست.
خود شاه مستقیماً پاسخ مرجع تقلید را نداده و احترام نکرده بود، گویا وزیر دربار تلگراف را امضاء کرده بود. مضمون تلگراف چنین بود: «حضرت آیتالله شیخ عبدالکریم حائری، تلگراف شما به شرف عرض همایونی رسید، سخت ناراحت شدند و فرمودند خود حاج شیخ این کار را نکرده، افرادی ایشان را تحریک کردهاند. لذا دستور دادهاند تمام محرکان این کار را بگیرند و زندانی کنند»
مرحوم اشراقی میگفت: وقتی به مردم خبر رسید که در تلگراف به گرفتن محرکان اشاره شده، آن گروه از شیطانهایی که حاج شیخ را متهم میکردند، رفتند و کت و شلوار پوشیدند. حتی بعضی از کسبههای آتشین مزاج به کرّات از برابر شهربانی با کت و شلوار رفت و آمد کردند تا نشان دهند که جزو محرکانش نبودهاند! اما مأموران برای زهر چشم گرفتن از مردم، عدهای را گرفتند و زندانی و با سرعت امر اتحاد شکل را در قم اجرا کردند.
معلوم شد این که مرحوم حاج شیخ میگفت من کنار چاه ایستادهام و شما به من میگویید خودت را توی چاه بینداز، درست بود. حاج شیخ میگفت: دیدید اگر تلگراف نمیکردم هم یک عده گرفتار نمیشدند و هم این قدر در کار تسریع نمیشد. این وضع قم بود، در تهران و شهرستانها هم هیچ کس قدرت حرف زدن نداشت.
خفقان در حدی بود که مردم میترسیدند از تعطیلی منبرم اظهار تأسف کنند
در سال 1316شمسی در ایام حکومت رضا خان شبها در مسجد میرزا موسی معروف به مسجد بزازها منبر میرفتم. مدتی از قضیه مسجد گوهرشاد گذشته بود. در یک جلسه به مناسبتی که هیچ نظری هم نداشتم، گفتم: «در اسلام مسجد، مکتب برادری است. محیط مسجد محل صلح و صفا، مصافحه و معانقه، دوستی، تبسم، گرمی و تعاون است. آیا شنیدهاید که در مسجد کسی به کسی فحش بدهد؟ کسی به کسی بد بگوید؟ سیلی بزند؟ آدم بکشد؟ این امور متعلق به فرهنگ مسجد نیست». همین که این مطلب را گفتم و از منبر پایین آمدم، رئیس کمیسری (کلانتری) بازار گفت آدمکشی در مسجد، طعنه زدن به واقعه مسجد گوهر شاد است. او گفت ما گزارش نمیکنیم، ولی مأمور شهربانی مرکز نشسته است و گزارش میکند.
همان شب مرا از منزل احضار کردند. سرهنگ سیف رئیس کارآگاهی در آن موقع شب آمد و گفت «آقای فلسفی! گزارش دادهاند که شما به حادثه قتل مردم در مسجد گوهرشاد کنایه زدهاید. یا باید در زندان بمانید تا پرونده را کامل کنند و موضوع به عرض اعلا حضرت برسد و یا باید التزام بدهید که لباستان را عوض کنید و دیگر قدم به منبر نگذارید چون منبر شما ممنوع شده است.»
با خودم فکر کردم رفتن به زندان رضاشاه معلوم نیست به کجا بکشد، آن هم در ارتباط با فاجعه مسجد گوهرشاد که رضاشاه خیلی نسبت به آن حساس بود. تصمیم گرفتم تعهد بدهم که منبر نروم. اما رئیس کارآگاهی گفت باید لباست را هم عوض کنی. گفتم لباس را هم عوض میکنم. از آن پس لباس را تغییر دادم و دیگر به طور علنی و آزاد منبر نرفتم، در حالی که هم جواز لباس و هم جواز منبر رفتن داشتم.
گاهی از من میپرسند: پس از منع منبرتان در زمان رضاخان، عکسالعمل علما و مردم در قبال آن چه بود؟ پاسخ میدهم : فقط ابراز تأسف! کسی از علما و مردم قدرت نداشت در مجلسی که پنج نفر حاضر بودند، به من بگوید خیلی متأثرم که منبر شما ممنوع شده است ؛ زیرا امکان داشت با اظهار همان مطلب مورد تعقیب قرار بگیرد؛ اختناق تا این حد بود! با این وصف بعضی علما و محترمان و تجّار، گاهی که در رهگذر به من میرسیدند و سلام و علیک میکردیم، آهسته میگفتند از ممنوعیت منبر شما متأسفیم. همین!
سال 1315 و 1316 بحبوحه قدرت رضاخان بود و کسی جرأت نداشت یک کلمه در آن مورد سخن بگوید یا نامه بنویسد. اگر فیالمثل میگفتند منبر فلانی را چرا منع کردهاند، میگفتند در منبر به واقعه مسجد گوهرشاد و جریانی که اعلا حضرت به منظور امنیت مملکت انجاد داده، گوشه زده، یا اعتراض کرده است.
... در آن مدتی که منبر من ممنوع بود، به صورت پنهانی گاهی در محافل خصوصی فامیل و بستگان منبر میرفتم. تمام مستمعان فامیل بودند و افراد غریبه را راه نمیدادند. درب منزل هم باز نمیماند که جلب توجه پاسبانها را بکند. افراد فامیل یکی، دو تا، سه تا، در میزدند و داخل میشدند و بعد از تجمع، برای آنها منبر میرفتم. گاهی افراد غیر فامیل مورد اعتماد هم چنین مجلسهای خصوصی بر پا میکردند و از من دعوت به عمل میآوردند تا برای آنها منبر بروم و من هم قبول میکردم.
انتهای پیام/