مرحوم شیخ مرتضی گفته بودند از ابتدای سن تکلیف خلاف شرع و گناه نکرده‌ام

مرحوم پدربزرگم وقتی نوحه می‌خواندند، مردم انتظار داشتند شعر را با وزن بخوانند که سینه بزنند و گریه کنند اما ایشان تلاش می‌کردند نوحه برای اهل بیت(علیهم‌السلام) خالص باشد و خداوند متعال راضی باشد. خوش آمدن مردم برایشان اصلا مهم نبود.

به گزارش گروه رسانه‌های خبرگزاری تسنیم،ماهنامه همشهری آیه  گفتگویی تفصیلی با آیت الله جاودان درباره احوالات مرحوم پدربزگشان شیخ مرتضی زاهد داشته است که در ادامه منتشر می شود.


نمی‌خواست مشهور شود
هفت سال بیشتر نداشت که پدربزرگش شیخ مرتضی زاهد از دنیا رفت؛ پدربزرگی که وقتی با او همراه می‌شد لحظه لحظه‌ی زندگی‌اش پر از نکات اخلاقی بود. آیت‌الله محمدعلی جاودان که به عنوان استاد اخلاق شهره است بعد از رحلت نزدیک‌ترین استاد اخلاقش خاطرات زیادی از دوستان و شاگردان پدربزرگ خود درباره‌ی مشی و منش اخلاقی ایشان شنیده‌؛ اینکه جدش نخستین و آخرین قدم در مسیر سلوک را عمل به واجبات و ترک محرمات می‌دانست و همه‌‌ی زندگی‌اش از تربیت شاگرد گرفته تا زندگی خانوادگی و شخصی بر همین ملاک بود. آیت‌الله جاودان که بسیاری از خاطرات و مشی اخلاقی شیخ مرتضی زاهد را روی کاغذ ثبت و ضبط کرده، در این گفت‌وگو روایتگر برخی از آنها برای ما شده.
*مرحوم شیخ مرتضی زاهد در چه محیط خانوادگی‌ای متولد و تربیت شدند؟

پدربزرگم سال 1247 شمسی در محله‌ی چاله‌میدان، نزدیک امامزاده اسماعیل‌(ع) و منطقه‌ای به نام «حمام گلشن» به دنیا آمدند. این محله، محله‌ای قدیمی و مجتهد‌پرور بود. می‌گویند 12 مجتهد در آن زندگی می‌کردند. پدر ایشان مرحوم شیخ آقا بزرگ حاجی خداوردی‌بیک، از وعاظ و ذاکرین پرآوازه‌ی تهران و اصالتا اهل «شکرآب» در اطراف تهران بود که در مجالس ذکر مصیبت سیدالشهدا(ع) که طبقات مختلف مردم از ناصرالدین شاه گرفته تا اقشار پایین جامعه در آن حضور داشتند روضه‌خوانی می‌کرد. از این جهت ناصرالدین شاه به او لقب «مجد الذاکرین» داده بود. مرحوم پدربزرگم دروس‌ مقدماتی حوزه را نزد پدر بزرگوار و برخی دیگر از بزرگان تهران گذراندند و بعد به صورت رسمی به مدرسه‌ی علمیه‌ی مروی رفتند و از طلاب آن مدرسه شدند. ایشان تحصیلات حوزوی‌شان را تا رسیدن به درجه‌ی اجتهاد ادامه ندادند که بعد‌ها از این بابت ناراحت شدند و گفتند اگر سه چهار سال دیگر به تحصیلاتم ادامه می‌دادم به درجه‌ی اجتهاد می‌رسیدم اما از مسئولیتش ترسیدم و به تبلیغ و وعظ پرداختم ولی بعد‌ها از این تصمیم خود پشیمان شدم و فهمیدم اگر مجتهد شده بودم بهتر بود.

*اساتید ایشان در سال‌های تحصیل در مدرسه‌ی علمیه‌ی مروی چه کسانی بودند؟
‌ایشان دروس‌ معروف به «سطوح» را زیر نظر اساتید بنام مدرسه‌ی مروی به خصوص مرحوم آقا میرزا مسیح طالقانی که از علمای مبارز و مدرسین ممتاز مدرسه‌ی خان مروی تهران بودند و دروس نهایی را در محضر اساتیدی چون سیدعبدالکریم لاهیجی و شیخ فضل‌الله نوری گذراندند. سید‌عبدالکریم لاهیجی در محله‌ی چاله‌میدان سکونت داشت و مردی بزرگ و شاگرد مرحوم شیخ انصاری بود و با تایید بسیار جدی ایشان در تهران جایگاه یافت و مدرس و امام جماعت مدرسه‌ی مروی شد. جد ما دروس فقه، اصول و سیر و سلوک را نزد سیدعبدالکریم لاهیجی می‌خواندند. صبیه‌ی ایشان تعریف کرده: «یک روز منزل بودیم که خدمتگزار آیت‌الله لاهیجی درب خانه‌ی ما را کوبید و به پدرم گفت حال آقای لاهیجی خیلی بد شده. پدرم رفت و بعد از ساعتی متاثر از خبر درگذشت آیت‌الله لاهیجی به خانه برگشت. می‌گفت او در رختخواب افتاده بود و شاید بی‌هوش بود اما ناگهان از جا برخاست و تمام‌قد ایستاد و به همه‌ی چهارده معصوم سلام و عرض ادب کرد. بعد خوابید و روحش به ملکوت اعلی پرواز کرد. استاد دیگرشان شیخفضل‌الله نوری بود که بعد از اعدام ایشان به اندازه‌ای از این مصیبت ناراحت بودند که از آن به بعد به هیچ‌وجه حاضر نبودند از محلی که شیخ را به دار آویختند عبور کنند. حتی در اواخر عمر که ایشان را به دوش می‌گرفتند و به این طرف و آن طرف می‌بردند، سفارش می‌کرد به هیچ‌وجه او را از میدانی که شیخ فضل‌الله نوری را در آن به دار آویختند عبور ندهند».


*مرحوم شیخ مرتضی زاهد چه خصوصیات اخلاقی و رفتاری برجسته‌ای داشتند؟
نخستین توصیه‌ی ایشان برای هر کسی که می‌خواست دستورالعمل بگیرد، رعایت حریم شرع و واجبات بود. انجام واجبات و ترک محرمات نخستین و آخرین قدم برای سلوک است. روش و سیره‌ی مرحوم پدربزرگم چیزی جز عمل به دستورات شرع مقدس و توجه کامل بر انجام واجبات و ترک محرمات نبود. ماجرای آیت‌الله حق‌شناس که در سال‌های جوانی یک شب در خواب شیخ مرتضی زاهد را می‌بینند و ایشان آیت‌الله حق‌شناس را به ترک محرمات و انجام واجبات توصیه می‌کنند معروف است. ایشان در خواب می‌بینند همراه آقا و چند نفر دیگر از بازار واردمسجد می‌شوند و پیش می‌روند تا به حوض بزرگ صحن می‌رسند که یخ‌زده بود. شیخ مرتضی پا روی یخ می‌گذارد و بدون ‌واهمه از شکستن یخ‌ها از روی حوض عبور می‌کنند و به آن سوی حوض می‌روند اما آیت‌الله حق‌شناس و بقیه جرات نمی‌کنند از روی حوض رد شوند. بنابراین حوض را دور می‌زنند و خود را به ایشان می‌رسانند. آقای حق‌شناس در خواب از ایشان می‌پرسند شما چگونه به این مقام رسیدید؟ شیخ مرتضی در جواب می‌گویند اگر ترک محرمات کنید و واجبات را انجام دهید، به این مقام می‌رسید.
آیت‌الله حق‌شناس تصمیم می‌گیرند فردا خدمت ایشان بروند و خواب را با ایشان در میان بگذارند. آیت‌الله حق‌شناس تعریف می‌کردند: «فردا که خدمت شیخ مرتضی رسیدم خواب را برای ایشان تعریف کردم و بدون اینکه جوابشان در خواب را بگویم، سوالم را پرسیدم. ایشان‌‌ همان جواب عالم رویا را بدون کم و زیاد گفتند و فرمودند ترک محرمات کنید و واجبات را انجام دهید».

مرحوم شیخ مرتضی گفته بودند از ابتدای سن تکلیف خلاف شرع و گناه نکرده‌ام. ایشان سال‌های آخر عمر روزهای چهارشنبه به منزل آیت‌الله شیخ مهدی معزالدوله‌ای (معزی) دعوت داشتند. از وقتی می‌آمدند تا وقتی ناهار آماده می‌شد، در حین ناهار و بعد از آن همه به صحبت درباره‌ی خدا و پیامبر و مواعظ الهیه می‌گذشت. یکی از این روز‌ها فرمودند: «آخر عمر من است و چندان چیزی باقی نمانده اما دستم خالی است. هیچ ندارم جز اینکه از ابتدای تکلیف تاکنون خلاف شرع و گناه نکرده‌ام و نسبت به دشمنان خدا آن‌قدر برائت داشته و دوری کرده‌ام که کوشیده‌ام حتی کلمات آنها را که در زبان فارسی رایج شده استفاده نکنم. فقط گاهی به خاطر نهی از منکر و دعوت مردم به ترک این‌گونه کلمات، آنها را به زبان می‌آورم».


*گویا همیشه سعی‌شان بر این بود که مطرح نشوند و به دنبال عنوان نبودند؟
ایشان خداترس بودند و در اعمالشان اخلاص داشتند. هیچ کاری را به هوای نفس انجام نمی‌دادند. هر کس با ایشان اندکی معاشرت می‌کرد به خوبی برایش مسجلمی‌شد که این بزرگوار فقط خدا را در نظر دارد و به دنبال شهرت و مقام نیست. گاهی به مجالس سخنرانی‌شان می‌رفتم و وقتی مردم از کنارشان عبور می‌کردند و با ایشان سلام و احوالپرسی می‌کردند زیر لب می‌گفتند: «خدایا! مردم مرا بیش از یک روضه‌خوان ندانند و نشناسند». مرحوم حاج غلامحسین عسکری که از انسان‌های پاکدامن و محترم بودند، تعریف کرده‌اند: «قصد تشرف به حج را داشتم. مرحوم شیخ مرتضی زاهد به دیدن من آمدند و گفتند وقتی به محضر رسول‌الله مشرف شدید پیغام مرا به ایشان برسانید و بگویید مرتضی عرض می‌کند آیا راه و رسم من مورد پسند شما هست یا نه؟» مرحوم حاج غلامحسین عسکری می‌گفتند: «وقتی تشرف به مدینه حاصل شد یک شب در عالم رویا دیدم از طرف پیامبر اکرم قرآنی آورده شد و فرمودند این را به شیخ مرتضی بدهید تا صفحه‌ی اول آن را امضا کند. وقتی قرآن را باز کردم در صفحه‌ی اول امضاهای متعددی از بزرگان مشاهده کردم و گفته شد به شیخ زاهد بگویید باید در کنار اسامی آن بزرگان قرآن را امضا کند. تعبیر این خواب این بود که رفتار و اعمال ایشان مطابق قرآن کریم بوده».

*یکی از ویژگی‌های مرحوم شیخ مرتضی زاهد مستجاب‌الدعوه بودن ایشان است. در این زمینه تعریف می‌کنید.
در منزل مرحوم شیخ مرتضی زاهد مجلس روضه برقرار بود. حاج شیخ هادی تهرانی معروف به «حاج مقدس» هم در مجلس حضور داشت. شیخ مرتضی معمولا برای مردم از روی کتاب موعظه و صحبت می‌کردند. آن روز هم طبق عادت معمول از روی کتاب موعظه کردند. چشم ایشان در اثر شب‌بیداری‌ها و گریه‌های زیاد کم‌سو شده بود. شیخ مرتضی برای اینکه خطوط را ببینند سرشان را خیلی روی کتاب پایین می‌گرفتند. گویا حاج مقدس کاری داشت و چون فکر می‌کرد اگر بخواهد برای رفتن از شیخ مرتضی اجازه بگیرد مجلس به هم می‌خورد، آهسته بلند شد و به سمت درب اتاق رفت. حاج مقدس مردی چهارشانه بود و قامت بلندی داشت. لذا وقتی در چهارچوب در قرار گرفت جلوی نور گرفته شد و صفحه‌ی کتاب تاریک شد. مرحوم پدربزرگم متوجه شدند و سر از روی کتاب برداشتند و حاج مقدس را دیدند که در حال رفتن از مجلس است. پرسیدند کجا؟ ایشان گفتند کار دارم. کسانی که نزدیک آقا بودند، شنیدند که ایشان گفتند خدا بیکارت کند!بعد‌ها حاج مقدس تعریف کرده بود: «بعد از آن ماجرا یک سال بیکار بودم و هیچ‌کس مرا برای سخنرانی دعوت نمی‌کرد. یک روز که خدمت مرحوم شیخ مرتضی بودم، رو به من کردند و گفتند خیلی به منزل ما می‌آیی! گفتم آقا! بیکارم. ایشان گفتند خدا به تو کار بدهد. از درب منزل مرحوم شیخ مرتضی که بیرون آمدم، اولین نفر مرا برای یک مجلس دعوت کرد و دوران بیکاری من تمام شد».
یکی از منبری‌ها و روضه‌خوان‌های خیلی خوب تهران به اسم «حاج حشمت» از دنیا رفته بود. همه او را می‌شناختند و جمعیت زیادی برای تشییع جنازه‌اش آمده بودند. علمای بزرگ تهران هم حضور داشتند و قاعدتا باید یکی از آنها بر پیکرش نماز می‌خواند اما حاج حشمت وصیت کرده بود شیخ مرتضی زاهد بر بدن او نماز بخواند. همه منتظر آمدن ایشان به قبرستان ابن‌بابویه بودند. شیخ مرتضی که از ماجرا خبردار شده بود با یکی از دوستان از خانه حرکت کردند. گویا بین راه با اینکه دیر شده بود شیخ مرتضی به همراهش می‌گویند بیا به زیارت امامزاده سیداسماعیل(ع) برویم. با هم به زیارت می‌روند و بعد از زیارت به کنار خیابان ‌می‌‌آیند. همان موقع یک ماشین جلوی پایشان نگه می‌دارد. آن موقع دوره‌یاحمدشاه قاجار بوده و تعداد ماشین‌های سواری از عدد انگشتان دست تجاوز نمی‌کرد. صاحب ماشین که ایشان را می‌شناخته آنها را به ابن‌بابویه می‌رساند. ایشان تا به محل می‌رسند درخواست یک مفاتیح می‌کنند که از روی آن نماز میت را بخوانند. این عیب بود که یک عالم نماز میت را حفظ نباشد اما ایشان از این مسئله باکی نداشتند. هنگامی که برای خواندن نماز به صف جلو رفتند به علمای بزرگ حاضر در مراسم رو کردند و گفتند: «معذرت می‌خواهم. وصیت است که من نماز بخوانم و چاره‌ای نیست. وگرنه در محضر شما برای نماز جلو نمی‌ایستادم و امامت نمی‌کردم».


*معروف است مرحوم شیخ مرتضی زاهد نسبت به رعایت ظواهر شریعت و احکام، تقید و توجه زیادی داشتند.
عارف حرمت حریم محبوب را هرگز نمی‌شکند و لحظه به لحظه‌اش از اوست و برای او؛ «لا نطق ولا إشاره و لا نفس الاّ بالله تعالى ولله و من الله و مع الله». ایشان هم بر این طریق حرکت می‌کردند. مرحوم حاج اسماعیل شمس‌زاده که داماد صبیه‌یمرحوم شیخ مرتضی زاهد بود، گفته بود: «اوایل جوانی من بود و زندگی‌ام از راه معلمی در مدارس دولتی می‌گذشت. آن زمان در مجالس درس و موعظه‌ی مرحوم شیخ مرتضی شرکت می‌کردم. ایشان هر شب منزل یکی از دوستان مجلس داشتند. کمی از مغرب گذشته بود که می‌آمدند نماز جماعت را اقامه می‌کردند و بعد از نماز، مسئله‌ی توسل و موعظه بود و سپس هر کس به خانه‌ی خودش می‌رفت. یکی از این شب‌ها قرار بود مجلس در منزل یکی از دوستان در محله‌ی حمام گلشن برگزار شود اما او تغییر منزل داده و خانه خالی شده بود. خدمت آقا رفتم و درخواست کردم آن شب به منزل من بیایند. ایشان در جواب چیزی نگفتند. مدتی بعد فرزند بزرگ ایشان حاج میرزا مهدی جاودان به من گفتند ایشان جلسه‌ی خرج دارند و تو توانایی خرج جلسه را نداری. (آن ایام قند و چایی گران بود) پس از این حرف منصرف شدم. تا اینکه یک ماه بعد آقا مرا خواستند و گفتند این هفته شب دوشنبه به منزل شما می‌آییم. چیزی نگفتم اما نگران شدم که خرج جلسه را چه کنم. با فاصله‌ای اندک یک شاگرد خصوصی برای من پیدا شد و پولی که بابت آن گرفتم، به اندازه‌ی خرج جلسه بود. بعد‌ها فهمیدم ایشان در این فاصله‌ی یک‌ماهه،نامه‌ای خدمت آیت‌الله شیخ عبدالکریم حائری نوشتند و از ایشان کسب اجازه کردند که می‌خواهم به منزل فلانی که کارمند و حقوق‌بگیر دولت است بروم و آنجا جلسه داشته باشم. چه می‌فرمائید؟ ایشان هم در جواب نوشته بودند اشکال ندارد. مدتی بعد آیت‌الله شیخ عبدالکریم حائری به رحمت خدا رفتند. آقا به من گفتند فردا بیا به منزل آیت‌الله آقا شیخ آقا بزرگ ساوجی برویم و از ایشان اجازه بگیریم. فردا رفتیم و برای ادامه‌ی جلسات و حضور ایشان در منزل ما، دوباره اجازه گرفتیم. آیت‌الله ساوجی فرمودند اگر شما نروید، پس چه کسی برود؟»
*موعظه‌ها و روضه‌های ایشان در مجالس تهران زبانزد بوده. روضه‌خوانی ایشان چه ویژگی‌ای داشت که باعث جذب دیگران می‌شد؟
مرحوم پدربزرگم هم و غم خودشان را صرف تعلیم و تربیت مردم کوچه و بازار کرده بودند و توسل و روضه‌خوانی را بهترین راه برای وصول به مقصود خویش می‌دانستند. ایشان کلامی نافذ داشتند. از ایشان نقل شده زمانی به خدای متعال عرض کرده بودم می‌خواهم برای مردم نوحه بخوانم. خودتان شعر نوحه‌گری رابه من بیاموزید. بعد از آن در خواب دیده بودند که به او می‌گویند این شعر را برای مردم بخوان: «هذا عَزاکّ یا حسین/ روحی فداکَ یا حسین». بعد از آن مردم به عشق این نوحه پای منبر ایشان می‌آمدند و انتظار داشتند مرحوم شیخ مرتضی این شعر را برایشان بخواند و آنها سینه بزنند و گریه کنند. پدربزرگم شعر را می‌خوانند اما سعی می‌کنند وزن آن را خراب نکنند. می‌خواستند همه چیز این نوحه برای اهل بیت خالص باشد. می‌خواستند شعرش را اهل بیت به او آموخته باشند و او دخالتی در آن حتی از حیث وزن نداشته باشد و به تعبیری هیچ چیزش مال او نباشد که مورد قبول قرار نگیرد.
آقا سید آقابزرگ مدرسی نقل ‌کرده: «همراه شیخ مرتضی به روضه‌ای در منزل آیت‌الله آقا میرزا موسی تهرانی، پدر آقایان مسجد‌جامعی رفته بودیم. عصر جمعه بود و ایشان قرار بود آنجا منبر بروند. نزدیک غروب بود و منبر ایشان طول کشید. علمای بزرگ تهران هم در آن مجلس حضور داشتند و مرحوم شیخ مرتضی صحبت از امام زمان(عج) کردند و همه‌ی علمای مجلس حال خوشی پیدا کردند و گریه می‌کردند. صحبت به وقت نماز مغرب و عشا رسید اما هیچ‌کس از جایش تکاننخورد و همه تا آخر ماندند. آن شب نماز جماعت‌های مهم تهران تعطیل شد. بعد از پایان جلسه، شیخ مرتضی موقع بیرون آمدن رو به من کردند و گفتند آقایانِ علما به پیرمردی من رحم کردند که وقت نماز از مجلس بیرون نرفتند و تا پایان منبر نشستند. مرحوم پدربزرگم وقتی نوحه می‌خواندند، مردم انتظار داشتند شعر را با وزن بخوانند که سینه بزنند و گریه کنند اما ایشان تلاش می‌کردند نوحه برای اهل بیت(علیهم‌السلام) خالص باشد و خداوند متعال راضی باشد. خوش آمدن مردم برایشان اصلا مهم نبود.


*وضع زندگی ایشان از نظر مالی چگونه بود؟
مرحوم پدربزرگم در ‌‌نهایت پرهیز از دنیا و دوری از شهرت زندگی می‌کردند. از جمله یک دانگ و ربع از خانه‌ی پدرشان مرحوم مجد به ایشان رسیده بود که در تمام سال‌های عمرشان نه به طول و عرض آن چیزی اضافه کردند و نه تعمیری در ارث پدری انجام دادند و نه حتی به دیوار اتاق یا پذیرایی رنگ تازه‌ای زدند. رنگ‌‌ همان رنگ قدیم بود و دیوار‌‌ همان دیوار و در و پنجره‌‌ همان در و پنجره دورانپدرشان بود. تنها چیزی که از ایشان باقی ماند مقداری کتاب و آن یک دانگ و ربع خانه‌ی پدری و اندکی وسایل کهنه و مستعمل بود. نقل شده چند نفر از دوستان و تاجران بازار تصمیم می‌گیرند یک حمام در خانه‌ی شیخ مرتضی بسازند ولی ایشان به هیچ‌وجه قبول نمی‌کنند. چون در آن زمان فقط در خانه‌ی اعیان و متمولین حمام وجود داشت. اصرار دوستان به انجام این کار بی‌فایده بود و نتوانستند ایشان را راضی کنند. پدربزرگم یک‌بار گفته بودند: «در جوانی همراه پدرم در منزل حاج امین‌الضرب که از اعیان و تجار درجه‌ی اول کشور بود و روضه‌ی هفتگی داشت شرکت می‌کردم و باید منبر می‌رفتم اما هر وقت از مجلس حاج امین‌الضرب به خانه می‌آمدم از وضع بسیار ساده‌ی خانه‌ی خودمان ناراحت می‌شدم و آنجا برایم دلگیر‌کننده بود. از خدای متعال خواستم به این وضع خاتمه دهد و راهی باز کند که بدون دلگیری پدرم، پای من از خانه‌ی حاج امین‌الضرب بریده شود. وقتی قصد داشتم با پدر از خانه‌ی حاج امین‌الضرب بیرون بیایم، حاج امین‌الضرب آهسته در گوش من گفت هفته‌ی بعد شما به منزل ما نیایید».


*هنگام ارتحال ایشان شما چند ساله بودید؟ خاطره‌ای از آن روز به یاد دارید؟

آن روز‌ها حدودا هفت ساله بودم. مرحوم پدربزرگم اواخر عمر برای آماده شدن برای تطهیر و نماز به کمک احتیاج داشتند و فرزندشان حاج‌آقا مهدی کمک‌حال ایشان بودند. حاج‌آقا مهدی نقل ‌کرده‌اند: «در یکی از آخرین شب‌های اردیبهشت سال 1331 بنابر دلیلی نتوانستم در وقت مقرر به خانه برسم. پدر ترسیده بودند که نمازشان قضا شود. از زبان آقا شنیدم که می‌گفتند خدایا! مرتضی دیگر خسته شده. تا هفته‌ی دیگر مرتضی را پیش خودت ببر». یک هفته‌ی بعد شیخ مرتضی کمی سرما می‌خورند. فرزندشان شیخ عبدالحسین برای احتیاط به کسی که در اواخر عمر شیخ مرتضی ایشان را کول می‌گرفت و به جلسات می‌برد می‌گویند خودت را جلوی آقا آفتابی نکن تا ایشان آن روز را استراحت کنند و به جلسه‌ی منزل آقای کسایی نروند. شیخ مرتضی آن روز خیلی دلخور بودند و از صبح تند تند سراغ حاجی را می‌گرفتند تا او را به جلسه‌ی خانه‌ی آقای کسایی ببرند. بعد از ظهر آن روز همسرشان ظرف شیری را برایشان می‌آورند. نگاهی به آن می‌اندازند و می‌گویند: «خدا را شکر، آخرین غذای امیرالمومنین‌ هم شیر بود». ساعتی بعد حاج محمدحسین سعیدیان برای بردن آقا به جلسه‌ی هفتگی شنبه‌شب‌های خانه‌اشآمد. شیخ عبدالحسین اصرار داشتند آقا استراحت کنند و به جلسه نروند ولی شیخ مرتضی می‌خواستند به جلسه‌ی آقای سعیدیان بروند. خاطرم هست در این اوضاع و احوال مادرم مرا برای خرید چیزی مامور کردند. قبل از رفتن، جلوی اتاق شیخ مرتضی رفتم و نگاهی به داخل انداختم. آقای سعیدیان و پدرش خیلی عادی در حال گفت‌وگو با پدربزرگم بودند. من برای خرید رفتم و وقتی برگشتم دیدم سر پدربزرگم روی پای آقای سعیدیان است و او در حال ریختن تربت سیدالشهدا(ع) در دهان آقاست. لحظاتی بعد غم و ماتم خانه را فرا گرفت. پدربزرگم به همین سادگی و در حالی که دوست داشتند برای انجام وظیفه به یکی از جلسات هفتگی‌ بروند، در روز جمعه دوم خرداد سال 1331 جان به جان‌آفرین تسلیم کردند».


یا حلال کن یا خسارت بگیر
مرحوم شیخ مرتضی زاهد اواخر عمر دیگر نمی‌توانستند با پای خود جایی بروند و چون وسیله‌های امروزی نبود، ناچار کسی ایشان را کول می‌گرفت و به این طرف و آن طرف می‌برد. این کار مشکلی برای کسی نداشت چون بدن ایشان در آنایام لاغر و نحیف شده بود. یک روز جایی می‌رفتند. در کوچه‌ی شترداران کسی که ایشان را کول کرده بود، ظاهرا خسته می‌شود و مرحوم شیخ مرتضی را کنار کوچه به زمین می‌گذارد. بدن ایشان به دیوار کاهگلی خانه‌ی مجاور برخورد می‌کند و کمی خاک و پر کاه روی زمین می‌ریزد. ایشان با نگرانی درب آن خانه را می‌کوبند. صاحبخانه در را که باز می‌کند شیخ مرتضی را می‌شناسد. شیخ مرتضی می‌گویند من به دیوار خانه‌ی شما تکیه داده‌ام و کمی از خاک و کاهگل دیوار به زمین ریخته. بفرمائید چقدر باید بدهم تا جبران شود. صاحبخانه که به شیخ مرتضی ارادت داشت، می‌گوید اختیار دارید. منزل من متعلق به شماست. آقا در جواب می‌گویند قیامت این چیز‌ها را نمی‌داند. یا باید رضایت بدهی و حلال کنی یا باید خسارت بگیری».
ستون: شب‌ها مرا با کوبیدن کوبه‌ی در بیدار می‌کنند
مرحوم عمویم آقا میرزا تقی جاودان تعریف می‌کردند: «زمانی که هفت ساله بودم یک‌بار نیمه شب از تشنگی از خواب بیدار شدم. می‌خواستم مادر را صدا کنم که بهمن آب بدهد اما پدرم را دیدم که مشغول نماز بود. جوری گریه می‌کرد که من نیز به گریه افتادم و دیگر تشنگی را فراموش کردم و خوابم برد».
مرحوم شیخ مرتضی زاهد نیز تعریف کرده‌اند: «شب‌ها برای عبادات سحر مرا بیدار می‌کنند. یک شب می‌گویند مرتضی! برخیز. یک شب دیگر می‌گویند شیخ مرتضی و یک شب صدا می‌زنند آقا شیخ مرتضی و من وقتی دقت می‌کنم می‌بینم این نحوه‌ی صدا کردن‌ها به روز من بستگی دارد. هر روز که من در رفتار و اعمالم دقت بیشتری می‌کنم، با احترام بیشتری روبه‌رو هستم». روایت دیگر ایشان این بود: «مرا شب‌ها با کوبیدن کوبه‌ی در بیدار می‌کنند. صدای کوبه‌ی در بسیار شدید است و من به سرعت بیدار می‌شوم و از جا برمی‌خیزم اما این صدا با همه‌ی شدتی که داشت، ‌کس دیگری را بیدار نمی‌کرد».
ستون: خدا راضی نیست این‌قدر مرا آزار دهید
مرحوم پدرم می‌گفتند منزل ما ساس زیاد داشت که ما را آزار می‌دادند. مرحوم شیخ مرتضی شب‌ها از آزار ساس‌ها نمی‌توانستند بخوابند. در یکی از شب‌هایتابستان تا صبح نگذاشته بودند بخوابند. ایشان سحر بلند شدند و بعد از نماز صبح دراز کشیدند. باز ساس‌ها و خارش ناشی از آزارشان نگذاشته بود ایشان بخوابند. بالاخره ساعت 7 صبح کلافه از خارش بدن و غلتیدن در رختخواب از جا بلند می‌شوند و تجدید وضو می‌کنند و در درگاه اتاق رو به قبله می‌ایستند و خطاب به ساس‌ها می‌گویند: «خدا راضی نیست این‌قدر مرا آزار دهید. بروید». بعد از آن دیگر هیچ ساسی نبود. مرحوم شیخ مرتضی تعریف کرده بودند: «وقتی این سخن را گفتم یاد این موضوع افتادم که یک روز فرزندان خردسالی از بیت نبوت کنار دیواری نشسته بودند یا بازی می‌کردند. دیوار کج شده بود و هر لحظه امکان داشت فرو بریزد. آنجا مادر گرامی امام باقر(ع) فرموده بود: «ای دیوار! خدا اذن نمی‌دهد فرو بریزی و وابستگان بیت نبوت را در زیر آوار خود از بین ببری». دیوار همچنان سر پا مانده بود تا بچه‌ها به سلامت کنار رفته بودند».

منبع:همشهری آیه

انتهای پیام/