گزارشی از محرومیت در دزفول آذربایجان غربی

بین مهاباد و سردشت، در جنوب آذربایجان‌غربی، شهری منتظر یک کلنگ است تا کم‌کم کتاب‌هایش از ساختمان اجاره‌ای بیرون بیایند و خانه‌ای تازه پیدا کنند.

به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، شهر منتظر است. بین مهاباد و سردشت، در جنوب آذربایجان‌غربی، شهری منتظر یک کلنگ است تا کم‌کم کتاب‌هایش از ساختمان اجاره‌ای بیرون بیایند و خانه‌ای تازه پیدا کنند.  شهری به اسم ربط. «ربط دزفول آذربایجان‌غربی بود»، «صدام هر بار حمله می‌کرد چند تا بمب برای این‌جا نگه‌می‌داشت»، «شیمیایی هم زیاد داریم، خیلی‌ها حتی جانبازی هم نگرفتند»، «زمان جنگ خیلی از زیرساخت‌های شهر خراب شد که هنوز بازسازی نشدند». از بلندی‌های شهر، در پارک تازه‌سازی که به یاد آثار باستانی‌اش آن را به شکل قلعه ساخته‌اند، کشور عراق پیداست.  اعضای شورای شهر و هیأت امنای کتابخانه از دیوارهای قلعه، شهر را نگاه می‌کنند و هر بار با اشاره نقطه‌ای را نشان می‌دهند که مدرسه‌ای است و زمینی که قرار است ورزشگاه شود یا پاسگاهی مرزی. ٢ ‌هزار نفر در این شهر زندگی می‌کنند اما خبری از فضاهای فرهنگی و ورزشی نیست. دلخوشی‌شان یک کتابخانه است، کتابخانه ماموستا هژار که به یاد یکی از بزرگان شهر نام‌گذاری شده، یکی از اعضای شورای شهر می‌گوید: «هیأت امنای کتابخانه ماموستا هژار در بدو کار ما در‌سال ٩٢ درخواستی برای شورا نوشته بود که برای احداث کتابخانه به ٤ متر فضا نیاز دارد. ما در شورای شهر  هزار متر فضا را تقدیم آنها کردیم.  تا قبل از این کتابخانه در یک مغازه اجاره‌ای بود، الان هم برای آن یک ساختمان اجاره‌ای گرفته‌اند که فضای کمی دارد.»
١٣‌سال است که ربط شهر شده است.  آن زمان تنها ٦‌هزار نفر جمعیت داشت اما رشد جمعیت در این شهر بالاست و خیلی‌ها در این ١٣‌سال از روستاهای تابع به شهر آمده‌اند. سه‌سال بعد به ٨‌هزار نفر رسید و در‌ سال ٩ ، ١٤‌هزار نفر شد. آخرین سرشماری، جمعیت آن را ٢ ‌هزار نفر برآورد کرده است.  ربط    ٨,٦ درصد رشد جمعیت دارد. 


کتابخانه ما کوچک است


ظهر روز تعطیل، خبری از جنب‌و‌جوش در خیابان‌های شهر نیست، فقط پسربچه‌ها در کوچه‌ها دوچرخه‌سواری می‌کنند.  کتابخانه ماموستا هژار سه اتاق دارد.  یک اتاق کتاب‌ها هستند و اتاق دیگر قرائت‌خانه.  پسرها برای مطالعه از همان اتاق کتاب‌ها استفاده می‌کنند اما دخترها در قرائت‌خانه‌ای کتاب می‌خوانند که سه میز چهار نفره سر تا ته آن را پر می‌کند. میزها را انجمن حامی که در ساخت کتابخانه جدید مشارکت دارد، از تهران برایشان فرستاده است. آشپزخانه‌ای هم هست که بچه‌ها بتوانند ظهرها غذایشان را گرم کنند و گاهی تا ١٢ ساعت در کتابخانه بمانند و درس بخوانند. 
فاروق ١٨ ساله است، امسال کنکور دارد و ٦ماه است که هر روز می‌آید کتابخانه. می‌خواهد روان‌شناسی بخواند. پدرش لیسانس علوم‌اجتماعی دارد اما الان سیم‌کش ساختمان است: «بیشتر آنها که دانشگاه می‌روند، بیکار می‌شوند. به جز تربیت معلم که اگر قبول شویم، برای رشته‌های انسانی کار نیست.  برادرم

اول راهنمایی ترک تحصیل کرد و گفت می‌روم


صنعت کار می‌شوم.  فعلا شاگرد تعمیرکار است، چند وقت دیگر اوستا می‌شود.» فاروق وقتی برود دانشگاه قطعا به ربط برنمی‌گردد. 
اما یکی از دخترها بعد از تحصیل حتما به ربط برمی‌گردد.  «بدون این‌جا نمی‌تونم زندگی کنم» در دانشگاه تهران مهندسی فضای سبز می‌خواند و برای کنکور و قبولی در دانشگاه در همین کتابخانه درس خوانده است.  حالا در هر بار تعطیلی برمی‌گردد به ربط و می‌آید به این کتابخانه. از صبح تا شب با بچه‌های این کتابخانه بوده است.   بیرون از فضای کتابخانه  موسیقی کردی پخش می‌شود.  دختر معنی می‌کند: تا ابر بهاری حرکت نکرد، گل شکوفه نداد. 
مریم کتابدار این‌جاست. انگشت‌هایش را حنا گذاشته و به پهنای صورتش می‌خندد. دیپلم کامپیوتر دارد و می‌گوید غیر از دانش‌آموزان، گاهی زن‌های خانه‌دار هم برای عضویت در کتابخانه و گرفتن کتاب می‌آیند: «کتابخانه‌مان کوچک است اما عالی جواب داده. ما هیچ فضای فرهنگی نداریم و در همین کتابخانه گاهی کلاس‌های نقاشی و داستان‌خوانی هم برگزار می‌کنیم.» مریم می‌گوید بعضی دخترها این‌جا تا ابتدایی یا راهنمایی درس می‌خوانند، خانواده‌ها محدودشان می‌کنند. 
کتابخانه ١٥ ‌هزار جلد کتاب دارد، غیر از انجمن، هیأت امنای کتابخانه هم هر‌ سال در نمایشگاه کتاب خرید می‌کنند و کتاب‌های اهدایی دیگر هم به کتابخانه می‌رسد.  امسال بیشتر برای پشت‌کنکوری‌ها کتاب خریده‌اند. می‌گویند چون هر ‌سال کتاب‌هایشان عوض می‌شود.  یکی از دانش‌آموزان شهر، بخشی از کتاب‌ها و سی‌دی‌های آموزشی‌اش را اهدا کرده است. خودش قبلا پشت‌کنکوری بوده و حالا می‌خواهد بچه‌های دیگر هم از آن استفاده کنند.  هیأت امنا، امسال کتابخانه‌ای هم در شهر هلوه راه انداخته‌اند. یک رودخانه بین ربط و آن شهر فاصله است. برای کتاب‌های آن کتابخانه فراخوان دادند و بیش از ٥ جلد کتاب اهدا شده است. 


در کارگاه قالیبافی


فردا جمعه است.  قادر کیسه کتاب‌هایش را برمی دارد و با خودش می‌برد مسجد شهر، بعد از نماز جمعه کنار پنجره می‌چیند و بچه‌ها و جوان‌ها دورش جمع می‌شوند و صفحه‌های بیشتری در دفترچه قادر به اسم کتاب‌ها و گیرنده‌هایشان پر می‌شود. قادر مصطفایی، عضو هیأت امنای کتابخانه ماموستا هژار است و هر هفته یک‌سری از کتاب‌ها را خودش انتخاب می‌کند و می‌برد به دل آنهایی که شاید گذرشان به کتابخانه نیفتد: «بعضی وقت‌ها کتاب درخواست می‌دهند و من برایشان می‌برم.»


برای خانم‌ها چی؟ به آنها کتاب نمی‌دهید؟
قسمت زنانه و مردانه مسجد جداست. قرار است یکی از خانم‌های کتابخانه به قسمت زنانه هم کتاب ببرد.
  ٤٣‌سال دارد. دیپلم دارد و در ساختمان‌سازی آرماتوربندی می‌کند. شاگردش می‌گوید چند‌سال قبل برق فشار قوی مدتی او را خانه‌نشین کرد. پرده‌ای توری را کنار می‌زند و کتابخانه شخصی‌اش را در دو طبقه نشان می‌دهد. فرهنگ فارسی عمید را دست می‌گیرد و می‌گوید‌ سال ٦ آن را خریده است.  فرهنگ دیگری را نشان می‌دهد، فرهنگ ماموستا هژار که شخصیت تاثیرگذار زندگی‌اش است. از‌ سال ٧٨ می‌گوید که در مرغداری شهری دیگر کار می‌کرد و در کتابخانه شهر عضو شده بود: «آن موقع تابستان‌ها کوره آجرپزی بودیم، زمستان‌ها می‌رفتیم مرغداری. مرغداری هم شب‌های درازی دارد و فرصت برای مطالعه زیاد است.»
نخستین روزی که قادر کتاب‌ها را به مسجد برد، ٣ بهمن ٩٤ بود.  آخرین روزی که به مسجد رفته است، بچه‌ها ١ جلد کتاب گرفته‌اند: «الان فصل گردش است کمتر می‌آیند ولی بعضی‌هایشان که عضو کتابخانه هم هستند، از من هم کتاب می‌گیرند و می‌خواهند بیشتر بخوانند.»
در یکی از کوچه‌های ربط، روبه‌روی مرکز بهداشتی، «کامل» کارگاه قالی‌بافی دارد. کارگرها کنار در کفش‌هایشان را درمی‌آورند، دمپایی می‌پوشند و پله‌ها را بالا می‌روند.  روی دیوارها، کاغذهای پرینت‌گرفته یا دست‌نوشته‌هایی است که جمله‌های محبوب‌شان را از کتاب‌ها نوشته‌اند.  در طبقه بالا، در سالن قالی‌بافی، قفسه کتاب‌ها پیداست.  این‌جا یک کتابخانه دیگر است در میان دارهای قالی.  کامل تا سوم راهنمایی درس خوانده است: «خانمی که این‌جا می‌آید و کتاب می‌برد، یک خانه را به مطالعه وادار می‌کند.» کارگاه کامل هدایتی دو سالن دارد که در هر کدام ١ ٥ نفر کار می‌کنند.  هر صبح از ساعت ٨ می‌آیند تا یک بعدازظهر و بعد از یک‌ساعت‌ونیم استراحت دوباره سرکار برمی‌گردند تا ساعت ٥ عصر.  هر روز، با خودشان کتاب می‌برند، دختران و زنان ١٥ تا ٤٥ ساله.  خودش قالی‌بافی را در سقز یاد گرفته است، مدتی در بوکان کارگاه داشت که دوستی ربط را به او معرفی کرد. 


کوله‌های پر از  کتاب


کوله‌های قرمزرنگ مستطیل شکل هم کتابخانه شده‌اند.  کتابخانه برای روستاهای منطقه ربط. حالا ١ کوله‌اند اما شاید بیشتر شوند. انجمن حامی، با کمک هیأت امنای کتابخانه ربط کوله‌هایی را پر از کتاب کرده و برده‌اند به روستاها، بعد از این‌که کتاب‌های کوله تمام شد، با کوله کتاب روستای کناری عوض می‌شود. سرعت کتاب‌خوانی زیاد است.  می‌گویند در یکی از روستاها کتاب‌ها در عرض یک ماه تمام شده و بچه‌ها منتظر کتاب‌های تازه‌اند. کتابخانه شهر، مرکزی است برای روستاهای اطراف.  اعضای هیأت امنا کتابخانه‌های زیادی را در روستاهای اطراف فعال کرده‌ و حتی روستاهای مرزی را هم فراموش نکرده‌اند.کتاب‌ها را تا نزدیک مرز خودشان رسانده‌اند روی دوش کولبران کتاب. 
در مسجد روستای بیوران، پسرک بلندگو را دست گرفته و برای بار آخر بچه‌ها را به زبان خودشان، کردی صدا می‌کند. کمک‌مربی است، لباس کردی پوشیده است مثل بیشتر پسرها و دختربچه‌های روستا و شهر.  فضا پر از پچ‌پچ‌های کودکانه است و خنده‌هایی کوتاه که در کنار هم فضا را پر می‌کنند.  مربی منتظر است بقیه هم سر برسند تا با بچه‌ها از کتاب‌ها بگویند.  با صداهای خجالت‌زده از کتاب‌هایی که دوست دارند می‌گویند، داستان، حیوانات، علمی و یکی دوتایشان زیرگوش هم می‌گویند و می‌خندند و با هم شوخی می‌کنند. 
مسجد نیمه‌کاره است و جای پله‌ها آجرهایی است که بچه‌ها با شوق از آنها بالا می‌روند. شکریه مربی بچه‌هاست. خودش از اهالی بیوران است. دو‌سال است که لیسانس ادبیات عرب را از دانشگاه پیام‌نور سردشت گرفته و حالا یک ماه است مربی کوله کتاب است:  «دوست داشتم کار کنم، این‌جا هم یک نفر را می‌خواستند، داوطلب شدم. به من زنگ زدند و مسئولیت این کوله را به عهده گرفتم.» شکریه در کتابخانه سردشت عضو است.  بیوران دو بخش دارد، بیوران بالا و بیوران پایین. یک دبیرستان دخترانه و یک دبیرستان پسرانه بین این دو روستا تقسیم شده است: «دخترهای آنها میان بیوران بالا و پسرهای ما می‌روند بیوران پایین دبیرستان.» حالا چند سالی است که دبیرستان‌ها شبانه‌روزی شده است و از روستاهای اطراف هم بچه‌ها می‌آیند اما زمانی که شکریه درس می‌خواند این‌جا دبیرستان نبود و باید می‌رفت سردشت.  می‌رود سراغ بچه‌ها و کتاب‌ها و کارش را شروع می‌کند. 


دبیر استخدامی ریاضی نداریم


کوچه‌ها و خیابان‌های ربط تمیز است و با سربالایی‌ها و سرپایینی‌ها به هم می‌رسند.  غروب مردم از خانه‌ها بیرون آمده‌اند و در زمینی خاکی جمع شده‌اند.  در دامنه.  شهر با درخت‌های سرسبز و خانه‌های یک یا دو طبقه‌اش پیداست.  رئیس شورای شهر می‌گوید این‌جا یک شهر نوپاست: «از لحاظ تأسیسات شهری و امکانات شهری در محرومیت هستیم.  این‌جا مرکز درمانی شبانه‌روزی و داروخانه ندارد. در بعضی مناطق می‌گویند ما ٨‌سال در جبهه جنگ بودیم اما ما   از نظر   اقتصادی و فرهنگی تحت فشاریم. با این حال بیشترین‌ درصد قبولی را در سطح استان داریم. کتابخانه‌ شاید از نظر فضا محقر باشد اما از نظر کتاب‌ها و مراجعه‌کنندگان به آن افتخار می‌کنیم. دوستان زیادی مشتاقند بیایند و عضو شوند و کتاب بخوانند اما بضاعت‌مان همین است. ما بازیکن تیم‌ملی داریم اما یک متر هم فضای ورزشی نداریم. در هر خونه‌ای را بزنید حتما دو فارغ‌التحصیل با تحصیلات عالیه دارند اما فضای فرهنگی نداریم. کتابخانه هم به لطف دوستان حامی برپا شده است.» معیشت مردم شهر وابسته به مرز است و می‌تواند خوب یا بد باشد. معیشت بد یعنی مردم شغلی ندارند و روستاها خالی از سکنه می‌شوند و مردم می‌روند استان‌های دیگر سیب‌زمینی جمع می‌کنند، میوه می‌چینند و در کوره‌های آجرپزی کار می‌کنند. «مردم خیلی برای شهر به‌هم کمک می‌کنند، مساجدمان با مشارکت مردم ساخته شده.  دو  مدرسه‌ای که خیرین در شهر ساختند با مشارکت مردم خیلی کمتر از زمانی که فکر می‌کردیم، تمام شد. مثلا یک نفر اوستا کار بود دیوار می‌ساخت، یک نفر کاشی‌کاری می‌کرد و یکی سیم‌کشی.»
رسول پیروتی نیز که عضو هیأت امنای کتابخانه است و در دبیرستان‌های شهر تدریس می‌کند از کمبود امکانات تحصیلی در شهر می‌گوید: «ما رتبه ٧ کنکور را در‌سال ٨ داشتیم ولی تا الان یک دبیر استخدامی ریاضی نداریم.  بیشتر خدماتی که برای زندگی امروز شهری لازم است مثل ادارات و مراکز بهداشتی و تأسیسات را نداریم.» آنها دنبال کتابخانه‌های بیشترند: «٢٧٤ روستای آباد و طرحی به اسم ٢٧٤ کتابخانه داریم که می‌خواهیم برای همه‌شان احداث کنیم.  همچنین آمادگی داریم ٤ -٣ کوله دیگر برای سردشت بگیریم.»

منبع: شهروند

انتهای پیام/